شرح دعای روز بیست و سوم ماه مبارک رمضان از جواد محدثی
۲۴ خرداد ۱۳۹۴ 0 فرهنگ و اجتماع
أَللّـهُمَّ اغْسِلْنى فيهِ مِنَ الذُّنُوبِ وَ طَهِّـرْنى فيـهِ مِـنَ الْعُـيُوبِ
وَ امْتَحِنْ قَلْبى فيهِ بِتَقْوَى الْقُلُوبِ يـا مُقيـلَ عَثَـراتِ الْمُذْنِبـينَ.
فرازهای این دعا عبارت است از:
در چشمه طهارتِ توبه
دل، از گناه، گرفته، و... قلب، چركين است،
و زنگ ظلمت و زشتى،
گرفته كاسه دل را و «نور»، خاموش است!
و جام، مسموم است.
شراب ذكر، در اين جام، زهرآگين است.
بيا، بيا، كه بشوييم، خانه دل را.
به آب توبه بشوييم، رنگ نكبت را.
به اشگ ديده زداييم، ننگ زشتى را.
مگرنه اينكه گناه، آفت طهارت ماست؟
و بار معصيت و عار زشتىِ طغيان،
بزرگ و سنگين است؟!...
چرا گناه؟ چرا غفلت و فراموشى؟
چرا غرور و تكبّر؟ چرا رياكارى؟
بيا، بيا، كه دل از «جرم»، پاك گردانيم
بيا كه آينه دقّت و «محاسبه» را،
به روى خويش نهاده، دو ديده، باز كنيم
مگرنه غرق گناهيم؟!
مگر نه روزنه دل، به روى «حق» بسته است؟
مگر كه «عيب»، رخ جانمان نيالوده است؟
بيا كه توبه كنيم.
بيا كه چهره دل را به آب «توبه» بشوييم و پاكتر گرديم.
بيا به فطرت بى عيب خويش، برگرديم.»[1]
و... حرف، همين است و جز اين چيزى نيست.
از خدا بخواهيم كه باران رحمتش و نظر عنايتش را متوجّهمان كند و گناهانمان را كه چهره دل و سيماى جانمان را آلوده است، با توبه پذيرى، پاك كند:
إنَّهُ هُوَ التَّوابُ الرَّحيم.
و بخواهيم كه از عيب ها پاكمان كند،
پيش از آنكه با مرگ، خاكمان كند.
نه طاعت ما خدا را سودى مى بخشد و نه معصيتمان، به دامن كبريايى او گردى مى نشاند. سود برنده و زيانكار خودمانيم. كشتى اگر در دريا غرق شود، از دريا چيزى كم نمى گردد.
پس بايد عيب خويش را بشناسيم و در رفع آن بكوشيم.
مگر مى توان بى «راهنما» به بهشت رفت؟
مگر مى توان بدون «بصيرت»، عيوب را ديد؟
و مگر مى توان بدون «آينه»، عيوب چهره را مشاهده كرد؟
اگر ديده بصيرت كور باشد، ديده صورت، بى فايده است.
قرآن مى گويد:
«ديده ها كور نمى شود، بلكه قلب هايى كه در سينه هاست، كور مى شود.»[2]
و اين كورى دل، همان فقدان بصيرت است. و كورترين كس آن است كه عيوب خويش را نبيند.
بينا، كسى است كه پيش از ديگران و بيش از ديگران، به عيوب خود واقف شود و در مسير اصلاح، گام بردارد.
عيب است بزرگ، بركشيدن خود را
از جمله خلق، برگزيدن، خود را
از مردمك ديده ببايد آموخت
ديدن همه كس را و نديدن خود را
پرواى دل و تقواى قلب
عيساى مسيح گفته است:
«اگر بر مركبى مدّتى سوار نشوند، بدخلق مى شود و ديگر سوارى نمى دهد. دلها نيز چنين است:
اگر قلوب، با ياد مرگ، رام نشود و با عبادت به كار گرفته نشود، به «قساوت» و «خشونت» مبتلا مى شود.
چه سود؟ اگر بر پشت يك بام، چراغ برافروزيد، درحالى كه درون اتاق، تاريك باشد؟ همچنين، چه سود، اگر نور دانش بر زبانتان باشد ولى قلبتان از روشنايى علم، خالى شده و به وحشت گرفتار شود!
پس... بشتابيد و در دلهاى تاريكتان، چراغ حكمت برافروزيد...»[3]
تقوا، نوعى خويشتن دارى و مالك نفس بودن است. «خويشتن بانى»! رعايت حدّ و مرزها، پا را از محدوده مجاز، فراتر نگذاشتن، بر «خود» مسلّط بودن، چشم و گوش و دست و زبان و قلب را در «اختيار» داشتن!
تقواى هريك از اعضا، به گونه خاصّى است.
ولى...تقواى دل، از همه مشكلتر و مهمتر است.
زيرا، در تقواى قلوب، مسأله نگهدارى دل از وسوسه هاى شيطانى، از ريا و تظاهر، از انگيزه هاى غيرالهى، از شهرت طلبى است، حفظ قلب، از «كينه»، «حسد»، «خودپسندى» و «غرور» است.
تقواى قلب، خضوع و فروتنى است، خدا را ديدن و قيامت را به ياد داشتن و به فكر حساب و كتاب رستاخيز بودن، خانه دل را از غير خدا خالى كردن، حرص به مال و ثروت نداشتن، محبّت دنيا را در دل نداشتن، اسير و دلبسته مظاهر فريبنده دنيا نبودن است. تقواى دل، پاكى دل است، صفاى قلب و روشنايى ضمير و بصيرت درون است.
خدايا... قلبمان را با «تقواى قلوب» بيازماى.
آزمايش، براى بروز جوهره هر چيز، و آشكار شدن خالص از ناخالصى هاست. وقتى طلا را به محك بزنند، عيارش معلوم مى شود.
خوش بود گر محك تجربه آيد به ميان
تا سيه روى شود هر كه در او غش باشد
و روز مشكل، روز امتحان و آزمايش است.
(عِندَ الإمتِحانِ يُكرَمُ الرَّجُلُ أو يُهان)
اينكه از خدا، آزمايش قلبمان را خواسته ايم، براى آن است كه عيار خود را، خودمان بدانيم، و گرنه براى پروردگار، معلوم است. زيرا خداوند، داناى آشكار و نهان است، «عالِمُ السِّرِّ وَ الخَفِيّات» است، و «عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ» است، هيچ چيزى از خدا پنهان نيست.
امّا...گاهى خودمان، براى خودمان مجهوليم.
گاهى خود را نمى شناسيم. ـ در خويشتن گميم ـ
بى طاعت عقل، بنده دل گشتيم
مشغول زواجب، به نوافل گشتيم
آن قدر زحجّيتِ ظاهر گفتند
كز باطن كار خويش، غافل گشتيم[4]
اگر خداوند، آزمايشمان كند و صحنه امتحان نسبت به تقواى دل و پرواى درون و پرهيزكارى قلبى و باطنى را پيش آورد، در شناخت و ارزيابى خود اشتباه نخواهيم كرد و دچار غرور نخواهيم شد.
خواجه عبداللّه انصارى، چه خوب خود را شناخته است و دنياى درون و عالم قلب را... در «مناجات»ش مى گويد:
«الهى...اگر مجرمم، مسلمانم، اگر گنهكارم، پشيمانم!
اگر عقابم خواهى، مطيع فرمانم،... و اگر رحمت فرمايى مستحقّ آنم.
الهى... من غلام آن معصيتم كه مرا به «عذر» آورد،
و از آن طاعت بيزارم كه مرا به «عُجب» آورد.[5]
«الهى... چون توانستم، ندانستم
و...چون دانستم، نتوانستم.»
خدا خطاپوش و عذرپذير است.
لغزش هاى گنهكاران را مى بخشد، و «مُقيلُ عَثَراتِ المُذنِبين» است.
[1] ـ از نويسنده، برگ و بار، ص 28.
[2] ـ سوره حج، آيه 46 (انّها لاتعمى الأبصار ولكن تَعمى القلوبُ الّتى فى الصّدور).
[3] ـ تحف العقول، ص 382.
[4] ـ از نويسنده.
[5] ـ اين مضمون كلام علوى است كه فرمود: «سَيّئةٌ تَسُوؤكَ خَيرٌ عنِداللّه ِ مِن حَسنةٍ تُعْجِبُكَ نهج البلاغه، حكمت 46.
منبع : سيناي نياز ؛ جواد محدثي