جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص223
از سفارش آن حضرت است به عبد الله بن عباس هنگامى كه او را براى احتجاج با خوارج گسيل داشت در اين سفارش كه چنين است: «لا تخاصمهم بالقرآن، فانّ القرآن حمّال ذو وجوه، تقول و يقولون، و لكن حاججهم بالسنّة، فانّهم لن يجدوا عنها محيصا»، «به قرآن با آنان احتجاج مكن كه قرآن داراى معانى گوناگون است، تو چيزى مى گويى و آنان چيزى ديگر، به سنت به آنان سخن بگو كه راه گريزى از آن نمى يابند.» ابن ابى الحديد مى گويد: اين سخن را از لحاظ شرف و بلندى مرتبت نظيرى نيست و اين بدان سبب است كه مواضعى از قرآن به ظاهر با يكديگر متناقض به نظر مى رسد، از قبيل آنكه جايى مى فرمايد «لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ» و جاى ديگر مى فرمايد «إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ» و نظير اين بسيار است. ولى سنت اين چنين نيست و اين بدان سبب است كه اصحاب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در باره سنت از پيامبر مى پرسيدند و توضيح مى خواستند و اگر سخنى هم بر ايشان مشتبه مى شد به رسول خدا مراجعه مى كردند و مى پرسيدند و حال آنكه در مورد قرآن چنان نبود و اگر سؤالى هم مى شد، اندك بود و آن را به همان صورت و بدون آنكه بيشتر ايشان معانى دقيق آن را بفهمند مى پذيرفتند و قدرت فهم آن به ايشان داده نشده بود، نه اينكه قرآن براى اهل آن غير مفهوم باشد. وانگهى آنان براى احترام به قرآن و رسول خدا كمتر مى پرسيدند و آيات قرآنى را همچون بسيارى از كلمات و نامهاى مقدس به منظور كسب بركت مى پذيرفتند، بدون آنكه احاطه به معناى آن پيدا كنند.
از سوى ديگر چون ناسخ و منسوخ قرآن به مراتب بيش از ناسخ و منسوخ سنت و حديث است، در مورد قرآن اختلاف نظر بسيار شد. ميان اصحاب، افرادى بودند كه گاه در مورد كلمه اى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى پرسيدند و آن حضرت هم آن را براى ايشان تفسير موجزى مى فرمود كه براى سؤال كننده فهم كامل حاصل نمى شد. هنگامى كه آيه مربوط به كلاله- كه آخرين آيه سوره نساء است- نازل شد و در پايان آن هم مى فرمايد «خداوند براى شما بيان مى كند كه مبادا گمراه شويد.»، عمر در باره كلاله از پيامبر پرسيد كه معنى آن چيست و پيامبر در پاسخ او فرمود: آيه صيف تو را كفايت مى كند و هيچ توضيح ديگرى نداد. عمر هم برگشت و ديگر نپرسيد و مفهوم آن را نفهميد و بر همان حال باقى ماند تا درگذشت. عمر پس از آن مى گفت: بار خدايا كاش روشن تر مى فرمودى كه عمر نفهميده است، در حالى كه در مورد سنت و گفتگوى با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بر خلاف اين روش رفتار مى كردند. به همين سبب على عليه السّلام به ابن عباس سفارش فرمود كه با خوارج با سنت احتجاج كند نه با قرآن.
اگر بپرسى كه آيا ابن عباس طبق سفارش امير المؤمنين رفتار كرد مى گويم: نه، او با قرآن با ايشان مباحثه كرد، نظير اين آيه كه مى فرمايد «حكمى از خويشاوندان مرد و حكمى از خويشاوندان زن گسيل داريد.»، و گفتار خداوند در مورد كفاره شكار براى شخص محرم كه مى فرمايد «دو عادل از شما در آن مورد حكم كنند.»، و به همين سبب بود كه خوارج از عقيده خويش برنگشتند و آتش جنگ برافروخته شد، البته با اين احتجاج ابن عباس فقط تنى چند از خوارج از عقيده خود برگشتند.
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص224
اگر بگويى: مقصود از سنتى كه فرمان داده است، ابن عباس با آن احتجاج كند چيست مى گويم: امير المؤمنين عليه السّلام را در آن مورد غرض صحيحى بوده و به سنت توجه داشته است. على عليه السّلام مى خواسته است ابن عباس به خوارج بگويد: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرموده است: «على با حق و حق با على است و هر كجا على باشد، حق هم با او همراه است.» و اين گفتار رسول خدا كه فرموده است: «بار خدايا دوست بدار هر كس را كه او را دوست مى دارد و دشمن بدار هر كس كه او را دشمن مى دارد، يارى بده هر كس را كه او را يارى دهد و خوار و زبون فرماى هر كس را كه او را نصرت ندهد.»، و اخبار ديگرى نظير اين اخبار كه اصحاب آن را خود از دهان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شنيده بودند و در آن هنگام گروهى از ايشان زنده و حاضر بودند و با نقل و تأييد ايشان حجت بر خوارج ثابت مى شد. اگر ابن عباس چنان كرده بود و با آن اخبار با خوارج احتجاج مى كرد و مى گفت: مخالفت با چنين شخصى و سر پيچى از فرمان او به هيچ روى درست نيست، غرض اصلى امير المؤمنين در چگونگى جدال با خوارج و اهداف برتر ديگرى هم حاصل مى شد، ولى كار آن چنان كه او مى خواست انجام نشد و جنگ بر آنان مقدر شد كه همگان را از ميان برد و تقدير خداوند به هر حال صورت مى گيرد.
افزودن دیدگاه جدید