کتاب گویا (صوتی)، عاشورا (قصه وهب نصرانی)

وهب نصرانی یکی از اصحاب امام حسین (ع) در واقعه ی عاشورا بود. او که به تازگی ازدواج کرده بود، به همراه مادر و همسرش در کربلا حضور داشت. 

«...روز دهم محرم بود، آسمون یواش یواش داشت روشن می شد میگند هرجا که پا بزاری آسمون یه رنگه ولی زیر آسمون همه جاش یه رنگ نیست هرجاش رنگ مخصوصی داره

اون روز زیر آسمون خدا یه عده دنیا پرست به یزدی پیوسته بودن، عده کمی هم همراه امام حسین(ع) بودن و بقیه هم مثل دیوار مرده و خاموش  به هیچ کاری کار نداشتن شاید با خودشون می گفتن سری که درد نمیکنه چرا دستمال ببندیم ولی در واقع زیر آسمون کربلا یعنی سرزمین نینوا وضع با  روزای دیگه کلی فرق میکرد یه طرف سربازهای یزد با کوله باری از آرزوهای دنیای و پست که روی شونشون سنگینی می کرد ایستاده بودند و طرف دیگه یاران و یاوران امام حسین (ع) ایستاده بودن در سرهاشون عشق به خدا بود و تو دلهاشون آروزی شهادت می جوشید فکر میکنید این سربازا چند نفر بودن خیلی کم اونقدر که ینفر به تنهای میتونست بره تو میدون و خیلی سریع  اونها رو بشماره 42 تا سوار و 30نفر پیاده با ینفرفرمانده  طرف دیگه میدون دسته عریض و طویل سوارها و پیادهای لشکر یزد بیابون رو سیاه کرده بود ....»

برای دانستن ادامه‌ی ماجرا این کتاب را بشنوید.