مدح امام حسن عسکری (علیه السلام)/ نذر گل روی تو باید شهر را آذین کنم
۰۹ مهر ۱۴۰۳ 0 صوتی و تصویری
حاج سیدرضا نریمانی
حاج محمدرضا بذری
حاج محمدرضا طاهری
نذر گل روی تو باید شهر را آذین کنم
اسباب شور و شادی عشاق را تامین کنم
وقتی که یاری می رسد عطر بهاری می رسد
شب های دی را با دمت شب های فروردین کنم
جانم حسن جانم حسن جانم حسن جانم حسن
کام تمام شهر را با نام تو شیرین کنم
در زیر طاق گنبدت هفت آسمان گم می شود
در پلکان بارگاهت ناز بر پروین کنم
بین بهشت و سامرایت سامرایت مال من
اصلا نیازی نیست که عمری سبک سنگین کنم
تو هر چه باشد شاهی و من هر چه باشد نوکرم
این را همیشه روز و شب باید به خود تلقین کنم
اعجاز ابیات کمیت باشد به لطف اهل بیت
تنها کسی که شاعر کوی تو شد تحسین کنم
حرف دلم را پیش از این ها خواجه ی شیراز گفت
پس از لسان الغیب بیت دیگری تضمین کنم
عمری ست تا من در طلب هر روز گامی می زنم
دست شفاعت هر زمان در نیک نامی می زنم
ای وارث ختمی مآب ای یادگار بوتراب
خورشید عالم تاب من بر عالم خاکی بتاب
شان رفیعت را بنازم ای عزیز فاطمه
وقتی برای تو امام عصر می گیرد رکاب
درک کمالت حضرت نوح نبی را کرده پیر
شأنت عزیز مصریان را از خجالت کرده آب
گنجینه ی اسرار را در سینه داری از ازل
با تو نمی خواهد بگردد شیعه دنبال جواب
هم اسقفان هم راهبان تسلیم اعجازت شدند
نه اهل معرفت که محتاج تواند اهل کتاب
دلتنگ دیدار تو باشد حق تعالی زین سبب
تصویری از روی تو را در عرش اعلا کرده قاب
در لقمه های سفره ات گویا جلالت ریخته
از برکت لطف تو سائل می شود عالیجناب
حاجات اصحاب و موالی را نگفته می دهی
محظوظ ابوهاشم شد از آن التفات بی حساب
چشمان تو خلق بهشتی مثل سامرا کند
احسانت از اهل جهنم نیز بردارد عذاب
از هر در صحنت دری سوی خدا وا می شود
پایین پا پیدا شود راهی برای فتح باب
جرم است اگر سجده به پایت حجت حق در زمین
جز سجده بر پای تو من جرمی نکردم ارتکاب
از واژه های خسته کاری بر نمی آید دگر
شرمنده ام در شان تو هرگز ندارم شعر ناب
ناقابلی را چشمه ی مهر تو قابل می کند
آخر مرا هم لطف بسیار تو دعبل می کند
با دست تو وا می شود باب العطای دیگری
دارد به تو رو می زند امشب گدای دیگری
بی حد و اندازه کریمی چون کریم اهل بیت
در رحمت و جود و سخاوت مجتبای دیگری
هر آنچه می خواهی بگیر از من گدایی را نگیر
من که ندارم جز در این خانه جای دیگری
تو شمع و من پروانه ام با غیر تو بیگانه ام
رنگی ندارد پیش من اصلا حنای دیگری
مسکین تو در می زند مرغ دلم پر می زند
روزی من کن از کرامت سامرای دیگری
عطر خوش سیب از سوی شش گوشه ی تو می وزد
داری به زیر گنبد خود کربلای دیگری
فرش حریمت بالشم آنجا پر از آرامشم
از غیر دست تو نمی گیرم دوای دیگری
در جای جای بارگاهت رد پای مهدی است
سرداب سامرای تو دارد صفای دیگری
بحرالفضائل هستی و من هرچه می گویم کم است
مدح تو را می خوانم اما در فضای دیگری
ذرّیه ی سلطان طوس آیینه ی شمس الشموس !
دارد به دامن مادرت گویا رضای دیگری
شیر درنده رام تو فتح الفتوح اقدام تو
تو حیدر کراری اما از نمای دیگری
مانند ذکر یا علی نامت گره وا می کند
ایوانت آقا کار ایوان نجف را می کند
در فطرت ما ریشه دارد مهر پنهانی ما
اسباب خدمت می شود افکار عرفانی ما
از ” لن تنالو البر حتی تنفقوا ” دریافتیم
باید که الگومان شود احکام قرآنی ما
در قحطی انسان و انسان دوستی ای کاش که
چون ریزعلی باشیم و باشد فصل دهقانی ما
دل روی دل باید نهاد و شهر را آباد کرد
ویرانی هم میهنان ماست ویرانی ما
دفتر به پایان آمده اما حکایت باقی است
مضمون سرازیر است در ابیات پایانی ما
از پا در آورده ست داعش را نه تنها تیر و تیغ
او را زمین زد عاقبت نیروی ایمانی ما
ریز و درشت دشمن شیعه به خاک افتاده از
سیلی سنگین برادرهای افغانی ما
جایی برای عرض اندام سنان و شمر نیست
وقتی قیامت می کند کِیسان ایرانی ما
بی شک شکار بعدی اش باشد فقط آل سعود
فتح مدینه می کند قاسم سلیمانی ما
خاکسترش بر باد داد بر دشمنانش یاد داد
شوخی ندارد با کسی گردان طوفانی ما
او خار چشم دشمن است فرمانده ای فیل افکن است
پایان گرفت از همتش شب های بحرانی ما
چشمش به فرمان ولی دلواپس سید علی
چشم امید حضرت یار خراسانی ما
جای شهیدان دفاع از زینبیه خالی است
در سور و سات شادی و جشن و گل افشانی ما
حال دل پیروز را سرمستی امروز را
قبلا به زیبایی روایت کرده خاقانی ما
عید است و پیش از صبح دم مژده به خمار آمده
بر چرخ دوش از جام جم یک نیمه دیدار آمده
شاعر: علیرضا خاکساری
اسباب شور و شادی عشاق را تامین کنم
وقتی که یاری می رسد عطر بهاری می رسد
شب های دی را با دمت شب های فروردین کنم
جانم حسن جانم حسن جانم حسن جانم حسن
کام تمام شهر را با نام تو شیرین کنم
در زیر طاق گنبدت هفت آسمان گم می شود
در پلکان بارگاهت ناز بر پروین کنم
بین بهشت و سامرایت سامرایت مال من
اصلا نیازی نیست که عمری سبک سنگین کنم
تو هر چه باشد شاهی و من هر چه باشد نوکرم
این را همیشه روز و شب باید به خود تلقین کنم
اعجاز ابیات کمیت باشد به لطف اهل بیت
تنها کسی که شاعر کوی تو شد تحسین کنم
حرف دلم را پیش از این ها خواجه ی شیراز گفت
پس از لسان الغیب بیت دیگری تضمین کنم
عمری ست تا من در طلب هر روز گامی می زنم
دست شفاعت هر زمان در نیک نامی می زنم
ای وارث ختمی مآب ای یادگار بوتراب
خورشید عالم تاب من بر عالم خاکی بتاب
شان رفیعت را بنازم ای عزیز فاطمه
وقتی برای تو امام عصر می گیرد رکاب
درک کمالت حضرت نوح نبی را کرده پیر
شأنت عزیز مصریان را از خجالت کرده آب
گنجینه ی اسرار را در سینه داری از ازل
با تو نمی خواهد بگردد شیعه دنبال جواب
هم اسقفان هم راهبان تسلیم اعجازت شدند
نه اهل معرفت که محتاج تواند اهل کتاب
دلتنگ دیدار تو باشد حق تعالی زین سبب
تصویری از روی تو را در عرش اعلا کرده قاب
در لقمه های سفره ات گویا جلالت ریخته
از برکت لطف تو سائل می شود عالیجناب
حاجات اصحاب و موالی را نگفته می دهی
محظوظ ابوهاشم شد از آن التفات بی حساب
چشمان تو خلق بهشتی مثل سامرا کند
احسانت از اهل جهنم نیز بردارد عذاب
از هر در صحنت دری سوی خدا وا می شود
پایین پا پیدا شود راهی برای فتح باب
جرم است اگر سجده به پایت حجت حق در زمین
جز سجده بر پای تو من جرمی نکردم ارتکاب
از واژه های خسته کاری بر نمی آید دگر
شرمنده ام در شان تو هرگز ندارم شعر ناب
ناقابلی را چشمه ی مهر تو قابل می کند
آخر مرا هم لطف بسیار تو دعبل می کند
با دست تو وا می شود باب العطای دیگری
دارد به تو رو می زند امشب گدای دیگری
بی حد و اندازه کریمی چون کریم اهل بیت
در رحمت و جود و سخاوت مجتبای دیگری
هر آنچه می خواهی بگیر از من گدایی را نگیر
من که ندارم جز در این خانه جای دیگری
تو شمع و من پروانه ام با غیر تو بیگانه ام
رنگی ندارد پیش من اصلا حنای دیگری
مسکین تو در می زند مرغ دلم پر می زند
روزی من کن از کرامت سامرای دیگری
عطر خوش سیب از سوی شش گوشه ی تو می وزد
داری به زیر گنبد خود کربلای دیگری
فرش حریمت بالشم آنجا پر از آرامشم
از غیر دست تو نمی گیرم دوای دیگری
در جای جای بارگاهت رد پای مهدی است
سرداب سامرای تو دارد صفای دیگری
بحرالفضائل هستی و من هرچه می گویم کم است
مدح تو را می خوانم اما در فضای دیگری
ذرّیه ی سلطان طوس آیینه ی شمس الشموس !
دارد به دامن مادرت گویا رضای دیگری
شیر درنده رام تو فتح الفتوح اقدام تو
تو حیدر کراری اما از نمای دیگری
مانند ذکر یا علی نامت گره وا می کند
ایوانت آقا کار ایوان نجف را می کند
در فطرت ما ریشه دارد مهر پنهانی ما
اسباب خدمت می شود افکار عرفانی ما
از ” لن تنالو البر حتی تنفقوا ” دریافتیم
باید که الگومان شود احکام قرآنی ما
در قحطی انسان و انسان دوستی ای کاش که
چون ریزعلی باشیم و باشد فصل دهقانی ما
دل روی دل باید نهاد و شهر را آباد کرد
ویرانی هم میهنان ماست ویرانی ما
دفتر به پایان آمده اما حکایت باقی است
مضمون سرازیر است در ابیات پایانی ما
از پا در آورده ست داعش را نه تنها تیر و تیغ
او را زمین زد عاقبت نیروی ایمانی ما
ریز و درشت دشمن شیعه به خاک افتاده از
سیلی سنگین برادرهای افغانی ما
جایی برای عرض اندام سنان و شمر نیست
وقتی قیامت می کند کِیسان ایرانی ما
بی شک شکار بعدی اش باشد فقط آل سعود
فتح مدینه می کند قاسم سلیمانی ما
خاکسترش بر باد داد بر دشمنانش یاد داد
شوخی ندارد با کسی گردان طوفانی ما
او خار چشم دشمن است فرمانده ای فیل افکن است
پایان گرفت از همتش شب های بحرانی ما
چشمش به فرمان ولی دلواپس سید علی
چشم امید حضرت یار خراسانی ما
جای شهیدان دفاع از زینبیه خالی است
در سور و سات شادی و جشن و گل افشانی ما
حال دل پیروز را سرمستی امروز را
قبلا به زیبایی روایت کرده خاقانی ما
عید است و پیش از صبح دم مژده به خمار آمده
بر چرخ دوش از جام جم یک نیمه دیدار آمده
شاعر: علیرضا خاکساری