سفر به خانه خدا "مکه" در سال 1340 (مستند)
۲۰ اسفند ۱۳۹۳ 0 صوتی و تصویریفیلمبرداری از خانه خدا در سال 1340 توسط بـرادران امـیـدوار تهیه شده است
برادارن امیدوار:
عیسی و عبداله امیدوار، دو برادر پژوهشگر پرشور ایرانی در سال ۱۳۳۳ با همتی پولادین عـزم کردند تا جهان را با تمامی پیچیدگیهایش بکاوند. در آن دوران که امکانات سفر قابل مقایسه با جهان امروز نبود آنها سفر خود را به وسیله دو موتورسیکلت از تهران به سوی مشهد و سپس مشرق زمین آغاز کردند.
در این ماجراجویی منـحصر به فرد در تاریخ ایران بـرادران امـیـدوار از صحراهای سـوزان آفـریقا تاجنـگلهای انبوه آمازون ، در سال ۱۳۳۷ به قطب شمال و زندگی با افراد اسکیمو در دشوارترین شرایط جوی، در سال ۱۳۴۵ در سفر پر حـادثه دیگری ، اولین افراد آسیایی بودند که به اتـفاق گروه علمی کشور شـیلی سفر به ششمین قاره سرسخت جهان ، قطب جنوب راتجربه کردند. همچنین قاره استرالیا و سراسر خشکیهای سیاره ما را در نوردیدند و زندگی با ابتدایی ترین انسانهای خـطرناک مختلف جهان را در سخت ترین شرایط اقلیمی به تحقیق و مطالعه پرداختند.
نخـستین سفر این دو بـرادر ۷ سال به طول انجامید و در سال ۱۳۴٠ به مـیهن بازگشتند. اما بیش از سـه ماه نگذشت که بار دیگر جذابیتهای پر راز و رمز سیاره و شوق آشنایی دوباره با آداب و رسوم ، تفاوت ها و شباهت های فرهنگی اقوام و ملل گوناگون آنان را به سفر بزرگ دیگری رهنمون ساخت.
در این مرحله دوم به وسیله اتومبیل سیتروئن ۲ سیلندر از طریق کویت و عربستان سعودی رهسپار قاره آفریقا شدند و بار دیگر به مدت ۳ سال به جستجو و اکتشاف پرداختند.
حاصل این سفرهای پر مخاطره عکسها، فیلمهای مستند، اشیاء و لوازم مربوط به زندگی قبایل و اقوام گوناگون در این مـوزه بازتاب دهـنده غنا، پیـچیدگی و گـونه گونی فرهـنگهای بشری است که بر عـظـمت و گسـتردگی کار بـرادران امیدوار نیز گواهی می دهد.
بخشی از سفرنامه برادان امیدوار درسفر به مکه در سال 1340
پس از كشور كويت نخستين محل توقف ما شهر رياض " پايتخت عربستان سعودي" بود. براي تهيه وسايل مورد نياز جهت عبور از صحراهاي خشك و طولاني عربستان چند روزي در كويت مورد لطف و محبت عده اي از ايرانيان مقيم كويت قرار گرفتبم. (( كعبه )) بالاترين مكان مقدس در ديانت اسلام . واقع در مكه معظمه . كعبه نقطه اصلي عبادت مسلمانان جهان در موقع عبادت بسمت آن نماز ميگذارند و ما دو برادر موفق به زيارتخانه خدا شديم.
يك روز كه از صبح گاه باد ملايم وزيدن گرفته بود، به ناگاه تبديل به توفان شديد و خطرناكي شد كه دانه هاي شن و سنگ هاي كوچك را به آسمان مي برد و آنها را به بدنه ماشين مي پاشاند. آن چنان كه در عرض چند دقيقه كوچكترين نشانه اي از جاده كاروان روي شترها براي ما راهنمايي ما باقي نگذاشت، و دنيا را چنان تيره و تار كرد كه ما قادر نبوديم حتي بيش از سه چهار متر پيش رويمان را ببينيم. آن توفان هولناك به مدت دو روز به همان صورت ادامه داشت و ما را در حاشيه صحراي «ربع الخالي» گم شده و سرگردان بدون قطره اي بنزين در ميان درياي شن باقي گذاشت. ديگر دست از جان خود شسته بوديم و اميدي به ادامه ي حيات نداشتيم، چون نيمي از اتومبيلمان هم در زير شن هاي متحركي كه توفان آن ها را مانند برگ درخت به اطراف مي پاشيد فرورفته و در آن غرق شده بود. حالا بامداد روز بيستم بود، وزش توفان ملايمتر شده بود اما گرماي دشت از روز نخست هم توانفرساتر مي نمود، انگار ديگر روزنه اميدي برايمان وجود نداشت، به همين دليل با دست هاي بي رمق مان عكسي گرفتيم، تا اگر روزي جسد پوسيده مان را در آن صحراي وحشتناك پيدا كردند، ما را بشناسند و به سرنوشت شوممان پي ببرند. سپس با ناتواني خود را به روي سقف اتومبيل رسانديم و به مسافات دور چشم دوختيم. اگرچه چشم انداز يكنواخت و كسل كننده اي بود، آن چنان كه گويي هرگز نور اميدي در آن جا روشن نشده و سياهي مرگ پيوسته در آن جا در حكمراني بود. مدتي بدين ترتيب گذشت، گرسنگي و تشنگي به شدت آزارمان مي داد. قوطي هاي كنسرومان هم در حال تمام شدن بود.
اما از آنجا كه در نااميدي بسي اميد است، سرانجام در افق دور و از دل سراب كه ساخته حرارت كوبنده زمين بود، برمي خاست، جنبنده اي توجه ما را به سوي خود جلب كرد. ابتدا فكر كرديم شتري است كه مانند ما در آن صحرا حيران و سرگردان مانده است، اما پس از مدتي معلوم شد كه يك رديف شتر در حال حركت هستند و پيش مي آيند. ديگر درنگ جايز نبود، اگرچه پايي براي دويدن برايمان باقي نمانده بود.. پس از ديدن آن شعله ي اميد ديگر چيزي نفهميديم، وقتي چشمهايمان را باز كرديم كه خورشيد در حال غروب بود، و كاروانيان در كنار جسدهاي بي هوش ما اطراق كرده بودند.
اعراب فورا مقداري شير شتر را دوشيدند و با گوشت هاي سرخ شده اي كه همراه داشتند به ما خوراندند و در واقع ميهمان نوازي را سنگ تمام گذاشتند. و در حقيقت آن گوشت ها و شير شتري كه آن روز خورديم براي ما از هر خوراك ديگري دلپذيرتر بود و طعم خوش آن را هرگز فراموش نخواهيم كرد.
وقتي جان گرفتيم به زبان عربي شكسته و بسته به آن ها فهمانديم كه ايراني و مسلمان هستيم و مقصد ما زيارت خانه خدا و كعبه است و بعدا براي شكارحيوانات وحشي به ممالك آفريقايي مسافرت خواهيم كرد. اما معلوم بود كه آنها اطمينان ندارند چون با شك و ترديد به حرف هاي ما گوش مي كردند. هنگام غروب خورشيد ما هم با آنها قامت بستيم و گفتيم: "لااله الالله، محمداً رسول الله" و شروع به اداي نماز مغرب كرديم. آنها همه متفقـاً با ما اين كلام را تكرار كردند و صداي "محمداً رسول الله" ما در فضاي خالي و شنزار طنين افكند... ديگر نشاني از ترديد در آن ها باقي نماند. در همان حال كه با اعراب گرم گفتگو شده بوديم و دوستي ما نضچ گرفته بود، مطابق عادت هميشگي كه براي بوميان تمام نقاط دنيا هدايايي مي برديم؛ در اينجا هم بنظرمان آمد كه چند سيگاري به آنها هديه كنيم اما به محض اينكه سيگار را به تعارف كرديم يكي از آنها با عصبانيت همه آنها را خرد كرده و به دور انداخت. زيرا مردمان قبيله «وهابي» از متعصب ترين مردمان اين سرزمين هستند و سيگار را حرام و بسيار بد مي دانند... بهر ترتيبي بود هنگاميكه بالاخره آنها را متوجه كرديم كه ما اين سيگارها را براي استفاده خود حمل نمي كنيم، بلكه آن ها را براي هديه به آفريقايي ها مي بريم، از شدت خشمشان كاسته شد.
شب را همان جا در داخل چادر اعراب گذرانديم، و فرداي آن روز به كمك آن ها اتومبيل خود را كه در زير خروارها شن و ماسه دفن شده بود بيرون آورديم. اما چون بنزين تا قطره آخر به پايان رسيده بود، سرانجام ناچار شديم براي كشيدن اتومبيل از شترها استفاده بريم و بدين وسيله خودمانرا به اولين واحه برسانيم. اعراب باديه نشين با طيب خاطر پيشنهاد ما را پذيرفتند و شترها را براي كشيدن اتومبيل در اختيارمان گذاشتند. پس از دو روز راه پيمايي به واحه كوچكي در كرانه صحراي خشك «ربع الخالي» رسيديم.
اهالي آنجا كه از جريان مفقود شدن ما با اطلاع شده بودند وقتي فهميدند كه ما همان دو نفر مفقود شده ايراني هستيم فرياد مي زدند «يحيي الايران و الايرانيان» يعني: زنده باد ايران و زنده باد ايرانيان! در آن واحه ما اطلاع حاصل كرديم ماموران امنيت محلي كه جزئي از ارتش عربستان را تشكيل مي دهند چند روزي است كه در جستجوي ما صحراهاي دور و دراز و بي آب و علف را زير پا گذاشته اند. آنها ما را مورد محبت فراوان قرار دادند و اظهار داشتند كه خبر مفقود شدن ما بطور بي سابقه يي در محافل گوناگون عربستان انعكاس يافته است و مقامات عالي كشور براي يافتن ما دستورهاي اكيد صادر كرده اند و اقدامات بسياري مبذول داشته اند. در آن واحه كوچك عزم خود را جزم كرديم كه بهرترتيب خود را به شهر برسانيم. اما فقدان بنزين و وسايل ديگر سفر، ما را از اين كار باز مي داشت. از اين رو ناگزير چند روزي در آنجا رحل اقامت افكنديم تا آنكه اعراب باديه نشين به كمك مأموران امنيتي توانستند هشتاد ليتر بنزين به وسيله شترهاي تندرو خودشان از نقاط دوردست براي ما بياورند. اگر چه هرگز نفهميديم آن ها در آن صحراي سوزان و خالي از سكنه چگونه و از كجا توانستند براي ما بنزين تهيه كنند.
سرانجام يك نفر سرباز عرب را كه از بوميان آن منطقه بود براي راهنمايي در اختيار ما گذاشتند. البته اين سربازها اونيفورم به تن ندارند و تميز آنان از افراد عادي امكان پذير نيست. باري يك بار ديگر راه يكنواخت و بدون علامت و تهي از سكنه را در پيش گرفتيم. اعراب اين نواحي در حقيقت داراي حس ششم هستند و اگر يكي از آنان را چشم بسته در ميان يكي از صحراي بيكران و پايان ناپذير از هلي كوپتر پياده كنند، بي وحشت و هراس راهي را بر مي گزيند و بدون ترديد خود را به مقصد مي رساند. پس از زمان درازي اتومبيل راني در راههاي خشك كه پرنده اي در اطراف آن پر نمي زد در جاييكه گمان نمي رفت بتوانيم جانداري را ببينيم، به ناگاه به مرد نسبتاً سالخورده اي برخورديم كه به تنهايي و فقط با شتر خود در ميان دشت در حال حركت بود.
ديدن يك جانور آن هم در چنين موقعيت و محلي كه هيچ چيز جز شن و بوته هاي تيغ دار و خار مغيلان نداشت لذت بخش و اميدوار كننده است. چه رسد به اينكه انسان يك آدميزاده را در چنين بيابان نامحدودي ببيند. و براستي هم مشاهده آن انسان پس از چند روز رانندگي در بيابانها براي ما موهبتي خداداد به شمار مي رفت و از آن جا كه ما خود تشنه اطلاعات جديد بوديم و مي خواستيم هر چه بيشتر در باره عربستان دانستني هاي سودمند گرد آورديم وي را متوقف ساختيم و از او پرسيديم: در اين بيابان خشك و خالي به كجا مي روي؟ وي در پاسخ نام واحه كوچكي را بر زبان راند كه پس از مراجعه به نقشه ها و محاسبه دقيق متوجه شديم كه با آن نقطه دويست كيلومتر فاصله دارد. احساس چندش آوري در دلهاي ما چنگ زد و دوباره با كمال تعجب از وي پرسيديم كه آخر براي انجام چه كار مهمي اين صحراي طولاني ناسيراب و تشنگي آور و اين راههاي دور و دراز را با پاي پياده و يا با شتر مي پيمايد؟ وي در پاسخ با خونسردي گفت: "والله كار مهمي نيست. فقط مي خواهم در آن واحه چند كلمه با دوستم صحبت كنم و يك پياله چاي در آنجا با هم بنوشيم و برگردم." با شنيدن آن كلام مرد عرب به تعجب فراواني دچار شديم و فكر كرديم در كشوري كه مردمانش بايد براي نوشيدن يك استكان چاي دويست كيلومتر قدم بزنند چطور مي توان انتظار ساخت جاده هاي سريع السير را داشت؟
ما با اينكه داراي راهنما بوديم از آن مرد عرب براي اطمينان خاطر از جهات و فاصله اي كه در پيش داشتيم پرسشهايي كرديم و براه خود ادامه داديم. جاييكه ما را دكتر دندانساز مي خواندند! در راه مكه از چند واحه كوچك و بزرگ گذشتيم و براي رفع خستگي در هر واحه چند ساعت توقف مي كرديم. برخي از واحه نشينان با ديدن ما پا به فرار مي گذاشتند و فرياد زنان در كلبه هاي خود پنهان مي شدند. شايد آنها خيال مي كردند كه ما غولهاي افسانه يي هستيم و يا اشباحي مي باشيم كه در روز براي ترساندن آنها به واحه شان گام گذاشته ايم! اما وقتي مي فهميدند كه ما از سيارات ديگر نيامده يم و مانند خودشان انسان هستيم كم كم از كلبه ها بيرون مي آمدند، گرد ما را مي گرفتند، و حلقه ما را كم كم تنگ تر مي كردند و هلهله مي كشيدند بطوريكه چند بار نزديك بود سرسام بگيريم! آنها پس از اينكه اطراف ما مي گرفتند، صف مي بستند و به نوبت دندانهاي زنگ زده و پوسيده خود را جوري به ما نشان مي دادند كه انگار درخواستي داشتند كه متاسفانه ما منظور آنها را درك نمي كرديم. اما پس از آن كه در هر واحه و قصبه بارها با آن منظره عجيب روبرو شديم سرانجام به اين نتيجه رسيديم كه چون در عقب اتومبيل ما تصوير جمجمه انسان نقاشي شده بود اعراب بدوي به اشتباه افتاده بودند و تصور مي كردند كه ما دندانساز هستيم. و براي معالجه دندان به آن نواحي آمده ايم و همه مي خواستند كه ما دندانهاي قردر نزديكي هاي مكه ناگهان وارد سرزمين هاي ناهموار حجاز و مناطق كوهستاني شديم. در اين سلسله كوهها بود كه چهارده قرن قبل پيامبر بزرگ اسلام به راز و نياز با خداي خويش مي پرداخت و بر فراز يكي از همين كوهها كه در امتداد درياي سرخ كشيده شده است وحي خداوند بر او نازل گرديد و از همين جا بود كه آن مرد بزرگ تصميم گرفت پرده هاي عصر جاهليت را پاره كرده و خداوند بزرگ را جانشين بتهاي بيجان سازد... از زمينهاي ناهموار و از مناطق كوهستاني گذشتيم، ديگر از زمينهاي شنزار نيز خبري نبود، از پيچ و خم جاده سنگلاخ «طايف» عبور كرديم و به سوي مكه پائين رفتيم. در سي و پنج كيلومتري شهر مكه چند تن به پيشواز ما آمده بودند. از اينجا بود كه ناچار بوديم احرام خود را ببنديم و وارد شهر مكه شويم. يكي از آنها پرسيد كه آيا جامه احرام همراه خود داريم يا خير؟ ما گفتيم بله! و بياد آورديم كه از پارچه هاي سپيد مخصوص ملحفه كه در چمدان خود گذاشته ايم مي توانيم بجاي احرام استفاده بريم. لذا هريك از ملحفه را بدو نيم كرديم. نيمي را بروي دوش و نيم ديگر را بكمر بستيم.
اما ورود به مكه يعني قلب دنياي اسلام به اين سادگي هاي نبود. بايد قبلا غسل كرد، وضو گرفت و دو ركعت نماز گذاشت. چند سطل آب از چاهي كه در آن نزديكي بود كشيدند و ما از آن براي غسل استفاه برديم. يادمان آمد در همان چند روز قبل براي قطره اي از چنين آبي آه مي كشيديم و امروز چاهش در اختيار ما قرار گرفته است!... در ضمن راه مكه در چند نقطه ما را متوقف ساختند و بازرسي كاملي از ما به عمل آوردند منظور آنها از بازرسي اين بود كه مبادا اشخاص غير مسلمان وارد مكه شوند اما شعار "بسم الله الرحمن الرحيم" كه با خط درشت و زيبايي جلوي سقف اتومبيل خود نقش كرده بوديم بهترين مدرك و گذرنامه ما بود. حالا بد نيست بدانيد كه اگر يك غير مسلمان وارد مكه شود چه مجازاتي مي بيند؟ اول پرداخت شش هزار ريال جريمه نقدي و دوم چهار سال حبس. هيچگونه هواپيمايي اجازه عبور از روي آسمان مكه را ندارد و براي جلوگيري از اين عمل در كليه نقشه هاي هوائي دنيا دور نقشه مكه را خط قرمز كشيده اند.
در راه مكه دوربينهاي عكاسي و وسائل فيلمبرداري را آماده كرده و آنها را در زير احرام خود پنهان ساختيم. مطابق قوانين شريعت اسلام هركس براي ورود به خانه خدا بايد كفش و ساعت و هر چيز ديگر را از خود جدا سازد، زيرا موقعي كه با خداي خويش خلوت مي كند بايستي از آلودگيهاي مادي و زميني به دور باشد. اما ما نمي توانستيم از دوربينهاي خود دست برداريم. زيرا نظر ما اين بود كه در عين زيارت خانه خدا، ارمغاني هم به صورت تصوير و فيلم براي دنياي خارج همراه ببريم و چندين بار نزديك بود ما را دچار زحمت و ناراحتي هاي فراوان كند. در حقيقت براي رسيدن به آن رسيدن به آن محل مقدس بود كه آن همه راههاي دور و دراز و مصائب وحشتناك را پشت سر گذاشتيم و از مهلكه هاي عجيب و غريب جان سالم بدر برديم. البته خار مغيلن پاهاي ما را جندان مجروح نكرد، اما در راه مكه بارها لاستيك اتومبيلان پنچر شد كه بزحمت آن را براه انداختيم. كم كم داخل كوچه هاي تنگ مكه شديم. بالكون هاي چوبي و منبت كاري شده، از هر طرف روي سرمان آويخته بودند و ما احساس مي كرديم كه هر لحطه ممكن است آن بالكونها روي سرمان خراب شوند! وقتي از دروازه عظيم ابن سعود گذشتيم خود را برابر كعبه يافتيم، كعبه ساختمان مكعب شكل عظيمي است كه در زير مخمل سياهرنگي پوشيده شده است و قسمت اصلي آن يعني حجرالاسود در گوشه كعبه نصب گرديده است. حجر الاسود را جبرئاما هزار و چهارصد سال پيش كعبه به پرستشگاه بت پرستان و به محل آويزش بت هاي بزرگ تبديل شد. و آنوقت بود كه پيامبر اسلام قيام كرد و بت ها را شكست و حقيقت ايمان را به اعراب آن زمان ياد داد و كعبه را بعنوان خانه خدا معين كرد. در آمد كلان مردم مكه در چند قرن پيش سبب شده بود كه عده اي در نواحي مشرق شبه جزيره عربستان كعبه ديگري بنا كنند، و انتشار دادند كه اين خانه، خانه واقعي خداست. اتفاقا هيمن جريان در تونس هم روي داد و تا چندي قبل كعبه ديگري نيز درآنجا "جعل كرده بودند". چندين نفر از شخصيتهاي مكه كه براي پيشواز همراه ما بودند براي نشان دادن عمارت و ساختمان جديد خانه خدا ما را بداخل كعبه راهنمايي كردند. معمولا چون زوار به اجراي آداب و مراسي حج آشنايي ندارند، لذا در داخل كعبه اشخاصي به نام «مطوف» هستند كه به همراه حجاج آنها را در اجراي مراسي مذهبي راهنمايي مي كنند و از اين راه امرار معاش مي كنند. ما همراه مطوفي كه از طرف شيعيان براي ما تعيين كرده بودند هفت بار دور كعبه چرخيديم و در حال قدم زدن عباراتي را كه او مي گفت تكرار مي كرديم. مطوف ما با عجله تمام به دور كعبه مي چرخيد و ما هم بدنبال او آيه هاي قرآني را كه ادا مي كرد، تكرار مي كرديم.
در اين دويدن و چرخيدن صداي دوربينهاي عكاسي كه در زير احرام داشتيم به گوش مطوف خورد و او از شنيدن آن صداها توقف كرد. اما فوراً به او گفتيم آن صدا چيزي نيست و اهميت ندارد، زيرا چندي پيش ما معده هاي خود را عمل جراحي كرده ايم و معده مصنوعي داريم و آن صداها ناشي از معده مصنوعي مي باشد و به همين سبب هم اجازه نداريم كه زياد و يا با سرعت قدم بزنيم.
ما كه جوابي براي گفته او نداشتيم داخل كالسكه ها نشستيم. و در حاليكه مطوف از جلو مي دويد و كلمات را ادا مي كرد ما نيز موقعيت را مغـتنم شمرديم و به عكسبرداري پرداختيم و از پشت دوربينها عكاسي گفته هاي مطوف را تكرار مي كرديم. در واقع مراسم بالا و پائين دويدن در اينجا از عصر حضرت ابراهيم(ع) آغاز شد. اسمعيل پسر ابراهيم در اين بيابان خشك به تشنگي دچار شده بود و مادرش هفت بار بالا و پائين دويد تا چشمه آبي پيدا كند. او از درگاه خداوند طلب كرد كه لطف خود را شامل حالش سازد و در آن موقع آب زمزم جوشيدن گرفت. و هنوز كه چهار هزار سال از آن زمان گذشته است، مردم براي تجديد خاطره فداكاري مادر اسحق هفت بار اين مسافت را مي دوند. تا چند سال پيش اين محل بكلي از صحن مطهر جدا بود و حجاج ناچار بودند راه خود را از ميان دست فروشها كه ازدحام مي كردند باز كنند و سپس در «صفا ، مروه» به اجراي مراسم بپردازند. به محض اينكه دور هفتم به پايان رسيد چند نفر مرد و پسر بچه به سوي ما هجوم آوردند، بطوري كه ما از يورش آنها دچار وحشت شديم.
يكي از آنان بوسيله قيچي قدري از موهاي سرمان را چيد و ديگري از آب زمزم به خورد ما داد، آن گاه در برابر اين كار تقاضاي پاداش كردند. از آن جا كه خانه ي خدا در زمان حضرت ابراهيم پي گذاري گرديد، مي توان گفت كه كفبه در چهار هزار سال پيش از اين هم به صورت كوچكتري وجود داشته و پرستشگاه پيروان ابراهيم بوده است، سپس در زمان پيامبر اسلام به تجديد ساختمان آن همت گذاشته شد. اگر چه پيش از آغاز نوسازي اين گفت و گو پيش آمد كه چون خانه ي خدا متعلق به قبايل مختلف است، افتخار ساختمان آن هم بايد نصيب تمامي قبايل عرب بشود و از آن جا كه اجراي اين مراسم آسان نبود و امكان داشت به خاطر آن اختلافات شديدي به وجود بيايد، سرانجام تصميم گرفته شد آن افتخار نصيب كسي بشود كه زودتر از دروازه داخل شود و به محض موافقت با اين پيشنهاد، به ناگاه حضرت محمد (ص) پيامبر بزرگ اسلام در ميان دروازه ظاهر شدند. عكاسي و فيلمبرداري كم كم زمينه براي فعاليت هاي ما در شهر مكه آسان تر شد. بويژه كه روزنامه يوميه شهر مكه مقاله مفصلي درباره فعاليت هاي ما نگاشت و ما را با سياح بزرگ تاريخ عرب «ابن بطوطه» تشبيه كرد و مقام ما را در نظر مردم بالا برد. موقعيكه براي تهيه فيلم از اماكن مقدسه كعبه مصمم شديم، هيچكس را از آن چه كه در سر داشتيم با خبر نكرديم و بناچار تمام فيلمبرداريها و عكاسيها را بطور پنهاني انجام داديم. و در موقع ظهر كه هزاران نفر در اطراف كفبه مشغول نماز بودند مخفيانه در كنار چوب بستها بالاي گل دسته ها قرار گرفته و به فيلمبرداري مي پرداختيم.
منبع:سایت برادران امیدوار
دانلود: