آیا برای زندگی انسان دین ضروری است ؟
۲۶ بهمن ۱۳۹۳ 0معناى لغوى دین، انقیاد، خضوع، پیروى، اطاعت، تسلیم و جزاست و معناى اصطلاحى آن مجموعهى عقاید، اخلاق، قوانین و مقرراتى است که براى امور جامعه انسانى و پرورش انسانها باشد. گاهى همه این مجموعه، حق و گاهى همه آن باطل و زمانى مخلوطى از حق و باطل است اگر مجموعه حق باشد آن را دین حق و در غیر این صورت آن را دین باطل و یا التقاطى از حق و باطل مىنامند.
قافلهى انسانیّت جزئى جدا بافته از تافته هاى اجزاى جهان نیست، بلکه جزئى از اجزاى منسجم جهان است که به اندازهى خود در آن اثر مىگذارد و از آن اثر مىپذیرد
دین حقیقى
از آنجا که دین براى اداره امور جامعه انسانى و پرورش انسانهاست، هماهنگى قوانین و مقررات آن با نیاز واقعى جامعه و مناسبت آن با تحولات اجتماع و مطابقت آن با سرشت و سیر جوهرى انسان، میزان حق بودن آن است.
قافلهى انسانیّت جزئى جدا بافته از تافتههاى اجزاى جهان نیست، بلکه جزئى از اجزاى منسجم جهان است که به اندازهى خود در آن اثر مىگذارد و از آن اثر مىپذیرد. از این رو کسى مىتواند انسان را راهبرى کند که او را به خوبى بشناسد و از رابطه او با جهان آفرینش با خبر باشد. کسى که انسان و جهان را نیافرید، نه انسانشناسى، راستین و نه جهانشناسى اصیل است. پس تنها آن کس که انسان و جهان را آفریده است به انسان و جهان و ربط و پیوند این دو، شناخت و آگاهى تمام داشته و در نتیجه از توان هدایت و راهبرى انسان برخوردار است چنانکه همان مبدأ وحید، تنها مصدر صالح براى هدایت مجموعهى جهان و راهنمایى تمام اجزاى آن خواهد بود به گونهاى که هیچکدام از هدف خود محروم نشده و مزاحم رهیابى دیگران به هدف نگردد و آن کس جز ذات اقدس الهى نیست. با این مقدمه دانسته مىشود: دین حق، دینى است که عقاید، اخلاق، قوانین و مقررات آن از طرف خداوند نازل شده و دین باطل، دینى است که از ناحیه غیر خداوند تنظیم و مقرر شده باشد.[1]
شاکله دین
دین آسمانى به طور کلى از دو بخش اعتقادى و عملى مرکب مىباشد. بخش اعتقادى، یک رشته اعتقادات اساسى و واقع بینىهاست که باید انسان پایه زندگى خود را بر روى آنها گذارد و آنها سه اصل کلى: توحید و نبوت و معاد هستند که با اختلال یکى از آنها پیروى دین صورت نبندد. بخش عملى، یک رشته وظایف اخلاقى و عملى است که مشتمل است بر وظایفى که انسان نسبت به پیشگاه خداى جهان و وظایفى که انسان در برابر جامعه بشرى دارد، و از اینجاست که وظایف فرعى که در شرایع آسمانى براى انسان تنظیم شده بر دو گونه است: اخلاق و اعمال و هر یک از آنها نیز بر دو قسم است: قسمتى اخلاق و اعمالى است که به پیشگاه خداوندى ارتباط دارد مانند خُلق و صفات ایمان و اخلاص و تسلیم و رضا و خشوع و مانند عمل نماز و روزه و قربانى و این دسته به ویژه »عبادات« نامیده مىشود و خضوع و بندگى انسان را نسبت به پیشگاه خدایى مسجل مىسازد و قسمتى اخلاق و اعمال شایستهاى است که به جامعه ارتباط دارد مانند اخلاق و صفات بشر دوستى و خیرخواهى و عدالت و سخاوت، و مانند وظایف معاشرت و داد و ستد و غیر آنها و این قسم به ویژه »معاملات« نامیده مىشود.[2]
ضرورت دین
مرحوم علامه طباطبایى در ساحت ضرورت و لزوم دین از دو طریق استدلال کرده است:
طریق اول: 1- انسان موجودى استخدام کننده است. 2- استخدام گرى بشر در طبیعت وى نهفته است. 3- استخدام گرى بشر موجب اختلاف در تمام شئون حیات مىشود. 4- نظام تکوین اقتضا مىکند که این اختلافها رفع شود تا انسان به کمال لایق خود برسد. 5- رفع این اختلافات جز به وسیلهى قانون امکانپذیر نیست، قانونى که زندگانى اجتماعى انسان را اصلاح کند و سعادت وى را تأمین نماید. 6- طبیعت انسان از عهده این کار بر نمىآید چون خودش عامل اختلاف است. 7- اختلافات به وسیلهى قوانینى که با اندیشهى بشرى وضع شود از میان نمىرود. 8- با توجه به مقدمات فوق به این نتیجه مىرسیم که ضرورت دارد تا پروردگار از راهى غیر طبیعى به انسان راه را نشان دهد و این راه همان راه وحى است.
طریق دوم: 1- انسان یکى از اجزاى جهان آفرینش است. 2- دستگاه آفرینش براى انسان ساختمان مخصوصى تهیه کرده است که زمینه ساز کمال وى مىباشد. 3- مقتضاى تجهیزات وى، زندگى اجتماعى است. 4- حیات انسانى حیاتى است جاودان که با مرگ قطع نمىشود. 5- انسان باید از راه و روشى در زندگى دنیوى پیروى کند که هم سعادت این سراى گذران را تأمین کند و هم سعادت آن سراى جاودان را. 6- راه و روشى که این هدف را دنبال مىکند دین نامیده مىشود.[3]
حقیقت دین، تعدیل اجتماع انسان در سیر حیاتى آن مىباشد و به تبع تعدیل حیاتى یک فرد انسان را هم در بردارد. دین، اجتماع انسانى را در راه فطرت و آفرینش وارد ساخته و به آن موهبت حریّت و سعادت فطرى را چنانکه مقتضى عدل است مىبخشد
اهداف دین
دین الهى تنها راه سعادت انسانى و اصلاح کنندهى امور حیاتى است، دین است که فطرت را با فطرت اصلاح مىکند و قواى مختلفه را هنگام طغیان به حال اعتدال بر مىگرداند و رشتهى زندگانى دنیوى و اخروى، مادى و معنوى انسان را به نظم در مىآورد.[4]
حقیقت دین، تعدیل اجتماع انسان در سیر حیاتى آن مىباشد و به تبع تعدیل حیاتى یک فرد انسان را هم در بردارد. دین، اجتماع انسانى را در راه فطرت و آفرینش وارد ساخته و به آن موهبت حریّت و سعادت فطرى را چنانکه مقتضى عدل است مىبخشد. همچنین به یک فرد، حریّت مطلقه داده تا در انتفاع بردن از جهات حیات، چنانکه فکر و ارادهاش او را رهبرى مىکند - تا جایى که ضررى به حیات اجتماع نرساند - آزاد مىگذارد.[5]
جایگاه دین در هویت انسان
انسان حقیقتى است که از یک سو با طبیعت و زمین و زمان سروکار دارد و از سوى دیگر ملکوت هستى در او جلوه کرده است. تلفیق طبیعت و فراطبیعت در وجود آدمى، او را با مجموعهاى از امور انسانى روبرو ساخته که برخى مُلکى است و برخى ملکوتى. اما اینکه کدامیک از این امور در هویت اصیل انسانى دخالت دارد و کدام ندارد، گاه اشتباهاتى براى انسان پیش مىآورد که او را یکسره از آسمان ملکوت جدا مىسازد و به موجودى کاملاً زمینى و مُلکى تبدیل مىنماید.
از این رو قرآن کریم با تبیین امور واقعى انسان و جداسازى آنها از امور ظاهرى، هویت حقیقى آدمى را به تصویر مىکشد و راه حرکت انسان به سوى این هویت حقیقى را هموار مىسازد. امورى که بیرون از حقیقت انسان است همچون: ویژگیهاى اقلیمى، نژادى، زبانى و...، به خودى خود نه بر ارج و اعتبار انسان مىافزاید و نه از فضیلتهاى او مىکاهد، زیرا این ویژگىها اگرچه با انسان هست و در تعامل اجتماعى و تعارف بین المللى او نقش دارد اما هیچ یک از آنها پایدار نبوده و تا ابد آدمى را همراهى نمىکند و همین نکته دلیل بر عدم اصالت و نقش نداشتن آنها در هویت پایدار انسان است.
چه بسا این ویژگىها در طول عمر آدمى، بارها تغییر کند و انسان با هجرت از سرزمینى به سرزمین دیگر نه تنها زادگاه خود را رها نماید که زبان و نژاد خودش را نیز به فراموشى سپارد و در هر صورت با مرگ او همه این امور، ویژگى خود را از دست مىدهد و با ورود به برزخ، نه شرقى یا غربى بودن آدمى در هویّت او تأثیر دارد و نه در فلان سده یا هزاره زیستن او، زیرا با این سفر هم از قلمرو زمین بیرون مىرود و هم از حیطهى زمان. بنابراین چیزى در هویّت حقیقى انسان نقش آفرین است که همواره با او باشد و مرگ و برزخ و نیز بهشت و دوزخ آن را از انسان جدا نسازد. قرآن کریم در این باره از سه عنصر اساسى به نام اعتقاد و اخلاق و اعمال، یاد مىکندو آنها را از ارکان سازندهى هویّت انسان مىشمارد.
مجموع این عناصر سه گانه، چهرهى ارتباط آدمى با خدا را ترسیم مىنماید و در فرهنگ قرآن از آن ربط خاص وجودى به عنوان »تألّه« تعبیر مىشود. از این رو، کاملترین بیان قرآنى دربارهى وجود آدمى عبارت از »حىّ متألّه« - زندهى خدامدار - است. اگر آن عنصرهاى سه گانه یعنى اعتقاد و اخلاق و اعمال بر اساس آموزههاى پیامبران الهى شکل گیرد، از مجموع آنها با نام »دین« تعبیر مىشود و تنها آیین رسمى در پیشگاه خدا یعنى اسلام، حاصل مىگردد که به فرموده خداوند در سوره آل عمران آیه 19: »دین در نزد خداوند اسلام است« و کسى که واجد عناصر محورى مزبور باشد انسان خواهد بود. پس هر انسانى در کنار سفرهى عقیده و اخلاق و اعمال خود نشسته و هویت اصلى خویش را با آن عناصر تعیین مىکند. یعنى آن کس که با ایمان باشد و اخلاق الهى را در جان خود پیاده کند و بر پایه آن ایمان و این اخلاق عمل نماید، در فرهنگ قرآن کریم انسان است و این هویّت انسانى نه تنها در دنیا او را از دیگران جدا مىسازد بلکه در برزخ و بهشت نیز همواره ممیز او از دیگران است.[6]
مآخذ :
[1] جوادى آملى عبداللَّه، شریعت در آینه معرفت، مرکز نشر اسراء، صص 11 - 112.
[2] طباطبایى سید محمد حسین، شیعه در اسلام، ص 86.
[3] طباطبایى سید محمد حسین، بررسىهاى اسلامى، صص 35 - 37 - فرازهایى از اسلام، صص 23 - 25.
[4] طباطبایى سید محمد حسین، تفسیر المیزان، ترجمه ج 3، ص 159.
[5] همان مصدر، ج 6، ص 97.
[6] جوادى آملى عبداللَّه، صورت و سیرت انسان در قرآن، فصل پنجم، صص 339 - 340.
برگرفته از : سایت اسلام کوئست