سخنرانی آیت الله میرباقری :جلسه اول، شفاعت حضرت زهرا (س) راه ورود به وادی تسلیم

سخنرانی آیت الله میرباقری :جلسه اول، شفاعت حضرت زهرا (س) راه ورود به وادی تسلیم

۲۵ دی ۱۴۰۱ 0 صوتی و تصویری
 

جلسه اول هیئت رزمندگان قم: شفاعت حضرت زهرا (س) راه ورود به وادی تسلیم

 مقدمه کمال ایمان

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم  الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين  وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِين  وَ اللَّعْنَةُ عَلَى أَعْدَائِهِم  أَجْمَعِين. «فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا في  أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليما»(نساء/۶۵)  یکی از مقامات مهمی که باید تلاش کنیم تا آن را کسب کنیم و البته اگر کسی بخواهد به این مقام برسد امتحان های سختی هم در راه او قرار می گیرد، تسلیم شدن نسبت به وجود مقدس نبی اکرم و اهل بیت شان است که در قرآن و روایات معصومین علیهم السلام مکرر به آن توصیه و تأکید شده است و این طریق رسیدن به کمال در ایمان است. کمال در ایمان با معرفت الهی و با معرفت به نورانیت امام حاصل می شود. مؤمن کامل آن کسی است که حقیقتا عارف به مقام امام است و حقیقتا امام را در منزلت نورانیت خودش می شناسد. این تسلیم در معارف اهل بیت مقدمه رسیدن به کمال و ایمان است. وقتی در انسان ایمان کامل می شود که تسلیم بودن به خدای متعال را تمرین کند.
مرحوم مجلسی یک بابی در بحار باز کردند که در آن باب عنوانش فضیلت هایی را آوردند که مخالفین و دیگران در وصف ائمه نقل می کنند ولی در روایات ما نیامده است. چون فضائلی که در کتب عامه برای ائمه نقل می شود بعضی مشترک هستند و در احادیث خود ما هم وجود دارند و آن ها هم نقل کردند ولی بعضی از مختصات خودشان است.
ابراهیم بن ابی محمود به امام رضا علیه السلام عرض کرد که آیا این فضیلت هایی که عامه برای شما نقل می کنند و در معارف خود ما نیست را نقل کنیم یا نقل نکنیم؟ آیا این احادیث را اخذ بکنیم و جزو دین و اعتقاد خودمان قرار بدهیم یا نه؟ حضرت به او فرمودند که پدر من از آبائشان و از جدشان وجود مقدس رسول الله یک مطلبی را نقل کردند که ایشان فرمود: «مَنْ أَصْغَى إِلَى نَاطِقٍ فَقَدْ عَبَدَه »(1) کسی که به حرف گوینده ای گوش دل بدهد و حرف او را بپذیرد، این به منزله عبادت اوست.
بعد حضرت فرمودند: «فَإِنْ كَانَ النَّاطِقُ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ» اگر او سخنگوی خداست و حرف خدا را می زند، اگر انسان گوش بدهد و آن را بپذیرد، «فَقَدْ عَبَدَ اللَّه » خدا را عبادت کرده، اما «وَ إِنْ كَانَ النَّاطِقُ عَنْ إِبْلِيسَ» اگر زبان ابلیس است و حرف شیطان را می زند، «فَقَدْ عَبَدَ إِبْلِيس » شیطان را می پرستد. پس گوش به حرف یک گوینده ای دادن و اصغاء کردن و پذیرفتن به منزله عبادت و بندگی است. یکی از راه های بندگی خدای متعال این است که انسان کلمات الهی را بشنود و بپذیرد و این طریق بندگی است کما این که اگر حرف شیطان و شیاطین را بپذیرد آن هم عبادت شیطان است. لذا خیلی باید به این امر توجه داشت.
در قرآن کریم خداوند می فرماید: «فَبَشِّرْ عِبادِ * الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَه »(زمر/17-18) به عباد خدا و به بندگان خدا بشارت بده، قول را استماع می کنند ولی از بهترینش اتباع می کنند و به دنبال قول بد نمی روند و دنبال قول خوب هم نمی روند بلکه به دنبال بهترین راه می روند.
این آیه معنای خاصی دارد ولی باید به این توجه داشت که این آیه برای عبادالله است. عبادالله وقتی می شنوند جز از احسن تبعیت نمی کنند. ما که شاقول و تراز حق نداریم که بتوانیم حرف را تراز کنیم. ما حق نداریم بنشینیم هر حرفی را گوش کنیم چون اگر این حرف، حرف شیطانی بود و  به دل ما نشست، این عبادت شیطان است.
من به خصوص به جوان های عزیز حتما توصیه می کنم که صفحه ذهن و دلتان را به روی حرف و حدیث ها، به اسم اینکه آدم باید حرف ها را بشنود و انتخاب کند باز نکنید. یک اولیائی هستند که آن ها منتخب اند و شما باید حرف آن ها را گوش کنید. یک شخصیت هایی هستند که خدا قول شان را تضمین کرده «ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى »(نجم/۳) از روی نفسشان حرف نمی زنند و حرف خودشان نیست و حرف خدا را می زنند. آن کسانی که حرف خدا را می زنند با خیال راحت آدم می تواند به حرفشان گوش کند. آن ها معصومین هستند و غیر از معصوم کسی حرف خدایی نمی زند، مگر اینکه سخن معصوم را نقل کند. البته باید سخن معصوم را هم با دقت و فقاهت و حساب و کتاب نقل کند. به حرف این ها هم می شود انسان گوش بدهد و الا به حرف مابقی گوش دادن، آغاز لغزش انسان است. آدم خیال می کند که می تواند تراز کند و خوب و بدش را سوا کند.
یک کسی بندگی کرده و به فرقان رسیده و این آدم اگر حرف ها را هم بشنود مانعش نمی شود؛ این با ما فرق دارد. اصلا این آیه حرف دیگری می زند؛ «فَبَشِّرْ عِبادِ * الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَه »(زمر/17-18) معنایش این نیست که آدم گوشش را باز بگذارد و هر حرفی را بشنود و بعد شروع به خوب و بد کردن کند و خوبش را انتخاب کند. ما اصلا حق نداریم هر حرفی را بشنویم کما این که حق نداریم به هر صحنه ای نگاه بکنیم و حق نداریم هر چیزی هم بشنویم. می گوید آقا من استدلال می کنم. مگر آدم می تواند؟ مگر توان ماست؟ شیطان آنقدر اغواگری می کند که خیلی بزرگتر از ما را هم با خودش برده.
سوال را یک بار دیگر می خوانم؛ ابراهیم بن ابی محمود می گوید: «قُلْتُ لِلرِّضَا » به امام رضا علیه السلام عرض کردم «يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنَّ عِنْدَنَا أَخْبَاراً فِي فَضَائِلِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ» [اخباری در] فضیلت امیرالمؤمنین و شما به ما رسیده «وَ فَضْلِكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ هِيَ مِنْ رِوَايَةِ مُخَالِفِيكُم »، ولی -مهم این است- راوی آن مخالف شماست، مخالفین در فضیلت شما روایتی نقل می کنند. یک قید هم دارد «وَ لَا نَعْرِفُ مِثْلَهَا عَنْكُم »؛ بعضی از فضائلی که آن ها می گویند در روایات اهل بیت هم هست و احتیاج نیست آدم از آن ها بگیرد ولی یک فضیلتی را نقل می کنند که در کلام اهل بیت نیست. آن ها بر امیرالمؤمنین فضیلت نقل می کنند ولی مثلش در احادیث اهل بیت نیست.
حضرت هشدار دادند و گفتند این را هم از آن ها نگیرید. اول توجه کنید، کسی که حرف می زند یا از طرف نفس و شیطان حرف می زند و یا از طرف خدا حرف می زند. گوش کردن به حرف و پذیرفتن حرف و قرار دادن آن جزو اعتقادات، این بندگی است. اگر حرف خدا را می زند، این بندگی خداست و اگر حرف شیطان را می زند این بندگی شیطان است. این ضابطه کلی در ذهن مبارکتان باشد که خیلی وقت ها آدم لازم نیست استدلال کند که حرف طرف درست است یا غلط است. یک شاقول و یک تراز دیگری به ما دادند و گفتند ببینید از طرف خدا حرف می زند یا از روی دلش حرف می زند؟ خدا محور است یا هرچه به ذهن خودش درست می آید می گوید؟ این خیلی معیار مهمی است. القائاتی که در جامعه می شود همیشه همینطوری است. القائاتی که در نفس هم می شود همینطور است.
گاهی اوقات از بیرون خبری نیست و درون انسان شروع می شود. آدم یک جا نشسته و این ها شروع می شود و می بینی وسوسه هایی در دلت می آید، گویا یک کسی دارد با آدم حرف می زند و شروع به صحبت کردن می کند. قبل از این که به حرفش گوش بدهید ببینید این چه کسی است که دارد حرف می زند؟ یا سخنگوی شیطان است و یا سخنگوی خداست. علامتش هم این است که اگر دیدید نورانیتان می کند بدانید حرف خداست و اگر دیدید دارد قلبتان را تیره می کند و آدم را با خدا دعوا می اندازد، بدانید حرف شیطان است.
در یک روایتی حضرت فرمودند وقتی القائات شیطان می آید او را لعنش کنید و از او تبری بجویید و اینطور با او مقابله کنید و به ذکر و لعن و توجه به خدای متعال مسلح بشوید تا نتواند حرف خودش را در شما القاء کند. اگر حرف خودش را القاء کرد و این در دل شما نشست، نجات از آن خیلی مشکل است.
امام رضا علیه السلام به ابراهیم بن ابی محمود یک قاعده کلی فرمودند که جدم رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که اگر کسی به حرف یک گوینده ای گوش بدهد و او را بپذیرد، این در واقع دارد عبادت می کند؛ این یا عبادت شیطان است و یا عبادت خداست. لذا یکی از عبادت های بسیار مهم این است که معارف اهل بیت را بخوانید و استماع کنید و به آن اعتقاد پیدا کنید. این جزو عبادات خداست و بهترین نوع عبادت هم هست.
بعد حضرت فرمودند که ابن ابی محمود، مخالفین و دشمنان ما چند دسته حدیث وضع کردند. بعضی از فضائلی که در مورد ما می گویند غلو است و ما را در حد خدایی توصیف می کنند، برای این که شما را متهم کنند. یک دسته از فضیلت هایی که در فضل ما نقل می کنند این است که ما را پایین می آورند و کوچکمان می کنند. فضیلت می گوید ولی این فضیلتی که می گوید دون شأن ماست و شما اگر به آن معتقد شدید امامتان را کوچک می بینید و امیرالمؤمنین را فقط در حد یک عالم و یک پهلوان و یک مجاهد می بینید. این را که همه هستند.
یک بزرگواری حضرت زهرا سلام الله علیها را مدح می کرد که آقا ایشان انقدر تلاوت قرآن و همسرداری می کردند، گفتم این ها را که مادر بزرگ من هم می کرد. این که مدح حضرت زهرا نیست. شوهردار بودن و شوهر دوست بودن را هم مادر بزرگ ما بلد بود و هشت تا ختم قرآن در ماه می کرد. این که فضیلت حضرت زهرا نیست. پس یک دسته از فضائلی که نقل می کنند از این جنس است و فضیلت می گویند که تنقیص کنند و ما را پایین بیاورند. اگر شما از آن ها این احادیث را گرفتید و به آن معتقد شدید منحرف می شوید.
[دسته سوم این است که] به اسم سبّ دشمنان ما را می گویند و لعن و بدزبانی می کنند تا دهان دیگران را نسبت به ائمه شما باز کنند. حضرت فرمود به این هم حواستان باشد. خدای متعال فرموده: «وَ لا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ»(انعام/۱۰۸) آن هایی که غیر خدا را عبادت می کنند، بت های آن ها را سب نکنید و ناسزا نگویید؛ چون آن ها هم به خدای شما ناسزا می گویند و اتفاق بدی می افتد. البته آن چیزی که گفته شده این است که سب نکنید، ولی اینکه انسان مطاعن آن ها را بحث بکند و کج روی هایی که بوده را با ادله علمی مثل روش مرحوم علامه امینی بحث کند این هیچ اشکالی ندارد و این منع نشده است. این کار را باید آدم انجام بدهد.
 

التزام دائمی به امام

بعد حضرت فرمود: «يَا ابْنَ أَبِي مَحْمُودٍ إِذَا أَخَذَ النَّاسُ يَمِيناً وَ شِمَالا» وقتی مردم این طرف و آن طرف می روند و گوش به هر حرفی می دهند که فلان شخص مثلا فیلسوف یونان است و آن یکی مثلا فیلسوف غرب است و اسم یک مشت آدم ملحد را فیلسوف می گذارند و می خواهد حقایق را از آن ها بگیرند، حضرت فرمود زمانی که مردم این طرف و آن طرف رفتند، شما نروید، «فَالْزَمْ طَرِيقَتَنَا» و ملازم ما باشید و از ما جدا نشوید. چون «مَنْ لَزِمَنَا لَزِمْنَاه » اگر شما همراه ما بودید ما هم همراه شما هستیم. همراهی ما با امام برای امام خاصیتی ندارد ولی همراهی امام با ما سراسر برای ما نفع است.
«وَ مَنْ فَارَقَنَا فَارَقْنَاه » کسی که از ما جدا شد، ما هم از او جدا می شویم و اینطور نیست که ما کسی را مجبور کنیم با ما باشد. اگر کسی دستش را از دست ما در آورد و جدا شد، ما هم راهمان را جدا می کنیم. خیلی هشدار سنگینی است. بعد حضرت فرمودند: «إِنَّ أَدْنَى مَا يُخْرِجُ الرَّجُلَ مِنَ الْإِيمَان » کمترین چیزی که آدم را از ایمان بیرون می برد و دیگر مؤمن نیست این است، «أَنْ يَقُولَ لِلْحَصَاةِ هَذِهِ نَوَاة» نسبت به یک ریگ قضاوت ناغلط کند. اگر به ریگی که در بیابان افتاده معتقد شدی که این یک بذر است و شکوفا می شود -نبات و یک درختی است که می روید- این را معتقد شدی و به عنوان دین خودت پذیرفتی، این آدم را از ایمان خارج می کند.
این روزها می بینید که دینداری مفت شده و هرکسی به اسم عالم دین و فیلسوف دهانش را باز می کند و ما هم به آن معتقد می شویم. فرمود حتی انقدر که راجع به یک ریگ داوری غلط بکنید و بعد این را جزو دین خودتان قرار بدهید، این شما را از ایمان بیرون می کند. فرمود: «يَا ابْنَ أَبِي مَحْمُودٍ احْفَظْ مَا حَدَّثْتُك » اینکه گفتم را خوب بفهم و برای خودت حفظش کن، «فَقَدْ جَمَعْتُ لَكَ فِيهِ خَيْرَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَة» که تمام خیر دنیا و آخرت را من در این یک کلمه برایت جمع کردم.
در این حدیث حضرت چند کلید کلی به ما دادند که یکی این است؛ خیال نکنیم خدای متعال گوش را برای این داده که باز کنیم و هر حرفی را بشنویم. فرمود وقتی گوش دادی، داری بندگی می کنی. خود گوش دادن و استماع کردن یا بندگی خداست و یا بندگی شیطان است. بعد هم فرمود که اگر شما نسبت به یک امری اعتقاد خلاف پیدا کنید و آن را جزو دین خودتان بگیرید از ایمان خارج می شوید. نتیجه این دو حرف این است؛ «إِذَا أَخَذَ النَّاسُ يَمِيناً وَ شِمَالًا فَالْزَمْ طَرِيقَتَنَا» مردم این طرف و آن طرف می روند و به هر کسی گوش می دهند و از هر کسی می گیرند ولی شما از ما جدا نشوید. شما حرفتان و دینتان را از ما بگیرید. «فَالْزَمْ طَرِيقَتَنَا فَإِنَّهُ مَنْ لَزِمَنَا لَزِمْنَاهُ وَ مَنْ فَارَقَنَا فَارَقْنَاه »، نقطه مقابل این حرف این است که آدم در داوری های خودش و در اعتقادات خودش سراغ دیگران برود و از دیگران حرف بگیرد و این هم جزو دین و اعتقادات دینی خودش قرار بدهد.
خیلی وقت هاست که آدم یک حرف هایی را می شنود و جزو دین خودش قرار نمی دهد. یک حرفی است که دیگر می زنند ولی این را اگر جزو دین قرار دادید حضرت فرمود از دایره ایمان بیرون می روید. نقطه مقابلش این حدیث نورانی است که در باب فضل المسلمین در کتاب شریف کافی از امام صادق علیه السلام نقل شده که حضرت فرمودند «مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَسْتَكْمِلَ  الْإِيمَانَ  كُلَّه »(2) اگر کسی خوشحال می شود و دوست می دارد که تمام مقامات ایمان را به دست بیاورد و ایمان به تمامه در او محقق شود و ایمانش کامل بشود «فَلْيَقُلِ الْقَوْلُ مِنِّي » باید حرف و اعتقادش این باشد. این قول فقط به معنای قول زبانی نیست و اعتقادش باید این باشد «فَلْيَقُلِ الْقَوْلُ مِنِّي فِي جَمِيعِ الْأَشْيَاءِ»، در باب هر چیزی باید «قَوْلُ آلِ مُحَمَّد» باشد. ترازوی خودش را امام صادق و امیرالمؤمنین قرار بدهد. بگوید هرچه را در هر موضوعی آن ها گفتند من قبول دارم. 
«فِيمَا أَسَرُّوا وَ مَا أَعْلَنُوا» چه فرموده باشند و چه نگفته باشند و جزو اسرارشان باشد را من قبول دارم. هرچه آنها راجع به هر موضوعی گفتند را من به آن اعتقاد دارم؛ یعنی شاقولم را امام قرار می دهم. ما یک معتقداتی پیدا می کنیم ولی اعتقاد واقعی مان این است آنی که امام صادق فرمودند همان را قبول دارم «وَ فِيمَا بَلَغَنِي عَنْهُمْ وَ فِيمَا لَمْ يَبْلُغْنِي »، چه آن مطالبی که از امام به من رسیده باشد و یا نرسیده باشد را من قبول دارم. یک موقع مطالب جزو اسرار است و نگفتند ولی من هرچه آن ها در سرشان قبول دارند را قبول دارم. این نقطه مقابل آن حرف است که آدم از پیش خودش یا از نزد دیگران یک حرفی را بگیرد و در باب دین خدا به او معتقد بشود ولو به این اندازه ای که بگوید این ریگ هسته گیاه است. حتی انقدر هم کوچک باشد این آدم را از ایمان خارج می کند.
استکمال ایمان به این حاصل می شود که انسان در جمیع اشیاء به حدی تسلیم امام باشد که بگوید من اصلا از خودم حرفی ندارم و آنجایی که حرف امام به من رسیده اعتقاد به همین پیدا می کنم و آنجایی هم که نرسیده من هرچه آن ها می گویند قائل هستم. این را توجه داشته باشید که در داوری نسبت به اشخاص و جریان ها آدم به یک حجتی می رسد. اگر حجت از ناحیه امام است آدم می گوید بالأخره از دستگاه حق و از ناحیه امام به من رسیده و آنجا هم باز آدم باید معتقد باشد. ممکن است من یک جایی خطا کنم ولی اگر خطا می کنم من آن چیزی که امام صادق قبول دارد را قبول دارم. آدم می رود کتاب علمی می خواند و بعضی جاهایش خیلی کار سخت می شود و می گوید هرچه آن ها می گویند من قبول دارم. این خیلی کار سختی است.
می گفت مطاره آدم گرو نرفته، حرف زیاد می زند. وقتی دنیای آدم گرو رفت، آن وقت می بینی که می تواند بگوید حرف من حرف امام صادق است یا نه. یک چیزی در باب خود آدم بگویند، آدم می تواند قبول کند. فرمود اگر کسی به اینجا رسید که واقعا در هر موضوعی اعتقادش آن چیزی است که اهل بیت فرموده و آن ها را شاقول و تراز قرار می دهد ولو که بهش نرسیده باشد، این همان مقامی است که در آیه قرآن فرموده که پیامبر ما این ها مؤمن نمی شوند تا این که در مشاجراتشان و آنجا که حق و باطل قاطی می شود تو را قاضی قرار بدهند. چون نفس آدم در داوری ها معمولا حق را طرف خودش می کشد. باید در مشاجرات تو را حکم قرار بدهند و بعد هم هرچه تو حکم کردی را بپذیرند و بعد هم در دلشان احساس دلتنگی نکنند.
 

سختی همراهی با امام

شأن نزول این آیه شریفه را اینطوری گفتند که یک کسی با زبیر که پسر عمه حضرت بود، اختلافی داشت و اختلاف هم اختلاف مهمی نبود. زمینی داشتند که مجاور زمین زبیر آبی بود که می آمد و ورودی آب از زمین زبیر بود و او اول آب را برمی داشت و بعد آب به زمین بعدی می رسید. منازعه را آوردند پیش حضرت و حضرت فرمود درست است اول حق آب اوست. این فرد رفت بیرون و گفت پیامبر خدا به نفع قوم و خویش خودش حکم کرده است. این پیامبری که خدای متعال می فرماید هرچه می گوید حرفش حرف من است و دستش دست من است و کارش کار من است و هیچ چیزی از خودش ندارد، انسان العیاذ بالله سر منافعش به این پیامبر تردید کند و او را متهم کند.
وقتی کار به جای باریک می کشد خیلی سخت می شود. تعلقات انسان وقتی وسط آمد، آدم نمی تواند داوری حضرت را بپذیرد. حضرت فرمودند در جنگ حنین وقتی مسلمانان غنیمت فراوانی به دست آوردند که بلافاصله بعد از فتح مکه است و همه اهل مکه به ظاهر ایمان آوردند و منافقین هم به ظاهر مثل ابوسفیان و قومش و سران قریش هم ایمان آوردند. جنگ طائف اتفاق افتاد که در این جنگ دو هزار نفر از همین تازه مسلمان ها به سرکردگی ابوسفیان هم شرکت کردند و فتح فوق العاده ای هم شد. طائف سرزمین ثروتمندی بود و غنایم فراوانی به دست مسلمان ها رسید و تا حالا چنین غنایمی به دست مسلمان ها نیامده بود. حضرت غنایم را تقسیم کردند و بیشتر غنیمت های جنگی را به تازه مسلمان ها یعنی به قریش و ابوسفیان و پیروانش دادند. حتی صد تا شتر به ابوسفیان دادند.
این تقسیم به انصاری که پیامبر را در مدینه دعوت کرده بودند و در جنگ بدر و احد و خندق و خیبر کنار حضرت بودند، برخورد. آمدند پیش سعد بن عباده که رئیسشان بود و گفتند به حضرت بگویید اگر این حکم خداست ما قبول داریم ولی اگر حکم شماست ما قبول نداریم. چه نوع تقسیم کردن است؟ ما تا حالا کنار شما بودیم و همین که قوم و خویش های تان در اولین جنگ آمدند، همه غنایم را به قوم و خویش های تان دادید؟! چون حضرت از قریش هستند و نسبت فامیلی با این ها داشتند. این داوریشان نسبت به حضرت است.
با سعد بن عباده محضر حضرت آمدند و گفت حرف من این نیست، این مردم این را می گویند. حضرت فرمودند حرف شما حرف بزرگتان است؟ ابتدا تعارف کردند ولی بعد گفتند بله حرف ما همین است. امام صادق علیه السلام فرمود «فَحَطَّ اللَّهُ  نُورَهُم »(3) این داوری نسبت به نبی اکرم و این تمرد نسبت به حضرت نورشان را گرفت. هنوز هم درگیر نشدند با حضرت و آخر کار هم درگیر نشدند و حرف حضرت را قبول کردند ولی همین که انسان در دلش نسبت به پیامبر خدا اینطوری داوری کند، نورش از او گرفته می شود. گیرم ما هم در این غنایم سهم داشتیم و سهم ما را به قریش دادند؛ اولا که غنایم حقیقتاً ملک امام است و این حرف ها نیست.
شخصی آمد محضر امام صادق و گفت من غواصی کردم و رفتم یک درآمد خوبی پیدا کردم و آمدم سهم شما که یک پنجم می شود را بدهم و پول خیلی زیادی هم بود. حضرت به او فرمودند سهم ما انقدر است؟! همه اش ملک ماست ولی بعد فرمودند همه اش را به تو بخشیدم و یک پنجمش را هم بردار برو ولی اینطوری تقسیم نکن. این تقسیم درستی نیست، همه چیز ملک امام است. عالم ملک نبی اکرم است. یک روایات مفصلی داریم که می گوید کل ارض ملک امام است و تمام ارض ملک امام است.
فرمود این سوء ظن به نبی اکرم، «فَحَطَّ اللَّهُ  نُورَهُم » تمام نور ایمانشان حط شد و از بین رفت. اگر تسلیم می شدند و دل خودشان را هم تسلیم می کردند و می گفتند که پیامبر خدا معیار است، به کمال ایمان می رسیدند. تا امتحان پیش نیامده کار سختی نیست ولی وقتی امتحان پیش می آید کار سخت می شود. کار که سخت شد تنازع انسان با حضرت شروع می شود. در این موارد اگر انسان شاقول و ترازویش را امام قرار داد موفق بیرون می آید ولی اگر برای خودش یک ترازویی دارد و ترازو را وسط می گذارد و کار نبی اکرم را با ترازوی خودش می سنجد و اگر درست بود قبول می کند و درست نبود قبول نمی کند، این اول سقوط آدم است. کفر و خروج از ایمان از اینجا شروع می شود. انسان اگر خودش را کنار حضرت، وسط کشید و در عرض حضرت خودش را قرار داد، همین که خودت را مطرح کنی همان جایی است که شیطان وسط می آید.
 

امام، معیار سنجش

یک وقت شیطان نمی تواند به انسان دست پیدا کند؛ آنجایی که دنبال حضرت باشی و پیرو اهل بیت شدی و خودت را کنار گذاشتی، دیگر دست شیطان به شما نمی رسد. معنی «وَلَايَةُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ حِصْنِي »(4) همین است. ولی اگر در کمترین حدی خودت را مطرح کردی، این همان جایی است که شیطان سرمایه گذاری می کند. ما دائم ترازو داریم و دائما هم داریم ترازو می کنیم. اینقدر هم این ترازوی ما پیچیده عمل می کند که گاهی هزارها و صدها هزار محاسبه را در یک لحظه می کند و خودمان هم متوجه نمی شویم که چکار داریم می کنیم. وقتی یک لقمه می خواهید در دهانتان بگذارید، می آورید تا دم دهانتان و برمی گردانید و می گویید حرام است و شبهه ناک است. اینجا ترازوی شما می گوید نخور و با نفستان مبارزه می کنید.
یک موقع آدم با نفس خودش تراز می کند و می گوید بگذار فلانی را زمین بزنم و هرچه از دهانم درآمد را می گویم و کاری هم ندارم که خدا می پسندد یا نه و اینجا ترازو خودم می شوم. ترازوی انسان باید امام باشد. ترازو در کارها گاهی آسان تر است ولی وقتی به محاسبات دقیق می رسد سخت می شود. اگر من نشستم یک کتاب علمی نوشتم و پنجاه سال رویش کار کردم و امام صادق می گوید این پنجاه سال را بیانداز در چاه، باید قبول کنم.
یک مرجع بزرگوار از مراجع فعلی، یک موقعی با ایشان قدم می زدم و در محضرشان می رفتم، یک کتابی را اول گذاشتند زیر قبایشان که من نبینم که این کتاب را چه کسی نوشته. پدرشان هم از علمای بزرگ بودند و فرمودند پدر ما یک چاهی در خانه داشت که بعضی کتاب ها را در چاه می انداخت. یعنی می خواست بگوید این کتابی که دست من است از همان جنس است. حالا کتاب هم من فهمیدم چه کتابی است. کتاب علمی بود که یک کسی زحمت کشیده بود و فقهی هم بود. یک موقع آدم یک کتابی می نویسد که سی سال عمرش را پایش می گذارد. اگر حضرت بگوید در چاه بیانداز می اندازی؟ یا می گویی عقل من این را می گوید؟ تمام ایمان همین است که تسلیم باشی و اراده خودت را بسپاری. چه به من رسیده باشد و چه نرسیده باشد «الْقَوْلُ مِنِّي فِي جَمِيعِ الْأَشْيَاءِ قَوْلُ آلِ مُحَمَّدٍ فِيمَا أَسَرُّوا وَ مَا أَعْلَنُوا».
انسان باید انقدر پا روی نفسش بگذارد و روی خودش کار کند که هیچ کجا خودش را ترازو قرار ندهد. همه جا ترازو باید آن ها باشند. اگر ترازوی انسان خودش شد دعوایش می شود. ذیل همین آیه ای که خواندم «فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُون » حضرت فرمود کمال ایمان به این نیست که فقط نماز بخوانید و روزه بگیرید و خمس بدهید و حج به جا بیاورید. آن هم حج های قدیم که یک سال باید زندگیش را رها می کرد و به حج می رفت. اگر به سختی مال حلال در بیاوری و خمس و زکاتش را بدهی و اول وقت هم نماز بخوانی، فرمود این کمال ایمان نیست. کمال ایمان این است که حضرت را داور قرار بدهی و هرچه گفت را قبول کنی و در دلت هم احساس دلتنگی نکنی. اگر انسان توانست ترازویش را در امور مهم حضرت قرار بدهد، این به رشد ایمان می رسد و این آغاز ظهور نورانیت امام در قلب انسان است و این مقدمه معرفت امام به نورانیت است.
اگر تسلیم امیرالمؤمنین شدی به اندازه ای که تسلیم می شوی، شمایل حقیقی حضرت را می بینی. حضرت «نُورَ اللَّهِ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْض »(5) است. حضرت چراغ هدایت است و هدایتی است که خدا در عالم قرار داده است. حضرت وجه الله و باب الله و سبیل الله و جنب الله و یدالله و اذن الله است. این ها تعاریفی است که قرآن از حضرت کرده است. اگر خودت را زمین گذاشتی، به تدریج مقامات حضرت آشکار می شود و می رسد به یک جایی که حضرت را در سیمای حقیقی خودش و در حقیقت نورانیتش مشاهده می کنی. حقیقت نور حضرت وارد قلب انسان می شود. این کمال ایمان می شود «لَا يَسْتَكْمِلُ أَحَدٌ الْإِيمَانَ حَتَّى يَعْرِفَنِي كُنْهَ مَعْرِفَتِي بِالنُّورَانِيَّة»(6).
اگر جامعه ای در همه امور، خودشان را به حضرت سپردند، این جامعه نورانی به نور امام می شود و تبدیل به جامعه موحدین می شود ولی اگر خودشان را وسط کشیدند، امیرالمؤمنین کنار می رود «وَ مَنْ فَارَقَنَا فَارَقْنَاه ». محمود بن لبید می گوید حضرت زهرا سلام الله علیها بعد از رحلت وجود مقدس رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم گریه می کردند. یک روز رفتم محضر حضرت و گفتم چرا شما انقدر گریه می کنید؟ آخر شما با این شخصیت با عظمت چرا اینگونه می کنید؟ حضرت فرمودند محمود بن لبید نمی دانید اینها چه کار کردند؟ بعد حضرت توضیح دادند که یک کار خطای کوچکی نکردند، مسیر را به هم زدند. بعد می گوید به حضرت عرض کردم شما خودتان چیزی در باب حضرت امیر به بنده می گویید؟ فرمود مگر غدیر یادتان رفته؟ گفتم بی بی می خواهم از خودتان بشنوم. بعد یک حدیثی را در فضیلت امیرالمؤمنین نقل کردند که این را دیگر مستقیم حضرت نقل می کنند.
بعد فرمودند که پدرم فرمود: «مَثَلُ الْإِمَامِ مَثَلُ الْكَعْبَةِ إِذْ تُؤْتَى وَ لَا تَأْتِي »(7) امام مثل کعبه است، باید بروید دور کعبه طواف کنید. امام که نباید بیاید دور شما. این شاید معنایش همین باشد «مَنْ لَزِمَنَا لَزِمْنَاه » شما بیایید به طرف ما، ما می آییم به طرفتان و اگر از ما جدا شوید، ما اصراری نداریم؛ «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ»(بقره/۲۵۶) یعنی همین، دین یعنی امیرالمؤمنین، دین یعنی ولایت حضرت. ولایت را که زوری به کسی نمی دهند. ما باید تسلیم بشویم و به سمت امام برویم و خودمان را به امام بسپاریم تا قوای ما را نورانی کنند. اگر جامعه ای رفتند دور امام جمع شدند، همه معیشت شان نور می شود. عصر ظهور همین است «وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها»(زمر/۶۹) زمین با نور امام روشن می شود و عالم یک عالم دیگری می شود. داستان سقیفه همین یک کلمه است. همین امتحان است.
مسلمان هایی که سال ها جنگیدند و شمشیرشان ماه ها و چندین سال روی دوششان است و آسایش خودشان را کنار گذاشتند، ای مسلمان ها وقتی پای این امتحان افتاد تسلیم می شوید یا نمی شوید؟ ترازویتان نبی اکرم است یا خودتان؟ در این امتحان همه زمین خوردند «ارْتَدَّ النَّاسُ  بَعْدَ النَّبِيِّ إِلَّا ثَلَاثَةَ نَفَر»(8) این داستان سقیفه است. امتحان خیلی سخت است.
عمار خیلی شخص با عظمتی است و خیلی بزرگ است. از شهدای صفین است و مدح های بزرگی درباره ایشان گفته شده؛ حضرت می گوید مردم مرتد شدند الا چند نفر، سلمان و ابوذر و مقداد و فلان. گفتم منظور عمار است؟ فرمودند عمار خیلی بزرگ است و شهید است ولی مثل اینها نیست. در آن صحنه های سخت تسلیم شدن و از امام جلو و عقب نیافتادن و عجله و شتاب نکردن. خیلی کار سختی است، «مَنْ لَزِمَنَا لَزِمْنَاهُ وَ مَنْ فَارَقَنَا فَارَقْنَاه ». اگر جامعه ای از امام جدا شد، امام هم از آن جامعه فاصله می گیرد و می شود همین که می بینید. یک امت تاریخی در گمراهی آشکار غرق می شوند. اگر امیرالمؤمنین را رها کردی «ضَلَّ مَنْ فارقِکُم» این امتحان همیشه است.
در یک حدیثی فرمودند تسلیم یعنی اخبات. گفت آقا ما یک دوستی داریم که از اصحاب شماست و هرچه می گوییم امام صادق فرمود، می گوید تسلیمم و ما به او «كُلَيْبَ تَسْلِيم »(9) لقب دادیم. حضرت دعایش کردند و بعد فرمودند می دانید تسلیم چیست؟ یعنی اخبات و اخبات یعنی اعتماد کردن به امام و انکسار داشتن در مقابل امام و خشوع همراه با اعتماد و اطمینان. خیلی سخت است آدم در صحنه های سخت خضوع کند و مطمئن باشد کنار امامش آرام باشد. خیلی سخت است در مقابل حجتی که بر او تمام می شود آرام باشد. رسیدن به این طمأنینه و آرامش و به این اخبات و تسلیم مقدمه نورانیت است و انسان را به کمال ایمان و معرفت می رساند. این یک ابتلائات عظیم می خواهد. اگر ما واگذار می شدیم که امتحانات ولایت را خودمان پشت سر بگذاریم معلوم نیست در نهایت کسی می ماند یا نمی ماند.
حضرت زهرا سلام الله علیها بار تحمل ولایت را برداشتند که کار برای ما هموار بشود و ما بتوانیم با امیرالمؤمنین راه برویم. شفاعت یعنی مصیبت را حضرت تحمل می کند که ما بتوانیم تسلیم امیرالمؤمنین بشویم. اگر ما الان الحمدلله تسلیم امیرالمؤمنین هستیم، حضرت زهرا سلام الله علیها بار این مصیبت را برداشتند. بلای حضرت برای این بوده که مسیر همراهی با امیرالمؤمنین را بر ما آسان کند و الا سلمان هم به گرد امیرالمؤمنین نمی رسد. مگر می شود با حضرت راه بروی؟! حضرت برای این که ما بتوانیم با امیرالمؤمنین راه برویم در عالم دنیا آمدند. این بلایی که تحمل کردند برای این بوده که بتوانیم با حضرت در عالم راه برویم و بتوانیم تسلیم باشیم. تسلیم امام بودن خیلی کار سختی است. اگر نفس و عقل و دارایی های مان را وسط بگذاریم از امام جدا می شویم.
راه رسیدن به امیرالمؤمنین و مقام تسلیم هم این است که دامن حضرت زهرا را بگیرید. این رشته چادر حضرت را بگیرید، رها نکنید تا این نفس ما را تسلیم به امیرالمؤمنین کنند و به امیرالمؤمنین بسپارند و وصلش کنند؛ «إِلَّا أَلْحَقْتِنَا بِتَصْدِيقِنَا لَهُمَا»، نفس ما را پاک کنند «بِالْبُشْرَى لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنَا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنَا بِوَلَايَتِك » ما با ماء طهور ولایت حضرت زهرا شستشو بشویم تا به امام برسیم.
 

پی نوشت ها:

(۱) عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج 1، ص: 303
(2) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 391
(3) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 411
(4) عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص: 136
(5) كامل الزيارات، النص، ص: 318
(6) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 26، ص: 1
(7) كفاية الأثر في النص على الأئمة الإثني عشر، ص: 199
(8) الإختصاص، النص، ص: 6
(9) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 391
 
* متن بالا سخنان آیت الله میرباقری به تاریخ 7 بهمن ماه سال 98 است، که به مناسبت ایام فاطمیه در هیئت رزمندگان قم ایراد فرمودند. 
 

 

کانال قرآن و حدیث را درشبکه های اجتماعی دنبال کنید.
آپارات موسسه اهل البیت علیهم السلام
کانال عکس نوشته قرآن و حدیث در اینستاگرام
تلگرام قرآن و حدیث
کانال قرآن و حدیث در ایتا
کانال قرآن و حدیث در گپ
پیام رسان سروش _ کانال قرآن و حدیث