كِتَابُ اللَّهِ تُبْصِرُونَ بِهِ وَ تَنْطِقُونَ بِهِ وَ تَسْمَعُونَ بِهِ، وَ يَنْطِقُ بَعْضُهُ بِبَعْضٍ وَ يَشْهَدُ بَعْضُهُ عَلَى بَعْضٍ، وَ لَا يَخْتَلِفُ فِي اللَّهِ، وَ لَا يُخَالِفُ بِصَاحِبِهِ عَنِ اللَّهِ.
كتاب خداست، كه به يارى آن حق را مى بينيد و مى گوييد و مى شنويد. برخى از آن، برخى ديگر را تفسير مى كند و برخى از آن، به برخى ديگر شهادت مى دهد. در دين خدا اختلاف ندارد و پيرو خود را از خدا منحرف نگرداند.
كتاب خداست كه به آن مى بينيد، و به آن مى گوييد، و به آن مى شنويد، بعضى از آيات تفسير بعض ديگر، و برخى گواه برخى ديگر است، آياتش در باره خدا اختلاف ندارد، و همدم خود را از خدا منحرف نكند.
6. شناخت قرآن:اين قرآن است كه با آن مى توانيد راه حق را بنگريد و با آن سخن بگوييد و به وسيله آن بشنويد. بعضى از قرآن از بعضى ديگر سخن مى گويد، و برخى بر برخى ديگر گواهى مى دهد، آياتش در شناساندن خدا اختلافى نداشته، و كسى را كه همراهش شد از خدا جدا نمى سازد.
كتاب خدا كه: بدان -راه حق را- مى بينيد، و بدان -از حق- سخن مى گوييد، و بدان -حق را- مى شنويد. بعض آن بعض ديگر را تفسير كند، و پاره اى بر پاره ديگر گواهى دهد. همه آيه هايش، خدا را يكسان شناساند، و آن را كه همراهش شد، از خدا برنگرداند.
و قسمت پنجم از اين خطبه است (در تمسّك بكتاب خدا):(12) (و راه نجات و رستگارى شما): كتاب خدا (قرآن كريم) است كه بوسيله آن (حقّ را) مى بينيد و مى گوئيد و مى شنويد، و بعضى از آن ببعض ديگر گويا (پاره اى از آيات آن آيه ديگر را تفسير مى نمايد) و بعضى از آن بر بعض ديگر گواه است (براى فهم مراد از آيه اى به آيه ديگر استشهاد ميشود)(13) و (از اين جهت) قرآن در معارف و احكام الهىّ اختلاف ندارد، و پيرو و مؤمن بخود را از خدا جدا نمى گرداند (بلكه او را به شاه راه هدايت و رستگارى رهسپار مى نمايد).
اين کتاب خداست که به وسيله آن (حقايق را) مى بينيد و با آن سخن مى گوييد و به وسيله آن مى شنويد، بخشى از آن، از بخش ديگر سخن مى گويد، (و متشابهات در پرتو محکمات تفسير مى شود) بعضى گواه بعضى ديگر است (و يکديگر را تأييد مى کند). آنچه درباره خدا مى گويد، هماهنگ است (و اختلافى در آن نيست) و آن کس را که دوست قرآن است از خدا جدا نمى سازد.
پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج5، ص: 476-474امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن، بحث جالب و گويايى درباره قرآن مجيد بيان مى کند که به عقيده بعضى از شارحان نهج البلاغه جمله هاى مستأنفه اى است که ارتباط آن با جمله هاى قبل، به خاطر جداسازى و گزينش سيّد رضى قطع شده است(1)، ولى همان گونه که مرحوم بحرانى در شرح خود بيان کرده، اين جمله ها بى ارتباط با بحث سابق نيست چرا که يکى از سرچشمه هاى مهم حکمت را که قرآن مجيد مى باشد بيان فرموده، يا به تعبير ديگر انگشت روى مصداق کامل حکمت گذارده، و جالب اين که اوصافى را که براى قرآن بيان مى کند شبيه اوصافى است که در جمله هاى بالا براى حکمت بيان فرمود.به هر حال مى فرمايد : «اين کتاب خداست که به وسيله آن (حقايق را) مى بينيد، و با آن سخن مى گوييد، و به وسيله آن مى شنويد، بخشى از آن از بخشى ديگر سخن مى گويد (و متشابهات در پرتو محکمات تفسير مى شود) و بعضى گواه بعض ديگر است (و يکديگر را تأييد مى کنند) آنچه درباره خدا مى گويد هماهنگ است (و اختلافى در آن نيست) و کسى را که همنشين اوست از خدا جدا نمى سازد». (کِتَابُ اللهِ(2) تُبْصِرُونَ بِهِ، وَتَنْطِقُونَ بِهِ، وَتَسْمَعُونَ بِهِ، وَيَنْطِقُ بَعْضُهُ بِبَعْض، وَيَشْهَدُ بَعْضُهُ عَلَى بَعْض، وَلاَ يَخْتَلِفُ فِي اللهِ، وَلاَ يُخَالِفُ بِصَاحِبِهِ عَنِ اللهِ).اين اوصاف هفتگانه که امام (عليه السلام) درباره قرآن بيان فرموده از جهاتى شبيه اوصاف پنجگانه اى است که براى حکمت به طور کلى بيان فرموده است.جالب اين که در بسيارى از آيات قرآن مجيد کتاب و حکمت در کنار هم قرار گرفته اند(3) که نشان مى دهد رابطه تنگاتنگى در ميان آنهاست و پيامبران الهى در سايه اين دو (کتاب و حکمت پيش مى رفتند).به هر حال اوصافى که براى قرآن در اين عبارات آمده که مايه بينايى و شنوايى و سخن گفتن به حق است در آيات قرآن نيز به بعضى از آنها اشاره شده آن جا که مى فرمايد: «(قَدْ جَاءَکُمْ بَصائِرٌ مِنْ ربِّکُمْ); آياتى که باعث بصيرت شما مى شود از سوى خداوند به سراغ شما آمد»(4).بى شک آن قدر آيات الهى و نشانه هاى حق، در قرآن مجيد وارد شده که انسان به کمک آن مى تواند جمال حق را ببيند و با زبان گويا از آن دفاع کند و پيام خدا را از لابه لاى آن بشنود.جمله «يَنْطِقُ بَعْضُهُ بِبَعْض» با جمله : «يَشْهَدُ بَعْضُهُ عَلَى بَعْض» تفاوت روشنى دارد، زيرا در جمله نخست سخن از اين است که آيات قرآن يکديگر را تفسير مى کند و متشابهات در پرتو محکمات تبيين مى شود، ولى جمله دوّم مى گويد آيات قرآن با يکديگر هماهنگ است و هر کدام ديگرى را تقويت مى کند و بر آن گواهى مى دهد. جمله «وَلاَ يَخْتَلِفُ فِي اللهِ» اشاره به اين است که قرآن مجيد در بيان صفات جلال و جمال خدا و آيات عظمت او ـ که مهمترين مباحث قرآن است ـ اختلافى با يکديگر ندارند و همه از آن ذات پاک جامع تمام کمالات و نامتناهى از هر جهت، سخن مى گويند.و جمله «وَلاَ يُخَالِفُ بِصاحِبِهِ عَنِ اللهِ» اشاره به اين است که هيچ يک از آيات قرآن انسان را از مسير حق دور نمى سازد بلکه به سوى او پيش مى برد. آن کس که تمسک به قرآن جويد هرگز گمراه نمى شود و هر کس اميد به آن بندد نااميد نمى گردد. قرآن مجيد خودرا اين گونه معرفى مى کند : «(اَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ کَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللهِ لَوَجَدوُا فِيهِ إخْتِلاَفاً کَثْيراً); آيا درباره قرآن نمى انديشند، اگر از سوى غير خدا بود اختلاف فراوانى در آن مى يافتند»(5).****پی نوشت:1. اين احتمال را «ابن ابى الحديد» و «مرحوم شارح خويى» و «محمّد عبده» برگزيده اند.2. «کتاب الله» در اين جا خبر مبتداى محذوف است و در اصل «هذا کتاب الله» بوده است. بعضى نيز احتمال داده اند که خبر دوّم براى «ذلک» و يا عطف بيان براى خبر «ذلک» بوده باشد ولى اين دو احتمال بسيار بعيد است.3. رجوع شود به بقره، آيات 129، 151، 231 و آل عمران، آيات 48، 81 و...4. انعام، آيه 104.5. نساء، آيه 82.
«كتاب الله تبصرون به و تنطقون به و تسمعون به، و ينطق بعضه ببعض، و يشهد بعضه علي بعض، و لا يختلف في الله، و لا يخالف بصاحبه عن الله» (قرآن- كتاب خداوندي است كه با آن ميبينيد و با آن سخن ميگوييد، و با آن ميشنويد و بعضي از آيات قرآني، بعضي ديگر را توضيح ميدهد و بعضي از آن به (تفسير و تاويل) بعض ديگر شهادت ميدهد. در بيان الهيات هيچ اختلافي در ميان آياتش نيست. و كسي را كه با قرآن همدم باشد از خدا منحرف نسازد.)در آن هنگام كه بشر بتواند با قرآن ببيند و با قرآن سخن بگويد در آن روز بشر خواهد توانست همه زندگي خود را تجسيمكننده قانون بسازد، و بعبارت ديگر در آن روز گفتار و كردار و نيت و خودداري و اقدامش در هر موقعيتي، همه و همه تجليگاه قوانين خواهد گشت و تدريجا به آن درجه خواهد رسيد كه اگر از گفتار و كردار … او قضيه اي بسازد و آن را بشكل كلي درآورند، خود قانون خواهد بود. بعنوان نمونه:1- امانتي را كه گرفته است، بدون كمترين خيانت به آن، به صاحبش رد خواهد كرد. اين همان كردار است كه اگر قضيهاي آن را بعنوان منشا بازگو كند، همان قانون كلي الهي است كه ميفرمايد: ان الله بامركم ان تودوا الامانات الي اهلها (انساء آيه 58) (خداوند به شما دستور ميدهد كه امانتها را به صاحبان آنها ادا كنيد).2- كاري را كه فردي يا گروهي از جامعه براي او انجام دادهاند و بطور كلي هر كار كالائي كه از فرد يا گروهي از جامعه به دست بياورد، ارزش آن را پايين نياورد، در اين هنگام چنين عملي تبلوري از قانون «و لا تبخسو الناس اشيائهم» (هود آيه 85 و الاعراف آيه 85 و الشعرا آيه 183) ميباشد كه محتوايش با عظمت ترين قضيه سازنده و اصلاحكننده همه شئون جامعه ميباشد.3- خصومت شخصي باعث نميشود كه انسان دست از عدالت بردارد. اين رفتار مجسمكننده اين دستور كلي است كه: «و لا يجرمنكم شنئان قوم علي ان لا تعدلوا اعدلوا» (المائده آيه 8) (و عداوت قومي باعث نباشد كه شما به گناه وادار شويد و عدالت نورزيده عدالت بورزيد).بشر در چنان روزي گفتار خود را با آيات قرآني مستحكم خواهد ساخت را مبناي سخنش قرار خواهد داد، لغو و ياوه نخواهد گفت، دهانش با دروغ و سخنان زشت و فريبكاري آلوده نخواهد گشت … آيات قرآني يكديگر را تفسير ميكنند براي اثبات اين معني، دلائلي را ميتوانيم در نظر بگيريم:دليل يكم- آيات قرآن مجيد از مقام شامخ ربوبي نازل شده است، و هر يك از اين آيات درباره هر موضوعي هم كه باشد نه تنها با هيچ يك از آيات ديگر اختلاف ندارد بلكه بدان جهت كه هر يك از آنها بيانكننده جزئي از اجزاء مجموعه واقعيت مربوط به خدا و جهان هستي در ارتباط با انسان آنچنانكه هستند و انسان (آنچنانكه كه بايد و شايد) ميباشد، لذا هر يك از آنها مكمل بقيه آيات قرآني است كه به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نازل شده است. و اگر در آيات قرآني كمترين اختلاف و تناقضي وجود داشته باشد، وحدت معاني و هدف مختل ميگردد. و شايستگي اعجاز را از دست ميدهد.وانگهي اين قرآن از هنگامي كه نازل شده است مورد مطالعه و بررسي و تحقق مخالفاني از ناقدان سخن و متخصصان ماهر در فنون محاورات و حقائق مربوط به خدا جهان هستي و انسان، بوده است، اگر اندك اختلافي يا تناقضي در آيات قرآني ميديدند، محال بود كه آن را اشاعه ندهند، مخصوصا در موقع ظهور اسلام، كفار و مشركين با تمام قوا براي از بين بردن اسلام صفآرايي كرده و در اين عرصه مبارزه عقائد و مال و منال و اعتبار و تاريخ و نژاد و فرهنگ خود را از دست ميدادند، با اينحال نتوانستند از عهده اثبات اختلاف يا تناقض در آيات قرآن مجيد برآيند، در حالي كه چنين كاري (اثبات اختلاف و تناقض) آنان را در همه عرصههاي رويارويي پيروز ميساخت و نياز به جنگ و كشتار و از دست دادن همه شئون حياتي نبود. اين وحدت و انسجام قرآن در ارائه واقعيات بسيار فراوان پيرامون الهيات و طبيعيات و موقعيت انسان در جهان هستي و احكام و دستورات و اخلاقيات و قصص (براي اعتبار و آموزش اصول و قوانين حيات در مسير كمال) ايجاب ميكند كه هر يك از مجموعه آيات مفسر و شاهد آيات ديگر بوده باشد.بعنوان مثال چهار آيه آخر سوره التكوير چنين است: «فاين تذهبون، ان هو الا ذكر للعالمين لمن شاء منكم ان يستقيم. و ما تشاون الا ان يشاء الله رب العالمين». (پس بكجا ميرويد. اين قرآن نيست مگر يادآورنده براي عالميان براي كسي از شما كه ميخواهد در صراط مستقيم دين حركت كند. و شما نميتوانيد. (چيزي را) بخواهيد مگر اينكه خداوند پرونده عالميان آن را بخواهد.) اگر ما با قطع نظر از ساير آيات قرآني مربوط به مشيت خداوندي، آخر اين آيه را معني كنيم، محتواي آن جبر است و محال است خداوند سبحان انسانهاي مجبور را مسئول قرار بدهد.اما با نظر به بعضي از آيات ديگر كه مورد مشيت خداوندي را بيان مينمايد، جبر منتفي ميشود و احساس اختلاف يا تناقض آيه مزبور با آيه سوم از سوره الانسان «انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا» (ما انسان را به راه دين هدايت كرديم يا شكرگزار ميباشد (و آن راه را مسير خود قرار ميدهد) و يا كفران ميورزد (و از آن راه منحرف ميگردد.) كه دلالت به اختيار دارد برطرف ميگردد، بعضي از آيات مربوط به مورد مشيت الهي كه مفسر آيات تعلق مشيت خداوندي به كارهاي انساني، است چنين است: «ان تكفروا فان الله غني عنكم و لا يرضي لعباده الكفر» (اگر كفر بورزيد (خيانت به خود كردهايد) زيرا خداوند از شما بينياز است و خداوند به كفر ورزيدن بندگانش راضي نيست.) بنابراين آيه شريفه و نظائر آن كه خداوند در آن آيات از اضلال مردم خود را بري، معرفي ميفرمايد (مگر اينكه خود آنان ضلالت را انتخاب كنند)، محال است مشيت خداوندي به كفر و ضلالت مردم متعلق شود.زيرا بديهي است كه مشيت فرع، يا از نتايج رضايت به چيزي است، وقتي كه در موردي رضاي خداوندي وجود داشته باشد، حتما در آن مورد مشيت او نيز وجود دارد. آيات متعدد ديگر ميفرمايد: اگر مشيت خداوندي علاقه ميگرفت همه مردم را هدايت ميكرد پس مشيت خداوندي به هدايت مردم علاقه نگرفته است، بلكه مقدمات هدايت را مانند ارسال رسل و انزال كتب و تعبيه عقل و قلب در درون بندگانش بوجود آورده است كه مردم با اختيار خود هدايت را انتخاب كنند. حال كه خداوند هدايت بندگانش را با مشيت اجباركننده خود نخواسته است، آيا ممكن است كه ضلالت آنان را با مشيت اجباري خود بخواهد؟! پس با نظر به مضامين مجموع آيات قرآني مربوط به مشيت و رضا و اراده خداوندي از يك طرف، و با توجه به آيات بسيار فراواني كه از طرق مختلف مردم را داراي اختيار معرفي مينمايد، به اين نتيجه ميرسيم كه منظور از آن مشيت خداوندي كه متعلق به كارهاي اختياري انسانها است، مشيت قانوني است، به اين معني كه كسي كه با مقدمات اختياري اقدام به يك كاري كند، خداوند متعال همان مقدمات را مشمول قوانيني ساخته است كه مطابق مشيت او ميباشد.بعنوان مثال: اگر شما با مقدمات اختياري رفتيد و ماده محترقي را بدست آورديد و آن را روي جسمي كه قابل احتراق است انداختيد، آن جسم قطعا خواهد سوخت، زيرا سوختن جسم قابل احتراق با ماده محترق قانوني است كه مشيت خداوندي به آن تعلق گرفته است. با اين ملاحظات كه از آيات قرآني استفاده كرديم، آيات آخر سوره تكوير چنين تفسير ميشود: اين قرآن مگر وسيله ذكر براي عالميان، براي كسي از شما كه ميخواهد در راه مستقيم دين حركت كند. و اين خواستن شما بر مبناي مشيت خداوندي است، يعني مشيت الهي اين قانون را مقرر فرموده است كه هر كس بخواهد وارد عرضه مسابقه در خيرات شود و بخواهد در راه مستقيم قدم بردارد، قانون الهي چنين است كه امور طبيعي و انساني مربوط به آن شخص و نيتش، مطابق مشيت الهي به نتيجه برسد.
فرموده است: «كتاب اللّه....»:كتاب خبر مبتداست به اين گونه كه يا خبر دوّم واژه «ذلك» مى باشد كه در اين صورت «بمنزلة الحكمة» خبر اوّل آن است، و يا خبر براى مبتداى محذوفى است كه تقدير آن «و هو كتاب اللّه» است، و ممكن است هم عطف بيان براى «بمنزلة الحكمة» باشد، امام (ع) براى كتاب خدا اوصافى به شرح زير بيان فرموده است:1- «تبصرون به» يعنى: به وسيله كتاب خدا مى بينيد، اين جمله اشاره است به اين كه قرآن مشتمل بر حكمت است، و وجه شباهت قرآن به حكمت اين است كه نادانان به وسيله كتاب خدا و حكمتها و موعظه هايى كه در آن است به مقاصد و مصالح دنيا و آخرت خود راهنمايى و بينا مى شوند.2- «تنطقون به» يعنى: به وسيله آن سخن مى گوييد، نيز به همان معناست.3- «و تسمعون به» يعنى: بدان مى شنويد، نيز در پيرامون همان مطلب است.4- فرموده است: «ينطق بعضه ببعض»، يعنى: برخى از آيات قرآن، مفسّر آيات ديگر است مانند آياتى كه آيه هاى مجمل را و مبيّن، و مطلق را مقيّد مى كند، و عامّ را تخصيص مى دهد.5- «و يشهد بعضه على بعض» يعنى: برخى از آيات قرآن گواه برخى ديگر است، و اين معنا به مضمون پيش نزديك است هر چند مراد بخش ديگرى از آيات است.6- فرموده است: «و لا يختلف في اللّه» يعنى. در قرآن اختلافى در باره خداوند وجود ندارد، زيرا اين كتاب إلهى بر اساس بيان اصول و قوانين كلّى و جامعى كه متضمّن صلاح امور دنيا و آخرت انسان است قرار دارد، و هدف اين قوانين، كشانيدن و سوق دادن مردم به سوى حقّ، و وصول به آستان قرب و جوار رحمت خداوند است، از اين رو هيچ واژه اى در قرآن يافت نمى شود كه دلالت بر خلاف اين مقصود داشته باشد، بلكه همه الفاظ و مطالب آن گوياى وحدت مقصد، و بيانگر هدف واحدى است كه همان وصول به درگاه قرب إلهى پس از پاك شدن از ناپاكيها و پليديهاى اين دنياست، هر چند اسباب وصول به اين مقصود و رسيدن به اين هدف، گوناگون و متعدّد است.7- فرموده است: «و لا يخالف بصاحبه عن اللّه» يعنى: قرآن كسانى را كه در سايه انوار پر فروغ آن گام برمى دارند از راه حقّ بيرون نمى برد، و از رسانيدن آنها به مقصد اصلى و هدف نهايى كه خداوند متعال است تخلّف نمى ورزد.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 8، ص: 311
كتاب اللّه تبصرون به، و تنطقون به، و تسمعون به، و ينطق بعضه ببعض، و يشهد بعضه على بعض، و لا يختلف في اللّه، و لا يخالف لصاحبه عن اللّه.المعنى:و كيف كان فقد وصف الكتاب بأوصاف:الأوّل انكم (تبصرون به) لكونه سببا لابصار طريق الحقّ بما فيه من الآيات البيّنات و أدلة الصّدق. (و) الثّاني انكم (تنطقون به) في مقام الاحتجاج و ترفعون من المعاندين الشّبه و اللّجاج كما قال اللّه سبحانه و تعالى: فانّما يسّرناه بلسانك لتبشّر به المتّقين و تنذر به قوما لدّا. (و) الثالث انّكم (تسمعون به) الخطابات الالهيّة و التّكاليف الشّرعيّة تطيعونها و تؤمنون بها و تصلون إلى المراتب العالية العليّة تنزيل من الرّحمن الرّحيم كتاب فصّلت آياته قرآنا عربيّا لقوم يعلمون، بشيرا و نذيرا فأعرض أكثرهم فهم لا يؤمنون. (و) الرابع انّه (ينطق بعضه ببعض و يشهد بعضه على بعض) أى يفسّر بعضه بعضا و يكشف بعضه عن بعض و يستشهد ببعضه على بعض فانّ فيه مطلقا و مقيّدا و مجملا و مبيّنا و عامّا و خاصّا و محكما و متشابها، بعضها يكشف القناع عن بعض و يستشهد ببعضها على المراد ببعض آخر. (و) الخامس أنّه (لا يختلف في اللّه) قال الشّارح البحراني: لما كان مدار الكتاب على بيان القواعد الكلّية الّتي بها يكون صلاح نوع الانسان في معاشه و معاده، و كانت غاية ذلك الجذب إلى اللّه سبحانه و الوصول إلى جواره، لم يكن فيه لفظ يختلف في الدّلالة على هذه المقاصد، بل كلّه متطابق الألفاظ على مقصود واحد، و هو الوصول إلى الحقّ سبحانه بصفة الطهارة عن نجاسات هذه الدّار
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 8، ص: 318
و إن تعدّدت الأسباب الموصلة إلى ذلك المقصود انتهى.و محصّله أنّه لا يختلف في الدّلالة على المقاصد الموصلة إلى اللّه سبحانه و الأظهر أنّ المراد به أنّه لا يختلف في الجذب إلى اللّه، لأنه معجز النّبوة المقصود بها الايصال إلى اللّه سبحانه كما قال تعالى: أفلا يتدبّرون القرآن و لو كان من عند غير اللّه لوجدوا فيه اختلافا كثيرا، أى لكان الكثير منه مختلفا متناقضا قد تفاوت نظمه و بلاغته و معانيه كما في الكشّاف، فكان بعضه بالغا حدّ الاعجاز، و بعضه قاصرا عنه يمكن معارضته، و بعضه إخبارا بغيب قد وافق المخبر عنه، و بعضه اخبارا مخالفا للمخبر عنه، و بعضه دالّا على معنى صحيح عند علماء المعاني، و بعضه دالّا على معنى فاسد غير ملتئم، فلمّا تجارب كلّه بلاغة معجزة فائتة «فائقة ظ» لقوى البلغاء و تناصر صحّة معان و صدق اخبار علم أنّه ليس إلّا من عند قادر على ما لا يقدر عليه غيره، و عالم بما لا يعلمه أحد سواه.السّادس أنّه (و لا يخالف بصاحبه عن اللّه) أى لا يسدّه عنه سبحانه و لا يضلّه عن سبيله فانّه يهدى للّتي هي أقوم، و من اعتصم به فقد هدى إلى صراط مستقيم.قال الشارح المعتزلي إنّ هذا الكلام فصل آخر مقطوع عما قبله و متّصل بما لم يذكره جامع نهج البلاغة.الترجمة:او كتاب پروردگار است كه مى بينيد بأو، و گويا مى شويد و مى شنويد بأو و ناطق و مصدّق است بعضى از او ببعضى، و اختلاف ندارد در جذب نمودن خلق بسوى خدا، و خلاف نمى كند با صاحب خود از خدا، و بضلالت نمى اندازد او را.