داستانهایی از زندگى امام هادى عليه السلام

داستانهایی از زندگى امام هادى عليه السلام

۱۹ اسفند ۱۳۹۳ 0 اهل بیت علیهم السلام

امام هادى عليه السلام:

كسى كه قدر خود نداند از شر او آسوده نباش . (1)

شومى روزگار  

حسن بن مسعود گويد: خدمت امام هادى عليه السلام رسيدم در حالى كه انگشتم خراشيده است و شانه ام با مركب سوارى تصادف كرده و آسيب ديده بود و جامه هايم را عده اى از مردم پاره كرده بودند گفتم : اى روز! تو چه شوم هستى خداوند شر را از من بگرداند.
امام عليه السلام فرمود: اى حسن تو هم كه با ما رفت و آمد دارى گناه خود را به گردان بى گناه مى گذارى .
حسن گويد: حيرت زده شدم و فهميدم كه خطا كرده ام . عرض كردم : اى آقاى من از خداوند آمرزش مى خواهم .
حضرت فرمود:اى حسن ! روزگار چه گناهى دارد كه وقتى شما به سزاى اعمال خود مى رسيد آن را شوم مى شماريد؟
گفتم : استغفراللّه ابدا، اين توبه من باشد يابن رسول اللّه ... (2)

اعدام بدعت گذار  

فارس بن حاتم مردى منحرف و بدعتگزار بود كه مردم كه را فريب مى داد و آنها را در ديندارى خود تضعیف مى كرد. اين خبر به امام هادى عليه السلام رسيد.
جنيد گويد: امام هادى عليه السلام به من دستور داد تا فارس بن حاتم را به قتل برسانم . مقدارى پول به من داد و فرمود: بااين پولها اسلحه اى خريدارى كن و به نزد من بياور. من هم رفتم شمشيرى خريدم و به امام عليه السلام ارائه كردم . حضرت فرمود: اين را برگردان و سلاح ديگرى خريدارى كن . من هم شمشير را پس دادم و بجاى آن ساطورى را خريدارم كردم و به امام عليه السلام نشان دادم .
حضرت فرمود اين خوب است .
را برداشتم و بسوى فارس رفتم و در حالى كه بعد از نماز مغرب از مسجد بيرون مى آمد ساطور را محكم بر سر او زدم كه افتاد و مرد و فورا ساطور را دور انداختم . مردم جمع شدند و مرا دستگير كردند زيراكسى جز من آنجا نبود اما از آنجايى كه سلاح و چاقويى را با من نديدند و اثرى از ساطور مشاهده نكردند مرا آزاد كردند. (3)

شكر نعمت

ابو هاشم جعفرى گويد: در تنگناى سختى از زندگى گرفتار شدم ، به حضور امام هادى عليه السلام رفتم ، وقتى در محضر او نشستم فرمود: اى اباهاشم درباره كدام نعمتى كه خداوند به تو داده است مى توان شكر گذار او باشى ؟
من ساكت ماندم وندانستم چه بگويم .
حضرت فرمود: خداوند ايمان را روزى تو كرد و به وسيله آن بدنت را از آتش دوزخ مصون كرد و عافيت و سلامتى را نصيب تو گردانيد و تو را بر اطاعتش يارى نمود و به تو قناعت بخشيد و از اينكه خوار و بى آبرو گردى حفظ كرد.
اى ابا هاشم من در آغاز اين نعمتها را به تو ياد آورى كردم چرا كه گمان بردم مى خواهى از آن كسى كه آن نعمتها را به تو بخشيده است شكايت كنى و من دستور دادم صد دينار به تو بپردازد آن را دريافت كن . (4)

مقاومت در برابر هو سرانان  

متوكل به اطرافيان خود مى گفت : محمد بن على مرا خسته و درمانده كرده است ، از مى گسارى و همنشينى با من سرباز مى زند و من نمى توانم فرصت مناسبى بدست آورم (تا او را به گناه آلوده سازم و نزد مردم خوار و خفيف سازم ).
آنها گفتند: اگر او نفوذناپذير است برادرش موسى هست و اهل ساز و آواز است ، مى خورد و مى آشامد و عشقبازى مى كند. متوكل گفت : دنبالش رويد و او را حاضر كنيد تا به جاى محمد بن على امام هادى عليه السلام جا بزنيم و بگوييم اين همان محمد بن على است .
به او نامه نوشت و با احترام حركتش داد و بنى هاشم و سران لشكرى و مردم استقبالش رفتند به اين شرط كه وقتى به سامره وارد شود متوكل قطعه زمينى به او واگذارد و ساختمانى در آن بنا كند و مى فروشان و آوازه خوانان را نزد او فرستد و به او احسان و خوشرفتارى نمايد و ساختمانى آراسته برايش تهيه كند و در آن با او ملاقات كند.
وقتى موسى حركت كرد و به مقصد رسيد امام هادى عليه السلام بر روى پل و صيف كه جاى ملاقات وارد شوندگان بود برخورد كرد، به وى سلام كرد و احترام گذارد، سپس فرمود: اين مرد (متوكل ) تو را احضار كرده است تا آبرويت را ببرد و از ارزش تو بكاهد پس مبادا نزد او اقرار كنى كه هيچگاه شراب آشاميده اى .
موسى گفت : اگر مرا به شراب دعوت كند چه كنم ؟
امام عليه السلام فرمود: ارزش خود را كم نكن ، او مى خواهد تو را رسوا كند. موسى نپذيرفت و حضرت سخن خود را تكرار كرد اما وقتى ديد موسى مى پذيرد فرمود: اين مجلسى است كه هرگز تو و متوكل در آن گردهم نيايد. و همين طور هم شد و ملاقاتى صورت نگرفت تا اينكه متوكل كشته شد. (5)

كمك به بيماران  

بن على گويد: من بيمار شدم و شبانه پزشكى براى معالجه ام آمد و دارويى برايم نسخه كرد كه در شب بياشامم و تاچند روز ادامه دهم اما توان تهيه آن دارو را نداشتم . هنوز پزشك از در آن بود وارد شد و گفت امام هادى عليه السلام باشيشه اى كه همان دارو در آن بود وارد شد و گفت امام هادى عليه السلام به تو سلام مى رساند و مى فرمايد: اين دارو را براى چند روز بگير و مصرف كن . من هم آنرا گرفتم و آشاميدم و بهبودى يافتم . (6)

موعظه موثر امام هادى عليه السلام  

متوكل خليفه ظالم عباسى بود كه از اقتدار امام هادى عليه السلام نگران بود. شخصى نزد او رفت و درباره امام هادى عليه السلام سخن چينى كرد كه در منزل او اسلحه و نامه هاى حمايت شيعيان قم وجود دارد و مى خواهد بر عليه حكومت قيام كند.
وكل گروهى ترك را به منزل او فرستاد، آنها به خانه امام عليه السلام حمله كردند اما چيزى نيافتند ومشاهده كردند كه حضرت در اتاقى كه فرش ندارد مشغول تلاوت قرآن است . او را با خود نزد متوكل بردند و گفتند: ما چيزى در خانه او نيافتم و وقتى به منزل او وارد شديم مشاهده كرديم كه بطرف قبله نشسته است قرآن مى خواند.
متوكل كه مشغول ميگسارى بود و كاسه اى از شراب در دست داشت وقتى امام عليه السلام را مشاهده كرد او را احترام و اكرام نمود و كنار خود نشاند و كاسه شرابى را كه در دست به او تعارف كرد.
امام عليه السلام فرمود: به خدا قسم هرگز تا به حال شراب در گوشت و خون من وارد نشده است ، مرا از اين كار معذور بدار و متوكل هم او را معذور داشت و گفت : شعرى براى ما بخوان .
امام عليه السلام فرمود: من شعر زيادى در حفظ ندارم .
متوكل گفت : بايد براى ما شعر بخوانى .
امام عليه السلام در حالى كه نزد او نشسته بود اشعارى به اين مضمون خواند:
بر روى قله كوهها منزل كردند و مردان مسلح از آنها پاسدارى مى كردند اما هيچيك از اينها نتوانست جلوى مرگ آنها را بگيرد و آنان را از گزند حوادث حفظ كند.
در پايان از آن قله هاى بلند و كاخهاى مستحكم به درون قبر كشيده شدند.
ندا دهنده اى پس از دفن آنها فرياد زد كجا رفت آن زينتها، دستبندها و شكوه و جلال ؟ كجايند آن چهره هاى پرورده نعمتها كه از روى ناز و نخوت در پس پرده هاى زيبا خود را از مردم مخفى نگاه مى داشتند؟
عاقبت قبر آنها را رسوا ساخت و چهره هاى ناز پرورده جولانگاه كرمهاى زمين شد. مدتى طولانى از دنيا خوردند و آشاميدند اما از آن همه خوردن ، خود خوراك حشرات زمين شدند.
متوكل كه اين اشعار تكان دهنده را از امام هادى عليه السلام شنيد بسيار متاثر شد و گريه كرد به گونه هاى كه ريش او از اشك چشمانش تر شد و اهل مجلس همه گريه كردند. آنگاه متوكل چهار هزار دينار به او داد و با احترام به منزلش فرستاد.(7)

شكر خداوند  

محمد بن سنان گويد: به محضر امام هادى عليه السلام رسيدم و آن حضرت فرمود: اى محمد! براى آل فرج پيش آمدى رخ داده است ؟
عرض كردم : آرى ، عمر بن فرج (كه والى ظالم مدينه بود) وفات كرد.
حضرت بيست و چهار مرتبه الحمدللّه گفت .
عرض كردم : آقاى من اگر مى دانستم اين خبر شما را مسرور مى كند پا برهنه مى دويدم و اين خبر را براى شما مى آوردم .
حضرت فرمود: اى محمد مگر نمى دانى او - خدايش لعنت كند - چه حرفى به پدرم محمد بن على گفت ؟
عرض كردم : نه .
امام عليه السلام فرمود: درباره موضوعى پدرم با او سخن مى گفت كه در جواب گفت : به گمانم تو مست هستى .
پدرم گفت : خدايا تو خود مى دانى كه من امروز براى رضاى تو روزه گرفته ام پس طعام غارت و ذلت و اسارت را به او بچشان . به خدا سوگند چند روزى نگذشت كه اموال و دارائيش به غارت رفت و اسير گرديد و اكنون هم مرده است - خدايش رحمت نكند - خداوند از او انتقام گرفت و همواره انتقام دوستانش را از دشمنانش مى گيرد. (8)

حرمت برادر مومن

الجعفرى 9 مى گويد: امام هادى يا امام رضا عليه السلام به من فرمود: چرا تو را نزد عبدالرحمن بن يعقوب مى بينم ؟
عرض كردم : او دائى من است .
حضرت فرمود: او درباره خدا سخن نادرستى مى گويد، خداوند را (بصورت اجسام و اوصاف آنها) توصيف مى كند در حالى كه خداوند اين گونه توصيف نمى شود. پس يا با او همنشين باش و ما را رها كن و يا با ما همنشين باش و او را رها كن .
عرض كردم : او هر چه مى خواهد بگويد، اگر من به گفته هايش اعتقادى نداشته باشم چه ضررى براى من دارد؟
امام عليه السلام فرمود: آيا نمى ترسى از اينكه بر او عذابى نازل شود و هر دوى شما را فرا گيرد؟ آيا داستان كسى كه از ياران موسى عليه السلام بود و پدرش از ياران فرعون بود را نمى دانى ؟ وقتى لشكر فرعون به موسى رسيد آن پسر از موسى جدا شد تا پدرش را نصيحت كند و به اصحاب موسى ملحق سازد و پدرش همراه لشكر فرعون مى رفت . اين پسر با پدر ستيزه مى كرد تا اين كه هر دو به كنارى از دريا رسيدند و با غرق شدن فرعون و اصحابش آنها هم غرق شدند. خبر به موسى عليه السلام رسيد فرمود: او در رحمت خداست اما وقتى عذاب نازل شد كسى كه همراه گنهكار است دفاعى نشود. (9)

پانویس:

1. بحارالانوار، ج 50، ص 265.
2. تحف العقول ، بخش مربوط به امام دهم
3. بحارالانوار، ج 50، ص 205.
4. نگاهى برزندگى چهارده معصوم (انوارالهيه ) نور دوازدهم ، تاليف شيخ عباس قمى
5.  اصول كافى ، باب مولد ابى الحسن على بن محمد عليه السلام
6. اصول كافى ، باب مولد ابى الحسن على بن محمدعليه السلام
7. بحارالانوار، ج 50، ص 211 و 212.
8. اصول كافى ، باب مولد ابى جعفر محمدبن على الثانى عليه السلام .
9. اصول كافى ، باب همنشينى با گنكاران .


منبع:

قصه های تربیتی چهارده معصوم(محمد رضا اکبری)
 

کانال قرآن و حدیث را درشبکه های اجتماعی دنبال کنید.
آپارات موسسه اهل البیت علیهم السلام
کانال عکس نوشته قرآن و حدیث در اینستاگرام
تلگرام قرآن و حدیث
کانال قرآن و حدیث در ایتا
کانال قرآن و حدیث در گپ
پیام رسان سروش _ کانال قرآن و حدیث