على بن محمد، از سهل بن زياد، از محمد بن عبدالحميد، از حسن بن جَهم روايت كرده است كه گفت: به خدمت حضرت امام رضا عليه السلام عرض كردم كه: امير المؤمنين عليه السلام كشنده خويش را مىشناخت، و شبى را كه در آن كشته مىشد و موضعى را كه در آن شهيد مىگرديد، مىدانست؟ با آنكه چون بانگ و فرياد مرغابيانى را كه در خانه بودند، شنيد، فرمود كه: «اينها فريادكنندگان چنداند كه نوحهكنندگان از پى ايشان خواهند بود». و قول امّ كلثوم كه به آن حضرت عرض نمود كه: كاش امشب نماز را در اندرون خانه به جا مىآورد و غير از خود كسى را امر مىفرمودى كه با مردم نماز كند. پس آن حضرت ابا و امتناع فرمود كه تمنّاى امّ كلثوم را به عمل آورد، و در آن شب، بسيار از خانه بيرون مىرفت و داخل مىشد بىسلاح و حربه، و حال آنكه آن حضرت عليه السلام مىدانست كه ابن ملجم- لعنه اللَّه- كشنده اوست با شمشير. گويا آنچه كرد از جمله چيزهاست كه تعرّض و توجّه آن جائز نبود (و در بعضى از نُسَخ كافى، چنين است كه خوش نبود و در بعضى، اين است كه حلال نبود، يا وقت آن نيامده بود و همه در اصل مقصود راوى شريكند كه آنچه از حضرت سر زد، خلاف تقيّه و حفظ نفس بود).
پس حضرت امام رضا عليه السلام فرمود كه: «اينها اتّفاق افتاد، وليكن آن حضرت در آن شب مخيّر شده بود (يعنى در ماندن ميان دنيا و رفتن به سوى رفيق اعلى)، تا امضاى تقديرات خداى عزّوجلّ به عمل آيد» (چه، آن حضرت از دنيا به تنگ آمده بود و به محض تخيير به اسقاط وجوب حفظ نفس، يقين است كه اختيار شهادت مىفرمود؛ چنانچه در روايت وارد شده كه در شبى كه در صبح آن ضربت خورد، در صحراى نجف اشرف با خداى تعالى مناجات مىنمود، و از جمله آنچه مىگفت اين بود كه: «مرا نمانده است، مگر يك چيز كه انتظار مىبرم كه اين ملجم مرادى بيايد و آن را به عمل آورد. خداوندا، شقاوت او را نزديك گردان و مرا به سعادت شهادت برسان. خداوندا، پيغمبر تو مرا وعده داده بود كه هرگاه من از تو لقاى تو را سؤال كنم، تو مرا به لقاى خود برسانى. خداوندا، از دنيا به تنگ آمدهام و سعادت لقاى تو را مىخواهم».
و در بعضى از نُسَخ كافى، به جاى خيّر كه ترجمه و شرح آن مذكور شد، حيّر به حاى حطّى واقع شده و معنى آن، اين است كه در آن شب، متحيّر و سرگشته بود، امّا نه حيرتى كه اهل دنيا در امور خويش دارند، بلكه حيران جمال خدا كه در نظر انورش جلوه نموده بود كه ديده آن حضرت را از جا به در آورده بود با ديدن امور آخرت و ارواح مقربين ملأ اعلى كه به استقبال روح آن حضرت و غير او و از اوصيا مىآيند، كه وصى را بالكليّه متوجّه عالم بالا مىنمايند، كه به هيچ وجه، متلفت دنيا و امور آن نباشد.
و در بعضى از نسخ حيّن با حاء حطّى و نون كلمن واقع شده، و آن، مشتق است از حين به كسر حا، كه به معنى زمان است. و ممكن است كه از حَين به فتح حا باشد كه به معنى هلاكت و مردن است، و معنى آن اين مىشود كه: وفات آن حضرت در آن شب مقدّر شده بود، و تقدير خدا البته جارى مىگرديد.
و در بعضى از نسخ جبّن، و جيم و باى ابجد واقع شده كه از جُبن بر وزن قُفل باشد، و آن به معنى ترس و بى دلى است، يعنى: كه آن حضرت در آن شب بىدل شده بود و مىترسيد و اگرچه در حديث وارد شده كه چون امّكلثوم دختر آن حضرت رضى الله عنه احوال آن حضرت را مشاهده نمود و بىآرامى او را ديد، و عرض كرد كه: اى پدر، چرا امشب خواب بر تو حرام گرديده و استراحت نمىفرمايى؟ فرمود كه: «اى دختر، با شجاعان بسيار جنگ كردهام و خود را به اهوال عظيم افكندهام و هرگز رعبى و ترسى در دلم به هم نرسيده و امشب بسيار ترسانم». وليكن با علّت امضاى تقدير و آنچه پيش از آن است، در ظاهر نمىسازد، مگر به اعانتى كه به آن منضمّ شود.
و در بعضى از نُسَخ غير اين چهار وجه نيز واقع شده، وليكن على الظّاهر آنچه در نسخه اوّل است، صحيحتر است به قرينه عنوان باب و احاديثى كه بعد از اين مىآيد).