تفسیر سوره یس (یاسین) آیت الله جوادی آملی - جلسه 24
۰۲ آذر ۱۴۰۲ 0بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغي لَهُ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبينٌ (69) لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَي الْكافِرينَ (70) أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا خَلَقْنا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَيْدينا أَنْعاماً فَهُمْ لَها مالِكُونَ (71) وَ ذَلَّلْناها لَهُمْ فَمِنْها رَكُوبُهُمْ وَ مِنْها يَأْكُلُونَ (72) وَ لَهُمْ فيها مَنافِعُ وَ مَشارِبُ أَ فَلا يَشْكُرُونَ (73) وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ يُنْصَرُونَ (74) لا يَسْتَطيعُونَ نَصْرَهُمْ وَ هُمْ لَهُمْ جُنْدٌ مُحْضَرُونَ (75) فَلا يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ إِنَّا نَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ (76)﴾سرّ پاسخ قرآن در نفي شعر و شاعري از قرآن و پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
در اين سوره مباركه «يس» كه در مكه نازل شد گاهي از توحيد سخن به ميان ميآيد, گاهي از وحي و نبوّت و گاهي از معاد; در اثناي اين سه اصل, خطوط كلي اخلاق و حقوق هم مطرح است. تهمتهايي كه درباره وحي و نبوّت ميزدند اين بود كه ميگفتند اين قرآن ـ معاذ الله ـ افتراست يا ﴿أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ﴾[1] است يا كهانت است يا سِحر[2] است يا شعر.[3] در بين اين توهينها و تهمتها جريان شعر, سهم تعيينكنندهاي داشت، براي اينكه جريان افترا يا ﴿أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ﴾ اين به سبّ و شَتم نزديكتر است تا يك نقد علمي, جريان سِحر و كهانت در حدّ مياني است و جريان شعر در حدّ عالي و رسمي است. اينكه قرآن كريم به آن شبهات اينطور پاسخ نداد فقط به شعر پاسخ داد، براي اين است كه فنّ شعر و صنعت شعر از مهمترين فنون رسمي حجاز آن روز بود. تعليم و تعلّم شَفَهي آنها هم در مدار شعر بود، «سبعه معلّقه»[4] هم شاهكار اينها بود و شعري كه «أحسنه أكذبه» است در آن عصر رايج بود; لذا قرآن كريم اين تهمتها را به سه بخش تقسيم كرد: مسئله «إفك» و «افترا»[5] بودن و مسئله ﴿أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ﴾ را در يك مرحله قرار داد, مسئله سِحر و كهانت را در مراحل مياني و مسئله تهمت به شعر را در مرحله نهايي، چون جريان سِحر در جاهليّت حجاز خيلي رواج نداشت؛ نظير عصر فرعون نبود، كهانت هم اينچنين است، آنچه رواج داشت مسئله شعر بود; لذا قرآن كريم هم مسئله «إفك» را مطرح كرد, هم مسئله ﴿أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ﴾ را مطرح كرد, هم مسئله كاهن و ساحر بودن را مطرح كرد, هم مسئله شعر را; ولي صنعت رسمي كه محور تعليم و تعلّم حجاز بود همين مسئله شعر بود; لذا ذات اقدس الهي آنها را در حدّ مياني و گذرا پاسخ داد و فرمود نه اين كتاب سِحر است نه پيامبر ساحر, نه اين كتاب كهانت است نه پيامبر كاهن, نه اين كتاب افتراست نه او مُفتري, نه اين كتاب ﴿أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ﴾ است و نه او آورندهٴ ﴿أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ﴾. اين امور را به طور پراكنده در چندين آيات قرآن ذكر كرد؛ نه تنها در دو سوره, در چند سوره اين مسائل را ذكر كرد؛ ولي جريان سِحر در زمان حضرت موساي كليم و در جريان فراعنه مصر رواج رسمي داشت، سَحّاراني داشتند و تعبير به سحّار[6] در قرآن كريم آمده; لذا آنجا سخن از سحر و تعليم سحر و امثال ذلك به طور رسمي و جدّي بود؛ ولي در جريان حجاز اينطور نبود; لذا ذات اقدس الهي فرمود صنعت شعر براساس «أحسنه أكذبه» است که هر چه اغراق, مبالغه و دروغ آن بيشتر باشد زيباتر است و چيزي كه هر چه دروغش بيشتر باشد زيباتر است اين شايسته مقام نبوّت نيست، ما هرگز چنين چيزي را ياد پيامبرانمان نداديم و نميدهيم ﴿وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغي لَهُ﴾. شما در كتابهاي ادبي مطوّل و امثال مطوّل صريحاً اين را ميبينيد كه شعر «أحسنه أكذبه»؛ چيزي كه هر چه بدتر باشد بهتر است معلوم ميشود چنين چيزي شايسته مقام وحي و نبوّت نيست و همين كار هم رسميترين فنّ رايج حجاز بود و براساس اين نكات است كه قرآن كريم آن امور را به طور مياني و گذرا نفي كرد؛ ولي شعر را به صورت رسمي بيان كرد.
اصالت روح و تغيير و تبديل بدن در دنيا, برزخ و قيامت
در سؤالي كه درباره ﴿الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلي أَفْواهِهِمْ﴾[7] مطرح است مستحضريد انسان چه در دنيا, چه در برزخ و چه در معاد روحي دارد كه اصالت او را تأمين ميكند و بدني دارد كه اين بدن, ابزار كار اوست؛ اين بدن در هر سه عالَم در تغيير و تبديل است؛ در عالم طبيعت كه روزانه براساس حركت و تبدّل و تغذيه و تحليل، در تغيير و تبديل است؛ در برزخ و همچنين مخصوصاً در معاد در اثر سوخت و سوز در تغيير و تبديل است، در سوره «نساء» دارد: ﴿كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها﴾؛[8] آنطور نيست كه در قيامت انسان با بدني كه محشور شد آن بدن همچنان ثابت بماند، بلکه پشت سر هم سوخت و سوز هست که پوست جديد ميآيد, گوشت جديد ميآيد و مانند آن; ولي انسان, انسان است و هويّت انسان به روح اوست و اين روح چون ثابت است انسان ثابت است، اين بدن در دنيا برای كسي كه مثلاً هشتاد سال زندگي كرده حداقل ده بار اين كلّ بدن عوض شده است، گذشته از اينكه اگر تصادفي شود دست عاريه و مصنوعي بگذارند؛ يعني دست ديگري را بگذارند وقتي جوش بگيرد و جزء بدن شود، بدن او محسوب ميشود؛ اگر كافري مرگ مغزي داشته باشد دستِ او را بگيرند و به دستِ مسلماني پيوند بزنند، اين دست تا جوش نگرفته آلوده است؛ اگر دست, دستِ مشرك باشد، اما وقتي متّصل شد و گرفت, با آن ميشود وضو گرفت و پاك هم است و تمام آثار دست اين مسلمان بر اين دست بار است، چون وقتي روح قبول كرده اين دست, دست اوست. چه به صورت طبيعي و چه به صورت مصنوعي چندين بار اعضا و جوارح عوض ميشود؛ ولي هويّت انسان به همان نفس است هر چيزي را كه بدن قبول كند جزء انسان ميشود و اگر در صحنه قيامت باشد آن هم همينطور است؛ آنكه در سوره مباركه «نساء» بود همين بود كه بسياري از اين اعضا و جوارح سوخت و سوز ميشود گوشت جديد, پوست جديد؛ ولي دست همان دست است. پس چه در دنيا, چه در برزخ و چه در معاد در همه اين مراحل هويّت انسان به همان نفس اوست، گرچه اين بدن مرتّب دارد عوض ميشود.
بيگانه بودن اعضا نسبت به روح, علت صدق شاهد بر آنها
پرسش: در جنّت برزخی و آخرتی هم بدنها عوض میشوند؟
پاسخ: آنها سوخت و سوز ندارند؛ ولي قسمت مهمّي كه در قيامت سوخت و سوز دارند، براي كفار است. اين ﴿الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلي أَفْواهِهِمْ﴾ هم براي كفار است، ﴿تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ﴾ هم براي معصيتكار است. همه اينها با تغيير و تبدّلشان، چون اعضا و جوارح به منزله ابزار هستند، اينها اگر تغيير پيدا كنند روح چون باقي است وحدت انسان محفوظ است، يك و اينها بيگانه هستند, دو; وقتي بيگانه عليه انسان حرف ميزند ميشود شهادت, سه; لذا مسئله ﴿تَشْهَدُ﴾ هم به «جوارح», هم به دهن، هم به زبان و هم به «سمع» و «بصر» و «جلود» اِسناد داده شده اين براي آن، براي اينكه از انسان بيگانه است و ابزار انسان هستند.
ذكر بودن قرآن و انذار كافران علت نزول آن
فرمود اين قرآن فقط ذكر است نامِ خداست و ياد خدا و وجود مبارك پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم به عنوان «مذكِّر» مبعوث شده است، گاهي به صورت حصر دارد كه ﴿وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ﴾[9] ما او را براي ياد خدا و نام خدا نازل كرديم و قرآن مبين است، پس هيچكدام از اين تهمتها نيست، مخصوصاً تهمت شرك. اين قرآني كه ذكر است, اين قرآني كه ﴿قُرْآنٌ مُبِينٌ﴾ است و وجود مبارك پيامبر هم كه منزّه از آن است كه شاعر باشد، اينها براي چه مبعوث شدند؟ براي چه نازل شدند؟ فرمود اينها براي آن است كه كافرين را از پايان كارشان بهراسانند كه بالأخره انسان زود يا دير مهاجرت ميكند و تمام اعمالش با او هست. اگر ـ معاذ الله ـ مرگ پوسيدن و نابودي بود هر كه هر چه كرد, كرد; ولي مرگ, هجرت است و از پوست به در آمدن است، هيچ عاقل با سرنوشت خود بازي نميكند؛ فرمود طولي نميكشد كه كلّ اين صحنه را شما ميبينيد. ضمير ﴿لِيُنْذِرَ﴾ به قرآن برگردد درست است, به پيغمبر برگردد درست است، زيرا هم قرآن انذار ميكند, هم پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) انذار ميكند؛ اين «ردّ العجز الي الصدر»[10] كه از فنون ظريف بديعي فنّ بلاغت است در همينجا هم اِعمال شده است.
علت مقيّد كردن انذار به قيد حيات
در صدر سوره مباركه «يس» فرمود: ﴿لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ فَهُمْ غافِلُونَ ٭ لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلي أَكْثَرِهِمْ﴾[11] آن انذار با استحقاق عذاب در صدر سوره «يس» آمده, همين دو نكته؛ يعني انذار و استحقاق عذاب در ذيل هم آمده فرمود: ﴿لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا﴾, يك; ﴿وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَي الْكافِرينَ﴾, دو; يعني قول الهي و غضب الهي بر اينها استحقاق پيدا ميكند و انسان واقعاً اگر كسي به ايمان مزيّن نباشد حقيقتاً مُرده است؛ يعني درك نميكند كسي كه معرفتشناسي او معرفتشناسي حسّي و تجربي است او غيب را اصلاً درك نميكند، اگر كسي براساس ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللَّهَ جَهْرَةً﴾[12] و براساس ﴿أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً﴾[13] كه اساس معرفتشناسي همان حس و تجربه حسّي است اين اصلاً غيب را درك نميكند، چون درك نميكند معلوم ميشود زنده نيست. از بهترين علامتهاي حيات, درك است و اگر درك نباشد حيات نيست; لذا فرمود اينها مردهاند. براساس صنعت «احتباك» اين چهار عنوان را قرآن ذكر نكرد، دو عنوان از اين عناوين «اربعه» را ذكر كرد تا آن صنعت ظريف «احتباك» جاي خود را پيدا كند؛ يعني زنده در مقابل مرده است که مرده را قرآن ذكر نكرد، كافر در مقابل مؤمن است که مؤمن را ذكر نكرده، بلکه فرمود انسان يا زنده است يا كافر. يك محقّق ميفهمد كه زنده همان مؤمن است و كافر همان مُرده است. اگر زنده در مقابل كافر قرار گرفت; يعني كسي كه مؤمن است زنده است و كسي كه كافر است واقعاً مُرده است، آن وقت آن آياتي كه دارد ﴿أَمْواتٌ غَيْرُ أَحْيا﴾[14] و مانند آن, ﴿ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ﴾[15] تأييد اين مطلب است ﴿وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَي الْكافِرينَ﴾.
طرح مجدّد مسئله توحيد با استفاده از خلقت چهارپايان
بعد به مسئله توحيد ميپردازد ميفرمايد آنچه شما ميبينيد و اين دامهايي كه داريد از گوشت و شير اينها استفاده ميكنيد اينها را خدا خلق كرده که نه شريكي دارد, نه ظَهيري دارد, نه شفيعي به غير اذن او كار ميكند. در بخشي از سوره مباركه «سبأ» گذشت؛ اينكه فرمود: ﴿أَيْدينا﴾ گرچه كلمه حصر به عنوان «إنّما» و مانند آن در اين آيه سوره مباركه «يس» نيست، فرمود با دستِ ما؛ يعني با مدبّرات و ابزار خلق كرديم؛ ولي در آيه 22 و 23 سوره مباركه «سبأ» فرمود غير خدا هيچ موجودي در جهان، مالك ذرّهاي نيست «لا بالاستقلال», «لا بالمشاركة», «لا بالمظاهره»; غير خدا اگر بخواهد سهمي داشته باشد يا ذرّهاي را «بالاستقلال» مالك است يا در ذرّهاي «بالمشاركه» سهيم است يا در ذرّهاي ظَهير و پشتوان و پشتيبان خداست هيچكدام از اينها براي غير خدا نيست؛ آيه 22 سوره مباركه «سبأ» اين بود: ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾ غير خدا ﴿لا يَمْلِكُونَ مِثْقالَ ذَرَّةٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ﴾ «بالاستقلال», يك; ﴿وَ ما لَهُمْ فيهِما مِنْ شِرْكٍ﴾ «بالشراكه», دو: ﴿وَ ما لَهُ مِنْهُمْ مِنْ ظَهيرٍ﴾ كه «مُظاهر» حق, پشتيبان حق, پشتوانه حق باشد, سه; بالأخره اگر كسي بخواهد سهمي داشته باشد يا براي آن است كه ذرّهاي را مالك است يا شريك در مالكيّت است يا كمك كرده است. اگر كسي بيگانه محض از نظام هستي باشد، از او چه كاري ساخته است؟ ميماند مسئله شفاعت, شفاعت را خداي سبحان به انبيا و اوليا و اهل بيت اذن داده که به اينها اذن هم نداده; لذا در آيه 23 همان سوره مباركه «سبأ» فرمود شفاعت حق است، اما كسي به اين اصنام و اوثان اذن نداده ﴿وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ إِلاَّ لِمَنْ أَذِنَ لَهُ﴾، پس شما به اين اصنام و اوثان به چه دليل تكيه ميكنيد؟ الآن هم در همين سوره مباركه «يس» فرمود ما اينها را خلق كرديم، ديگري چه چيزي ميتواند خلق كند؟ ﴿وَ آيَةٌ لَهُمْ أَنَّا حَمَلْنا﴾[16] در جريان كشتيراني، اما در خصوص دامداري و مانند آن فرمود: ﴿أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا خَلَقْنا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَيْدينا﴾ گرچه حرف حصر در اينجا نيامده؛ ولي سياق, سياق حصر است و به قرينه آيه 22 سوره مباركه «سبأ» ديگران هيچ سهمي ندارند.
تمام علوم به علم ديني برميگردد؛ اگر موضوع مسئله فعل خدا باشد، اما هنر از آن جهت كه فعل خودِ انسان است جزء صنعت است نه جزء خلقتشناسي; لذا ممكن است يك قسم آن حلال باشد و يك قسم آن حرام, يك قسم آن ديني باشد و يك قسم آن غير ديني; ولي در خلقت كه موضوع مسئله فعل خداست، ممكن نيست علم غير ديني باشد.
دلالت آيه بر مالكيّت انسان بر مال خود در برابر ديگران نه خدا
﴿أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا خَلَقْنا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَيْدينا أَنْعاماً فَهُمْ لَها مالِكُونَ﴾ ما اصلِ مالكيّت را بين خود شماها امضا كرديم؛ يعني ذات اقدس الهي افراد را مالك كسب خودشان ميدانند، فرمود: ﴿لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ﴾[17] اصلِ مالكيّت را بر خلاف مرام بلشويكي[18] امضا كرده است؛ هر كسي كارِ حلال كرده مالك ميشود، اما در مقابل ذات اقدس الهي كسي مالك نيست تا بگويد من مالك هستم و اين كار را انجام نميدهم، اين هم ميشود حرف قارون; لذا وقتي مالكيّت را امضا ميكند ميفرمايد انسانها نسبت به هم هر كسي كسب حلالي كرد يا ارثي برد مالك است اينجا هم فرمود: ﴿فَهُمْ لَها مالِكُونَ﴾، اما وقتي دستور خدا ميرسد ميفرمايد: ﴿وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ الَّذي آتاكُمْ﴾[19] يا ﴿أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناكُمْ﴾[20] شما در كنار سفره ما نشستيد، ما وقتي دستور داديم فلان مال را بايد در فلان راه مصرف كنيد ديگر نميتوانيد بگوييد ما مالك هستيم «النَّاسُ مُسَلَّطُونَ عَلَى أَمْوَالِهِم»[21] نسبت به يكديگر بله «النَّاسُ مُسَلَّطُونَ عَلَى أَمْوَالِهِم» و «حقوقهم»[22] و مانند آن، اما نسبت به ذات اقدس الهي اينچنين نيست.
استناد رام نمودن دامها به خدا و انواع بهرهوري انسان از آن
فرمود ما اين دامها را براي شما آفريديم و اين دامها را هم ما نَرم كرديم، «ذلول» و تابع قرار داديم كه شما از آن استفاده كنيد ﴿وَ ذَلَّلْناها لَهُمْ﴾ نه تنها اينها را, ما زمين را هم براي شما نرم كرديم, «أرض» را «ذلول» قرار داديم كه شما از هر گوشه زمين هر بهرهاي خواستيد ببريد، عمق زمين برويد نفت و گاز استخراج كنيد يا اگر آب استخراج كنيد مقدور شماست؛ ما «أرض» را «ذلول» قرار داديم, نرم قرار داديم هر جايي از آن را شما بخواهيد بهرهبرداري كنيد ميتوانيد اين معناي تسخير است، آسمانها را هم «ذلول» قرار داد، به دليل اين تسخيري كه فرمود; منتها انسان هم ميتواند از زمين بهره ببرد و هم ميتواند از آسمان بهره ببرد، كلّ اين مجموعه براي بهرهوري انسان خلق شده است؛ فرمود ما براي شما مسخّر كرديم ﴿وَ ذَلَّلْناها لَهُمْ﴾ شما سوار ميشويد, يك; همانطور كه در سوره مباركه «نحل» آيات آن خوانده شد و از گوشت حلال آنها استفاده ميكنيد, دو و از پوست و پشم و كُرك و موي آنها بهره ميبريد و از شير آنها هم استفاده ميكنيد و هم منافع داريد[23] كه پوستشان, پشمشان, كُركشان, وَبرشان, مويشان استفاده ميكنيد و هم از لبنياتشان استفاده ميكنيد, چرا شاكر نيستيد؟!
ناسپاسي انسان در برابر نعمتهاي الهي با پرستش بتها
فرمود در قبال اين نعمتهايي كه ذات اقدس الهي به اينها داد، اينها بتها را ميپرستند؛ اولاً از بتها كه فرمود هيچ كاري ساخته نيست، براي اينكه خود اينها مخلوق هستند, يك; در سوره مباركه «حج» مثالي زده است كه اگر مگسي روي اين بتها بنشيند اين بتها توان آن را ندارند كه از خودشان دفاع كنند، فرمود: ﴿ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ﴾[24] اينها از خودشان يك مگس را نميتوانند دفع كنند، چه رسد به اينكه مشكل شما را حل كنند. در اينجا فرمود: ﴿وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً﴾ مشركان اينطور نبودند، اينها ريا نميكردند، مشرك بودند و مشرك غير از «مُرائي» است؛ «مُرائي»، قدري خدا و قدري غير خدا را در نظر دارد؛ يعني به ديگران نشان ميدهد كه من دارم براي رضاي خدا كار ميكنم و نكند, اين سه عنصر كه جمع شود ميشود ريا; ريا اين است كه به ديگري نشان ميدهد, يك; كه من دارم براي خدا كار ميكنم, دو; در حالي كه اينچنين نيست, سه; اين معني رياست. اما اينها اصلاً خدا را عبادت نميكنند اينها فقط بتها را عبادت ميكنند; لذا مسئله ﴿مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾ است نه «مع الله»؛ فرمود: ﴿وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً﴾ تا به اين خيال كه اين بتها در تقريب و در شفاعت و امثال ذلك سهمي دارند و كمكي نصيب اينها بشود، در حالي كه ﴿لا يَسْتَطيعُونَ نَصْرَهُمْ﴾ نه اينها ميتوانند بتها را كمك كنند و نه بتها توان آن را دارند كه يار و ياور اينها باشند ﴿وَ هُمْ لَهُمْ جُنْدٌ مُحْضَرُونَ﴾ اگر همه بتها دست به دست هم دهند «جُند» و سپاه شوند و بخواهند مشكل شما را حل كنند نميتوانند, شما دست به دست هم دهيد، سپاه شويد و «جُند» شويد كه بخواهيد مشكل آنها را حل كنيد نميتوانيد، چه رسد به اينكه اينها «جُند» نيستند و تنها هستند، از «جُند» اينها كاري ساخته نيست چه رسد به تنهاييِ اينها، ﴿لا يَسْتَطيعُونَ نَصْرَهُمْ وَ هُمْ لَهُمْ جُنْدٌ مُحْضَرُونَ﴾.
امر به تحمل و محزون نشدن از تهمتهاي گوناگون مشركان
بنابراين اين بخشهايي را كه فرمود, فرمود تهمتهايي كه زدند شما تحمّل كنيد و اثري براي اين تهمتها نيست، بعضي از اينها كه خيلي رقيق است و بعضي كه مقداري تند است ما آن را صريحاً گفتيم به ﴿أَضْغَاثُ أَحْلاَم﴾ پاسخ زيادي لازم نبود, به «إفك» پاسخ زيادي لازم نبود, به سحر و كهانت پاسخ زيادي لازم نبود, به شعر پاسخ رسميتري لازم بود كه ما اينجا گفتيم. بعد فرمود: ﴿فَلا يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ﴾ حرفها و تهمتهاي گوناگون و روزانه اينها شما را محزون نكند، براي اينكه ما ميدانيم آنها چه چيزي در درون دارند و چه چيزي آشكار كردند، نه آن اسرار درونيشان كارساز است كه مشكلي را براي آنها حل كند و نه آنچه در علن و آشكار بيان كردند ميتوانند با آن عليه نظام شما كاري انجام دهند. از اين به بعد شروع ميكنند به بحث معاد و آن بحث رسمي و مهمّ معاد كه ﴿ضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً﴾ در آن هست.
ضرورت حضور در راهپيمايي 22 بهمن به خاطر حفظ شرف و كرامت ايراني
حالا چون فردا به مناسبت انتساب به بيبي حضرت معصومه(سلام الله عليها) است تعطيل هم كردند و پسفردا هم روز بزرگ و عظمت ديني ماست به نام 22 بهمن اين را عرض كنيم كه همه ما موظّفيم شركت كنيم و مسئله 22 بهمن و حضور در راهپيمايي يك امر عادي نيست، اين جزء فريضه انقلاب است. انقلاب يك سلسله روزهايي دارد که به منزله نافله انقلاب است و يك سلسله روزهايي هست كه به منزله فريضه انقلاب است. الآن شما ميبينيد پنج به علاوه يك, به علاوه دو, به علاوه سه اينها دستشان تا مِرفق در خون بشر آلوده است، چند كار اينها كردند كه عزيزان ما در آن ديدارهايشان با اينها بايد درميان بگذارند، تنها بحث انرژي هستهاي نيست؛ در كنار ميز به اينها بگويند شما اين كارها را كرديد، اين پرونده سياه را در خاورميانه, در خاوردور, در باختردور داريد نه تنها نسبت به ما بد كرديد نسبت به خودتان هم بد كرديد! شما چطور ميگوييد ما نسبت به ايران اطمينان نداريم؟! شما بينيد اينها دو كار كردند: هم حوزويان اينها نابخردانه كار كردند كه عقل و علم نميپذيرد و هم دانشگاهيان اينها; ولي نه حوزويان ما چنين كاري كردند و نه دانشگاهيهاي ما. حوزويان اينها كه خروجي آن همان رهبران كليساست که جناب گاليله را به جُرم اينكه ميگويد زمين حركت ميكند چنين كاري كردند؛ ما چنين كاري نكرديم، شما اين سابقه سياه را در پرونده داريد. اين پنج به علاوه يك, به علاوه دو, به علاوه سه, به علاوه چهار, جنگ جهاني اول و دوم را شما راه انداختيد، هفتاد يا هشتاد ميليون را شما در ظرف مدت كمتر از پنجاه سال خاك كرديد، ما چنين كاري نكرديم! ما يك سر و گردن از شما بلندتريم! جز شرف و عزّت و عظمت و آزادي كاري از ما نديديد، چطور دهن باز ميكنيد و ميگوييد ما به ايران اطمينان نداريم؟! اين جنگ جهاني اول را چه كسي راه انداخت؟ جنگ جهاني دوم را چه كسي راه انداخت؟ هفتاد يا هشتاد ميليون كه كم نيست، همه را شما خاك كرديد ما چنين كاري نكرديم. عظمت ما را بخواهيد ببينيد؟ شرف اين ملت را ميخواهيد ببينيد؟ ببينيد در جنگي كه شما عليه صدام راه انداختيد چه كار كرديم، اينها شرف ملت است، ما امتحان داديم، اينها سند ماست؛ ما ديگر از تاريخ بيهقي نقل نميكنيم تا كسي بگويد آن سند دارد يا ندارد، اين حرفها, حرفهاي روز است. ده سال جنگ را بر ما تحميل كرديد با دو سال جنگ داخلي و هشت سال دفاع مقدس تا انقلاب به ثمر رسيد خلق تركمن را راهاندازي كرديد، از اتحاد جماهير سوسياليستي شوروي به خلق تركمن از شمال ايران اسلحه داديد که اينها سنگربندي كردند و به حمل شايع جنگ شروع شد و اين عزيزان سپاهي و بسيجي رفتند خاموش كردند, بعد كردستان را به آتش كشيديد، اينها رفتند خاموش كردند, خلق مسلمان و خلق عرب را راهاندازي كرديد، اينها رفتند خاموش كردند, آن انفجار دفتر حزب جمهوري بود, انفجار نخستوزيري بود, انفجار دادستانی انقلاب اسلامي بود ـ شهيد قدوسي و ديگران ـ انفجار كوي و برزن بود، دو سال ما گرفتار جنگ داخلي بوديم، بعد از دو سال هم هشت سال اين دفاع مقدس را بر ما تحميل كرديد، با بزرگواري اين مردم تحمّل كردند؛ بعد تا رسيد به جايي كه امام(رضوان الله عليه) قطعنامه را با زهر هلاهل قبول كرد، حالا كه قبول كردند و قطعنامه را ما پذيرفتيم كاري كرديد كه آن كفّار رسمي دارند ميكنند.
بياعتماد بودن ائمه كفر علت امر بر قتال آنان
مستحضريد كه قرآن نگفت با هر كافري بجنگيد، گفت با ائمه كفر بجنگيد نه براي اينكه اينها ايمان ندارند ﴿فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ﴾[25] نه براي اينكه «لا اِيمان لهم»، با كفار لازم نيست انسان بجنگد فرمود: ﴿إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ﴾؛[26] يعني اينها قطعنامه, سوگند, توافق ژنو و امثال ژنو را اعتنا نميكنند. برهان قرآن كريم اين نيست كه «قاتلوا ائمة الكفر إنّهم لا اِيمان لهم» اين را كه نگفته, فرمود: ﴿إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ﴾ اينها سوگند, قطعنامه, توافق, تفاهم را ميگويند؛ ولی هنوز مركّبشان خشك نشده به زيرش ميزنند، اين حرف قرآن است ﴿لا يَرْقُبُونَ في مُؤْمِنٍ إِلاًّ وَ لا ذِمَّةً﴾[27] «اِلّ» يعني تعهّد, يعني توافق, فرمود اينها اينطور هستند.
نمونهاي از ناجوانمردي غربيها و كرامت ايرانيان بعد از قبول قطعنامه
ما قبول كرديم, توافق كرديم, قطعنامه را پذيرفتيم، همين كه امام(رضوان الله عليه), مسئولين ما و ملّت بزرگوار ايران اسلامي قطعنامه را قبول كرديم اينها عمليات مرصاد را عليه ما راهاندازي كردند, چه وقت؟ بعد از قطعنامه, عزيزان ما رفتند، خدا شهيد صياد شيرازي و ديگران(رضوان الله عليهم) را با انبيا و اوليا محشور كند رفتند و زود خاموش كردند، پس اين عمليات مرصاد خاموش شد، اين جريان عمليات مرصاد بعد از قطعنامه بود صدام حمله كرد به كويت و امير كويت هم دست خود را از لاي عباي مطلاّ در آورد و گريه كرد و به غرب پناهنده شد و آنها اتحاديه تشكيل دادند و در حقيقت جنگ نفت بود که عليه صدام آمدند، به ما گفتند اين صدام خيلي به شما آسيب رسانده، شما در شرق عراق يك گلولهاي رها كنيد و ما را كمك كنيد که نه مسئولين اجازه دادند, نه ملّت بزرگوار ما اجازه دادند, گفتند ما قطعنامه را قبول كرديم. جناب جانكري و امثال جانكري بايد بدانند كه واقعاً ايران يك سر و گردن از همه آنها بلندتر است، ما اين بزرگواري را نشان داديم, ما اين كرامت را نشان داديم, ما اين اعتماد را نشان داديم, ما اين عظمت را نشان داديم و گفتيم شما با او در جنگ نفت شركت ميكنيد ما قطعنامه را قبول كرديم. بعد از آن به بهانه سلاح كشتار جمعي خود آمريكا حمله كرد و از اين طرف خواستند كه شما هم از اين طرف چهارتا گلوله بزنيد، ملت ايران گفت ما چنين كاري نميكنيم، ما قطعنامه را قبول كرديم، دينِ ما ميگويد اين را امضا كردي پاي امضايت بايست! كدام شرافت را شما بر روي كُره زمين ميبينيد که مثل ايران باشد، چرا به خودتان اجازه ميدهيد و ميگوييد ما به ايران اطمينان نداريم! اين جنگ جهاني اول و دوم را كه پرونده سياه است شما داريد ما كه چنين كاري نكرديم. اين عظمت دين است, اين عظمت قرآن است, اين شرف قرآن است و براي اين شرف, همه بايد تلاش كنند. مملكت 75 ميليوني، ايران به آن عظمت ممكن است چند نفر ناراضي باشند يا دين براي آنها حل نشده باشد؛ ولي شرف يك امر مشتركي است، يك امر بينالمللي است.
كرامت ايرانيان برگرفته از قوانين بينالمللي اسلام
اين قرآن سه دستور دارد: يك دستور محلّي دارد, يك دستور منطقهاي دارد و يك دستور بينالمللي؛ اين بيان نوراني سيّدالشهداء(سلام الله عليه) در قتلگاه كه فرمود: «إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ»[28] اين دستور ديني است؛ يعني اگر مسئله محلّي را قبول نداريد, منطقهاي را قبول نداريد, دين و قرآن و قيامت و نماز و روزه را قبول نداريد، اين بخش سوم دين را قبول داشته باشيد «فَكُونُوا أَحْرَاراً فِي دُنْيَاكُمْ»[29] سيّدالشهداء به عنوان صاحب شريعت اين حرف را ميزند, به عنوان دستور ديني دارد ميگويد، چون خودِ دين هم بخش محلّي دارد هم بخش منطقهاي دارد كه براي موحّدان است هم بخش بينالمللي، اين آيه هفت و هشت سوره مباركه «ممتحنه»[30] همين است؛ در مقدمه قانون اساسي اين آيه هشت سوره مباركه «ممتحنه» آمده كه با كفار, با مشركان, با ملحدان, با کسانی كه قرآن و قيام قيامت را قبول ندارند ميشود زندگي مسالمتآميز داشت.[31]حضرت به عنوان اينكه صاحب شريعت است اين دستور را داد، اين دستور ديني است «فَكُونُوا أَحْرَاراً فِي دُنْيَاكُمْ»؛ اين را عزيزان ما, بزرگان ما, دوستان ما كه در ايران زندگي ميكنند و ايراني هستند همه اينها بايد در اين راهپيمايي شركت كنند، براي اينكه شرفِ ملّي را كه ما ثابت كرديم, عظمت ملّي را ثابت كرديم, مظلوميتمان را ثابت كرديم. نه تنها اينها نسبت به ما پنجاه, شصت سال است که دارند ظلم ميكنند، به خودشان هم ظلم كردند؛ الآن كه ميبينيد سخن از دموكراسي دارند، براي اينكه دست همه اينها روي ماشه بمب اتم است اگر ـ خداي ناكرده ـ جنگ جهاني سوم شروع شود كسي روي کره زمين نميماند. دين ميگويد شما اصلِ سلاح اتمي را از روي زمين برداريد.
انبياي الهي مروّجان زندگي مسالمتآميز
بارها به عرضتان رسيد و اين آيات در همين مسجد تفسير شده است؛ خدا دو پيغمبري كه رهبري انقلاب را داشتند، به مقام سلطنت رسيدند و قدرت دستشان بود برنامهشان را ذكر كرده و فرمود آن داود بود رهبري انقلاب را داشت ﴿قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ﴾،[32] اينكه رهبري انقلاب را داشت, امامت را قبول كرد, حكومت تشكيل داد ما آن آهن سخت را در دست او مثل موم نرم كرديم؛ ولي نگاه كنيد پيغمبر چه كار كرد، همان را به عنوان كاملتر پيغمبر اسلام آورد، اينكه وجود مبارك پيغمبر فرمود: «إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَكَارِمَ الْأَخْلَاق»[33] اينها تمثيل است نه تعيين «بعثتُ لاتمّم مكارم العلوم, مكارم المعارف, مكارم الحقوق, مكارم الفقه, مكارم الفلسفه و مكارم الأخلاق» همه آنچه انبيا آوردند وجود مبارك حضرت آورده كاملترش را و برای تكميل همانها. اين داود رهبري انقلاب را قبول كرده و الآن دشمن هم دارد و خدا همان آهن سرد و سخت را در دست او مثل موم كرده ﴿وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَديدَ﴾[34] اينكه به ما ميگويند هر وقت مشكلي پيدا كردي بگو «يَا مُلَيِّنَ الْحَدِيدِ لِدَاوُدَ»[35] همين است؛ آن آهن سرد را براي او نرم كرده موم كرده، اين ميتوانست دشنه و شمشير و تير و نيزه بسازد، اما با اين آهن نرم زره ساخت كه سلاح دفاعي است، اين را ميگويند پيغمبر؛ ما همين حرف را ميزنيم و آن فرزندش سليمانبنداود فرمود ما اين مس را ـ اين مسي كه به اين سِفت و سختي است ـ براي او مثل سيل، روان كرديم, چشمه آب كرديم ﴿وَ أَسَلْنا لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ﴾؛[36] يعني مثل اينكه آب از چشمه ميجوشد مِس اينگونه براي وجود مبارك سليمان ميجوشيد، سيلوار ميجوشيد و احتياج به كوره آهن نداشت، اما او اين كار را نكرد كه شمشير بسازد, نكرد كه نيزه بسازد اين دين, دين رحمت است، دين عقل است. اگر ـ خداي ناكرده ـ اين سلاحها در جنگ جهاني سوم به كار برود كسي نميماند، اينها را اين مسئولين ما بايد به آنها بگويند که اگر عاقل هستند, اگر خردمند هستند, اگر «إن كان لهم عقل, إن كان لهم فهم» ميفهمند كه ايران, مهد كرامت است و شرافت است و عزّت; هم امام راحل كه حشر او با انبيا هم شهدا كه حشرآنها با شهداي كربلا، اينها وارثان انبياي قبلي هستند و مورّثان بعد از ما, همه ما ـ انشاءالله ـ در روز 22 بهمن با اين جلال و شكوه شركت كنيم و شعار ما همين باشد هم بخشهاي محلّي را و هم منطقهاي را هم بينالمللي را عرض كنيم و اين وحدت را كه خدا به عنوان نعمت ويژه ياد كرد و فرمود: ﴿فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً﴾[37] ـ انشاء الله ـ بيش از گذشته حفظ كنيم. حفظكم الله!
«و الحمد لله ربّ العالمين»