حکمت های رمی جمرات(۱)

حکمت های رمی جمرات(۱)

۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۲ 0 فرهنگ و اجتماع

مبارزه با دشمن بیرونی 

در مبحث قبلی، توضیحات مختصری راجع به مسأله­ ی رمی جمرات و دیگر اعمال سرزمین مِنی داده شد. جمرات سه ستون هستند که باید به هر ستونی، هفت سنگ زده شود. روز اوّلِ حضور در مِنی، به ستون آخر که از آن به «جمره­ی عقبه» تعبیر می­کنند و روز دوّم و سوّم به هر سه جمره باید سنگ بزنند. پیام این عمل چیست؟ یکی از پیام‌های این عمل، «دشمن‌ستیزی» است. همیشه بر سر راه حق و راست، دشمنان انسی و جنّی وجود دارند که با وسوسه‌های خود، مسیر را برای مردم کج می­ کنند. جامع­ترین کلمات در این زمینه، سوره­ ی مبارکه­ ی ناس می‌باشد. پیغمبر اکرم(ص)از جانب خداوند متعال، مأموریّت پیدا می­ کنند که این پیام را به مردم بدهند:
 
﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏، قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ، مَلِكِ النَّاسِ، إِلهِ النَّاسِ، مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ، الَّذي يُوَسْوِسُ في‏ صُدُورِ النَّاسِ ، مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ﴾1
 
﴿قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ﴾: پناه می‌برم به ربّ مردم؛ ﴿مَلِكِ النَّاسِ﴾: آن‌که بر مردم پادشاهی دارد؛ ﴿إِلهِ النَّاسِ﴾: آن کسی‌که معبود مردم است. هر سه آیه، به پروردگار متعال اشاره دارد. وقتی خطری متوجّه انسان می­ شود، انسان باید به قدرتی پناه ببرد که او را حفظ کند. چیزهایی که می­ توانند حافظ انسان باشند، مختلف هستند؛ مثلاً از ترس باران که لباس شما خیس نشود، به چتر پناهنده می ­شوید و چتر شما را حفظ می­ کند که لباس‌تان خیش نشود. یا مثلاً در زمان قدیم، قلعه ­هایی با دیوارهای بلند می­ ساختند تا از شر دزد و درّنده در امان باشند و در مواقع ضرورت به آن­جا پناهنده ­شوند. 
ولی گاهی خطرهایی وجود دارد که از هیچ راهی نمی­توان جلوی آن را گرفت: مثل وسوسه­هایی که خنّاس­ها کرده و قلب انسان را آلوده می­کنند. این وسوسه­گران، گاهی پنهان و جنّی هستند و گاهی آشکار و انسی. انسان­های وسوسه‌گر، همین­هایی هستند که الآن سایت­هایشان کار می‌کند و برای منحرف‌کردن مردم از اسلام و دین، آن­چه در توان دارند به کار می‌اندازند. بعضی از راه القاء شبهات، بعضی از راه پخش‌کردن فیلم‌های مبتذل و ... مشغول منحرف کردن مردم هستند. این‌گونه انسان‌ها، «شرّ» هستند و شرّ آن­ها نیز «وسواس» است. 
بعضی از وسوسه‌گرها جنّی هستند، مثل شیطان که به تعبیر قرآن شریف، از «جنّیان» بود:﴿كانَ مِنَ الْجِنِّ»﴾(۲) اجنّه، «خنّاس» هستند؛ یعنی نامرئی و پنهان می‌باشند. از جمله راه‌هایی که شیطان برای گمراهی انسان‌ها به کار می‌برد، راه‌های پنهانی است: ﴿مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُم‏﴾(۳)
 
شیطان می‌گوید: از راهی می­ آیم که آن­ها مرا نمی­ بینند. این وسوسه­ ها را با چه راهی می‌توان دفع کرد؟ هیچ راهی ندارد به­ جز این­که با پناه بردن به خداوند، جلوی این وسوسه­ ها را بگیریم؛ زیرا وسوسه ها درونی است، پس ایمانی می­خواهد که درونی باشد و بتواند در درون، وسوسه ­ها را خنثی کند. بنابر این به پیغمبر اکرم(ص)خطاب شد: ای پیغمبر! بگو من به خدا پناه می ­برم از شرّ وسوسه­ های خنّاس­هایی که بعضی از جن و بعضی از انس هستند: ﴿مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ﴾. 
چرا با سه صفت، نام خداوند مطرح شده است؟ در این سوره، خداوند را سه‌گونه یاد می­کنیم: ﴿رَبِّ النَّاسِ﴾، ﴿مَلِكِ النَّاسِ﴾، ﴿إِلهِ النَّاسِ﴾؛ بعضی از مفسّرین، بیان کرده ­اند: این مطلب، اشاره به این است که انسان، سه دوره‌ی مهم در زندگی دارد؛ دوران اوّل: «دوران طفولیّت» است که در این دوران، «مربّی» می­ خواهد؛ کسی که دامن همّت را به کمر بسته و این فرزند را رشد دهد تا به سنّ بلوغ برسد و خودکفا شود. در این­جا از خداوند، به «رَبِّ » انسان، تعبیر شده است. 
انسان وقتی به «جوانی» می ­رسد، جوانی دوران طغیان نفس، شهوت و غضب است؛ لذا انسان به نیرویی قوی نیاز دارد تا بتواند جلوی این هواهای نفسانی را بگیرد و مهار کند. خداوند در این­جا «مَلِك» است؛ یعنی پادشاه پرقدرتی که می­تواند جوان را از این مهلکه ­ها نجات دهد. 
بعد به دوران «پیری» می ­رسیم. در دوران پیری، قوای انسان تحلیل رفته و امیدی به دنیا ندارد، بنابر این فقط به دنبال این است که با خدایی راز و نیاز کند، این­جا خدا «إِله» می‌شود. در هر سه دوره، ما به خداوند نیازمند هستیم: در دوران طفولیّت نیاز به «رَبِّ »، در دوران جوانی نیاز به «مَلِك» و در دوران پیری نیاز به «إِله» داریم. 
انسان ممکن است در مهلکه­ های عجیبی به ­وسیله­ ی دشمن قرار گیرد؛ پس باید راه دشمن ستیزی را یاد بگیرد. در جریان رمی حجرات، به ما تعلیم می ­دهند که شما به طرف خدا می­ روید و دشمنان جنّی و انسی شما را تهدید می­ کنند، پس باید با این­ها مبارزه کنید تا به لقاءالله برسید.
اسلام، قانونی به نام «جهاد» دارد. جهاد یعنی مبارزه با دشمن. جهاد امری دفاعی است؛ یعنی وقتی دشمن حمله می­ کند، اسلام اجازه نمی ­دهد که دشمن پیش­روی کند و دستور مقابله با او را می‌دهد. همان­طور که قرآن شریف می­ فرماید:
 
﴿وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّاللَّه وَعَدُوَّكُمْ وَآخَرينَ مِنْ دُونِهِمْ لاتَعْلَمُونَهُمُ‌اللَّهُ يَعْلَمُهُم‏‏﴾(۴)
و تا مى‏ توانيد در برابر آن‌ها[دشمنان] نيرو و اسب‏هاى آماده و زين كرده، بسيج كنيد تا با آن، دشمن خدا و دشمن خودتان و ديگر دشمنان را كه آن‌ها را نمى‏ شناسيد و خدا مى ‏شناسد، بترسانيد.
باید اسلحه بردارید، تا می ­توانید خود را مسلّح کنید و به سلاح‌های روز مجهّز شوید. امروزه دشمن، از راه دور و با سلاح­های اتمی، شهری را منهدم می­ کند. اگر مسلمان­ها به سلاح­های روز مجهّز نباشند، دشمنان ما را طعمه ­ی خود قرار می ­دهند. پیام ریگ­هایی که در رمی جمرات برمی­داریم، این است که اگر خواستید با دشمن مبارزه کنید، باید مسلّح باشید.
 

مبارزه با دشمن درونی

امّا پیام مهمّ دیگری که این عمل دارد، یک مسأله ­ی اخلاقی است. ما باید این تصوّر را داشته باشیم که دشمن، منحصر به دشمن­های بیرونی یا شیطانی و جنّی نیست. یک دشمن بسیار قوی، فعّال و خودی به نام «نفس» در درون انسان وجود دارد. همان­طورکه باید با دشمن بیرونی مبارزه کرد، با دشمن داخلی نیز باید مبارزه نمود. پیغمبر گرامی اسلام(ص)فرمودند:
 
«أَعْدَى عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْك»(۵)
دشمن­ترین دشمنان، همان «نفس» است که کمیته­ای است مرکّب از «غضب و شهوت» که باید با آن مبارزه کرد و این مبارزه، احتیاج به ریاضت دارد. روایت است که در صدر اسلام، جنگی اتفاق افتاد و مسلمانان به جنگ رفتند. سختی و فشار زیادی به مسلمانان وارد شد. وقتی لشکر اسلام از جبهه برگشتند، پیغمبر اکرم(ص)فرمودند: مرحبا بر شما که از «جهاد کوچک» بازگشتید، بر شما باد به «جهاد اکبر»! مسلمانان خیلی ناراحت شدند که ما تازه از جنگ آمده­ایم و هنوز خستگی جنگ در ما نمودار است. دو مرتبه پیامبر اعلام جنگ می­ کنند و آن هم جنگی بزرگ­تر و سخت­تر از جنگ قبلی! لذا گفتند: جهاد اکبر چیست؟ حضرت فرمودند: مبارزه با نفس!
 
«إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) بَعَثَ سَرِيَّةً فَلَمَّا رَجَعُوا قَالَ: مَرْحَباً بِقَوْمٍ قَضَوُا الْجِهَادَ الْأَصْغَرَ وَ بَقِيَ عَلَيْهِمُ الْجِهَادُ الْأَكْبَرُ! قِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا الْجِهَادُ الْأَكْبَرُ؟ قَالَ: جِهَادُ النَّفْسِ »(۶)
 
خیلی سخت است که انسان بتواند روی خواسته ­های نفسانی خود پا بگذارد. حال چه کنیم که بتوانیم با نفس مبارزه کنیم؟
 

علم اخلاق

در اسلام علمی به نام «علم اخلاق» وجود دارد که راه مبارزه با نفس را به ما یاد می‌دهد. پیام این سنگ‌ها که به جمرات زده می‌شود، همین است که با نفس امّاره ـ که در جمرات تجسّم پیدا می­کند ـ باید مبارزه کنیم.
وقتی ما به مکّه می­ رویم، علاوه بر تحکیم عقاید، باید اخلاق خود را نیز اصلاح کنیم و کاملاً مشهود باشد که ما عوض شده­ ایم. علامت قبولی حج، این است که ببینیم حج روی ما اثر گذاشته یا نه. اگر دیدیم که فرد قبلی نیستیم، معلوم می‌شود که حجِّ ما، قبول شده است و اگر دیدیم که همان حالت قبل را داریم، معلوم می­ گردد که حجّ قبول نشده است. این درس­های اخلاقی مهمّ را حج به ما می­ دهد و چشم بینا و گوش شنوا می­ خواهد. متأسّفانه در سفر روحانی حج، اکثر وقت زائرین، صرف خرید و فروش سوغات است و به عمق حج پی نمی ­برند. متوجّه نیستید که برای کلاس و آموزش می‌روند، نه برای خرید کردن. در روایات، یکی از علائم آخرالزّمان این است که حجّاج، برای این­که تجارت کنند به حج می­روند و روح حج از آن­ها گرفته می­ شود.(۷)
علم اخلاق، از علوم بسیار مقدّس و مهمّ است. مسلمانان و غیر مسلمانان نیاز دارند که کلاس اخلاق را طی کنند. سه نظریه‌ی کلّی در مورد علم اخلاق وجود دارد:
یکی از نظریات مهم در زمینه‌ی مفهوم اخلاق را مرحوم فیض کاشانی(ره)در کتاب خود به نام «محجّة البيضاء» بیان کرده‌اند. ایشان در آن­جا می­فرماید: اخلاق، به خود اعمال گفته می‌شود که گاهی خوب و گاهی بد است. افعالی که ما انجام می ­دهیم، بعضی «مهلکات»، بعضی «منجیات»، برخی «عبادات» و بعضی «عادات» هستند. بعضی از کارها، موجب اُفت معنوی ما می­ شود؛ یعنی انسان را از انسانیّت خارج می‌کند و در کنار حیوانات می ­برد. آن‌هایی­که فقط به شهوات و غضب و دنیای خود می­پردازند، به اعمال آن­ها «مهلکات» می‌گویند و به تعبیر قرآن کریم، به جایی می‌رسند که مانند حیوانات و بلکه پست‌تر می‌شوند:
﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَل﴾(۸)
«منجیات» آن کارهایی است که به انسان، «رشد و معنویّت» می­دهد و برای بهشت رفتن، زمینه‌سازی می‌کند. بعضی کارها هم «عبادت» است؛ مثل نماز، روزه، حج و امثال ذلک. بعضی کارها نیز «عادت» است؛ مثل: خواب رفتن. بعضی از افراد این عادت را از سرخود می­ اندازند و اصلاً نمی ­خوابند و بعضی هم سر ساعت معیّن باید بخوابند. بنابر این، اخلاق خوب، فقط منجیّات و عبادات است و مهلکات و عادات، به عنوان اخلاق نیست.
نظریه ­ی دوّم را «فلاسفه» قائل هستند. آن‌ها معتقدند: نفس دو قوّه دارد: یکی «قوه­ی شهوانی» و دیگری «قوّه ­ی غضبیّه و نیروی عقلیّه». نیروی شهوت و غضب، افراط و تفریط دارد که جمعاً هفت نیرو را در انسان تشکیل می‌دهند؛ زیرا یک «غضب معتدل»، یک «غضب افراطی» و یک «غضب ضعیف» داریم. اگر دشمنی به من حمله کرد و من از خود دفاع کردم و به­جا هم بود، این نیروی «غضبیّه­ ی معتدل» است. شخصی که اسلحه برداشته و عدّه­ی زیادی از مردم را می­کشد، از نیروی غضب سوء ‌استفاده کرده و این افراط در غضب است. گاهی تفریط است؛ یعنی غضب کارایی ندارد و جبن و ترس جای آن را گرفته است. در میدان جهاد، ترس او را می­ گیرد و عقب نشینی می­کند و قوه­ ی غضبیّه­ ی او ضعیف است. حدِّ اعتدال قوّه­ی غضبیّه را »اخلاق» می‌گویند. یا مثلاً شهوت، حدِّ افراط، تفریط و وسط دارد. وقتی شخصی پرخوری می­ کند، این شهوت خوراک دارد و افراطی هم هست. گاهی شخصی کم‌خوری می­ کند و به خود فشار می‌آورد این تفریط دارد. گاهی در حدِّ نیاز خوراک می ­خورد تا بتواند ادامه ­ی حیات دهد و عبادت کند، این «حدِّ وسط» است. این قوّه ­ی متوسّطه را اخلاق گویند. این نظر فلاسفه در مورد معنا و مفهوم اخلاق است. 
نظریه‌ی سوّم، نظر «عرفاست». بعضی از عرفا می­گویند: اگر بخواهیم به لقاء الله برسیم و کاری کنیم که ارتباط ما با خدا تنگاتنگ شود، باید صد منزل را طی کنیم و این منازل را می­ شمرند تا به منزل آخر برسند. در مرحله­ ی آخر، که همان «لقای خداوند» است، می­ گویند که واصل شدیم. 
ولی ما دوست داریم که رویّه­ ی ما رویّه ­ی قرآن باشد. همان­طور که قرآن ما را راهنمایی کرده است، ما عالی­ترین دستورات اخلاقی را نیز از قرآن یاد می­گیریم. حدود چهارصد درس اخلاق، در قرآن وجود دارد که بیشتر آن، به مسأله­ی حدِّ وسط بر می‌گردد. مثلاً قرآن می­ فرماید:
 
﴿وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى‏ عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً﴾(۹)
نه دستت را [به خسّت‏] به گردن خويش ببند و نه [به سخاوت‏] يكباره بگشاى كه ملامت زده و حسرت خورده بمانى.
 
اگر مالی در اختیار توست، دست خود را کامل باز نکن که هرچه در دست داری، انفاق کنی! خودت هم نیاز داری و این خوب نیست که هرچه داری انفاق نمایی و خودت بعد به گدایی بیفتی:
﴿وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً﴾. و این هم خوب نیست که دیناری کمک نکنی. بخل داشتن هم بد است: ﴿وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى‏ عُنُقِكَ﴾. بلکه حدِّ وسط را رعایت کنید؛ نه تمام را انفاق کن و نه بخل داشته باش. این یک درس اخلاقی بزرگ است. یا قرآن کریم می­ فرماید: 
 
﴿اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى﴾(۱۰)
عدالت را رعایت کنید که این به تقوا نزدیک­تر است.
 
عدالت، یعنی این­که حقِّ کسی را نخوریم و حقوق مردم را به موقع پرداخت نماییم. عدل در حقیقت، قرار دادن هرچیزی سر جای خود تعریف می‌شود و این یک درس اخلاقی است.(۱۱) یا مثلاً قرآن کریم در مورد احترام به والدین می‌فرماید:
﴿بِالْوالِدَيْنِ إِحْسانا﴾(۱۲)
 
به پدر و مادر خود احسان کنید و کلمه ­ای که آن‌ها از آن احساس ناراحتی کنند، مگویید! این درس اخلاق است. به هر حال اخلاق نقش بسیار مهمّی در زندگی دارد و باید آن‌قدر این کارهای خوب در زندگی تکرار شود تا به صورت «ملکه­ی ذهنی» درآید. به عنوان مثال اگر قرار باشد ذکری را پانصد مرتبه بگویید، تسبیحی برداشته و این ذکر را تکرار می‌کنید؛ در دفعات اوّلیه به لفظ ذکر توجّه دارید، ولی بعد از چند مرتبه، در حالت خواب نیز این ذکر بر زبان شما جاری است و به‌صورت خودکار این ذکر تکرار می‌شود. وقتی انسان کارِ خوبی را مداوم انجام دهد تا ملکه شود، دیگر احتیاجی به این‌که به خود تحمیل کند، ندارد و به صورت خودکار، آن کار خوب را انجام می­دهد. مثل دوچرخه که اوّل با فشارِ رکاب، به راه می­افتد، ولی وقتی چرخ­ های دوچرخه حرکت کرد، اگر پا نزنند، باز هم چرخ­های دوچرخه به صورت اتوماتیک حرکت می‌کند. بنابر این، اخلاق یعنی این‌که: «آن­قدر کارهای خوب را تکرار کنیم، تا به طور طبیعی و ناخودآگاه، غیر از کار خوب، کار دیگری از ما صادر نشود.» 
 

یک روایت اخلاقی

در قالب روایتی، نقش اخلاق در زندگی را بیان می‌کنیم، تا بفهمیم که در مِنی، کجا و چگونه باید درس­های اخلاقی را یاد بگیریم. در منی همان­طور که با شیطان مبارزه می‌کنیم، باید با رذائل اخلاقی نیز بجنگیم. این روایت، در کتاب «قصص الأنبیاء» مرحوم راوندی(ره)نقل شده است: 
 
«قَالَ إِبْلِيسُ لِنُوحٍ لَكَ عِنْدِي يَدٌ سَأُعَلِّمُكَ خِصَالًا قَالَ نُوحٌ وَ مَا يَدِي عِنْدَكَ قَالَ دَعْوَتُكَ عَلَى قَوْمِكَ حَتَّى أَهْلَكَهُمُ اللَّهُ جَمِيعاً فَإِيَّاكَ وَ الْكِبْرَ وَ إِيَّاكَ وَ الْحِرْصَ وَ إِيَّاكَ وَ الْحَسَدَ فَإِنَّ الْكِبْرَ هُوَ الَّذِي حَمَلَنِي عَلَى أَنْ تَرَكْتُ السُّجُودَ لِآدَمَ فَأَكْفَرَنِي وَ جَعَلَنِي شَيْطَاناً رَجِيماً وَ إِيَّاكَ وَ الْحِرْصَ فَإِنَّ آدَمَ أُبِيحَ لَهُ الْجَنَّةُ وَ نُهِيَ عَنْ شَجَرَةٍ وَاحِدَةٍ فَحَمَلَهُ الْحِرْصُ عَلَى أَنْ أَكَلَ مِنْهَا وَ إِيَّاكَ وَ الْحَسَدَ فَإِنَّ ابْنَ آدَمَ حَسَدَ أَخَاهُ فَقَتَلَهُ فَقَالَ نُوحٌ  فَأَخْبِرْنِي مَتَى تَكُونُ أَقْدَرَ عَلَى ابْنِ آدَمَ قَالَ عِنْدَ الْغَضَب‏»(۱۳) 
شیطان با حضرت نوح (ع)برخوردی داشت و گفت: تو بر گردن من حق داری و من به خاطر حقّی که تو به من داری، خصال و صفاتی را به تو تعلیم می­کنم! قدر این­ها را بدان! حضرت نوح(ع)تعجّب کرد که من چه حقّی بر شیطان دارم که این تعبیر را می‌کند؟! لذا فرمود: «وَ مَا يَدِي عِنْدَكَ؟»، شیطان گفت: حقّی که بر گردن من داری، این است: «قَالَ دَعْوَتُكَ عَلَى قَوْمِكَ حَتَّى أَهْلَكَهُمُ اللَّهُ جَمِيعاً »؛ من خیلی سرم شلوغ بود و هر روز باید سراغ کسی می‌رفتم و او را فریب می­دادم؛ تو نفرین کردی و مردم همه مردند و کار ما را راحت کردی؛ لذا این حق را بر ما داری و شروع به موعظه کردن حضرت نوح نمود! شیطان گفت: «فَإِيَّاكَ وَ الْكِبْرَ وَ إِيَّاكَ وَ الْحِرْصَ وَ إِيَّاكَ وَ الْحَسَدَ »، از سه اخلاق بد بپرهیز: اوّل از «کِبر» و خودبزرگ‌بینی؛ دوّم از «حرص» بپرهیز و حرص دنیا را نداشته باش و سوّم از «حسد» اجتناب کن.
 
«تکبّر»، باعث شد که من دستور خدا را زیر پا بگذارم: «فَإِنَّ الْكِبْرَ هُوَ الَّذِي حَمَلَنِي عَلَى أَنْ تَرَكْتُ السُّجُودَ لِآدَمَ»؛ وقتی خداوند فرمان داد که به حضرت آدم(ع)سجده کنم، زیر بار نرفتم و تکبّر ورزیدم، پس از بهشت رانده شدم: «فَأَكْفَرَنِي وَ جَعَلَنِي شَيْطَاناً رَجِيماً» من وقتی فرمان خدا را نبردم، خدا نسبت کفر به من داد و مرا از بهشت راند. 
از «حرص» نیز اجتناب کن: «وَ إِيَّاكَ وَ الْحِرْصَ»؛ زیرا در بهشت، همه چیز برای آدم مباح بود و خداوند به این زن و شوهر دستور داده بود: ﴿وَ كُلا مِنْها رَغَداً حَيْثُ شِئْتُما﴾(۱۴)، از هر میوه و خوراکی که در بهشت است، می­توانید استفاده کنید و فقط از یک درخت آن­ها را نهی کرد. این­ها به خاطر حرصی که داشتند، سراغ آن درخت رفتند و خوردن از آن درخت، موجب شد که با آن وضع، یعنی «برهنه»، از بهشت خارج شوند. حرص، حضرت آدم(ع)را وادار کرد که از آن درخت بخورد و نتیجه­ی آن، خروج از بهشت شد.
از «حسد» نیز بپرهیز:  «وَ إِيَّاكَ وَ الْحَسَدَ»؛ زیرا قابیل بر برادرش هابیل حسد برد و در نتیجه­ برادرش را کشت: «فَإِنَّ ابْنَ آدَمَ حَسَدَ أَخَاهُ فَقَتَلَهُ ».
سپس حضرت نوح سؤال کرد: چه موقع بر انسان سلطه پیدا می­ کنی و انسان را تحت فرمان خود قرار می­ دهی؟ شیطان گفت: موقعی که انسان «غضب» کند! در این حال من بر او مسلّط می­ شوم و کاری که نباید بکند را انجام می ­دهد.
از این حدیث، نقش اخلاق در زندگی به خوبی روشن می­شود که سه صفت کبر، حرص و حسد، با آدم و فرزندان او چه می‌کند. بنابر این، ما موظّف هستیم در فرصت‌هایی که پیش می­ آید، از کلاس­های اخلاق استفاده کنیم. مهم­ترین کلاس و دوره‌ی آموزش برای درس‌های اخلاقی، در منی و در هنگام رمی جمرات است.     
 
پی نوشت ها:
(۱) ناس / 6-1: « به نام خداوند هستى بخش مهربان‏. بگو پناه مى‏برم به پروردگار مردم. به فرمانرواى مردم، به معبود مردم، از شرّ وسوسه‏گر پنهان شونده، آن كه در سينه‏هاى مردم وسوسه مى‏كند، از پريان و آدميان.»
(۲)کهف / 50: «كه از جنّيان بود.»
(۳)اعراف / 27: «از آن جا كه آن‌ها را نمى‏بينيد.»
(۴)انفال / 60.
(۵). عدّة الداعي، ص 314.
(۶)معاني الأخبار، ص 160.
(۷)جامع الأخبار، ص 69: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ: يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ يَكُونُ فِيهِ حَجُّ الْمُلُوكِ نُزْهَةً وَ حَجُّ الْأَغْنِيَاءِ تِجَارَةً وَ حَجُّ الْمَسَاكِينِ مَسْأَلَة.»
(۸)اعراف / 179: «آن‌ها چون چهارپايانند بلكه گمراه‏ترند.»
(۹)إسراء / 29.
(۱۰) مائده / 8.
(۱۱)نهج البلاغه، حکمت 437: «الْعَدْلُ يَضَعُ الْأُمُورَ مَوَاضِعَهَا.»
(۱۲)إسراء / 23: «و با پدر و مادر احسان كنيد.»
(۱۳)قصص الانبياء، ص 90.  
(۱۴)بقره / 35: «و به فراوانى از هر جا [و هر چه‏] مى‏خواهيد بخوريد.»

منبع

  • سلسه مباحث تفسیری حکمت بندگی:آیت الله سید حسن فقیه امامی (جلد اول)ص۱۷۳−۱۸۱

 

کانال قرآن و حدیث را درشبکه های اجتماعی دنبال کنید.
آپارات موسسه اهل البیت علیهم السلام
کانال عکس نوشته قرآن و حدیث در اینستاگرام
تلگرام قرآن و حدیث
کانال قرآن و حدیث در ایتا
کانال قرآن و حدیث در گپ
پیام رسان سروش _ کانال قرآن و حدیث