شعر الهی قمشه ای درباره سفرحج عاشقان
۱۲ مرداد ۱۳۹۴ 0رفتيم پى جانان در كوه و بيابانها
غافل ز غم هجران واسوده ز حرمانها
رفتيم زمشتاقى روزان و شبان تنها
در كوه و در و صحرا بر خار مغيلانها
از شوق حرم بوديم چون آهوئى صحرائى
آواره و سرگردان در كوه و بيابانها
صحرا و بيابان دور سياره به ره مهجور
شد ديده و دل بى نور از بيم و غم جانها
آبادى و آب آنجا كم بود و خطر بسيار
خار و خس جانفرسا جاى گل و ريحانها
فرياد رفيقان بود تند و خشن اى فرياد
از درد و غم و حسرت وز چاك گريبانها
من خسته و خونين دل دل در طلب منزل
داد از من و آه از دل برخاست به دورانها
شب تيره و ره مغشوش تن خسته و جان پر جوش
رهبر ز خطر مدهوش درمانده چو حيرانها
هم قافله بد غافل هم راهبر منزل
شب تار و سفر مشكل وامانده تن و جانها
گم گشته دليل راه كز رمل نبود آگاه
در پنج وششم از ماه ويلان به بيابانها
وقت عمل حج تنگ ره دور و قوافل ننگ
تيه عجبى از رمل خسته و بى جانها
در قافله من تنها بى يار و رفيق اما
آن يار نهانى داشت دلجوئى و احسانها
بُد يار من و غمخوار آن دوست كه در هر حال
مىكرد مرا دلشاد از غصه و خذلانها
هر چند ز هجرانش شب بود ز غم روزم
آن دوست نويدم خوش داد از شب هجرانها
گه ياد وطن در دل گه ياد رخ دلبر
پر درد دل ياران دور از همه درمانها
خون دل و اشك چشم بود آب و غذاى ما
يا رب نظرى بنما كز غم برهد جانها
از زمزم عشق آن يار آب ار نزند بر دل
ترسم كه جگر سوزد از شعله حرمانها
گرد رخ الهى شست از خون دل و دريافت
از فاتحه مهرش درد همه درمانها