نوشته ای از علامه طباطبائی ره در مورد پیروی از خرافات
۲۷ بهمن ۱۳۹۳ 0 فرهنگ و اجتماع
«وقتى كه به آنان گفته مىشود از آنچه خدا نازل كرده پيروى كنيد، مىگويند از چيزهايى پيروى مىكنيم كه پدرانمان را بر آن يافتيم، آيا اگرچه پدرانشان هيچ عقل نداشتند و راه نيافته بودند، باز هم پيروى مىكنند؟ مثل مردمان كافر در شنيدن گفتار حق، مانند كسى است كه او را فرياد كنند، ولى او جز صداى داد و فرياد چيزى نمىشنود، اينان گنگ و كر و كوراند و عقل ندارند.» (بقره/170و171)
آرا و عقايد انسان بر دو قسم است:
١. آرا و عقايد نظرى كه بدون واسطه ارتباط به عمل ندارد، مثل رياضيات و مسايل ماورا طبيعت.
٢. آرا و عقايد عملى كه بىواسطه وابستگى به عمل دارد، مانند مسايل مربوط به چيزهايى كه شايسته عمل كردن است.
راه اتخاذ رأى و عقيده در قسم اول پيروى از علم و يقين است كه منتهى به برهان يا «حس» گردد و در قسم دوم پيروى كردن از چيزهايى است كه آدم را به خيرى مىرساند كه سعادت انسان در آن است يا در سعادت او سود دارد و همچنين اجتناب از چيزهايى كه منتهى به شقاوت و بدبختى مىگردد و يا مضر به سعادت است.
اعتقاد به حقانيت چيزىكه بدان علم نداريم (در قسم اول) و همچنين اعتقاد به چيزىكه خير و شرّش معلوم نيست (در قسم دوم) اين دو اعتقاد، اعتقاد خرافى است.
آراى انسان منتهى به اقتضاى فطرت است. فطرت بحث از علل اشيا مىكند و آدمى را برمىانگيزاند كه در راه رسيدن به چيزىكه كمال حقيقىاوست بيفتد. روى اين اصل انسان در برابر رأى خرافى كه از روى كورى و نادانى اخذ شده باشد خضوع نمىكند. چيزىكه هست عواطف نفسانى و احساسات باطنى كه خيال آنها را مىشوراند، بسا هست ايجاب مىكند كه انسان به خرافات عقيده پيدا كند، عمدۀ اين عواطف خوف و رجا و بيم و اميد است.
خيال براى انسان صورتهايى را همراه با خوف يا رجا تصوير مىكند، احساس خوف يا رجا اين صورتها را حفظ مىكند و نمىگذارد از نفس كه ترسان يا اميدوار است مخفى و ناپديد گردد. مثلا اگر انسان در يك شب تيره و تار كه چشمش ياراى ديدن نداشته باشد، تنها و بىانيس در وسط بيابان وحشتناكى گرفتار شود، هيچ ملجأ و پناهى ندارد كه دلش آرام گيرد و ايمن گردد، چراغى هم نيست كه خطرات را از چيزهايى ديگر تميز دهد، خيال در اينجا به فعاليت مىافتد و هر شبحى كه به نظر او آيد به صورت غول مهيبى درمىآورد كه قصد هلاك او را دارد يا به صورت روحى كه هيچ واقعيت ندارد!
شبحى كه خيال كرده، حركت مىكند، و مىآيد و مىرود، به آسمان بالا مىرود و به زمين برمىگردد و به شكلها و تمثالهاى گوناگونى درمىآيد. آدم هروقت حال خوف و ترس پيدا كند، خيال آن شبح مجهول را در برابرش تكرار مىكند و يا ممكن است كه اين حالت از يك نفر به ديگرى منتقل شود و حالى نظير حال خودش در او ايجاد مىكند و كمكم منتشر مىگردد، درحالىكه يك موضوع خرافى است كه به هيچ وجه منتهى به حقيقت نباشد.
آيا ماوراى حس و تجربه وجود دارد؟
انسان از قديمترين اعصار تا به امروز مبتلا به آراى خرافى بوده است، بعضى گمان مىكنند كه خرافات از خصايص شرقىهاست، ولى حقيقت اين نيست، چرا كه اگر غربىها در خرافات حريصتر از شرقىها نباشند، لا اقل مانند شرقىها بين آنها هم خرافات وجود دارد.
دانشمندان و خواص مردم پيوسته براى محو آثار اين خرافات كه در ارواح عامۀ مردم جاى گرفته، به لطايف الحيل به فعاليت پرداختند تا مردم آگاه و بيدار گردند، ولى اين دردى است كه طبيب را خسته كرده است، زيرا انسان از طرفى در آراى نظرى و معلومات حقيقى خالى از تقليد نيست و از طرف ديگر داراى احساسات و عواطف نفسانى است. متأسفم كه به اطلاع خوانندگان برسانم كه دانشمندان تا به امروز در معالجۀ اين درد پيروزى و موفقيت نيافتهاند.
عجيبتر از همه رأيى است كه مردم متمدن و علماى طبيعى امروزى دربارۀ اين ابراز مىدارند چونكه اينان مىگويند: «علم امروز اساس خود را بر حس و تجربه گذاشته است و هرچه جز اين است رد مىكند» .
تمدن و ترقى اساس خود را روى پايۀ تكامل اجتماع بنا كرده است كه اجتماع تا به آنجا كه ممكن است و در همۀ كمالاتى كه براى او ممكن است به كمال رسد، اينان تربيت را بر همين اساس پىريزى كردهاند، اين گفته بسى عجيب و خود پيروى از خرافات است! زيرا علوم طبيعى تنها از خواص طبيعت بحث كرده، اين خواص را براى موضوعات خود ثابت مىكند. به عبارت ديگر علوم مادى هميشه از خواص پنهانى ماده پرده برمىدارد، اما نمىتواند ماوراى ماده را نفى و ابطال كند.
بنابراين اگر كسى معتقد شود كه چيزىكه حس و تجربه به آن دسترسى پيدا نكرده وجود ندارد، اين اعتقاد بدون دليل بوده و از واضحترين خرافات است. دربارۀ تمدن هم جريان همين است؛ چون ساختمان تمدن براساس طلب كمال نامبرده است.
اين كمال و نيل به سعادت اجتماعى گاهى مستلزم آن است كه پارهاى از افراد از سعادت زندگى فردى خود محروم گردند، مثلا در راه دفاع از وطن يا قانون يا مرام، تحمل كشتار نمايند و فداكارى كنند و براى نگهدارى حريم اجتماع از سعادت شخصى محروم گردند. هيچ انسانى بر اين محروميتها اقدام نمىكند مگر در راه كمال، و روى اصل اينكه اينها را كمال مىداند، درحالىكه حقيقت برخلاف اين است.
اينها كمال نيست، بلكه عدم و حرمان است، اگر هم كمالاتى باشد براى اجتماع كمال است، نه براى فرد، آن هم از لحاظ آنكه اجتماع اجتماع است (بدون نظر به افراد بلكه با توجه به شخصيت اجتماع كه شخصيتى در برابر شخصيت فرد دارد.) در حالى كه انسان اجتماع را براى خود مىخواهد، نه براى اجتماع!
روى همين اصل است كه زمامداران اين اجتماعات براى افراد خود نقشه مىكشند و به آنان تلقين مىكنند كه انسان با فداكارى ياد نيك و نام نيك پرافتخار و پايدار از خود باقى مىگذارد، يعنى زندگى جاويدان به دست مىآورد. اين گفتار «خرافه» است. بعد از فنا و از بين رفتن چه زندگى وجود دارد؟ چيزى جز نامگذارى نيست. بايد ما بىجهت نام آن را «حيات» بگذاريم! نامگذارى خالى كه چيزى در پس پرده ندارد.
گفتار بالا نظير اين است كه بگوييم بر انسان لازم است تلخى قانون را تحمل كند و بر محروميتهايى كه در برابر پارهاى از خواستههاى دل مىبيند صبر كند، براى آنكه اجتماع بدين وسيله محفوظ بماند و در زندگى پايدار خود به كمال رسد.
كسى كه اين حرف را مىزند معتقد است كه كمال اجتماع كمال اوست، اين گفتار خرافى است، زيرا كمال اجتماع در صورتى كمال فرد است كه با يكديگر منطبق كنند (نه آنكه فرد بهكلى نابود شود) اگر اين كمال منطبق بر كمال فرد نباشد و او را به كمال نرساند كمال خرد نيست.
در صورتى كه فردى يا ملتى بتواند و اگرچه از راه ظلم و جور به آرزوها و آمال خود برسد، قدرت و نيرويى هم در برابرش ايستادگى نكند و قادر باشد بر همه تفوق جويد، آيا معتقد مىشود كه كمال اجتماع عين كمال او و ياد نيك و افتخار اوست؟ ! ابدا ملتهاى قدرتمند در فكر بهرهبردارى از زندگى ملتهاى ضعيفند!
هيچ جايى پيدا نمىكنيد مگر آنكه در آن قدم مىگذارند! هيچ نمىخواهند مگر سعى مىكنند تا بالاخره به آن برسند، هيچ فرد و ملتى نيست مگر آنكه او را به بندگى و رقيت خود درمىآورند، آيا اين رويه جز به آن مىماند كه درد مزمنى را با از بين بردن دردمند معالجه كنيد؟
قرآن درمان خرافات
راهى كه قرآن مجيد در اين قسمت پيموده است اين است كه:
١. در مرحلۀ آراى نظرى به انسان دستور مىدهد كه از آنچه خدا نازل كرده پيروى كنند. هيچ فردى حق ندارد بدون علم يك كلمه سخن بگويد.
٢. در قسمتهاى عملى امر مىكند كه افراد در جستوجوى عملى باشند كه مورد پسند خداوند متعال باشد و نزد او باقى باشد
اگر عمل مطابق خواستۀ دل هم باشد، سعادت دنيا و آخرت (هر دو) در آن است. و اگر حرمان از خواهش دل در كار است، اجر عظيمى در نزد خداى تعالى دارد كه:
«وَ مٰا عِنْدَ اَللّٰهِ خَيْرٌ وَ أَبْقىٰ»
آنچه نزد خداست بهتر و باقی تر است (قصص/60)
آيا پيروى از دين تقليد است؟
اصحاب حس و ماديون مىگويند: پيروى از دين تقليد است و علم از تقليد منع كرده است. آنها مىگويند: دين از خرافات دورۀ دوم زندگى انسان است. اينان زندگى انسان را به چهار دوره تقسيم كردهاند:
١. دورۀ افسانهها و اساطير.
٢. دورۀ دين.
٣. دورۀ فلسفه.
۴. دورۀ علم.
اين گفتار براساس علم نيست و خود يك رأى خرافى است. زيرا اينكه مىگويند: پيروى از دين تقليد است، جوابش اين است كه: دين مجموعهاى است از معارف مربوط به مبدأ و معاد و يك سلسله قوانين اجتماعى و عبادى و معاملى كه همه از راه وحى و نبوت اخذ شده است. صحت و راستى وحى و نبوت از راه دليل و برهان ثابت شده است.
مجموعۀ اخبارى كه يك نفر راستگو بدهد راست است و پيروى از آن پيروى از علم است، زيرا فرض ما اين است كه از راه برهان علم پيدا كردهايم كه مخبر آن راستگو است. عجيب است كه اين حرف را كسانى مىزنند كه در اصول زندگى و شيوههاى اجتماع در خوردنى، پوشيدنى، آشاميدنى، امور مربوط به زناشويى و مسكن و ساير چيزها جز تقليد و پيروى از هوى و هوس چيز ديگرى در دست ندارند. تقليد كوركورانه و پيروى از چيزهاى غيرثابت.
جالب اين است كه براى «تقليد» نام ديگرى آفريدهاند. اسم تقليد را «پيروى از رويهاى كه دنياى مترقى آن را بپسندد» گذاشتهاند. بدين ترتيب اسم تقليد محو شده، ولى راه و رسم آن به جاى مانده است، كلمۀ تقليد به صورت يك كلمۀ بيگانه و ناآشنا درآمده ولى معناى آن مأنوس و آشناست.
اين شعار كه «دلو خود را داخل دلوهاى ديگران كن» يعنى: «همرنگ جماعت باش» يك شعار علمى و باعث پيشرفت تمدن شده ولى شعار: «لاٰ تَتَّبِعِ اَلْهَوىٰ فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ» (ص/26) «از هوى و هوس پيروى مكن كه تو را از راه خدا بيرون مىبرد» يك تقليد دينى و يك گفتۀ خرافى است!
بنابراين دين از منبع وحى و علم سرچشمه گرفته و كاملا علمى است، ولى رويۀ دنياى متمدن درست برعكس و سراسر تقليد است. اينكه سير حيات انسانى را به چهار دوره تقسيم كردهاند، تاريخ دين و فلسفه كه در دست ماست اين تقسيم را تكذيب مىكند، زيرا طلوع دين ابراهيم عليه السّلام بعد از دوران فلسفۀ هند و مصر و كلدان بود. دين عيسى عليه السّلام بعد از فلسفۀ يونان بود. دين محمد صلّى اللّه عليه و آله يعنى دين اسلام بعد از فلسفۀ يونان و اسكندريه بود. و خلاصه آخرين اوج فلسفه پيش از اوج دين بوده و ما در جاى خود بيان كرديم كه دورۀ دين توحيد بر همه اديان تقدم دارد.
تقسيمى كه قرآن كريم در تاريخ انسان مىكند بدين ترتيب است:
١. دوران سادگى.
٢. دوران وحدت ملتها.
٣. دوران حس و ماده.
منبع: معنویت شیعه, علامه سید محمد حسین طباطبایی