جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص229
البخل عار، و الجبن منقصة، و الفقر يخرس الفطن عن حاجته، و المقلّ غريب فى بلدته. «بخل ننگ است و ترس كاستى، بينوايى، زبان زيرك را كند مى كند كه خواسته خود را بگويد، و تنگدست در سرزمين و شهر خويش غريب و بيگانه است.»
ضمن شرح اين سخن چنين آمده است: از بهترين مواردى كه از جود عبد الله مأمون نقل شده اين است كه دبير او عمر بن مسعده به سال دويست و هفده درگذشت و ميراثى گران بر جاى گذاشت. مأمون، برادر خود ابو اسحاق معتصم و گروهى از دبيران را براى تقويم ميراث او گسيل داشت. معتصم در حالى كه مأمون در مجلس خلافت نشسته بود، همراه دبيران بازگشت. مأمون پرسيد چه ديديد؟ معتصم در حالى كه آنچه را ديده بود بزرگتر از واقع نشان مى داد، گفت: بسيارى زرينه و چهار پا و زمين و ملك يافتيم كه ارزش آنها به هشت ميليون دينار مى رسد و در اين هنگام صداى خود را بلندتر و كشيده تر كرد. مأمون انا لله و انا اليه راجعون بر زبان آورد و گفت: به خدا سوگند اين مقدار اندوخته و ميراث را براى يكى از پيروان پيروان او بسيار نمى دانم. معتصم چندان شرمسار شد كه نشان شرمندگى او براى حاضران آشكار گرديد.
ابن ابى الحديد سپس سخنانى در باره اهميت مال براى حفظ آبرو نقل كرده است و مى گويد: گفته شده است مال تو پرتو و نور توست، اگر مى خواهى منكسف و تاريك شوى همه آن را پراكنده و تباه ساز. به اسكندر گفته شد: به چه سبب فلاسفه با همه حكمت خود و شناختى كه از دنيا دارند مال خود را حفظ مى كنند گفت: براى اينكه دنيا ايشان را نيازمند نكند كه كارى را كه سزاوار ايشان نيست، انجام دهند. يكى از پارسايان گفته است: نخست دو گرده نان خود را فراهم ساز و سپس به عبادت پرداز.
امام حسن عليه السّلام فرموده است: هر كس مدعى شود و گمان برد كه مال را دوست ندارد، در نظر من دروغگوست و اگر بدانم راست مى گويد، در نظرم احمق است.
افزودن دیدگاه جدید