رنگ آمیزی دهه فاطمیه: داستان سخنرانی مادرم
۰۵ آذر ۱۴۰۱ 0 صوتی و تصویریمتن داستان
آن روز مادرم خیلی ناراحت بود. آخر دشمنان فدک را به زور از او گرفته بودند. مادرم چادر مشکی و بلندش را پوشید اشک هایش را پاک کرد و به من گفت:«زینب جان، تو هم بامن می آیی؟»
من هم دویدم چادرم را سرکردم و همراه دوستان مادرم، دنبال مادر رفتیم. مادرم می خواست به مسجد برود و با مردم حرف بزند. توی مسجد شلوغ بود. مردم وقتی دیدند دختر پیامبر آمده است، پرده ی بزرگی آویزان کردند ماد پشت پرده ایستاد و سخنرانی اش را شروع کرد:
به نام خداوند بخشند مهربان... چند نفر باهم پچ پچ کردند و گفتند: «صدایش چقدر مثل پیامبر است!» مادر به یاد پدر افتاد و گریه کرد. صدای گریه ی مردم هم بلند شد. مادرم گفت: «ای مردم ، من فاطمه ام دختر پیامبر خدا، سخنانم دور از اشتباه است. ای مردم آیا ارث مرا می گیرید؟ ای خلیفه آیا در کتاب خدا نوشته است که تو از پدرت ارث می بری و من از پدرم ارث نمی برم... ای خلیفه روستای فدک را بگیر...اما روز قیامت که آمد، خدا داوری می کند و پشیمانی دیگر سودی ندارد.»
سخنرانی مادرم تمام شد و باهم به خانه برگشتیم، اما دشمنان باز هم روستا را به ما پس ندادند.
من هم دویدم چادرم را سرکردم و همراه دوستان مادرم، دنبال مادر رفتیم. مادرم می خواست به مسجد برود و با مردم حرف بزند. توی مسجد شلوغ بود. مردم وقتی دیدند دختر پیامبر آمده است، پرده ی بزرگی آویزان کردند ماد پشت پرده ایستاد و سخنرانی اش را شروع کرد:
به نام خداوند بخشند مهربان... چند نفر باهم پچ پچ کردند و گفتند: «صدایش چقدر مثل پیامبر است!» مادر به یاد پدر افتاد و گریه کرد. صدای گریه ی مردم هم بلند شد. مادرم گفت: «ای مردم ، من فاطمه ام دختر پیامبر خدا، سخنانم دور از اشتباه است. ای مردم آیا ارث مرا می گیرید؟ ای خلیفه آیا در کتاب خدا نوشته است که تو از پدرت ارث می بری و من از پدرم ارث نمی برم... ای خلیفه روستای فدک را بگیر...اما روز قیامت که آمد، خدا داوری می کند و پشیمانی دیگر سودی ندارد.»
سخنرانی مادرم تمام شد و باهم به خانه برگشتیم، اما دشمنان باز هم روستا را به ما پس ندادند.
دانلود:
داستان سخنرانی مادرم- الگوی رنگ شده (994.64 KB)
داستان سخنرانی مادرم- الگوی خام (571.28 KB)