داستانهایی از زندگى امام جواد عليه السلام
۲۴ اسفند ۱۳۹۳ 0 اهل بیت علیهم السلامامام جواد عليه السلام:
عزت مومن در بى نيازى از مردم است . (1)
نهى از منكر امام جواد عليه السلام
محمد بن ريان گويد: مامون هر نيرنگى كه داشت براى دنياطلبى امام جواد عليه السلام بكار برد ولى نتيجه اى نگرفت . چون درمانده شد و خواست دخترش را براى زفاف نزد حضرت بفرستد، دويست دختر از زيباترين كنيزان را خواست و به هر يك از آنان جامى كه در آن گوهرى بود داد تا وقت حضرت به كرسى دامادى نشيند به او تقديم كنند اما امام عليه السلام به آنها توجهى نكرد.
مردى آوازه خوان و تارزن را كه مخارق نام داشت و از ريش بسيار بلندى برخوردار بود طلبيد و از او خواست تا كارى كند كه امام جواد عليه السلام به امور دنيوى سر گرم شود.
مخارق گفت : اگر آن حضرت مشغول كارى از امور دنيا باشد من او را آن گونه كه بخواهى به سوى دنيا مى كشانم . سپس در برابر امام عليه السلام نشست و از خود صداى الاغ در آورد و بعد از آن ساز مى زد و آواز مى خواند و امام عليه السلام به او توجهى نداشت و به راست و چپ هم نگاه نمى كرد اما وقتى حضرت ديد آن بى حيا ادامه مى دهد سرش را به جانب او بلند كرد و فرياد زد: اتق اللّه يا ذا العثنون (از خدا بترس اى ريش بلند)
مخارق از فرياد امام عليه السلام آنچنان وحشت زده شد كه ساز و ضرب از دستش افتاد و تا آخر عمر دست او بهبوده نيافت .
مامون از حال او پرسيد، جواب داد هنگامى كه آن حضرت بر سرم فرياد كشيد آنچنان وحشت زده شدم كه هيچگاه اين حالت از وجودم بر طرف نمى شود.(2)
كمك به گرفتاران
ساربانی بيكار بوده و دنبال كار مى گشت ، به فكرش رسيد از امام جواد عليه السلام بخواهد تا براى او كارى انجام دهد، از اين رو به ابوهاشم داود بن قاسم گفت : وقتى نزد امام عليه السلام رفتى از او بخواه مرا به كارى گمارد. ابوهاشم گوید من هم وقتى يه محضر امام عليه السلام شرفياب شدم خواستم در اين باره با او صحبت كنم كه ديدم غذا مى خورد و گروهى نيز نزد او هستند و نشد سخنى بگويم .
امام عليه السلام فرمود: اى ابا هاشم ! بيا غذا بخور و مقدارى غذا نزد من گذارد، آنگاه بدون آنكه من سؤ ال كنم فرمود: اى غلام ! ساربانى را كه ابا هاشم آورده است نزد خود نگهدار. (3)
شيوه سخن گفتن
روزى مامون به قصد شكار بيرون آمد و با جاه و جلال سلطانى عبور مى كرد، عده اى از بچه ها در راه بازى مى كردند و امام جواد عليه السلام هم كه حدود يازده سال داشت در كنار آنها ايستاده بود. بچه ها كه چشمشان به مامون و اطرافيانش افتاد از ترس فرار كردند اما آن حضرت از جاى خود حركت نكرد.
مامون به او نزديك شد و با يك نگاه آثار متانت و بزرگى را در چهره او مشاهده كرد. آنگاه به او گفت : چرا مانند بچه هاى ديگر فرار نكردى ؟
حضرت جواب داد: راه تنگ نبود تا من با رفتنم آن را وسيع كنم و گناهى هم نكرده ام كه بترسم. گمانم اين بود كه تو به كسى كه جرمى نكرده است آزارى نمى رسانى .
مامون از سخنان شيواى او در شگفتى فرو رفت و گفت : اسم تو چيست ؟
حضرت پاسخ داد: محمد.
مامون : فرزند على بن موسى الرضا عليه السلام .
مامون از خداوند براى پدرش كه خود او را به شهادت رسانده بود طلب رحمت كرد و به راه خود ادامه داد. (4)
توجه به مصيبت حضرت زهرا سلام الله علیها
زكريا بن آدم گويد: در خدمت امام رضا عليه السلام بودم كه حضرت جواد عليه السلام را كه سن شريفش از چهار سال كمتر بود به محضر او آوردند آنگاه آن حضرت دست خود را بر زمين زد و سر مباركش را به جانب آسمان بلند كرد و مدتى طولانى فكر كرد.
امام رضا عليه السلام فرمود: جان من فداى تو باد براى چه اين قدر فكر مى كنى ؟
عرض كرد: به ظلمى كه به مادرم فاطمه عليه السلام كردند فكر مى كردم .(5)
عبادت به نيابت از ائمه عليه السلام
موسى بن قاسم گويد: به امام جواد عليه السلام عرض كردم : خواستم به نيايت از شما و پدرت خانه را طواف كنم اما به من گفته شد به نيابت از اوصياء، طواف كردن جايز نيست .
امام عليه السلام فرمود بلكه هر قدر مى توانى طواف كن و بدان كه طواف از جانب اوصيا جايز است .
سه سال از اين ماجرا گذشت و با آن حضرت ملاقات كردم و عوض كردم : من سه سال پيش از شما اجازه خواستم تابه نيابت از شم او پدرت طواف كعبه كنم و شما هم اجازه داديد و من آنچه خواستم طواف كردم سپس چيزى به قلبم خطور كرد و مطابق آن عمل كردم .
فرمود: چه چيزى به قلبت خطور كرد؟
عرض كردم : يك روز به نيابت از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله طواف كردم .
حضرت جواد عليه السلام سه بار گفت : صلى اللّه عليه و آله .
عرض كردم : در روز دوم از جانب امير مومنان على عليه السلام طواف كردم ، روز سوم از جانب امام حسن عليه السلام، روز چهارم از جانب امام حسين عليه السلام، روز پنجم از جانب امام سجاد عليه السلام، روز ششم ازجانب امام باقر عليه السلام، روز هفتم از جانب امام صادق عليه السلام ، روز هشتم از جانب امام كاظم عليه السلام ، روز نهم از جانب امام رضا عليه السلام و روز دهم از جانب شما طواف كردم و ايشان هستند كه من بر اساس ولايتى كه دارند دين خداوند را پذيرفته ام .
امام جواد عليه السلام فرمود: سوگند به خدا اكنون داراى دين خدا هستى همان دينى كه جز آن از بندگانش پذيرفته نمى شود.
عرض كردم : چه بسا به نيابت از مادرتان فاطمه زهرا عليه السلام طواف كردم و گاهى طواف نكردم .
فرمود: اين كار را بسيار بجا آور، زيرا بهترين عملى كه انجام مى دهى به خواست خداوند همين است . (6)
اظهار نظر جاهلانه درباره اسلام
على بن ابراهيم از پدرش نقل مى كند هنگامى كه امام رضا عليه السلام به شهادت رسيد با جمعى از شيعيان براى زيارت خانه خدا به مكه رفتيم و در اين سفر به محضر امام جواد عليه السلام رسيديم . در آنجا بسيارى از شيعيان را ديديم كه از شهرهاى مختلف براى ديدار آن حضرت آمده بودند. در اين هنگام عبداللّه بن موسى عموى امام جواد عليه السلام كه پير مردى بزرگوار و دانشمندان بود وارد مجلس شد. او لباس خشن به تن كرده بود و آثار سجده روی پيشانيش آشكار بود.
امام جواد عليه السلام در حالى كه پيراهن و ردايى از كتان در تن داشت و كفش سفيد به پا كرده بودا ز اتاق بيرون آمد و وارد مجلس شد. عبداللّه برخاست و از او استقبال كرد و بين چشمانش را بوسيد. همچنين شيعيان حاضر در مجلس به احترام او برخاستند و حضرت بر روى صندلى نشستند. حاضران از روى حيرت و تعجب درباره خرد سالى آن حضرت به يكديگر نگاه مى كردند.
در اين هنگام يكى از حاضران سكوت را در هم شكست و از عبداللّه عموى امام جواد عليه السلام سوالى كرد و او پاسخ غير صحيحى داد.
امام جواد عليه السلام از پاسخ ناصحيح عمويش خشمگين شد و رو به او كرد و فرمود: اى خدا بترس و پرهيزكار باش در پيشگاه خدا چرا از روى جهل به او ناآگاهى فتوا دادى . (7)
شيعه واقعى
مردى با خوشحالى بر امام جواد عليه السلام وارد شد، امام عليه السلام به او فرمود: چرا تو را اين گونه شادمان مى بينم ؟
عرض كرد: يابن رسول اللّه ! شنيدم كه پدرت فرمود: بهترين روزى كه بنده خدا بايد در آن خوشحال باشد روزى است كه خداوند به او توفيق انفاق و نيكى به برداران مومن خود را مى دهد. امروز ده نفر از برادران فقير و عيالوارم از فلان جا براى كمك نزد من آمدند و من هم به هر يك از آنها كمك كردم ، از اين رو خوشحالم .
امام جواد عليه السلام فرمود: به جان خودم قسم سزاوار است كه خوشحال باشى البته اگر اعمال خير خود را محو و نابود نسازى .
عرض كرد: چگونه اعمالم را محو كنم در حالى كه من از شيعيان خالص شما هستم .
امام جواد عليه السلام فرمود: با همين سخنى كه داشتى صدقات و نيكى به برادران مومنت را باطل و نابود ساختى .
عرض كردن چگونه يابن رسول اللّه ؟
امام جواد عليه السلام فرمود: اين آيه را بخوان .
ياايهالذين آمنوا لاتبطلوا صدقاتكم بالمن و الاذى .
اى كسانى كه ايمان آورده ايد بخششهاى خود را با منت و آزار باطل نسازيد. (8)
عرض كرد: يا بن رسول اللّه ! من منتى بر كسانى كه به آنها كمك كردم نگذاردم و آنها را آزارى ندادم .
امام عليه السلام فرمود: خداى عزوجل فرمود: (صدقات خود را به منت و اذيت باطل نكنيد)
نفرمودند: تنها با منت و آزار بر كسانى كه به آنها مى بخشيد باطل نسازيد. آيا به نظر تو آزار به آنان شديدتر است ، يا آزار به فرشتگان مراقب اعمال تو فرشتگان مقرب الهى يا ما؟
حضرت فرمود: تو فرشتگان و مرا آزار دادى و صدقه خود را محو كردى .
عرض كردم : چرا؟
امام عليه السلام : به خاطر اينكه گفتى من از شيعيان خالص شما هستم . آيا تو مى دانى شيعه خالص ما كيست ؟
عرض كردم : نه
حضرت فرمود: شيعيان خالص ما مومن آل فرعون ، حبيب نجار، سلمان ، ابو ذر، مقداد و عمارند و تو خود را برابر آنها دانستى . آيا تو با اين ادعا ملائكه و ما را آزار ندادى ؟
آن مرد گفت : استغفراللّه و اتوب اليه ، حال چگونه بگويم ؟
حضرت فرمود: بگو من از دوستان شما و دشمن دشمنان شما هستم و دوستان شما را دوست دارم .
عرض كردم : همين گونه مى گويم و از آنچه گفتم و موجب ناخشنودى شما و ملائكه گرديد توبه مى كنم .
امام عليه السلام فرمود: اكنون پاداش بخششهایت به تو بازگشت . (9)
صبر وپاداش
پارچه اى را براى امام جواد عليه السلام ازشهر ديگرى مى آورند كه از قيمت زيادى برخوردار بود. در بين راه دزدان سر راه آمدند و پارچه ها را به سرقت بردند. مسئول خريد پارچه حضرت را از ماجراى سرقت اموال او آگاه كرد.
امام عليه السلام با خط خود براى او نوشت : جان و اموال ما از بخششهاى گواراى الهى است و عاريه اى است كه به ما سپرده است . پس هر كس بى صبرى و جزعش بر صبرش غالب شود اجرش ضايع شده است و پناه به خداوند كه چنين شود. (10)
پانویس:
1. بحارالانوار، ج 78، ص 365.
2. اصول كافى ، مولد ابى جعفر محمد ابن على الثانى عليه السلام
3. اصول كافى ، باب مولد ابى جعفر محمد بن على الثانى
4. بحارالانوار، ج 50،ص 91 و 92.
5. منتهى الامال ، باب يازدهم ، ص 943.
6. منتهى الامال ، باب يازدهم ، فصل دوم ، ص 942 و 943.
7. نگاهى بر زندگى چهارده معصوم نور يازدهم ، تاليف شيخ عباس قمى .
8. سوره بقره ، آيه 264.
9. بحار الانوار، ج 78، 159.
10. تحت العقول ، بخش مربوط به امام جواد عليه السلام .
منبع:
قصه های تربیتی چهارده معصوم(محمد رضا اکبری)