شعر از خواب برخیز (درباره رحلت پیامبر اکرم (ص))
۲۵ شهریور ۱۳۹۴ 0 به هجران، زارى دلهاى خونين
ز حد بگذشت يا ختم النّبيّن!
ز اشك و آه مهجوران بيتاب
جهانى غوطه زد در آتش و آب
سپاه درد با جان در ستيزست
لب هر زخم دل، خونابهْ ريزست
جهان از جلوه جان پرورت دور
به ما شد تنگتر از ديده مور
شدى تا گنج خلوتخانه خاك
ز داغ اندوخت صد گنجينه، افلاك
قد محراب زين محنت، دو تا شد
كه از سروِ سرافرازت جدا شد
ز قدرش، سايه بر عرش برين بود
كه بر پاى تو، منبر پايه مىسود
كنون در گوشه يى افتاده مدهوش
به حسرت، يك دهن خميازهْ آغوش
جدا از پرتو آن روى دلكش
به دل، قنديل را افتاده آتش
ز داغ هجرت اى شمع شب افروز!
به شبها، شمع مى گريد به صد سوز
برافروز اى چراغ چشم ايجاد
جهان شد بىفروغت، ظلمتْ آباد
به رخ، آرايش شمس و قمر كن
شب تاريك هجران را، سحر كن
ز خواب اى مهر عالمتاب، برخيز!
تو بخت عالمى، از خواب برخيز!
بلندْ آواز گردان طبل شاهى
ز نو، زن نوبت عالمْ پناهى
قدم بر تارك كرّ و بيان زن
علم بر بام هفتمْ آسمان زن
مشرَّف كن بساط خاكيان را
منوّر، منزل افلاكيان را
سراى خورشيد جان! از خواب بركن
كنار خاك را، جيب سحر كن
چراغ افروز بزم قدسيان شو
رواج آموز كار انس و جان شو
چو از جا، هول رستاخيز خيزد
رخ از شرمندگيها، رنگ ريزد
نظر بگشا بر احوال تباهم
بجنبان لب، پىِ عذر گناهم
شاعر: شیخ محمد هزین لاهیجی
منبع: گنجينه نور-مدائح و مراثى خمسه طيبه ، محمد علی مجاهدی،صص:185-186