کلیپ: حجت الاسلام انصاریان/ حضور واقعی در نماز
۲۶ مهر ۱۴۰۳ 0
حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ حسین انصاریان
من جوان بودم دهه آخر صفر یه جا منبر میرفتم سه، چهارتا جوان هر شب میومدند پای منبر به قول اون روز ژیگول شب آخر بعد از پایان منبر به من گفتند: میای با ما بریم مشهد؟ اصلا نمی شناختمشون هم نمیدونستم کی اند صبح خیلی زود راه افتادیم اول اذان ظهر رسیدیم به شهری که اونوقت می گفتند شاه پسند وقتی ما رسیدیم توی شهر مؤذن داشت میگفت: الله اکبر من به این سه چهار تا جوان گفتم که اگر دلتون میخاد بریم توی این مسجد نماز ظهر و عصرمون که شکسته بود بخونیم و بریم گفتند: نه ... میخوانیم حالشون هم معلوم بود تازه نمازخون شدند خب رفتیم توی وضوخونه مسجد وضو گرفتیم ما وارد مسجد شدیم خب نماز تموم شده بود هر کدوممون یک گوشه مسجد وایسادیم نمازمون رو خوندیم اینا وقتی اومدند تو من نمازم تموم شده بود اومدم یه کناری به دیوار تکیه دادم نشستم تا نماز اینا تموم شه دوباره راه بیفتیم یکی از چیزهایی که من دیدم دیدم یه پیرمردی از این کوله پشتی های فرشی دارد باربرها یه کوله پشتی داشتند دو تا آستین داشت می انداختند پشتشون که راحت تر بار رو ببرند اومد کوله پشتی را دراورد گذاشت نزدیک من وقتی تکبیره الاحرام رو گفت من دیدم اصلا پرواز کرد نیستش توی مسجد چشم ها در اشک فرو رفت من یخورده رفتم جلوتر صداش رو بشنوم بخدا قسم برادران این نماز من را از تمام نمازهای عمرم پشیمان کرد اصلا معلوم بو ددر محضره معلوم بود شاهده غائب نیست بچه ها هم نمازشون رو خوندند اومدند من اشاره کردم بشینید وقتی رسید به السلام علیک ایها النبی خدا میدونه این سلامش حضوری بود یعنی انگار پیغمبر رو به روش بود سلام حضوری السلام علیکم یعنی انگار حضور همه موجودات رو در این نماز حس میکنه
دهه دوم صفر ۱۴۰۳
سمنان، مهدیه اعظم
من جوان بودم دهه آخر صفر یه جا منبر میرفتم سه، چهارتا جوان هر شب میومدند پای منبر به قول اون روز ژیگول شب آخر بعد از پایان منبر به من گفتند: میای با ما بریم مشهد؟ اصلا نمی شناختمشون هم نمیدونستم کی اند صبح خیلی زود راه افتادیم اول اذان ظهر رسیدیم به شهری که اونوقت می گفتند شاه پسند وقتی ما رسیدیم توی شهر مؤذن داشت میگفت: الله اکبر من به این سه چهار تا جوان گفتم که اگر دلتون میخاد بریم توی این مسجد نماز ظهر و عصرمون که شکسته بود بخونیم و بریم گفتند: نه ... میخوانیم حالشون هم معلوم بود تازه نمازخون شدند خب رفتیم توی وضوخونه مسجد وضو گرفتیم ما وارد مسجد شدیم خب نماز تموم شده بود هر کدوممون یک گوشه مسجد وایسادیم نمازمون رو خوندیم اینا وقتی اومدند تو من نمازم تموم شده بود اومدم یه کناری به دیوار تکیه دادم نشستم تا نماز اینا تموم شه دوباره راه بیفتیم یکی از چیزهایی که من دیدم دیدم یه پیرمردی از این کوله پشتی های فرشی دارد باربرها یه کوله پشتی داشتند دو تا آستین داشت می انداختند پشتشون که راحت تر بار رو ببرند اومد کوله پشتی را دراورد گذاشت نزدیک من وقتی تکبیره الاحرام رو گفت من دیدم اصلا پرواز کرد نیستش توی مسجد چشم ها در اشک فرو رفت من یخورده رفتم جلوتر صداش رو بشنوم بخدا قسم برادران این نماز من را از تمام نمازهای عمرم پشیمان کرد اصلا معلوم بو ددر محضره معلوم بود شاهده غائب نیست بچه ها هم نمازشون رو خوندند اومدند من اشاره کردم بشینید وقتی رسید به السلام علیک ایها النبی خدا میدونه این سلامش حضوری بود یعنی انگار پیغمبر رو به روش بود سلام حضوری السلام علیکم یعنی انگار حضور همه موجودات رو در این نماز حس میکنه
دهه دوم صفر ۱۴۰۳
سمنان، مهدیه اعظم