پاسخ عجيب حضرت مهدى عليه السلام در سنين كودكى
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۴ 0
شيخ طوسى (ره) به اسناد خود، از محمّد بن احمد انصارى، نقل مى كند كه گفت:«گروهى از مفوّضه و مقصّره ( گروهى كه معتقد بودند خداوند همه چيز را به مخلوقات واگذار كرده، و كارى به كار آنها ندارد)شخصى به نام «كامل بن ابراهيم مدنى» را به حضور امام حسن عسكرى عليه السّلام فرستادند، تا درباره عقائد خودشان، با امام حسن عسكرى عليه السّلام مناظره و گفتگو كنند، كامل به سوى امام حسن عسكرى عليه السّلام حركت كرد.او مى گويد: «پيش خود فكر كردم كه از امام حسن عسكرى عليه السّلام بپرسم؛ «هيچكس، جز كسى كه عقيده مرا دارد، وارد بهشت نمى شود»، به محضر امام حسن عسكرى عليه السّلام رسيدم، ديدم لباس سفيد و نرمى در تن دارد.
با خود گفتم: «آيا ولىّ خدا و حجّت خدا لباس نرم و لطيف مى پوشد و به ما امر كند كه با برادران، مواسات كنيم (و در لباس و غذا خود را همرديف آنها نمائيم) و ما را از پوشيدن لباسهاى لطيف، نهى مى نمايد!».
هنوز چيزى نگفته بودم كه امام حسن عسكرى عليه السّلام در حالى كه خنده بر لب داشت فرمود:
اى كامل! در اين هنگام آستينهايش را بالا زد، ناگاه ديدم، لباس موئين زبرى در زير لباسش پوشيده است،
آنگاه فرمود:هذا للّه و هذا لكم: «اين لباس زيرين براى خدا است [كه خشن باشد تا موجب تنپرورى و سركشى تن نشود] و اين لباس روئين [كه سفيد و نرم است] براى شما است». [تا رعايت شئون جامعه را كرده باشم].
من از سخن امام عليه السّلام شرمنده شدم، در كنار پردهاى كه نزديك در آويزان بود نشستم، باد آن پرده را كنار زد، ناگاه نوباوه اى را ديدم كه چهره ا ش همچون پاره ماه مى درخشيد، و در حدود چهار سال داشت، (بدون مقدّمه) به من فرمود:
«اى كامل بن ابراهيم!»، با شنيدن اين صدا، لرزه بر اندام شدم، و به من الهام شد كه بگويم:
لبّيك يا سيّدى: «بلى قربان! اى آقاى من!».
فرمود: «آمده اى كه از ولىّ و حجّت و باب خدا بپرسى؛ آيا هيچ كس جز آن كسى كه معتقد به آئين تو است، و سخن تو را مى گويد، وارد بهشت مى شود؟».
گفتم: «آرى، سوگند به خدا، براى همين سؤال آمده ام».
فرمود:
سوگند به خدا، آنان كه وارد بهشت مى شوند، اندكند، سوگند به خدا داخل بهشت مى شوند قومى كه به آنها «حقّيّه» مى گويند.
عرض كردم: اى آقاى من! «حقّيّه» چه كسانى هستند؟
فرمود:
آنان هستند كه به خاطر دوستى با على عليه السّلام، به حقّ على عليه السّلام سوگند ياد مىكنند ... آنها كسانى هستند كه آنچه بر آنها از شناخت خدا و رسول و امامان و ... واجب است، شناخت مشروح ندارند، بلكه شناخت اجمالى دارند.
سپس اندكى سكوت كرد، آنگاه فرمود: «آمده اى از عقيده «مفوّضه» بپرسى، آنها دروغ گفتند [بر اينكه خداوند انسان و موجودات را پس از آفرينش، كاملا به حال خودشان واگذار نموده است] بلكه دلهاى ما، ظرفهاى مشيّت خدا است، هرگاه خدا خواست، ما هم مى خواهيم، خداوند (در آيه 30 سوره انسان) مى فرمايد:وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ: «و شما چيزى را نمى خواهيد، مگر اينكه خدا بخواهد».
سپس آن پرده به حال اوّل، آويخته شد، و من قدرت نداشتم تا آن را كنار بزنم، در اين هنگام امام حسن عسكرى عليه السّلام در حالى كه خنده بر لب داشت، به من نگريست و فرمود: «اى كامل! ديگر براى چه نشسته اى، حجّت خدا بعد از من (حضرت مهدى عجّل اللّه فرجه) پاسخ تو را داد».
كامل ابن ابراهيم مى گويد: «در اين هنگام برخاستم و بيرون آمدم، و ديگر آن نوباوه (حضرت مهدى عجّل اللّه فرجه) را نديدم».
منبع: الأنوار البهية( ترجمه)،شيخ عباس قمى / مترجم محمد محمدى اشتهاردى، قم:1380،صص545 -546