جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 8، ص49
و قال عليه السّلام لكميل بن زياد النخعى: يا كميل، مر اهلك ان يروحوا فى كسب المكارم، و يدلجوا فى حاجة من هو نائم، فو الذى وسع سمعه الاصوات، ما من احد أودع قلبا سرورا الّا و خلق الله له من ذلك السرور لطفا، فاذا نزلت به نائبة جرى اليها كالماء فى انحداره، حتى يطردها عنه كما تطرد غريبة الابل. «و آن حضرت به كميل بن زياد نخعى فرموده است: اى كميل كسان خود را فرمان بده شبانگاه در پى كسب مكارم روند و در دل شب پى برآوردن نيازهاى كسى باشند كه خود خفته است، و سوگند به كسى كه شنوايى او همه بانگها را فرا مى گيرد، هيچ كس دلى را شاد نمى كند مگر اينكه خداوند براى او از آن شادى لطفى آفريند و چون براى او گرفتارى پيش آيد، آن لطف همانند آبى كه در سراشيبى حركت مى كند به سوى او سرازير مى شود تا آن گرفتارى را از او دور سازد، همان گونه كه شتران بيگانه را از آبشخور دور سازد.»
عمرو عاص به معاويه گفت: از خوشى و لذت چه چيزى براى تو باقى مانده است؟ گفت: هيچ لذتى كه مردم در پى آن باشند، نيست مگر آنكه آن قدر به آن رسيده ام كه از آن ملول شده ام. امروز براى من هيچ چيزى خوشتر از آن نيست كه در روز گرم تابستانى شربتى از آب سرد بياشامم و به دختران و پسرانم بنگرم كه برگرد من باشند، براى تو چه لذتى باقى مانده است؟ گفت: زمينى كه در آن درختكارى كنم و ميوه اش را بخورم و لذت ديگرى باقى نمانده است. معاويه به وردان غلام عمرو عاص نگريست و گفت: اى وردان از لذت تو چه باقى مانده است؟ گفت: شادى كه در دل برادران در آورم و كارهاى پسنديده اى كه بر گردن اشخاص گرامى آويزم. معاويه به عمرو گفت: مرگ بر اين نشست من و نشست تو، كه اين بنده در سخن خود بر من و بر تو چيره شد و سپس به وردان گفت: من براى چنين كارى از تو سزاوارترم، گفت: تو كه امكان دارى انجام بده.
و اگر بگويى شادى خود عرض است چگونه خداوند متعال از آن لطف مى آفريند؟ مى گويم: كلمه «من» در اين جا به معنى عوض است، نظير اين گفتار خداوند كه مى فرمايد: «وَ لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْنا مِنْكُمْ مَلائِكَةً فِي الْأَرْضِ يَخْلُفُونَ»، «اگر بخواهيم عوض شما بر زمين فرشتگان را قرار مى داديم.» و نظير آن اين بيت است كه شاعر مى گويد: «فليت لنا من ماء زمزم شربة» يعنى اى كاش به عوض آب زمزم جرعه اى آب سرد مى داشتيم.
افزودن دیدگاه جدید