محمّد، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از نظر احادیث

محمّد، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از نظر احادیث

۲۹ تیر ۱۳۹۴ 0 معارف

محمّد، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : 
أنا مُحمّدٌ ، و أنا أحمَدُ ، و أنا الماحي الّذي يُمحى بيَ الكُفرُ ، و أنا الحاشِرُ الّذي يُحشَرُ النّاسُ على عَقِبي ، و أنا العاقِبُ و العاقِبُ الّذي لَيسَ بَعدَهُ نَبيٌّ .
من محمّد [ستوده شده در زمين] هستم ، من احمد [ستوده شده در آسمان ]هستم ، من ماحى هستم كه به واسطه من كفر محو و نابود مى شود، من حاشر هستم كه مردم به دنبال من محشور و جمع مى شوند، من عاقب هستم و عاقب كسى است كه بعد از او پيامبرى نباشد .
( صحيح مسلم : ۴ / ۱۸۲۸ / ۱۲۴ )
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :
 أنا أشبَهُ النّاسِ بآدَمَ ، و إبراهيم أشبَهُ النّاسِ بِي خَلقُهُ و خُلقُهُ ، و سَمّانيَ اللّه ُ مِن فَوقِ عَرشِهِ عَشرَةَ أسماءٍ ، و بَيَّنَ اللّه ُ وَصفي ، و بَشَّرَني على لِسانِ كلِّ رَسولٍ بَعَثَهُ اللّه ُ إلى قَومِهِ ، و سَمّاني و نَشَرَ في التَّوراةِ اسمي ، وَ بَثَّ ذِكري في أهلِ التَّوراةِ و الإنجيلِ ، و عَلَّمَني كِتابَهُ ، و رَفَعَني في سَمائهِ ، و شَقَّ لِي اسما مِن أسمائهِ ، فسَمّاني مُحمّدا و هُو مَحمودٌ ، و أخرَجَني في خَيرِ قَرنٍ مِن اُمَّتي ، و جَعَلَ اسمي في التَّوراةِ اُحَيْدٌ . ، فبالتَّوحيدِ حَرَّمَ أجسادَ اُمَّتي علَى النّارِ ، و سَمّاني في الإنجيلِ أحمَدَ ، فأنا محمودٌ في أهلِ السَّماءِ ، و جَعَلَ اُمَّتي الحامِدِينَ . و جَعَلَ اسمي في الزَّبورِ ماحي ، مَحا اللّه ُ عَزَّ و جلَّ بي مِن الأرضِ عِبادَةَ الأوثانِ . و جَعَلَ اسمي في القرآنِ مُحمّدا ، فأنا مَحمودٌ في جَميعِ القِيامَةِ . في فَصلِ القَضاءِ ، لا يَشفَعُ أحدٌ غَيري . و سَمّاني في القِيامَةِ حاشِرا ، يُحشَرُ النّاسُ على قَدَمي ، و سَمّانى المُوقِفَ ، اُوقِفُ النّاسَ بَينَ يَدَيِ اللّه ِ عَزَّ و جلَّ ، و سَمّاني العاقِبَ ، أنا عَقِبُ النَّبيِّينَ لَيس بَعدي رَسولٌ ، و جَعَلَني رَسولَ الرَّحمَةِ و رَسولَ التَّوبَةِ و رَسولَ المَلاحِمِ و المُقتَفي . ، قَفَّيتُ النَّبيِّينَ جَماعَةً ، و أنا المُقِيمُ الكامِلُ الجامِعُ . و مَنَّ علَيَّ ربِّي و قالَ لي : يا مُحمّدُ صلّى اللّه ُ علَيكَ فَقد أرسَلتُ كُلَّ رَسولٍ إلى اُمّتِهِ بلِسانِها ، و أرسَلتُكَ إلى كُلِّ أحمَرَ و أسوَدَ مِن خَلقي ، و نَصَرتُكَ بالرُّعبِ الّذي لَم أنصُرْ بهِ أحَدا ، و أحلَلتُ لَكَ الغَنيمَةَ و لَم تَحِلَّ لأحَدٍ قَبلَكَ ، و أعطَيتُكَ لَكَ و لاُمّتِكَ كَنزا مِن كُنوزِ عَرشِي : فاتِحَةَ الكِتابِ ، و خاتِمَةَ سُورَةِ البَقرَةِ ، و جَعَلتُ لَكَ و لاُمّتِكَ الأرضَ كُلَّها مَسجِدا و تُرابَها طَهُورا ، و أعطَيتُ لَكَ و لاُمّتِكَ التَّكبيرَ ، و قَرَنتُ ذِكرَكَ بذِكري حتّى لا يَذكُرَني أحَدٌ مِن اُمّتِكَ إلاّ ذَكرَكَ مَعَ ذِكري ، فطُوبى لكَ يا مُحمّدُ و لاُمّتِكَ .
 من شبيه ترين مردم به آدم هستم، و ابراهيم در قيافه و اخلاق شبيه ترين مردم به من بود. خداوند از فراز عرش خود ده نام روى من گذاشت و اوصاف مرا بيان كرد و به زبان هر پيامبرى كه به سوى قومش فرستاد، بشارت آمدن مرا داد و نام مرا در تورات آورد و معرفى كرد و نامم را در ميان پيروان تورات و انجيل پراكند و كتاب خود را به من آموخت و در آسمان خود بلند مرتبه ام گردانيد و از اسماى خود برايم نامى مشتق ساخت . مرا محمّد ناميد و او نامش محمود است و مرا در ميان بهترين نسل از امّتم مبعوث فرمود. در تورات نام مرا «اُحَيد» گذاشت، پس به واسطه توحيد بدن هاى امّت مرا بر آتش حرام گردانيد. در انجيل مرا «احمد» ناميد. پس من در آسمان محمود و ستوده ام و امّت مرا حمد كنندگان قرار داد. در زبور نام مرا «ماحى» (محو كننده) گذاشت؛ زيرا خداوند عزّ و جلّ به وسيله من بت پرستى را از روى زمين محو كرد. در قرآن نام مرا «محمّد» ناميد. پس من در ميان همه [اهل] . قيامت هنگام داورى ستوده هستم. هيچ كس غير از من شفاعت نمى كند و در قيامت مرا «حاشر» ناميد ؛ زيرا كه مردم در پيش پاى من محشور مى شوند و مرا «مُوقِف» ناميد؛ زيرا مردم را در پيشگاه خداوند عزّ و جلّ متوقّف مى كنم. مرا «عاقب» ناميد؛ زيرا من پس از همه پيامبران قرار دارم و پس از من پيامبرى نخواهد آمد. مرا رسولِ رحمت و رسولِ توبه و رسولِ حماسه هاى جنگى و «مقتفى» قرار داد؛ زيرا در قفاى همه پيامبران آمده ام. من مقيم و كامل و جامع هستم. پروردگارم بر من منّت نهاد و به من فرمود : اى محمّد! درود خداى بر تو، من هر پيامبرى را به زبان امّتش سوى آنها فرستادم، اما تو را به سوى همه خلق خود، از سفيد و سياه، فرستادم و به واسطه رعب و وحشت ياريت كردم كه احدى را با اين وسيله يارى نكردم. غنيمت را براى تو حلال شمردم، در صورتى كه پيش از تو براى هيچ كس حلال نبوده است. به تو و امّت تو گنجى از گنج هاى عرش خود را عطا كردم : فاتحة الكتاب و آيات پايانى سوره بقره را. براى تو و امّت تو همه زمين را سجده گاه قرار دادم و خاكش را پاك و پاك كننده. به تو و امّت تو تكبير (اللّه اكبر) را عطا كردم و نام تو را قرين نام خود ساختم ، به طورى كه هيچ فردى از امّت تو مرا ياد نكند، مگر اينكه در كنار نام من از تو نيز نام برد. پس، خوشا به حال تو و امّت تو، اى محمّد!
( علل الشرائع : ۱۲۷ / ۳ )
 
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در پاسخ به سؤال مردى يهودى از علّت نامگذارى ايشان به محمّد و احمد و ابو القاسم و بشير و نذير و داعى ـ فرمود : 
 أمّا مُحمّدٌ فإنّي مَحمودٌ في الأرضِ ، و أمّا أحمَدُ فإنّي مَحمودٌ في السَّماءِ ، و أمّا أبو القاسِمِ فإنَّ اللّه َ عَزَّ و جلَّ يَقسِمُ يَومَ القِيامَةِ قِسمَةَ النّارِ ؛ فمَن كَفَرَ بِي مِن الأوَّلينَ و الآخِرينَ ففي النّارِ ، و يَقسِمُ قِسمَةَ الجَنّةِ ؛ فمَن آمَنَ بي و أقَرَّ بِنُبُوَّتي ففي الجَنّةِ . و أمّا الدّاعي فإنّي أدعُو النّاسَ إلى دِينِ ربّي عَزَّ و جلَّ ، و أمّا النَّذيرُ فإنّي اُنذِرُ بالنّارِ مَن عَصاني ، و أمّا البَشيرُ فإنّي اُبشِّرُ بالجَنّةِ مَن أطاعَني .
امّا محمّد، از آن روست كه من در زمين ستوده ام. اما احمد، از آن روست كه من در آسمان ستوده ام. اما ابو القاسم، از آن روست كه خداوند عزّ و جلّ روز قيامت قسمت آتش را جدا مى كند و هر كه، از اولين و آخرين انسان ها، به من كافر شده باشد جايش در آتش است و قسمت بهشت را جدا مى سازد و هركه به من ايمان آورده و به نبوّت من اقرار كرده باشد، جايش در بهشت است. اما داعى، از آن روست كه من مردم را به دين پروردگارم عزّ و جلّ دعوت مى كنم. اما نذير، از آن روست كه هر كس نا فرمانيم كند او را به آتش بيم مى دهم و اما بشير، از آن روست كه هر كس اطاعتم كند، او را به بهشت بشارت مى دهم.
(معاني الأخبار : ۵۲ / ۲  )
 
الطبقات الكبرى ـ به نقل از حذيفه ـ :
سَمِعتُ رسولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله يقولُ في سِكَّةٍ مِن سِكَكِ المَدينَةِ : أنا مُحمّدٌ ، و أحمَدُ ، و الحاشِرُ ، و المُقَفّي ، و نَبيُّ الرَّحمَةِ .
 در يكى از كوچه هاى مدينه از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود : من محمّد و احمد و حاشر و مقفّى و پيامبر رحمت هستم.
( الطبقات الكبرى : ۱ / ۱۰۴ )
 

خاتم پيامبران صلى الله عليه و آله

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : 
 أيُّها النّاسُ ، (إنّهُ) لا نَبيَّ بَعدي ، و لا سُنّةَ بَعدَ سُنَّتي ، فمَنِ ادَّعى ذلكَ فدَعواهُ و بِدعَتُهُ في النّارِ ، و مَنِ ادَّعى ذلكَ فاقتُلوهُ .
اى مردم! بعد از من پيامبرى نيست و پس از سنّت (قانونِ) من سنّتى وجود ندارد. پس هركه ادّعاى نبوّت كند، ادّعا و بدعت او در آتش خواهد بود. هركه چنين ادعايى كرد، بكشيدش .
( الأمالي للمفيد : ۵۳ / ۱۵ )
 
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : 
 مَثَلي في النَّبيِّينَ كمَثَلِ رجُلٍ بَنى دارا فأحسَنَها و أكمَلَها و أجمَلَها و تَرَكَ فيها مَوضِعَ لَبِنَةٍ لَم يَضَعْها ، فجَعَلَ النّاسُ يَطوفونَ بالبُنيانِ و يَعجَبونَ مِنهُ و يَقولونَ : لَو تَمَّ مَوضِعُ هذهِ اللَّبِنَةِ ! فأنا في النَّبيِّينَ مَوضِعُ تلكَ اللَّبِنَةِ .
حكايت من در ميان پيامبران، حكايت مردى است كه خانه اى ساخته و آن را خوب و كامل و زيبا درست كرده باشد و فقط جاى يك خشت در آن باقى گذاشته باشد. مردم دور آن خانه مى چرخند و از آن خوششان مى آيد و مى گويند : كاش جاى همين يك خشت هم تكميل مى شد. آرى من در ميان پيامبران جاى آن خشت هستم.
( كنز العمّال : ۳۱۹۸۱ )
 
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : 
إنّما بُعِثتُ فاتِحا و خاتِما .
من فاتح* و خاتم مبعوث شدم.
(*فاتح، يكى از نام هاى رسول خدا صلى الله عليه و آله است و از آن رو بدين نام خوانده شده است كه درهاى ايمان را گشود و خداوند او را در ميان خلق خود حاكم و داور قرار داد و دانش هاى نا گشوده را گشود: مجمع البحرين، ماده فتح)
( كنز العمّال : ۳۱۹۹۴ )
 
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :
أوّلُ الرُّسُلِ آدَمُ ، و آخِرُهُم مُحمّدٌ .
 نخستينِ فرستادگان [الهى ]آدم است و آخرينشان محمّد.
( كنز العمّال : ۳۲۲۶۹ )
 
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : 
إنّهُ سيَكونُ في اُمَّتي كَذّابونَ ثَلاثونَ كُلُّهُم يَزعُمُ أنّهُ نَبيٌّ ، و أنا خاتَمُ النَّبيِّينَ لا نَبيَّ بَعدي .
به زودى در ميان امّت من سى دروغگو پيدا خواهند شد كه همگى ادّعاى پيامبرى مى كنند، در حالى كه من خاتم پيامبران هستم و بعد از من هيچ پيامبرى نيست .
( كنز العمّال : ۳۱۷۶۱ )
 
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : 
أنا العاقِبُ الّذي لَيسَ بَعدَهُ نَبيٌّ .
من عاقِب هستم، يعنى كسى كه پس از او پيامبرى نيست.
( الطبقات الكبرى : ۱ / ۱۰۵ )
 
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :
أنا خاتَمُ النَّبيِّينَ ، و علِيٌّ خاتَم الوَصيِّينَ .
 من خاتم انبيا هستم و على خاتم اوصيا.
( عيون أخبار الرِّضا : ۲ / ۷۴ / ۳۴۵ )
 
امام على عليه السلام : 
 إلى أن بَعَثَ اللّه ُ سبحانَهُ محمّدا رسولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله لإنجازِ عِدَتِهِ ، و إتمامِ نُبُوَّتِهِ .
تا اينكه خداوند سبحان محمّد را به عنوان رسول اللّه صلى الله عليه و آله فرستاد تا وعده خويش را به انجام رساند و [سلسله ]نبوّتش را كامل گرداند.
( نهج البلاغة : الخطبة ۱ )
 
امام على عليه السلام ـ در وصف پيامبر صلى الله عليه و آله ـ فرمود : 
 أمينُ وَحيهِ ، و خاتَمُ رُسُلِهِ ، و بَشيرُ رَحمَتِهِ ، و نَذيرُ نِقمَتِهِ .
امين وحى اوست و خاتم فرستادگانش و نويد دهنده رحمتش و ترساننده از خشم و عذابش.
(نهج البلاغة : الخطبة ۱۷۳  )
 
امام صادق عليه السلام : 
 إنّ اللّه َ عَزَّ ذِكرُهُ خَتَمَ بنَبِيِّكُمُ النَّبيِّينَ فلا نَبيَّ بَعدَهُ أبَدا ، و خَتَمَ بكِتابِكُمُ الكُتُبَ فلا كِتابَ بَعدَهُ أبدا .
خداوند ـ عزّ ذكره ـ با پيامبر شما، به پيامبران خاتمه داد. بنا بر اين، بعد از او هرگز پيامبرى برانگيخته نخواهد شد و [نيز] با كتاب شما به همه كتاب ها[ى آسمانى ]پايان بخشيد . پس، بعد از كتاب شما هرگز كتابى نازل نخواهد شد.
( الكافي : ۱ / ۲۶۹ / ۳ )
 
امام صادق عليه السلام : 
حتّى جاءَ محمّدٌ صلى الله عليه و آله فجاءَ بالقرآنِ و بشَريعَتِهِ و مِنهاجِهِ ، فحَلالُهُ حَلالٌ إلى يَومِ القِيامَةِ ، و حَرامُهُ حَرامٌ إلى يَومِ القِيامَةِ .
تا اينكه محمّد صلى الله عليه و آله آمد و قرآن و شريعت و طريقت خود را آورد. پس، حلال [دين] او تا روز قيامت حلال است و حرام [دين ]او تا روز قيامت حرام.
( الكافي : ۲ / ۱۷ / ۲ )
 

گواهى دادن خداوند به نبوّت رسول خدا صلى الله عليه و آله

بحار الأنوار ـ به نقل از كلبى ـ :

 أتى أهلُ مَكّةَ النّبيَّ صلى الله عليه و آله فقالوا : ما وَجَدَ اللّه ُ رَسولاً غَيرَكَ ؟ ! ما نَرى أحَدا يُصَدِّقُكَ فيما تَقولُ ، و لقد سَألنا عنكَ اليَهودَ و النَّصارى فزَعَموا أنّه لَيسَ لَكَ عِندَهُم ذِكرٌ ، فأرِنا مَن يَشهَدُ أنّكَ رسولُ اللّه ِ كما تَزعُمُ ، فنَزَلَ : «قُلْ أيُّ شَيْءٍ أكبَرُ شَهادَةً ···» الآية ، و قالوا : العَجَبُ أنّ اللّه َ تعالى لَم يَجِدْ رَسُولاً يُرسِلُهُ إلَى النّاسِ إلاّ يَتيمَ أبي طالبٍ ! فنَزَلَ : «الر تِلكَ آياتُ الكِتابِ الحَكيمِ * أ كانَ لِلنّاسِ عَجَبا اِنْ اَوحَينا اِلى رَجُل مِنهُم اَن اِنذِر النّاس···» الآيات
 مردم مكّه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و گفتند : آيا خدا، هيچ پيامبرى غير از تو پيدا نكرد؟! ما احدى را نمى بينيم كه گفته هاى تو را تصديق كند. از يهود و نصارا درباره تو پرسيديم، گفتند در كتاب هاى آنان از تو نامى برده نشده است. پس، كسى را به ما نشان بده كه گواهى دهد تو، آن گونه كه مى گويى، رسول خدا هستى. پس، اين آيه نازل شد : «بگو : گواهى چه كسى از همه برتر است بگو خدا گواه ميان من و شماست···» تا آخر آيه . نيز اهل مكّه گفتند : عجبا! آيا خداوند متعال رسولى جز يتيم ابو طالب پيدا نكرد كه به سوى مردم بفرستد؟! پس اين آيه نازل شد : «الف. لام. راء. اينها آيات كتاب حكيم است. آيا براى مردم شگفت آور است كه بر مردى از آنان وحى نموديم كه مردم را بترسان···؟» تا آخر آيات .
( بحار الأنوار : ۱۸ / ۲۳۵ / ۷۸ )
 
امام باقر عليه السلام ـ درباره آيه «بگو : گواهىِ چه كسى از همه برتر است···» ـ فرمود : 
و ذلك أنّ مُشرِكي أهلِ مَكّةَ قالوا : يا محمّدُ ، ما وَجَدَ اللّه ُ رَسولاً يُرسِلُهُ غيرَكَ ؟! ما نَرى أحَدا يُصَدِّقُكَ بالّذي تَقولُ ، و ذلكَ في أوّلِ ما دَعاهُم و هُو يَومَئذٍ بمَكّةَ ، قالوا : و لَقد سَألْنا عنكَ اليَهودَ و النّصارى فزَعَموا أنّهُ لَيسَ لَكَ ذِكرٌ عِندَهُم ، فَأتِنا بمَن يَشهَدُ أنّكَ رسولُ اللّه ِ ! قالَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : «اللّه ُ شَهيدٌ بَيني و بَينَكُم » الآية .
زمانى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در مكّه تازه دعوت خود را آغاز كرده بود، مشركان مكّه گفتند : اى محمّد! آيا خدا رسولى غير از تو پيدا نكرد كه او را بفرستد؟! ما هيچ كس را نمى يابيم كه گفته هاى تو را تصديق كند. از يهود و نصارا درباره تو پرسيديم، اما آنها گفتند كه در كتاب هاى آنها از تو ياد نشده است. بنا بر اين، كسى را بياور كه گواهى دهد تو فرستاده خدا هستى! رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «خدا گواه ميان من و شماست» تا آخر آيه.
( بحار الأنوار : ۱۸ / ۲۳۴ / ۷۶)
 

گواهى دادن دانش و معرفت

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : 
 العِلمُ حَياةُ الإسلامِ و عِمادُ الإيمانِ 
دانش، جان اسلام و پشتوانه ايمان است.
(كنز العمّال : ۲۸۹۴۴ )
 
امام على عليه السلام :
 الإيمانُ و العِلمُ أخَوانِ تَوأمانِ ، و رَفيقانِ لا يَفتَرِقانِ .
 ايمان و دانش دو برادر همزاد و دو رفيق جدا ناشدنى هستند.
(غرر الحكم : ۱۷۸۵ )
 

گواهى دادن يك گواه خودى

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :
«أ فَمَنْ كانَ على بَيِّنَةٍ مِن رَبِّهِ» أنا ، «و يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنهُ» عليٌّ .
 «اَفَمَنْ كان على بيّنة من ربّه» من هستم «و يتلوه شاهد منه» على است.
( بحار الأنوار : ۳۵ / ۳۹۳ / ۱۷ )
 
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : 
 أنا على بَيِّنَةٍ مِن رَبِّهِ ، و عليٌّ الشّاهِدُ مِنهُ .
من «على بيّنة من ربّه» هستم و على «شاهد منه» است.
(  كنز العمّال : ۴۴۳۹)
 
امام على عليه السلام ـ درباره آيه «آيا كسى كه از جانب پروردگارش بر حجّتى روشن است و شاهدى از خويشان او پيرو اوست» ـ فرمود : 
رسول اللّه صلى الله عليه و آله على بَيِّنَةٍ من رَبِّهِ ، و أنا شاهِدٌ مِنهُ .
رسول خدا صلى الله عليه و آله [مصداقِ] آن «بينه از جانب پروردگارش» مى باشد و من [مصداقِ] «شاهدى از او» هستم.
( بحار الأنوار : ۳۵ / ۳۸۸ / ۸ )
 
امام على عليه السلام ـ درباره آيه «آيا كسى كه از جانب پروردگارش بر حجّتى روشن است و شاهدى از [خويشان] او پيرو اوست» ـ فرمود : 
 رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله على بَيّنَةٍ من رَبِّهِ ، و أنا الشّاهِدُ .
رسول خدا از جانب پروردگارش بيّنه داشت و آن شاهد من هستم.
(الخرائج و الجرائح : ۱ / ۱۱۶ / ۱۹۲  )
 
امام على عليه السلام : 
لَمّا كانَ يَومُ القَضيَّةِ .حِينَ رَدَّ المُشرِكونَ النَّبيَّ صلى الله عليه و آله و مَن مَعهُ و دافَعوهُ عنِ المَسجِدِ أن يَدخُلوهُ ، فهادَنَهُم رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله فكَتَبوا بَينَهُم كِتابا ، قالَ عليٌّ عليه السلام : فكُنتُ أنا الّذي كَتَبتُ ، فكَتَبتُ : بِاسمِكَ اللّهُمّ ، هذا كتابٌ بَينَ محمّدٍ رسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله و بينَ قُرَيشٍ ، فقالَ سُهَيلُ بنُ عمرٍو : لَو أقرَرنا أنّكَ رسولُ اللّه ِ لَم يُنازِعْكَ أحَدٌ ، فقلتُ : بَل هُو رسولُ اللّه ِ و أنفُكَ راغِمٌ ، فقالَ لي رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : اكتُبْ لَهُ ما أرادَ ، سَتُعطي يا عليُّ بَعدي مِثلَهاقالَ عليه السلام : فلَمّا كَتَبتُ الصُّلحَ بَيني و بَينَ أهلِ الشّامِ فكَتَبتُ : بسمِ اللّه ِ الرّحمنِ الرّحيمِ ، هذا كِتابٌ بينَ عليٍّ أميرِ المؤمنينَ و بينَ مُعاويَةَ بنِ أبي سُفيانَ ، فقالَ مُعاويَة و عمرُو بنُ العاصِ : لو عَلِمنا أنّكَ أميرُ المؤمنينَ لَم نُنازِعْكَ ، فقُلتُ : اكتُبوا ما رَأيتُم، فعَلِمتُ أنّ قَولَ رسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله قد جاءَ حَقّا .
در روز صلح حديبيّه كه مشركان، پيامبر و همراهانش را برگرداندند و اجازه ندادند وارد مسجد الحرام شود، رسول خدا صلى الله عليه و آله با آنان مصالحه كرد و ميان خود صلحنامه اى نوشتند. كاتب صلح نامه من بودم. نوشتم : باسمك اللهم، اين نوشته اى است ميان محمّد رسول خدا و قريش. سهيل بن عمرو گفت : اگر قبول داشتيم كه تو رسول خدا هستى ديگر كسى با تو دعوا نداشت. ن گفتم : به كورى چشم تو، او رسول خداست. رسول خدا به من فرمود : آنچه او مى خواهد بنويس. اى على! بعد از من تو نيز به چنين درخواستى تن خواهى دادزمانى كه صلح نامه ميان خود و شاميان را مى نوشتم، نوشتم : بسم اللّه الرحمن الرحيم. اين نوشته اى است ميان على امير المؤمنين و معاوية بن ابى سفيان. معاويه و عمرو بن عاص گفتند : اگر قبول داشتيم تو امير المؤمنين هستى كه با تو نمى جنگيديم. گفتم : آنچه مى خواهيد بنويسيد. پس، به درستى و حقانيّت گفته رسول خدا صلى الله عليه و آله پى بردم.
( بحار الأنوار : ۳۵ / ۳۸۷ / ۴ )
 
 
بحار الأنوار ـ به نقل از سليم بن قيس ـ 
قالَ رجلٌ لأمير المؤمنين عليه السلام : أخبرني بأفضلِ منقَبةٍ لكَ ، قالَ : ما أنزَلَ اللّه ُ في كِتابهِ . قالَ : و ما أنزَلَ فيكَ ؟ قالَ : «أ فَمَنْ كانَ على بَيِّنَةٍ مِن رَبِّهِ و يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ» ، قالَ : أنا الشّاهِدُ مِن رسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله .
مردى به امام على عليه السلام عرض كرد بهترين فضيلت خود را براى من بيان كنيد حضرت فرمود: آن چيزى كه خداوند در كتابش نازل فرموده است. مرد پرسيد : چه چيز درباره تو نازل شده است؟ فرمود : آيه «ا فمن كان على بيّنة من ربّه و يتلوه شاهد منه». فرمود : من هستم آن شاهدى كه از [خاندان ]رسول خدا صلى الله عليه و آله است .
(بحار الأنوار : ۳۵ / ۳۸۷ / ۵  )
 
بحار الأنوار ـ به نقل از عباد بن عبد اللّه ـ : شنيدم امام على عليه السلام بر منبر مى فرمود : 
ما مِن رجُلٍ مِن قُرَيشٍ إلاّ قد نَزَلت فيهِ آيَةٌ أو آيَتانِ . فقالَ رجُلٌ مِمَّن تَحتَهُ : فما نَزَلَ فيكَ أنتَ ؟ فغَضِبَ ثُمَّ قالَ : أما لَو لَم تَسألْني على رُؤوسِ القَومِ ما حَدَّثتُكَ . وَيحَكَ! هَل تَقرأُ سُورَةَ هُودٍ ؟ ثُمَّ قَرأ عليه السلام «أ فمَنْ كانَ على بَيِّنَةٍ مِن رَبِّهِ و يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ» رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله على بَيّنَةٍ ، و أنا شاهِدٌ مِنهُ .
هيچ مردى از قريش نيست، مگر اينكه يك يا دو آيه درباره او نازل شده است. مردى (ابن كوّاء)كه پايين پاى منبر نشسته بود گفت : درباره خود تو چه نازل شده است؟ حضرت خشمگين شد و فرمود : بدان كه اگر در حضور مردم از من نمى پرسيدى، جوابت را نمى دادم. واى بر تو! آيا سوره هود را خوانده اى؟ سپس آيه «ا فمن كان على بيّنة من ربّه و يتلوه شاهد منه» را خواند [و فرمود : ]رسول خدا «داراى بيّنه» است و من «شاهد خودى» او هستم .
( بحار الأنوار : ۳۵ / ۳۹۲ / ۱۵ )
 
بحار الأنوار : سيوطى در درّ المنثور از امام على عليه السلام نقل مى كند :
 
 ما مِن رجُلٍ من قُرَيشٍ إلاّ نَزَلَ فيهِ طائفةٌ مِن القرآنِ ، فقالَ رجُلٌ : ما نَزَلَ فيكَ ؟ قالَ : أ ما تَقرَأُ سُورةَ هُودٍ «أ فَمَنْ كانَ على بَيِّنَةٍ مِن رَبِّهِ و يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ» ؟ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله على بَيّنَةٍ مِن رَبِّهِ و أنا شاهِدٌ مِنهُ و أخرج ابن مردويه و ابن عساكر عن عليٍّ عليه السلام في الآية قال : قال عليه السلام : رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله عَلى بَيّنَةٍ مِن رَبِّهِ و أنا شاهِدٌ مِنهُ قال: و أخرج ابن مردويه من وجهٍ آخر عن عليٍّ عليه السلام قال: قالَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : «أ فَمَنْ كانَ على بَيِّنَةٍ مِن رَبِّهِ» : أنا «و يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ» عليٌّ . . «شاهِدٌ مِنْهُ» هو عليّ بن أبي طالب عليه السلام ، محمّدُ بن العبّاس بن مروان في كتابه ، من ستّة و ستّين طريقا بأسانيده 
 هيچ مردى از قريش نيست، مگر اينكه آياتى چند از قرآن درباره او نازل شد. مردى گفت : درباره خود تو چه نازل شده است؟ حضرت فرمود : مگر سوره هود را نمى خوانى «ا فمن كان على بيّنة من ربّه و يتلوه شاهد منه»؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله بيّنه اى از جانب پروردگارش دارد و من گواهى از [خاندان] او هستم سيوطى گفت: ابن مردويه و ابن عساكر از على عليه السلام درباره اين آيه آورده اند كه فرمود : رسول خدا صلى الله عليه و آله «بيّنه اى از پروردگارش» دارد و من «شاهدى از خود او» هستم. [ سيوطى ] مى گويد : ابن مردويه از طريق ديگرى از على عليه السلام آورده است كه فرمود : رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «اَ فَمن كان على بيّنة من ربّه» من هستم و «و يتلوه شاهد منه» على است .
( بحار الأنوار : ۳۵ / ۳۹۳ / ۱۸ )
 
 
امام باقر عليه السلام : 
 الّذي على بَيّنَةٍ من رَبِّهِ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، و الّذي تَلاهُ مِن بَعدِهِ الشّاهِدُ مِنهُ أميرُ المؤمنينَ عليه السلام ، ثُمّ أوصياؤهُ واحِدا بعدَ واحِدٍ .
آن كسى كه از جانب پروردگارش بيّنه دارد، رسول خدا صلى الله عليه و آله است و آن كسى كه پيرو اوست و شاهدى از[خاندان ]آن حضرت مى باشد، امير المؤمنين عليه السلام است و سپس يكايك اوصياى او.
( بحار الأنوار : ۳۵ / ۳۸۸ / ۶ )
 
بحار الأنوار ـ به نقل از عبد اللّه بن عطاء ـ : 
 كُنتُ جالِسا مَع أبي جعفرٍ عليه السلام في مَسجدِ النَّبيِّ صلى الله عليه و آله فرَأيتُ ابنَ عبدِ اللّه ِ ابنِ سلامٍ جالِسا في ناحِيَةٍ ، فقُلتُ لأبي جعفرٍ عليه السلام : زَعَموا أنّ أبا هذا الّذي عِندَهُ عِلمُ الكِتابِ . فقال : لا ، إنّما ذاكَ أميرُ المؤمنينَ عليُّ بنُ أبي طالبٍ عليه السلام نَزَلَ فيهِ «أ فَمَنْ كانَ على بَيِّنَةٍ مِن رَبِّهِ و يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ» ؛ فالنّبيُّ صلى الله عليه و آله على بَيّنَةٍ من رَبِّهِ، و أميرُ المؤمنينَ عليُّ بنُ أبي طالبٍ شاهِدٌ مِنهُ .
من با امام باقر عليه السلام در مسجد النبى صلى الله عليه و آله نشسته بودم كه ديدم پسر عبد اللّه بن سلام در گوشه اى نشسته است. به حضرت باقر عليه السلام عرض كردم : مى گويند پدر اين مرد همان كسى است كه علم كتاب نزد اوست. حضرت فرمود : نه، بلكه آن كس، امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام است كه اين آيه درباره او نازل شده است : «ا فمن كان على بيّنة من ربّه و يتلوه شاهد منه»، پيامبر از جانب پروردگارش بينه اى داشت و امير مؤمنان على بن ابى طالب شاهد خودى او بود.
( بحار الأنوار : ۳۵ / ۳۹۱ / ۱۳ )
 
امام صادق عليه السلام ـ در ى پيرامون صلح حديبيه ـ فرمود :
رَجَعَ حَفصُ بنُ الأحنَفِ و سُهَيلُ بنُ عَمرٍو إلى رسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله و قالا : يا محمّدُ ، قد أجابَت قُرَيشٌ إلى ما اشتَرَطتَ علَيهِم مِن إظهارِ الإسلامِ و أن لا يُكرَهَ أحَدٌ على دِينهِ ، فدَعا رسولُ اللّه ِ بالمَكتَبِ و دَعا أميرَ المؤمنينَ عليه السلام و قالَ لَهُ : اكتُبْ ، فكَتبَ أميرُ المؤمنينَ عليه السلام بسمِ اللّه ِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، فقالَ سُهَيلُ بنُ عَمرٍو : لا نَعرِفُ الرّحمنَ ، اكتُبْ كما كانَ يَكتُبُ آباؤكَ «بِاسمِكَ اللّهُمَّ» ، فقالَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : اكتُبْ «بِاسمِكَ اللّهُمَّ» فإنّهُ اسمٌ مِن أسماءِ اللّه ِ ، ثُمّ كَتَبَ : هذا ما تَقاضى علَيهِ محمّدٌ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله و المَلأُ مِن قُريشٍ ، فقالَ سُهَيلُ بنُ عَمرٍو : لَو عَلِمنا أنّكَ رسولُ اللّه ِ ما حارَبناكَ ،اكتُب: هذا ما تَقاضى علَيهِ محمّدُ بنُ عبدِ اللّه ِ ، أ تأنَفُ مِن نَسَبِكَ يا محمّدُ ؟! فقالَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : أنا رسولُ اللّه ِ و إن لَم تُقِرُّوا. ثُمّ قالَ : امْحُ يا عليُّ و اكتُبْ محمّدُ بنُ عبدِ اللّه ِ ، فقالَ أميرُ المؤمنينَ عليه السلام : ما أمحُو اسمَكَ مِن النُّبُوّةِ أبدا ، فمَحاهُ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله بيَدِهِ ثُمّ كَتَبَ : هذا ما اصطَلَحَ علَيهِ محمّدُ بنُ عبدِ اللّه ِ و المَلأُ مِن قُرَيشٍ و سُهَيلُ بنُ عمرٍو ، و اصطَلَحُوا على وَضعِ الحَربِ بَينَهُم عَشرَ سِنينَ ، على أن يَكُفَّ بَعضٌ عن بَعضٍ ، و على أنّهُ لا إسلالَ و لا إغلالَ ، و أنّ بَينَنا و بَينَهُم غَيبَةً مَكفوفَةً ، و أنّهُ مَن أحَبَّ أن يَدخُلَ في عَهدِ محمّدٍ و عَقدِهِ فَعَلَ ، و أنّ مَن أحَبَّ أن يَدخُلَ في عَهدِ قُرَيشٍ و عَقدِها فَعَلَ ، و أنّهُ مَن أتى مِن قُرَيشٍ إلى أصحابِ محمّدٍ بغَيرِ إذنِ وليِّهِ يَرُدّهُ إلَيهِ ، و أنّهُ مَن أتى قُريشا مِن أصحابِ محمّدٍ لَم يَرُدَّهُ إلَيهِ ، و أن يكونَ الإسلامُ ظاهِرا بمَكّةَ لا يُكرَهُ أحَدٌ على دِينِهِ و لا يُؤذى و لا يُعَيَّرَ ، و أنّ محمّدا يَرجِعُ عَنهُم عامَهُ هذا و أصحابُهُ ثُمّ يَدخُلُ علَينا في العامِ القابِلِ مَكّةَ ، فيُقيمُ فيها ثلاثَةَ أيّامٍ ، و لا يَدخُلُ علَيها بسِلاحِ إلاّ سِلاحَ المُسافِرِ: السُّيوفُ في القِرابِ ، و كتَبَ عليُّ بنُ أبي طالبٍ و شَهِدَ علَى الكِتابِ المُهاجِرونَ و الأنصارُثُمّ قالَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : يا عليُّ ، إنّكَ أبَيتَ أن تَمحُوَ اسمي مِن النُّبُوّةِ ، فوَالّذي بَعَثَني بالحَقِّ نَبيّا لَتُجيبَنَّ أبناءَهُم إلى مِثلِها و أنتَ مَضيضٌ مُضطَهَدٌ فلَمّا كانَ يَومُ صِفِّينَ و رَضُوا بالحَكَمَينِ كَتَبَ : «هذا ما اصطَلحَ علَيهِ أميرُ المؤمنينَ عليُّ بنُ أبي طالبٍ و مُعاويَةُ بنُ أبي سُفيانَ» ، فقالَ عَمرُو بنُ العاصِ : لو عَلِمنا أنّكَ أميرُ المؤمنينَ ما حارَبناكَ ، و لكنِ اكُتبْ : هذا ما اصطَلحَ علَيهِ عليُّ بنُ أبي طالبٍ و مُعاويَةُ ابنُ أبي سُفيانَ ، فقالَ أمير المؤمنينَ عليه السلام : صَدَقَ اللّه ُ و صَدَقَ رَسولُهُ صلى الله عليه و آله ، أخبَرَني رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله بذلكَ ، ثُمّ كَتَبَ الكِتابَ .
حفص بن احنف و سهيل بن عمرو نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله برگشتند و گفتند : اى محمّد! قريش شرط تو را درباره آزاد بودن دين اسلام و مجبور نكردن كسى نسبت به دينش، پذيرفتند. پس، رسول خدا صلى الله عليه و آله قلم و دوات خواست و امير المؤمنين عليه السلام را صدا زد و فرمود : بنويس. امير المؤمنين عليه السلام نوشت : بسم اللّه الرحمن الرحيم. سهيل بن عمرو گفت : ما خدايى به نام رحمان نمى شناسيم. مانند پدرانت بنويس «باسمك اللهم». رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : بنويس «باسمك اللهم»؛ زيرا اين نيز يكى از نام هاى خداست. امير المؤمنين سپس نوشت : اين عهدنامه اى است ميان محمّد رسول خدا و سران قريش. سهيل بن عمرو باز گفت : اگر ما قبول داشتيم تو رسول خدا هستى كه با تو نمى جنگيديم. بنويس : اين عهدنامه اى است ميان محمّد بن عبد اللّه . اى محمّد! آيا از نَسَب خود ننگ دارى؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : من رسول خدا هستم، هر چند شما اقرار نكنيد. سپس فرمود : اى على! [آن را ]پاك كن و بنويس : محمّد بن عبد اللّه . امير المؤمنين صلى الله عليه و آله عرض كرد : من هرگز نام شما را از نبوّت پاك نمى كنم. رسول خدا صلى الله عليه و آله خود با دست مباركش كلمه «رسول اللّه » را پاك كرد. سپس [امام على عليه السلام ] نوشت : اين صلح نامه اى است ميان محمّد بن عبد اللّه و سران قريش و سهيل بن عمرو. اينان توافق كردند كه تا ده سال ميانشان جنگى صورت نگيرد، متعرّض يكديگر نشوند، دست به سرقت و غارت نزنند ، قصد خيانت به موادّ قرارداد و زير پا نهادن صلح نامه را در دل نپرورانند، هر كه دوست داشته باشد با محمّد هم پيمان و هم دين شود آزاد باشد و هر كه دوست داشته باشد با قريش هم پيمان و هم آيين شود نيز آزاد باشد. چنانچه از قريش كسى بدون اجازه ولىّ و سرپرستش به ياران محمّد ملحق شد مسترد شود و اگر از ياران محمّد كسى به قريش بپيوندد به او مسترد نشود. اسلام در مكّه آشكار و آزاد باشد و افراد درباره دينشان آزاد باشند و مورد آزار و تحقير قرار نگيرند. محمّد و يارانش امسال از ورود به مكّه خوددارى كرده برگردند و سال آينده به مكّه بيايند و سه روز در آن جا بمانند و جز شمشير غلاف شده اى كه مسافر با خود دارد، جنگ افزار ديگرى با خود به مكّه نياورند. على بن ابى طالب اين قرارداد صلح را نوشت و مهاجران و انصار بر آن گواهى دادند سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : اى على! تو از اينكه نام مرا از قيد نبوّت پاك كنى خوددارى نمودى. سوگند به آنكه مرا به حقّ پيامبر كرد، تو نيز، با دردمندى و ناگزير، در برابر فرزندان اين جماعت به چنين چيزى تن خواهى داد [سالها بعد] چون روز صفّين فرا رسيد و طرفينِ جنگ به حكميت رضايت دادند، امير المؤمنين عليه السلام نوشت : «اين توافقنامه اى است ميان امير المؤمنين على بن ابى طالب و معاوية بن ابى سفيان». عمرو بن عاص گفت : اگر ما قبول داشتيم تو امير المؤمنين هستى كه با تو نمى جنگيديم. پس، بنويس : اين توافقنامه اى است ميان على بن ابى طالب و معاوية بن ابى سفيان. در اين هنگام امير المؤمنين عليه السلام فرمود : راست فرمود خدا و راست فرمود رسول او صلى الله عليه و آله . رسول خدا صلى الله عليه و آله اين موضوع را به من خبر داد آنگاه كه صلح نامه را نوشت.
( تفسير القمّي : ۲ / ۳۱۲. )
 
امام رضا عليه السلام ـ به نقل از پدرانش عليهم السلام فرمود : 
 أنّهُ كانَ يَومَ الجُمُعةِ يَخطُبُ علَى المِنبَرِ، فَقالَ : و الّذي فَلَقَ الحَبَّةَ و بَرأ النَّسمَةَ ما مِن رجُلٍ مِن قُرَيشٍ جَرَت علَيهِ المَواسي إلاّ و قد نَزَلَت فيهِ آيَةٌ مِن كِتابِ اللّه ِ عَزَّ و جلَّ ، أعرِفُها كما أعرِفُهُ . فقامَ إليهِ رجُلٌ فقالَ : يا أميرَ المؤمنينَ ، ما آيَتُكَ الّتي نَزَلَت فيكَ ؟ فقالَ : إذا سَألتَ فافهَمْ و لا علَيكَ أن لا تَسألَ عنها غَيري، أقَرأتَ سُورَةَ هُودٍ ؟ قالَ : نَعَم يا أميرَ المؤمنينَ . قالَ : فسَمِعتَ اللّه َ عَزَّ و جلَّ يَقولُ : «أ فَمَنْ كانَ على بَيِّنَةٍ مِن رَبِّهِ و يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ» ؟ قالَ : نَعَم . قالَ : فالّذي على بَيّنَةٍ مِن رَبِّهِ محمدٌ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، و الّذي يَتلوهُ شاهِدٌ منهُ و هُو الشّاهِدُ و هُو مِنهُ عليُّ بنُ أبي طالبٍ ، و أنا الشّاهِدُ و أنا مِنهُ صلى الله عليه و آله .
امام على عليه السلام در روز جمعه اى كه بر منبر خطبه مى خواند فرمود : سوگند به آنكه دانه را شكافت و انسان را آفريد، هيچ مرد قرشى نبود كه به سنّ بلوغ رسيده باشد، مگر اينكه آيه اى از كتاب خداوند عزّ و جلّ درباره او نازل شد و من آن مرد و آن آيه را مى شناسم. مردى برخاست و عرض كرد : اى امير مؤمنان! آيه اى كه درباره تو نازل شده كدام است؟ فرمود : حال كه پرسيدى، گوش كن و لازم نيست كه در اين باره از شخص ديگرى هم بپرسى. آيا سوره هود را خوانده اى؟ عرض كرد : آرى، اى امير مؤمنان! فرمود : پس، شنيده اى كه خداوند عز و جل مى فرمايد : «ا فمن كان على بيّنة من ربّه و يتلوه شاهد منه»؟ عرض كرد : آرى. فرمود : آن كسى كه از جانب پروردگارش بيّنه اى دارد، محمّد صلى الله عليه و آله رسول خداست و آن شاهد خودى كه به دنبال او مى رود، على بن ابى طالب است. من آن شاهد هستم و من از او صلى الله عليه و آله مى باشم.
( .الأمالي للطوسيّ : ۳۷۱ / ۸۰۰ )
 
.بحار الأنوار : ۳۵ / ۳۹۲ / ۱۵.
1.بحار الأنوار : ۳۵ / ۳۹۳ / ۱۸.
3.بحار الأنوار : ۳۵ / ۳۸۸ / ۶.
1.بحار الأنوار : ۳۵ / ۳۹۱ / ۱۳.
1.بحار الأنوار : ۲۰ / ۳۳۵.
2.الإرشاد : ۱ / ۱۲۰.
3
 

گواهى دادن پيامبران عليهم السلام

الطبقات الكبرى : 
 أوحَى اللّه ُ إلى يَعقوبَ أنّي أبعَثُ مِن ذُرِّيَّتِكَ مُلوكا و أنبياءَ حتّى أبعَثَ النَّبيَّ الحَرَميَّ الّذي تَبني اُمّتُهُ هَيكَلَ بَيتِ المَقدِسِ ، و هُو خاتَمُ الأنبياءِ ، و اسمُهُ أحمَدُ .
خداوند به يعقوب وحى كرد كه من از نسل تو شاهان و پيامبرانى برخواهم انگيخت تا آنگاه كه پيامبر مكّى را مبعوث كنم كه امّت او معبد بيت المقدس را مى سازند و او خاتم پيامبران و نامش احمد است.
( الطبقات الكبرى : ۱ / ۱۶۳ )
 

 

 
 
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در پاسخ به سؤال از آغاز كار ايشان [و اينكه از چه زمان پيامبر بوده است؟] ـ فرمود : 
 دَعوَةُ إبراهيمَ ، و بُشرى عيسى ، و رَأت اُمّي أنّهُ يَخرُجُ مِنها نورٌ أضاءَت لَهُ قُصورُ الشّامِ .
[من همان ]دعاى ابراهيم و بشارت عيسى [هستم] و مادرم [هنگام تولّد من ]ديد نورى از او بيرون مى آيد و بر اثر آن كاخ هاى شام نمايان شد.
(الدرّ المنثور : ۱ / ۳۳۴  )
 
الدرّ المنثور : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از يهود سؤال كرد و فرمود :
سألَ النَّبيُّ صلى الله عليه و آله اليَهودَ فقالَ : أسألُكُم بكِتابِكُمُ الّذي تَقرؤونَ ، هَل تَجِدونَهُ قَد بَشَّرَ بِي عيسى أن يَأتيَكُم رَسولٌ اسمُهُ أحمَدُ ؟ فقالوا : اللّهُمّ وَجَدناكَ في كِتابِنا و لكِنّا كَرِهناكَ لأنّكَ تَستَحِلُّ الأموالَ و تُهرِقُ الدِّماءَ ، فأنزَلَ اللّه ُ : «مَنْ كانَ عَدُوّا للّه ِ و مَلائكَتهِ و رُسُلِهِ فَان اللّه عَدوّ لِلكافِرين ···» . .
 شما را به آن كتابى كه مى خوانيد سوگند، آيا در آن آمده است كه عيسى به آمدن من بشارت داده و گفته كه پيامبرى به نام احمد سوى شما مى آيد؟ يهوديان گفتند : آرى، ما در كتابمان نام تو را مى يابيم، اما از تو خوشمان نمى آيد؛ زيرا كه تو اموال را حلال مى كنى و خون ها را مى ريزى. پس، خداوند اين آيه را فرو فرستاد : «كسى كه دشمن خدا و فرشتگان او و فرستادگانش باشد پس به تحقيق خدا نيز دشمن كافران است».
( الدرّ المنثور : ۱ / ۲۲۵  )
 
الطبقات الكبرى ـ به نقل از عبد الحميد بن جعفر ـ : 
كانَ الزّبيرُ ابنُ باطا ـ و كانَ أعلَمَ اليَهودِ ـ يقولُ : إنّي وَجَدتُ سِفرا كانَ أبي يَختِمُهُ علَيَّ ، فيه ذِكرُ أحمَدَ نَبيٍّ يَخرُجُ بأرضِ القُرظِ صِفَتُهُ كذا و كذا ، فتَحدَّثَ بهِ الزّبيرُ بعدَ أبيهِ و النُّبيُّ صلى الله عليه و آله لَم يُبعَث ، فما هُو إلاّ أن سَمِعَ بالنَّبيِّ صلى الله عليه و آله قد خَرَجَ بمَكّةَ حتّى عَمَدَ إلى ذلكَ السِّفرِ فمَحاهُ و كَتَمَ شأنَ النّبيِّ صلى الله عليه و آله و قالَ : لَيسَ بهِ! .
زبير بن باطا، كه عالمترين فرد يهود بود، مى گفت : من به كتابى دسترسى پيدا كردم كه پدرم آن را از من پنهان نگه مى داشت. در آن كتاب از پيامبرى به نام «احمد» ياد شده بود كه در سرزمين قرظ [بنى قريظه ]ظهور مى كند و خصوصيّاتش چنين و چنان است. زبير بعد از مرگ پدرش و زمانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله هنوز مبعوث نشده بود، اين مطلب را بارها بازگو مى كرد. امّا همين كه شنيد پيامبر صلى الله عليه و آله در مكّه ظهور كرده است، مطالب آن كتاب را پاك كرد و موضوعِ پيامبر را كتمان نمود و گفت : اين شخص آن پيامبر نيست.
(الطبقات الكبرى : ۱ / ۱۵۹ )
 
امام على عليه السلام : 
ـ في ـ إلى أن بَعَثَ اللّه ُ سُبحانَهُ محمّدا رسولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ··· مَأخُوذا علَى النَّبيِّينَ مِيثاقُهُ ، مَشهورَة سِماتُهُ .
··· تا آنكه خداوند سبحان محمّد رسول اللّه صلى الله عليه و آله را برانگيخت··· در حالى كه از پيامبران [گذشته ]براى [بشارت دادن به آمدن] او پيمان گرفته شده بود و نشانه هايش شهرت داشت.
(نهج البلاغة : الخطبة ۱ )
 
الاحتجاج : در مناظره امام رضا عليه السلام با پيروان اديان و عقايد مختلف آمده است :
في مُناظَرَةِ الرِّضا عليه السلام أصحابَ المِلَلِ و المَقالاتِ : قالَ رأسُ الجالُوتِ : مِن أينَ تُثبِتُ نُبُوَّةَ محمّدٍ صلى الله عليه و آله 
قالَ الرِّضا عليه السلام : شَهِدَ بِنُبوَّتِهِ موسَى بنُ عِمرانَ ، و عيسَى بنُ مَريمَ، و داوودُ خَليفَةُ اللّه ِ في الأرضِ عليهم السلام فقالَ لَهُ : أثبِتْ قَولَ موسَى بنِ عِمرانَ!
( )
 
قالَ الرِّضا عليه السلام : تَعلَمُ يا يَهوديُّ أنّ موسى أوصى بَني إسرائيلَ فقالَ لَهُم : إنّهُ سَيأتِيكُم نَبيٌّ مِن إخوانِكُم ، فيهِ فصَدِّقوا ، و مِنهُ فاسمَعوا ، فهَل تَعلَمُ أنّ لبَني إسرائيلَ إخوَةً غيرَ وُلدِ إسماعيلَ ، إن كُنتَ تَعرِفُ قَرابَةَ إسرائيلَ مِن إسماعيلَ و النَّسَبَ الّذي بَينَهُما مِن قِبَلِ إبراهيمَ عليه السلام 
فقالَ رأسُ الجالُوتِ : هذا قَولُ موسى لا نَدفَعُهُ
فقالَ لَهُ الرِّضا عليه السلام : هَل جاءكُم مِن إخوَةِ بَني إسرائيلَ نَبيٌّ غَيرُ محمّدٍ صلى الله عليه و آله ؟
قالَ : لا . فقالَ الرِّضا عليه السلام : أ فلَيسَ قَد صَحَّ هذا عِندَكُم ؟
قالَ : نَعَم . و لكنّي اُحِبُّ أن تُصَحِّحَهُ لي مِن التَّوراةِ
فقالَ لَهُ الرِّضا عليه السلام : هَل تُنكِرُ أنّ التَّوراةَ تَقولُ لَكُم : جاءَ النُّورُ مِن قِبَلِ طُورِ سَيناءَ ، و أضاءَ لِلنّاسِ مِن جَبَلِ ساعِيرَ ، و استَعلَنَ علَينا مِن جَبَلِ فارانَ ؟
قالَ رأسُ الجالُوتِ : أعرِفُ هذهِ الكَلِماتِ و ما أعرِفُ تَفسيرَها
قالَ الرِّضا عليه السلام : أنا اُخبِرُكَ بهِ ، أمّا قَولُهُ : جاءَ النُّور مِن قِبَلِ طُورِ سَيناءَ : فذلكَ وَحيُ اللّه ِ تباركَ و تعالى الّذي أنزَلَهُ على موسى على جَبَلِ طُورِ سَيناءَ ، و أمّا قولُهُ : و أضاءَ للنّاسِ في جَبَلِ ساعِيرَ : فهُو الجَبَلُ الّذي أوحَى اللّه ُ عَزَّ و جلَّ إلى عيسَى بنِ مَريمَ عليه السلام و هُو علَيهِ ، و أمّا قولُهُ : و استَعلَنَ علَينا مِن جَبَلِ فارانَ : فذاكَ جَبَلٌ مِن جِبالِ مَكّةَ ، و بَينَهُ و بَينَها يَومانِ أو يَومٌ
قالَ شَعيا النَّبيُّ ـ فيما تَقولُ أنتَ و أصحابُكَ في التَّوراةِ ـ : رَأيتُ راكِبَين أضاءَ لَهُما الأرضُ ، أحَدُهُما على حِمارٍ ، و الآخَرُ على جَمَلٍ ، فمَن راكِبُ الحِمارِ و مَن راكِبُ الجَمَلِ ؟
قالَ رأسُ الجالُوتِ : لا أعرِفُهُما ، فخَبِّرْني بِهما !
قالَ عليه السلام : أمّا راكِبُ الحِمارِ فعيسى ، و أمّا راكِبُ الجَمَلِ فمحمّدٌ صلى الله عليه و آله ، أ تُنكِرُ هذا مِن التَّوراةِ ؟
قالَ : لا ما اُنكِرُهُ
ثُمّ قالَ الرِّضا عليه السلام : هَل تَعرِفُ حَيقوقَ النَّبيَّ عليه السلام ؟
قالَ : نَعَم ، إنّي بهِ لَعارِفٌ!
قالَ : فإنّهُ قالَ ـ و كِتابُكُم يَنطِقُ بهِ ـ : جاءَ اللّه ُ تعالى بالبَيانِ مِن جَبَلِ فارانَ ، و امتَلأتِ السَّماواتُ مِن تَسبيحِ أحمَدَ و اُمّتِهِ ، يَحمِلُ خَيلَهُ في البَحرِ كما يَحمِلُ في البَرِّ ، يأتِينا بكِتابٍ جَديدٍ بَعدَ خَرابِ بَيتِ المَقدِسِ ـ يَعني بالكتابِ : القرآنَ ـ أ تَعرِفُ هذا و تُؤمِنُ بهِ ؟
قالَ رأسُ الجالُوتِ : قَد قالَ ذلكَ حَيقوقُ النَّبيُّ عليه السلام و لا نُنكِرُ قولَهُ . قالَ الرِّضا عليه السلام : فقد قالَ داوودُ عليه السلام في زَبورِهِ ـ و أنتَ تَقرَؤهُ ـ : اللّهُمّ ابعَثْ مُقيمَ السُّنَّةِ بَعدَ الفَترَةِ ، فهَل تَعرِفُ نَبيّا أقامَ السُّنَّةَ بَعدَ الفَترَةِ غيرَ محمّدٍ صلى الله عليه و آله ؟
قالَ رأسُ الجالُوتِ : هذا قَولُ داوودَ نَعرِفُهُ و لا نُنكِرُهُ ، و لكنْ عَنى بذلكَ عيسى عليه السلام ، و أيّامُهُ هي الفَترَةُ
قالَ الرِّضا عليه السلام : جَهِلتَ ، إنَّ عيسى لَم يُخالِفِ السُّنَّةَ ، و كانَ مُوافِقا لسُنَّةِ التَّوراةِ حتّى رَفَعَهُ اللّه ُ إلَيهِ ، و في الإنجيلِ مَكتوبٌ : إنّ ابنَ البَرَّةِ ذاهِبٌ و(الفارقليطا) جائي مِن بَعدِهِ ، و هُو يُخَفِّفُ الآصارَ ، و يُفَسِّرُ لَكُم كُلَّ شيءٍ ، و يَشهَدُ لي كما شَهِدتُ لَهُ ، أنا جِئتُكُم بالأمثالِ و هُو يأتِيكُم بالتّأويلِ ، أ تُؤمِنُ بهذا في الإنجيلِ ؟
قالَ : نَعَم ، لا اُنكِرُهُ .
رأس الجالوت گفت: چگونه نبوّت محمّد صلى الله عليه و آله را ثابت مى كنى؟
امام رضا عليه السلام فرمود : موسى بن عمران و عيسى بن مريم و داوود، اين جانشين خدا در روى زمين، به نبوّت او شهادت داده اند
رأس الجالوت گفت : ثابت كن كه موسى بن عمران چنين چيزى گفته است!
حضرت رضا عليه السلام فرمود:اى يهودى!مى دانى كه موسى به بنى اسرائيل سفارش كرد و فرمود: در آينده پيامبرى از برادران شما خواهد آمد. او را تصديق كنيد و به سخنانش گوش دهيد. اگر از خويشاوندى اسرائيل با اسماعيل و نسبى كه از جانب ابراهيم عليه السلام با يكديگر دارند اطلاع دارى، آيا فرزندان اسرائيل برادرانى غير از فرزندان اسماعيل داشته اند؟
رأس الجالوت گفت : اين سخن موسى است و ما آن را ردّ نمى كنيم. حضرت رضا عليه السلام فرمود : آيا از برادران بنى اسرائيل پيامبرى غير از محمّد صلى الله عليه و آله براى شما آمده است؟
گفت : نه. حضرت رضا عليه السلام فرمود : آيا نه اينكه چنين مطلبى در ميان شما حقيقت دارد؟
گفت : چرا، اما دوست دارم آن را از تورات براى من بيان كنى
حضرت رضا عليه السلام فرمود : آيا انكار مى كنى كه تورات به شما مى گويد : نور از جانب طور سينا آمد و از كوه ساعير براى مردم پرتو افكند و از كوه فاران براى ما آشكار شد؟
رأس الجالوت گفت : اين جملات را مى دانم، اما تفسير آنها را نمى دانم
حضرت رضا عليه السلام فرمود : من به تو مى گويم. اما اينكه مى گويد : نور از جانب طور سينا آمد، مقصود از آن نور، وحى خداى تبارك و تعالى است كه خداوند در كوه طور سينا بر موسى نازل فرمود و اينكه مى گويد : و در كوه ساعير براى مردم پرتو افكند، مقصود همان كوهى است كه وقتى عيسى بن مريم عليه السلام روى آن بود خداوند عزّ و جلّ به او وحى فرستاد و اينكه مى گويد : و از كوه فاران براى ما آشكار شد، مقصود كوهى است از كوه هاى مكّه كه ميان آن كوه و مكّه يكى دو روز راه است
به گفته خود تو و يارانت، شعياى نبى در تورات گفته است : دو سواره ديدم كه زمين براى آنها درخشيد : يكى سوار بر الاغى بود و ديگرى سوار بر اشترى. آن الاغ سوار كيست و آن اشتر سوار چه كسى؟
رأس الجالوت گفت : نمى دانم. شما مرا از آن دو آگاه كن!
حضرت فرمود : آن الاغ سوار، عيسى است و آن اشتر سوار محمّد صلى الله عليه و آله است. آيا منكر چنين چيزى در توارت هستى؟
گفت : نه، انكارش نمى كنم. حضرت رضا عليه السلام سپس فرمود : آيا حيقوق نبى را مى شناسى؟
گفت : آرى، كاملاً مى شناسمش!
فرمود : او گفته ـ و كتاب شما نيز گوياى آن است ـ كه خداى متعال از كوه فاران بيان را آورد و آسمان ها از ذِكر تسبيح احمد و امّت او پُر شد. او سواران خود را در دريا به حركت در مى آورد همچنان كه در خشكى نيز. بعد از ويرانى بيت المقدس كتاب جديدى ـ مقصودش قرآن است ـ مى آورد. آيا اين را مى پذيرى و به آن ايمان دارى؟
رأس الجالوت گفت : البته اين را حيقوق نبى گفته است و ما گفته او را انكار نمى كنيم
حضرت رضا عليه السلام فرمود : داوود عليه السلام نيز در زبور خود، كه تو آن را مى خوانى، گفته است : خدايا! بعد از دوره فترت، آن برپا دارنده سنّت را بفرست. آيا غير از محمّد صلى الله عليه و آله پيامبرى مى شناسى كه بعد از دوره فترت، سنّت را برپا داشته باشد؟
رأس الجالوت گفت : اين گفته داوود است و ما آن را قبول داريم و انكارش نمى كنيم، ليكن مقصود از او، عيسى عليه السلام است و روزگار او همان دوره فترت است
حضرت رضا عليه السلام فرمود : پس خبر ندارى كه عيسى با سنّت مخالفت نكرد، بلكه تا زمانى كه خداوند او را به سوى خود بالا برد، با سنّت تورات موافق بود. در انجيل نوشته شده است : پسر آن زن پاكدامن مى رود و پس از او «فارقليطا» مى آيد و او بارهاى گران را سبك مى كند و هر چيزى را براى شما روشن مى سازد و به حقانيت من گواهى مى دهد، همچنان كه من به آمدن او گواهى دادم. من براى شما اَمثال [نمودها] آوردم و او براى شما تأويل [حقيقت] مى آورد. آيا به اينكه در انجيل آمده ايمان دارى؟
رأس الجالوت گفت: آرى، انكارش نمى كنم.
( الاحتجاج : ۲ / ۴۱۴ / ۳۰۷ )
 
 
الطبقات الكبرى ـ به نقل از شعبى ـ : در كتاب ابراهيم عليه السلام آمده است :
 في مَجَلَّةِ إبراهيمَ عليه السلام : إنّهُ كائنٌ مِن وُلدِكَ شُعوبٌ و شُعوبٌ ؛ حتّى يأتيَ النَّبيُّ الاُمّيُّ الّذي يَكونُ خاتَمَ الأنبياءِ .
 از فرزندان تو قوم ها و قوم ها پديد خواهند آمد، تا آنگاه كه پيامبر امّى، كه خاتم پيامبران است، برانگيخته شود.
( الطبقات الكبرى : ۱ / ۱۶۳ )
 
الطبقات الكبرى ـ به نقل از كعب ـ : 
 إنّ نَعتَ محمّدٍ صلى الله عليه و آله في التّوراةِ : محمّدٌ عَبديَ المُختارُ ، لا فَظٌّ و لا غَليظٌ ، و لا صَخّابٌ في الأسواقِ ، و لا يَجزي بالسَّيّئةِ السَّيّئةَ ، و لكنْ يَعفو و يَغفِرُ ، مَولِدُهُ بمَكّةَ ، و مُهاجَرُهُ بالمَدينَةِ ، و مُلكُهُ بالشّامِ .
صفات پيامبر صلى الله عليه و آله در تورات چنين است : محمّد بنده برگزيده من است، نه تند خوست و نه خشن و نه در كوچه و بازار هياهو به راه مى اندازد. بدى را با بدى پاسخ نمى دهد، بلكه مى بخشد و گذشت مى كند، زادگاهش مكّه ، هجرتگاهش مدينه و فرمانروايى اش در شام است.
( الطبقات الكبرى : ۱ / ۳۶۰ )
 
الطبقات الكبرى ـ به نقل از ابو نمله ـ :
 كانَت يَهودُ بَني قُرَيظَةَ يَدرُسونَ ذِكرَ رسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله في كُتُبِهِم ، و يُعَلِّمونَهُ الوِلدانَ بصِفَتِهِ و اسمِهِ و مُهاجَرِهِ إلَينا ، فلَمّا ظَهَرَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله حَسَدوا و بَغَوا و قالوا : لَيسَ بهِ ! .
 يهود بنى قريظه نام رسول خدا صلى الله عليه و آله را در كتاب هاى خود مى خواندند و به كودكان خود آموزش مى دادند كه نام و نشان او چيست و به نزد ما هجرت مى كند. اما چون رسول خدا صلى الله عليه و آله ظهور كرد، حسادت ورزيدند و حق كشى كردند و گفتند : اين شخص آن پيامبر نيست.
(الطبقات الكبرى : ۱ / ۱۶۰  )
 
الطبقات الكبرى : 
 قَدِمَ وَفدُ نَجرانَ و فيهِم أبو الحارثِ بنُ عَلقمَةَ بنِ رَبيعَةَ ، لَهُ عِلمٌ بدِينِهِم و رِئاسَةٌ ، و كانَ أسقَفَهُم و إمامَهُم و صاحِبَ مَدارِسِهِم و لَهُ فيهِم قَدرٌ ـ فعَثَرَت بهِ بَغلَتُهُ ، فقالَ أخوهُ : تَعِسَ الأبعَدُ ! يُريدُ رسولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، فقالَ أبو الحارثِ : بَل تَعِستَ أنتَ ، أ تَشتِمُ رجُلاً مِن المُرسَلينَ ؟ ! إنّهُ الّذي بَشَّرَ بهِ عيسى و إنّهُ لَفي التَّوراةِ ! قالَ : فما يَمنَعُكَ مِن دِينِهِ ؟ قالَ : شَرَّفَنا هؤلاءِ القَومُ و أكرَمُونا و مَوَّلُونا ، و قَد أبَوا إلاّ خِلافَهُ .
هنگامى كه نمايندگان نجران به حضور پيامبر آمدند، ابو الحارث بن علقمة بن ربيعه نيز در ميان آنان بود. او عالم دينى و رئيس و اسقف و پيشوا و صاحب مدارس آنان بود و در ميان ايشان قدر و منزلتى داشت. اتفاقا استر ابو حارث او را به زمين زد. برادرش گفت : سرنگون باد آن مرد و مقصودش رسول خدا صلى الله عليه و آله بود. ابو حارث گفت : خودت سرنگون شى! مردى را كه از پيامبران است دشنام مى دهى؟! او كسى است كه عيسى بشارت آمدنش را داده و نامش در تورات آمده است! برادرش گفت : پس، چه چيز مانع تو از پذيرفتن دين او مى شود؟ گفت : اين قوم ، ما را مهترى داده اند و گرامى داشته اند و ما را بر خود سالار ساخته اند و از هر چيزى جز مخالفت با او سرباز مى زنند .
( الطبقات الكبرى : ۱ / ۱۶۴ )
 

گواهى دادن علماى اهل كتاب

تفسير القمّى ـ درباره آيه كسانى كه به ايشان كتاب [آسمانى] داديم او [محمّد] را مى شناسند، همان گونه كه پسران خود را مى شناسند··· ـ : عمر بن خطّاب خطاب به عبد اللّه بن سلام گفت : 
هَل تَعرِفونَ محمّدا في كِتابِكُم؟ قالَ : نَعَم و اللّه ِ نَعرِفُهُ بالنَّعتِ الّذي نَعَتَ اللّه ُ لَنا إذا رَأيناهُ فِيكُم ، كما يَعرِفُ أحَدُنا ابنَهُ إذا رَآهُ مَع الغِلمانِ ، و الّذي يَحلِفُ بهِ ابنُ سَلامٍ لَأنا بمحمّدٍ هذا أشَدُّ مَعرِفَةً مِنِّي بابنِي
آيا شما در كتاب خود محمّد را مى شناسيد؟ گفت: آرى، به خدا قسم هرگاه در ميان شما باشد، او را از طريق صفاتى كه خداوند از او برايمان بيان داشته است، مى شناسيم همان گونه كه هر يك از ما هرگاه فرزند خود را در ميان ديگر كودكان ببيند، مى شناسد. سوگند به آنكه ابن سلام به او سوگند مى خورد، من اين محمّد را بهتر از فرزندم مى شناسم.
(تفسير القمّي : ۱ / ۱۹۵ )
 
 
الطبقات الكبرى ـ به نقل از ابن عبّاس ـ : 
 بَعَثَت قُرَيشٌ النَّضرَ بنَ الحارِثِ ابنِ عَلقَمةَ و عُقبةَ بن أبي مُعَيطٍ و غيرَهُما إلى يَهودِ يَثرِبَ و قالوا لَهُم : سَلُوهُم عن محمّدٍ ، فقَدِموا المدينَةَ فقالوا : أتَيناكُم لأمرٍ حَدَثَ فينا؛ مِنّا غُلامٌ يَتيمٌ حَقيرٌ يَقولُ قَولاً عَظيما يَزعُمُ أنّهُ رَسولُ الرَّحمنِ ، و لا نَعرِفُ الرَّحمنَ إلاّ رَحمنَ اليَمامَةِ !قالوا : صِفُوا لَنا صِفَتَهُ ، فوَصَفوا لَهُم ، قالوا : فمَن تَبِعَهُ مِنكُم ؟ قالوا : سِفلَتُنا ، فضَحِكَ حَبرٌ مِنهُم ، و قالَ : هذا النَّبيُّ الّذي نَجِدُ نَعتَهُ و نَجِدُ قَومَهُ أشَدَّ النّاسِ لَهُ عَداوةً
قريش، نضر بن حارث بن علقمه و عقبة بن ابى معيط و چند نفر ديگر را نزد يهوديان يثرب فرستادند و به آنها گفتند : از آنها درباره محمّد سؤال كنيد. آن عدّه به مدينه وارد شدند و گفتند: ما به خاطر موضوعى كه در ميان ما رخ داده است نزد شما آمده ايم. جوانى يتيم و حقير، سخن بزرگى مى گويد و به خيال خودش فرستاده رحمان است، در حالى كه ما رحمانى جز رحمانِ يمامه نمى شناسيم يهوديان گفتند : اوصاف او را براى ما بگوييد. فرستادگان قريش، اوصاف پيامبر را براى آنان بيان كردند. يهوديان گفتند : از ميان شما چه كسانى پيرو او شده اند؟ جواب دادند : فرومايگان ما. يكى از عالمان يهود خنديد و گفت : اين همان پيامبرى است كه صفاتش را مى دانيم و مى دانيم كه قومش دشمن ترين مردم با او هستند.
( الطبقات الكبرى : ۱ / ۱۶۵ )

محمّد از زبان محمّد

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : 
 أنا أديبُ اللّه ِ و عليٌّ أدِيبي ..
من تربيت شده خدا هستم و على تربيت شده من.
( مكارم الأخلاق : ۱ / ۵۱ / ۱۹ )
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :
أنا رَحمَةٌ مُهداةٌ .
 من يك رحمت اهدا شده [از جانب خدا ]هستم.
( كنز العمّال : ۳۱۹۹۵ )
 
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :
 أيُّها النّاسُ ، إنّما أنا رَحمَةٌ مُهداةٌ .
 اى مردم! من در حقيقت رحمتى اهدايى [از جانب خدا ]هستم.
(  الطبقات الكبرى : ۱ / ۱۹۲)
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : 
 أنا دَعوَةُ إبراهيمَ ، قالَ و هُو يَرفَعُ القَواعِدَ مِن البَيتِ : «ربَّنا و ابْعَثْ فِيهِم رَسُولاً مِنْهُم ···» (البقرة : ۱۲۹)
من همان دعاى ابراهيم هستم كه هنگام ساختن پايه هاى كعبه گفت : «اى پروردگار ما! در ميان آنان رسولى از خودشان برانگيز···».
( كنز العمّال : ۳۱۸۳۳ )
 
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : 
أنا دَعوَةُ إبراهيمَ ، و كانَ آخِرَ مَن بَشَّرَ بي عيسَى بنُ مَريمَ .
من همان دعاى ابراهيم هستم، و آخرين كسى كه به ظهورِ من بشارت داد عيسى بن مريم بود.
( كنز العمّال : ۳۱۸۸۹ )
 
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : 
أنا فِئةُ المُسلِمينَ .
من پشت و پناه مسلمانان هستم.
( كنز العمّال : ۳۱۸۸۷ )
 
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : 
  أنا سَيِّدُ وُلدِ آدَمَ و لا فَخرَ .
خود ستايى نيست، من سرور فرزندان آدم هستم.
(بحار الأنوار : ۸ / ۴۸ / ۵۱  )
 
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : 
 أنا سَيِّدُ وُلدِ آدَمَ يَومَ القِيامَةِ و لا فَخرَ .
قصدم فخر فروشى نيست، من در روز قيامت سرور فرزندان آدم هستم.
(كنز العمّال: ۳۱۸۸۲  )
 
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : 
 أنا أوّلُ مَن تَنشَقُّ عنهُ الأرضُ .
من نخستين كسى هستم كه زمين بر او شكافته مى شود (از گور برمى خيزد) .
( كنز العمّال: ۳۱۸۷۹ )
 
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :
أنا أوّلُ النّاسِ خُروجا إذا بُعِثوا ، و أنا خَطيبُهُم إذ وَفَدوا ، و أنا مُبَشِّرُهُم إذا أيِسوا . 
 زمانى كه مردم برانگيخته شوند، من نخستين كسى هستم كه [از گور] بيرون مى آيد و آنگاه كه به پيشگاه خدا در آيند، من خطيب آنان هستم و هرگاه نوميد شوند، من نويد دهنده ايشانم.
(  كنز العمّال: ۳۱۸۷۸)
 
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : 
أنا أكثَرُ الأنبياءِ تَبَعا يَومَ القِيامَةِ .
در روز قيامت، من از همه پيامبران بيشتر پيرو دارم.
( كنز العمّال: ۳۱۸۷۷ )
 
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :
 أنا قائدُ المُرسَلينَ و لا فَخرَ ، و أنا خاتَمُ النَّبيِّينَ و لا فَخرَ ، و أنا أوّلُ شافِعٍ و أوّلُ مُشَفَّعٍ و لا فَخرَ .
 خود ستايى نيست، من جلودار پيامبرانم ؛ خود ستايى نباشد، من خاتم پيامبرانم؛ خود ستايى نيست، من نخستين شفاعت كننده و نخستين كسى هستم كه شفاعتش پذيرفته مى شود.
( كنز العمّال: ۳۱۸۸۳ )
 
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : 
 أنا أوّلُ مَن يَدُقُّ بابَ الجَنّةِ .
من نخستين كسى هستم كه دَرِ بهشت را مى كوبد.
(كنز العمّال: ۳۱۸۸۶  )
 
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :
 أنا أوّلُ وافِدٍ علَى العَزيزِ الجَبّارِ يَومَ القِيامَةِ و كِتابُهُ و أهلُ بَيتي ثُمّ اُمَّتي ، ثُمّ أسألُهُم: ما فَعَلتُم بكِتابِ اللّه ِ و بأهلِ بَيتي ؟ .
 نخستين كسى كه روز قيامت بر خداى عزيز جبّار وارد مى شود، من هستم و كتاب او و اهل بيت من و سپس امّتم. آنگاه از آنان مى پرسم كه با كتاب خدا و اهل بيت من چه كردند.
( الكافي : ۲ / ۶۰۰ / ۴ )
 
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : 
 أنا أولَى النّاسِ بابنِ مَريمَ ، الأنبياءُ أولادِ عَلاّتٍ .، و لَيس بَيني و بَينَهُ نَبيٌّ .
من نزديكترين مردم به پسر مريم هستم؛ پيامبران فرزندان يك پدر و چند مادرند .، ميان من و پسر مريم پيامبرى وجود ندارد.
( صحيح مسلم : ۴ / ۱۸۳۷ / ۱۴۳ )
 
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :
أنا أولَى النّاسِ بعيسَى بنِ مَريمَ في الدُّنيا و الآخِرَةِ لَيسَ بَيني و بَينَهُ نَبيٌّ ، و الأنبياءُ أولادُ عَلاّتٍ ؛ اُمّهاتُهُم شتَّى و دِينُهُم واحِدٌ .
 من در دنيا و آخرت نزديكترين مردم به عيسى بن مريم هستم، ميان من و او پيامبرى وجود ندارد. پيامبران همگى فرزندان يك پدر و چند مادر هستند؛ مادرانشان گوناگون است و دينشان يكى است.
( كنز العمّال : ۳۲۳۴۶ )
 
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : 
أنا محمّدٌ ، و أحمَدُ ، أنا رَسولُ الرَّحمَةِ ، أنا رسولُ المَلحَمَةِ ، أنا المُقَفِّي و الحاشِرُ ، بُعِثتُ بالجِهادِ و لَم اُبعَثْ بالزَّرّاعِ .
من محمّد و احمد هستم، من پيامبر رحمت هستم، من پيامبر حماسه هستم، من مقفّى و حاشِر هستم و با [شعار ]جهاد برانگيخته شده ام نه براى كشت و كار .
( الطبقات الكبرى : ۱ / ۱۰۵ )
 
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : 
 أنا أعرَبُكُم ، أنا مِن قُرَيشٍ و لِساني لِسانُ بَني سَعدِ بنِ بَكرٍ .
من فصيح ترين شما هستم . من از قريشم و زبانم زبان [قبيله ]بنى سعد بن بكر است.
( الطبقات الكبرى : ۱ / ۱۱۳ )
 
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :
أنا أتقاكُم للّه ِ ، و أعلَمُكُم لِحُدودِ اللّه ِ .
 من خدا پرواترين شما و آگاهترينتان به حدود خداوندم هستم .
( كنز العمّال : ۳۱۹۶۴ )
 
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : 
إنّ أتقاكُم و أعلَمَكُم باللّه ِ أنا .
با تقواترين و خدا شناسترين شما، من هستم.
(كنز العمّال : ۳۱۹۹۱  )
 
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : 
فُضِّلتُ بأربَعٍ ··· و نُصِرتُ بالرُّعبِ مَسيرَةَ شَهرٍ ، يَسيرُ بَينَ يَدَيَّ .
من به چهار چيز برترى داده شده ام :··· به وسيله رعب و وحشت يارى داده شده ام كه به مسافت يك ماه راه، پيشاپيش من حركت مى كند.
( الخصال : ۲۰۱ / ۱۴ )
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :
 فُضِّلتُ علَى الأنبياءِ بأربَعٍ : اُرسِلتُ إلَى النّاسِ كافّةً ، و جُعِلَت ليَ الأرضُ كلُّها و لاُمّتي مَسجِدا و طَهورا ··· و نُصِرتُ بالرُّعبِ مَسيرَةَ شَهرٍ يَقذِفُهُ في قُلوبِ أعدائي ، و اُحِلَّ لنا الغَنائمُ .
 به من چهار برترى بر ديگر پيامبران داده شده است : من به سوى همه مردم فرستاده شده ام، همه زمين براى من و امت من سجده گاه و پاك كننده قرار داده شده است ··· به وسيله رعب و وحشت يارى شده ام كه از مسافت يك ماه راه، خداوند در دل دشمنان من رعب مى افكند و غنائم براى ما حلال شده است.
( الدرّ المنثور : ۲ / ۳۴۳ )
 
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : خداوند بر من منت گذارد و فرمود: 
يا محمّد ··· نَصَرتُكَ بالرُّعبِ الّذي لَم أنصُرْ بهِ أحَدا .
تو را با رعب و وحشت يارى دادم، در حالى كه هيچ كس را با آن يارى ندادم.
( علل الشرائع : ۱۲۸ )
 
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : 
 اُعطيتُ خَمسا لَم يُعطَها أحَدٌ قَبلي : جُعِلَت ليَ الأرضُ مَسجِدا و طَهورا ، و اُحِلَّ ليَ المَغنَمُ ، و نُصِرتُ بالرُّعبِ ، و اُعطيتُ جَوامِعَ الكَلامِ ، و اُعطيتُ الشَّفاعَةَ .
پنج چيز به من داده شده كه پيش از من به احدى داده نشده است : زمين براى من سجده گاه و طهور قرار داده شد، غنيمت براى من حلال گرديد، با رعب و وحشت يارى داده شدم، جوامع الكلام (قرآن) به من داده شد و شفاعت به من عطا گرديد.
(بحار الأنوار : ۱۶ / ۳۱۳ / ۱ و ص ۳۲۲ / ۱۲  )
 
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ درباره برترى خود بر ابراهيم عليه السلام ـ فرمود : 
 إن كانَ إبراهيمُ عليه السلام خَليلَهُ فأنا محمّدٌ حَبيبُهُ .
اگر ابراهيم عليه السلام ، خليل خدا بود، من محمّد، حبيب او هستم.
(  الاحتجاج : ۱ / ۱۱۰ / ۲۹)
 
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : 
 أما و اللّه ِ ، إنّي لَأمينٌ في السَّماءِ و أمينٌ في الأرضِ .
هان! به خدا قسم كه من در آسمان امين هستم و در زمين نيز امينم.
( كنز العمّال : ۳۲۱۴۷ )
 
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :
 ما خَلَقَ اللّه ُ خَلقا أفضَلَ مِنّي ، و لا أكرَمَ علَيهِ مِنّي .
 خداوند هيچ مخلوقى نيافريد كه نزد او از من برتر و گراميتر باشد.
( الكافي : ۲ / ۱۰ / ۱ )
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :  
 إنّي كُنتُ أوّلَ مَن آمَنَ برَبّي ، و أوّلَ مَن أجابَ حيثُ أخَذَ اللّه ُ مِيثاقَ النَّبيِّينَ و أشهَدَهُم على أنفُسِهِم: أ لَستُ بِرَبِّكُم ؟ فكُنتُ أنا أوّلَ نَبيٍّ قالَ : بلى .
من نخستين كسى بودم كه به پروردگارم ايمان آوردم و نخستين كسى بودم كه جواب داد، آنگاه كه خداوند از پيامبران پيمان گرفت و آنها را بر خودشان گواه ساخت [و گفت ]كه آيا من پروردگار شما نيستم؟ من نخستين پيامبرى بودم كه گفت : چرا.
( عيون أخبار الرِّضا : ۱ / ۲۶۲ / ۲۲ )
 
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :
 كنتُ أوّلَ النّاسِ في الخَلقِ ، و آخِرُهُم في البَعثِ .
 من نخستين كسى هستم كه آفريده شد و آخرين پيامبرى هستم كه مبعوث گشت .
( الطبقات الكبرى : ۱ / ۱۴۹ )
 
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : 
 اُعطيتُ خَمسا لَم يُعطَهُنَّ نَبيٌّ كانَ قَبلي : اُرسِلتُ إلَى الأبيَضِ و الأسوَدِ و الأحمَرِ، و جُعِلَت لِيَ الأرضُ طَهورا و مَسجِدا ، و نُصِرتُ بالرُّعبِ ، و اُحِلَّت ليَ الغَنائمُ و لَم تُحَلَّ لأحَدٍ ـ أو قالَ : لنَبيٍّ ـ قَبلي ، و اُعطِيتُ جَوامِعَ الكَلِمِ .
پنج چيز به من داده شده كه به هيچ يك از پيامبران پيش از من داده نشده است : به سوى سفيد و سياه و سرخ فرستاده شده ام. زمين براى من طهور و سجده گاه قرار داده شده، به واسطه رعب و وحشت يارى داده شده ام. غنائم براى من حلال شده، در حالى كه پيش از من براى هيچ كس ـ يا فرمود : هيچ پيامبرى ـ حلال نبوده و سخنان جامع به من عطا شده است.
( الأمالي للطوسيّ : ۴۸۴ / ۱۰۵۹ )
 
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :
  اُعطِيتُ جَوامِعَ الكَلِمِ ، و اختُصِرَ ليَ الكَلامُ اختِصارا .
 به من سخنان جامع داده شده و كلام برايم كاملاً مختصر شده است.
( كنز العمّال : ۴۴۰۸۷ )
 
امام على عليه السلام : به پيامبر صلى الله عليه و آله گفته شد :
 هَل عَبَدتَ وَثَنا قطُّ ؟ قالَ : لا ، قالوا : فَهل شَرِبتَ خَمرا قطُّ ؟ قالَ : لا ، و ما زِلتُ أعرِفُ أنّ الّذي هُم علَيهِ كُفرٌ و ما كُنتُ أدري ما الكِتابُ و لا الإيمانُ .
 آيا هرگز بُتى پرستيده اى؟ فرمود : نه. گفتند : آيا هرگز شراب نوشيده اى؟ فرمود : نه. همواره مى دانستم كه آنچه مردم انجام مى دهند كفر است، در حالى كه هنوز نمى دانستم كتاب و ايمان چيست .
( كنز العمّال : ۳۵۴۳۹ )
 
امام رضا عليه السلام ـ در پاسخ به سؤال از اين سخن پيامبر صلى الله عليه و آله كه :
 أنا ابنُ الذَّبيحَينِ ـ : يَعني إسماعيلَ بنَ إبراهيمَ الخليلِ عليه السلام و عبدَ اللّه ِ بنَ عبدِ المطّلبِ .
 من فرزند دو ذبيح هستم ـ فرمود : مقصود اسماعيل بن ابراهيم خليل عليه السلام و عبد اللّه بن عبد المطلّب است.
( عيون أخبار الرِّضا : ۱ / ۲۱۰ / ۱ )
 

محمّد صلى الله عليه و آله از زبان على عليه السلام

امام على عليه السلام ـ وقتى مردى از ايشان كه در مسجد كوفه حمايل شمشيرش را به خود پيچيده بود، درباره خصوصيات [جسمى ]پيامبر سؤال كرد ـ فرمود :
كانَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله أبيَضَ اللَّونِ مُشرَبا حُمرَةً ، أدعَجَ العَينِ ، سَبطَ الشَّعرِ ، كَثَّ اللِّحيَةِ ، سَهلَ الخَدِّ ، ذا وَفرَةٍ ، دَقيقَ المَسرُبَةِ ، كأنّ عُنقَهُ إبريقُ فِضَّةٍ ، لَهُ شَعرٌ مِن لَبَّتِهِ إلى سُرَّتِهِ يَجري كالقَضيبِ ، لَيسَ في بَطنِهِ و لا صَدرِهِ شَعرٌ غَيرُهُ ، شَثْنُ الكَفِّ و القَدَمِ ، إذا مَشى كأنّما يَنحَدِرُ مِن صَبَبٍ ، و إذا قامَ كأنّما يَنقَلِعُ مِن صَخرٍ ، إذا التَفَتَ التَفَتَ جَميعا ، كأنَّ عَرَقَهُ في وَجهِهِ اللُّؤلؤُ ، و لَريحُ عَرَقِهِ أطيَبُ مِن المِسكِ الأذفَرِ ، لَيسَ بالقَصيرِ و لا بالطَّويلِ ، و لا بالعاجِزِ و لا اللَّئيمِ ، لَم أرَ قَبلَهُ و لا بَعدَهُ مِثلَهُ صلى الله عليه و آله .
 رسول خدا9 رخسارى سفيد و گلگون داشت و چشمانى سياه و درشت و موهايى صاف و نرم و ريشى انبوه و گونه هايى كم گوشت و استخوانى و گيسوانى كه تا نرمه گوشش مى رسيد و گردنى چون جام سيمين و از زير گلو تا نافش خط باريكى از مو چون نى رسته بود و جز آن مويى بر سينه و شكمش وجود نداشت. دست و پايش درشت و استخوانى بود. هرگاه راه مى رفت، مثل اين بود كه از سرازيرى فرود مى آيد و به هنگام برخاستن چابك و سريع بود. وقتى به طرفى برمى گشت، با تمام بدنش برمى گشت. دانه هاى عرق بر چهره اش چون مرواريد بود، عرق بدنش خوش بوتر از مشك تند بود، نه كوتاه قامت بود و نه بلند، نه ناتوان بود و نه پست. كسى را چون او نديده ام، نه پيش از او و نه پس از او.
(الطبقات الكبرى : ۱ / ۴۱۰ )
 
امام على عليه السلام : 
و لَقَد قَرَنَ اللّه ُ بهِ صلى الله عليه و آله مِن لَدُن أن كانَ فَطيما أعظَمَ مَلَكٍ مِن مَلائكتِهِ ، يَسلُكُ بهِ طَريقَ المَكارِمِ ، و مَحاسِنِ أخلاقِ العالَمِ ، لَيلَهُ و نَهارَهُ ···
و لَقد كانَ يُجاوِرُ في كلِّ سَنَةٍ بحِراء (حَرّاءَ) ، فأراهُ ، و لا يَراهُ غَيري
و لَم يَجمَعْ بَيتٌ واحِدٌ يَومئذٍ في الإسلامِ غَيرَ رسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله و خَديجَةَ و أنا ثالِثُهُما ، أرى نُورَ الوَحيِ و الرِّسالَةِ ، و أشَمُّ رِيحَ النُّبُوّةِ
و لَقد سَمِعتُ رَنَّةَ (رَنةَ) الشَّيطانِ حِينَ نَزَلَ الوَحيُ علَيهِ صلى الله عليه و آله ، فقُلتُ : يا رسولَ اللّه ِ ، ما هذهِ الرَّنَّةُ ؟ فقالَ : هذا الشَّيطانُ قَد أيِسَ مِن عِبادَتِهِ ، إنّكَ تَسمَعُ ما أسمَعُ و تَرى ما أرى ، إلاّ أنّكَ لَستَ بِنَبيِّ ، و لكِنّكَ لَوزيرٌ ، و إنّكَ لَعلى خَيرٍ
و لَقد كُنتُ مَعهُ صلى الله عليه و آله لَمّا أتاهُ المَلأُ مِن قُرَيشٍ فقالوا لَهُ : يا محمّدُ ، إنّكَ قدِ ادَّعَيتَ عَظيما لَم يَدَّعِهِ آباؤكَ و لا أحَدٌ مِن بَيتِكَ ، و نحنُ نَسألُكَ أمرا إن أنتَ أجَبتَنا إلَيهِ و أرَيتَناهُ عَلِمنا أنّكَ نَبيٌّ و رسولٌ ، و إن لَم تَفعَلْ عَلِمنا أنّكَ ساحِرٌ كذّابٌ . فقالَ صلى الله عليه و آله : و ما تَسألونَ ؟ قالوا : تَدعو لَنا هذهِ الشَّجَرَةَ حتّى تَنقَلِعَ بِعُروقِها و تَقِفَ بينَ يدَيكَ ، فقالَ صلى الله عليه و آله : إنّ اللّه َ على كُلِّ شيءٍ قَديرٌ ، فإن فَعلَ اللّه ُ لَكُم ذلكَ أ تُؤمنونَ و تَشهَدونَ بالحَقِّ ؟ قالوا : نَعَم . قالَ : فإنّي ساُريكُم ما تَطلُبونَ ، و إنّي لَأعلَمُ أنّكُم لا تَفيئونَ إلى خَيرٍ ، و إنّ فيكُم مَن يُطرَحُ في القَليبِ ، و مَن يُحَزِّبُ الأحزابَ . ثُمّ قالَ صلى الله عليه و آله : يا أيّتُها الشَّجَرَةُ إن كُنتِ تُؤمنينَ باللّه ِ و اليَومِ الآخِرِ ، و تَعلَمينَ أنّي رسولُ اللّه ِ ، فانقَلِعي بِعُروقِكِ حتّى تَقِفي بينَ يَدَيَّ بإذنِ اللّه ِ . فَوَالّذي بَعَثَهُ بالحَقِّ لاَنقَلَعَت بِعُروقِها ، و جاءَت و لَها دَوِيٌّ شَديدٌ ، و قَصفٌ كقَصفِ أجنِحَةِ الطَّيرِ ، حتّى وَقَفَت بينَ يَدَي رسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله مُرَفرِفَةً ، و ألقَت بِغُصنِها الأعلى على رسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، و ببَعضِ أغصانِها على مَنكِبي ، و كنتُ عن يَمينِهِ صلى الله عليه و آله . فلَمّا نَظَرَ القَومُ إلى ذلكَ قالوا ـ عُلُوّا و استِكبارا ـ : فمُرْها فلْيَأتِكَ نِصفُها و يَبقى نِصفُها ، فأمَرَها بذلكَ ، فأقبَلَ إلَيهِ نِصفُها كأعجَبِ إقبالٍ و أشَدِّهِ دَوِيّا ، فكادَت تَلتَفُّ برسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، فقالوا ـ كُفرا و عُتُوّا ـ : فمُرْ هذا النِّصفَ فلْيَرجِعْ إلى نِصفِهِ كما كانَ ، فأمرَهُ صلى الله عليه و آله فرَجَعَ ، فقلتُ أنا : لا إلهَ إلاّ اللّه ُ ، إنّي أوّلُ مُؤمنٍ بكَ يا رسولَ اللّه ِ ، و أوّلُ مَن أقرَّ بأنَّ الشَّجَرَةَ فَعَلَت ما فَعَلَت بأمرِ اللّه ِ تعالى تَصديقا بِنُبُوَّتِكَ ، و إجلالاً لكَلِمَتِكَ ، فقالَ القَومُ كلُّهُم : بَل ساحِرٌ كَذّابٌ ، عَجيبُ السِّحرِ خَفيفٌ فيهِ ، و هَل يُصَدِّقُكَ في أمرِكَ إلاّ مِثلُ هذا؟ ! (يَعنُونَني) و إنّي لَمِن قَومٍ لا تأخُذُهُم في اللّه ِ لَومَةُ لائمٍ ، سِيماهُم سِيما الصِّدِّيقينَ ، و كلامُهُم كلامُ الأبرارِ ، عُمّارُ اللَّيلِ و مَنارُ النَّهارِ . مُتَمَسِّكونَ بحَبلِ القرآنِ ، يُحيُونَ سُنَنَ اللّه ِ و سُنَنَ رَسولِهِ ؛ لا يَستَكبِرونَ و لا يَعلُونَ ، و لا يَغلونَ و لا يُفسِدونَ . قُلوبُهُم في الجِنانِ ، و أجسادُهُم في العَمَلِ .
از زمانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از شير گرفته شد، خداوند بزرگترين فرشته از فرشتگان خود را همدم آن حضرت گردانيد و آن فرشته او را شب و روز در راه بزرگوارى ها و خوى هاى والاى انسانى حركت مى داد··· هر سال در كوه حراء اقامت مى كرد و من او را مى ديدم و كسى جز من او را نمى ديد آن روزها ، [اهل] هيچ خانه اى به اسلام درنيامده بود، مگر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و خديجه و من سومينِ آنان بودم. نور وحى و رسالت را مى ديدم و رايحه نبوّت را مى بوييدم هنگامى كه وحى بر آن حضرت صلى الله عليه و آله نازل شد، من فرياد شيطان را شنيدم، عرض كردم : اى رسول خدا! اين چه فريادى است؟ فرمود : اين شيطان است كه از پرستيده شدنش مأيوس شده است. آنچه را من مى شنوم، تو هم مى شنوى و هرچه را من مى بينم تو هم مى بينى، جز اينكه تو پيامبر نيستى بلكه تو وزير و دستيارى و تو در راه خير و صلاح هستى من با آن حضرت صلى الله عليه و آله بودم كه سران قريش آمدند و گفتند : اى محمّد! تو ادّعاى بزرگى مى كنى كه پدران تو و هيچ يك از خاندانت چنين ادعايى نكرده است. اينك ما از تو كارى مى خواهيم كه اگر آن را انجام دهى و به ما نشانش دهى، مى فهميم كه تو پيامبر و فرستاده [خدا ]هستى و اگر نتوانستى انجام دهى، مى فهميم كه تو جادوگرى دروغگو هستى. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : چه مى خواهيد؟ گفتند : از اين درخت بخواه تا از ريشه كنده شود و در برابر تو بايستد. حضرت فرمود : البته خداوند بر هر كارى تواناست. اگر خداوند اين كار را براى شما انجام دهد آيا ايمان مى آوريد و به حقيقت گواهى مى دهيد؟ گفتند : آرى. پيامبر فرمود : من آنچه شما تقاضا مى كنيد به شما نشان مى دهم، اما مى دانم به راه خير باز نمى آييد. در ميان شما كسانى هستند كه به چاه [بَدر ]افكنده خواهند شد و كسانى هستند كه [بر ضدّ من ]دسته ها به راه خواهند انداخت [و نبرد احزاب را به پا خواهند كرد] . پيامبر صلى الله عليه و آله سپس فرمود : اى درخت! اگر به خدا و روز واپسين ايمان دارى و مى دانى كه من فرستاده خدا هستم، به اذن خداوند، از ريشه كنده شو و در برابر من بايست. سوگند به خدايى كه او را به حق برانگيخت، آن درخت از ريشه كنده شد و در حالى كه همهمه اى سخت داشت و صدايى چون صداى برهم خوردن بال هاى پرندگان از آن به گوش مى رسيد، جلو آمد و بال بال زنان در برابر رسول خدا صلى الله عليه و آله ايستاد و شاخه بلند خود را بر سر رسول خدا صلى الله عليه و آله و يكى از شاخه هايش را روى شانه من كه در طرف راست آن حضرت بودم انداخت. اما چون آن جماعت اين صحنه را ديدند، سركشانه و گردن فرازانه، گفتند : دستور بده تا نيمى از آن پيش تو آيد و نيم ديگرش در جاى خويش بماند. رسول خدا به درخت چنين فرمانى داد. پس نيمه اى از درخت به نحوى بسيار شگفت آور و با سر و صدايى شديدتر به طرف پيامبر رفت، به طورى كه نزديك بود به آن حضرت بپيچد. باز از روى كفر و سركشى، گفتند : دستور بده اين نيمه درخت به طرف نيمه ديگرش برگردد و مثل اول شود. پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد آن نيمه درخت برگشت. من گفتم : لا اله الا اللّه !! اى رسول خدا! من نخستين ايمان آورنده به تو هستم و نخستين كسى هستم كه اعتراف مى كند اين درخت آنچه كرد به فرمان خداوند متعال براى اعتراف به نبوّت تو و بزرگداشت و ارج نهادن سخن تو انجام داد. اما آن جماعت يكپارچه گفتند : [نه ]بلكه او جادوگرى دروغگوست ؛ جادوگرى شگفت و تردست است. آيا كسى جز او [و مقصودشان من بودم ]تو را در كارَت تصديق مى كند؟ من از گروهى هستم كه در راه خدا از سرزنش هيچ سرزنشگرى باك ندارند، سيمايشان سيماى راستان است، و گفتارشان گفتار نيكوكاران، آباد كنندگان شب اند و نشانه هاى [هدايت در ]روز. به ريسمان قرآن چنگ آويخته اند، سنّت هاى خدا و سنّت هاى رسول او را زنده نگه مى دارند، نه استكبارى مى ورزند و نه بزرگى، نه نادرستى و خيانت مى كنند و نه تباهى مى آفرينند، دل هايشان در بهشت است و بدنهايشان در كار و كوشش!
( نهج البلاغة : الخطبة ۱۹۲ )
 
 
امام على عليه السلام :
كُنتُ معَ رسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله صَبيحَةَ اللّيلَةِ الّتي اُسرِيَ بهِ فيها و هُو بالحِجْرِ يُصَلّي ، فلَمّا قَضى صَلاتَهُ و قَضَيتُ صَلاتي سَمِعتُ رَنّةً شَديدَةً ، فقلتُ : يا رسولَ اللّه ِ ، ما هذهِ الرَّنّةُ ؟ قالَ : أ لا تَعلَمُ؟! هذا رَنّةُ الشّيطانِ ، عَلِمَ أنّي اُسرِيَ بيَ اللّيلةَ إلَى السّماءِ ، فأيِسَ مِن أن يُعبَدَ في هذهِ الأرضِ . .
 فرداى آن شبى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به آسمان برده شد، من با آن حضرت بودم و او در حِجْر [اسماعيل ]نماز مى خواند. چون نماز آن حضرت تمام شد و من نيز نمازم را به پايان بردم، آواز شديدى را شنيدم. عرض كردم : اى رسول خدا! اين چه صدايى است؟ فرمود : مگر نمى دانى؟ اين بانگ شيطان است كه چون فهميد ديشب به آسمان برده شده ام، از اينكه زين پس در روى اين زمين پرستش شود نوميد گشت .
( شرح نهج البلاغة : ۱۳ / ۲۰۹ )
 
امام على عليه السلام : 
كُنتُ معَ النَّبيِّ صلى الله عليه و آله بمَكّةَ فخَرَجنا في بَعضِ نَواحِيها ، فما استَقبَلَهُ جَبَلٌ و لا مَدَرٌ و لا شَجَرٌ إلاّ و هُو يَقولُ : السَّلامُ علَيكَ يا رَسولَ اللّه ِ .
من در مكّه با پيامبر صلى الله عليه و آله بودم و با هم به يكى از نواحى شهر رفتيم. آن حضرت با هيچ كوه و كلوخ و درختى رو به رو نمى شد، مگر اينكه مى گفتند : سلام بر تو اى رسول خدا!
( كنز العمّال : ۳۵۳۷۰ )
 
امام على عليه السلام : 
لَقد رأيتُني أدخُلُ معَ رسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله الوادِيَ فلا يَمُرُّ بحَجَرٍ و لا شَجَرٍ إلاّ قالَ : السَّلامُ عليكَ يا رَسولَ اللّه ِ ، و أنا أسمَعُهُ .
با رسول خدا صلى الله عليه و آله به وادى [مكّه ]رفتم، بر هيچ سنگ و درختى نمى گذشت، مگر اينكه مى گفت : سلام بر تو اى رسول خدا! و من آن را مى شنيدم.
( كنز العمّال : ۳۵۴۳۶ )
 
امام على عليه السلام : 
 حتّى بَعَثَ اللّه ُ محمّدا صلى الله عليه و آله شَهيدا و بَشيرا و نَذيرا ، خَيرَ البَريَّةِ طِفلاً ، و أنجَبَها كَهلاً، و أطهَرَ المُطَهَّرينَ شِيمَةً، و أجوَدَ المُستَمطَرينَ دِيمَةً .
تا آنكه خداوند محمّد صلى الله عليه و آله را به عنوان گواه و نويد دهنده و هشدار دهنده فرستاد. در كودكى بهترين مردم بود و در ميان سالى نجيب ترين خلايق. اخلاق و خصالش، پاكتر از همه پاكان بود و جود و كرمش، سرشارتر و مداومتر از بخشندگان.
( نهج البلاغة : الخطبة: ۱۰۵ )
 
امام على عليه السلام : 
 اِختارَهُ مِن شَجَرَةِ الأنبياءِ ، و مِشكاةِ الضِّياءِ ، و ذُؤابَةِ العَلياءِ ، و سُرَّةِ البَطحاءِ ، و مَصابيحِ الظُّلمَةِ ، و يَنابيع الحِكمَةِ .
خداوند او (پيامبر) را از شجره پيامبران و از چراغدان روشنايى و از كاكُل بالايى [هستى](كنايه از خاندان مشهور گرانقدر) و از ناف بطحا و از چراغ هاى روشنى بخش تاريكى و از چشمه هاى حكمت برگزيد.
(نهج البلاغة : الخطبة ۱۰۸ )
 
امام على عليه السلام ـ در ياد كرد از پيامبر صلى الله عليه و آله ـ فرمود :
 حتّى أورى قَبَسا لقابِسٍ ، و أنارَ عَلَما لحابِسٍ ، فهُو أمينُكَ المأمونُ ، و شَهيدُكَ يَومَ الدِّينِ ، و بَعيثُكَ نِعمَةً ، و رَسولُكَ بالحَقِّ رَحمَةً .
 تا آنكه براى جوينده شعله [هدايت ]شعله اى برافروخت و براى ره گم كرده آتشى به علامت روشن ساخت. پس او امين و مورد اعتماد توست و گواه تو در روز پاداش و برانگيخته نعمت تو و فرستاده به حقِّ تو، كه از روى رحمت و مهر فرستاده اى.
( نهج البلاغة : الخطبة ۱۰۶)
 
امام على عليه السلام ـ در ياد كرد از پيامبر صلى الله عليه و آله ـ فرمود :
حتّى أورى قَبَسَ القابِسِ ، و أضاءَ الطَّريقَ للخابِطِ ، و هُدِيَت بهِ القُلوبُ بَعدَ خَوضاتِ الفِتَنِ و الآثامِ ، و أقامَ بِمُوضِحاتِ الأعلامِ ، و نَيِّراتِ الأحكامِ .
 تا آنكه براى جوينده شعله [هدايت ]شعله را برافروخت و براى گم گشته، راه را روشن ساخت و دل هاى فرو رفته در فتنه ها و گناهان به وسيله او هدايت شدند و او نشانه هاى روشنگر و احكام نورانى را برپا داشت.
( نهج البلاغة: الخطبة۷۲ )
 
امام على عليه السلام ـ در وصف پيامبر صلى الله عليه و آله ـ فرمود :
 فلَقَد صَدَعَ بما اُمِرَ بهِ ، و بلَّغَ رسالاتِ رَبِّهِ ، فأصلَحَ اللّه ُ بهِ ذاتَ البَينِ ، و آمَنَ بهِ السُّبُلَ ، و حَقَنَ بهِ الدِّماءَ ، و ألَّفَ بهِ بَينَ ذَوي الضَّغائنِ الواغِرَةِ في الصُّدورِ ، حتّى أتاهُ اليَقينُ .
 مأموريت خود را آشكار ساخت و پيام هاى پروردگارش را ابلاغ كرد. پس، خداوند به وسيله او ميان مردم صلح و آشتى برقرار نمود و راه ها را امن ساخت و از خون ريزى ها جلوگيرى كرد و دل هاى كينه توز را به يكديگر الفت داد، تا آنگاه كه يقين (مرگ) به سراغش آمد.
( شرح نهج البلاغة: ۱/۳۰۹)
 
امام على عليه السلام : 
 لا عَرَضَ لَهُ أمرانِ إلاّ أخَذَ بأشَدِّهِما .
هيچ گاه دو كار براى آن حضرت پيش نيامد، مگر اينكه سخت ترش را انتخاب كرد.
( مكارم الأخلاق : ۱ / ۶۱ / ۵۵ )
 
امام على عليه السلام : 
 ما بَرَأ اللّه ُ نَسمَةً خَيرا مِن محمّدٍ صلى الله عليه و آله .
خداوند انسانى بهتر از محمّد صلى الله عليه و آله نيافريده است.
( الكافي : ۱ / ۴۴۰ / ۲ )
 
امام على عليه السلام : 
 ابتَعَثَهُ بالنُّورِ المُضيءِ، و البُرهانِ الجَليِّ ، و المِنهاجِ البادي ، و الكِتابِ الهادي . اُسرَتُهُ خَيرُ اُسرَةٍ ، و شَجَرَتُهُ خَيرُ شَجَرَةٍ ، أغصانُها مُعتَدِلَةٌ ، و ثِمارُها مُتَهَدِّلَةٌ ، مَولِدُهُ بمَكّةَ ، و هِجرَتُهُ بطَيبَةَ .
خداوند او را با نور روشنايى بخش و برهان آشكار و راه پيدا و كتاب راهنما برانگيخت. خاندانش بهترين خاندان است و شجره اش بهترين شجره و شاخه هايش راست و ميوه هايش آويزان. زادگاهش مكّه است و هجرتش به طيبه (مدينه طيّبه) .
( نهج البلاغة : الخطبة ۱۶۱  )
 
امام على عليه السلام : 
حتّى أفضَت كرامَةُ اللّه ِ سبحانَهُ و تعالى إلى محمّدٍ صلى الله عليه و آله ، فأخرَجَهُ مِن أفضَلِ المَعادِنِ مَنبِتا ، و أعَزِّ الأرُوماتِ مَغرِسا ؛ مِن الشَّجَرَةِ الّتي صَدَعَ مِنها أنبياءَهُ ، و انتَجَبَ (انتَخَبَ) مِنها اُمناءَهُ ··· سِيرَتُهُ القَصدُ ، و سُنَّتُهُ الرُّشدُ ، و كلامُهُ الفَصلُ ، و حُكمُهُ العَدلُ .
تا آنكه كرامت خداوند سبحان به محمّد صلى الله عليه و آله رسيد. پس او را از برترين رويشگاه ها و ارجمندترين ريشه و تبارها بيرون آورد، از درختى كه پيامبرانش را از آن به وجود آورد و اُمناى خويش را از آن برگزيد··· راهش راست و معتدل است و شيوه اش راهنمايى و سخنش جدا كننده حق از باطل و حُكمش بر اساس عدل و داد.
( نهج البلاغة: الخطبة۹۴ )
 
امام على عليه السلام : 
طَبيبٌ دَوّارٌ بطِبِّهِ ، قد أحكَمَ مَراهِمَهُ ، و أحمى (أمضى) مَواسِمَهُ ، يَضَعُ ذلكَ حَيثُ الحاجَةُ إلَيهِ ، مِن قُلوبٍ عُميٍ ، و آذانٍ صُمٍّ ، و ألسِنَةٍ بُكمٍ ، مُتَتبِّعٌ بدَوائهِ مَواضِعَ الغَفلَةِ و مَواطِنَ الحَيرَةِ ، لَم يَستَضيئوا بأضواءِ الحِكمَةِ ، و لَم يَقدَحوا بزِنادِ العُلومِ الثّاقِبَةِ ، فهُم في ذلكَ كالأنعامِ السّائمَةِ ، و الصُّخورِ القاسِيَةِ .
طبيبى بود كه با داروى خود ميان مردم مى گرديد. مرهمهايش را درست و آماده كرده و ابزار داغ كردنش را تافته بود و آنها را بر هر جا كه لازم بود، از دل هاى كور و گوش هاى كر و زبان هاى گنگ، مى گذاشت. با داروى خود بيمارى هاى غفلت و سرگردانى را در كسانى كه از پرتوهاى حكمت روشنايى برنگرفته بودند و با آتش زنه هاى دانش هاى درخشان شعله اى برنيفروخته بودند، و همچون حيوانات چرنده و تخته سنگهاى سخت بودند، درمان مى كرد.
( نهج البلاغة : الخطبة ۱۰۸ )
 
امام على عليه السلام : 
و أشهَدُ أنَّ محمّدا عَبدُهُ و رَسولُهُ ، دَعا إلى طاعَتِهِ ، و قاهَرَ أعداءَهُ جِهادا عَن دِينِهِ ، لا يَثنيهِ عَن ذلكَ اجتِماعٌ على تَكذيبِهِ ، و التِماسٌ لإطفاءِ نُورِهِ .
گواهى مى دهم كه محمّد بنده و فرستاده خداست، به فرمانبرى از خدا فرا خواند و در راه دفاع از دين او، دشمنانش را مقهور ساخت، همداستانى [دشمنان خدا] بر تكذيب و مخالفت او و كوشش آنان براى خاموش ساختن نورش، او را از اين كار [كه دعوت به طاعت خدا و دفاع از دينش بود] باز نمى داشت.
( نهج البلاغة : الخطبة ۱۹۰ )
 
امام على عليه السلام : 
 إنّ اللّه َ سبحانَهُ بَعَثَ محمّدا صلى الله عليه و آله نَذيرا للعالَمينَ ، و مُهَيمِنا علَى المُرسَلينَ .
خداوند سبحان، محمّد صلى الله عليه و آله را فرستاد تا به جهانيان هشدار دهد و گواه بر پيامبران باشد.
( نهج البلاغة : الكتاب ۶۲ )
 
امام على عليه السلام : 
أرسَلَهُ داعِيا إلَى الحَقِّ و شاهِدا علَى الخَلقِ ، فبَلّغَ رسالاتِ ربِّهِ غَيرَ وانٍ و لا مُقَصِّرٍ، و جاهَدَ في اللّه ِ أعداءَهُ غَيرَ واهِنٍ و لا مُعَذِّرٍ، إمامُ مَنِ اتَّقى ، وَ بصَرُ (بَصيرَةُ) مَنِ اهتَدى .
خداوند او را براى دعوت به حق و گواه بودن بر مردمان فرستاد و آن حضرت پيام هاى پروردگارش را، بدون كمترين سستى و كوتاهى، ابلاغ كرد و با دشمنان او، بدون نشان دادن كمترين ضعف و اظهار كوچكترين بهانه اى، جهاد كرد. او پيشواى پرهيزگاران و ديده ره جويان بود.
( نهج البلاغة : الخطبة ۱۱۶ )
 
امام على عليه السلام :
أرسَلَهُ بوُجوبِ الحُجَجِ ، و ظُهورِ الفَلَجِ ، و إيضاحِ المَنهَجِ ، فبَلَّغَ الرِّسالَةَ صادِعا بِها ، و حَمَلَ علَى المَحَجَّةِ دالاًّ علَيها .
 [خداوند] او را با دلايل لازم (قانع كننده)، و با پيروزى آشكار و براى روشن ساختن راه فرستاد و او پيام خداوند را آشكار و ابلاغ كرد و با راهنمايى كردن مردم، آنان را به راه راست كشاند.
( نهج البلاغة : الخطبة ۱۸۵ )
 
امام على عليه السلام : 
أرسَلَهُ بحُجَّةٍ كافِيَةٍ ، و مَوعِظَةٍ شافِيَةٍ ، و دَعوَةٍ مُتَلافِيَةٍ .
او را با دليلى بسنده و اندرزى شفابخش و دعوتى جبران كننده فرستاد.
( نهج البلاغة : الخطبة ۱۶۱ )
 
امام على عليه السلام :
أرسَلَهُ بالضِّياءِ ، و قَدَّمَهُ في الاصطِفاءِ ، فَرَتَقَ بهِ المَفاتِقَ ، و ساوَرَ بهِ المُغالِبَ ، و ذَلَّلَ بهِ الصُّعوبَةَ ، و سَهَّلَ به الحُزونَةَ ، حتّى سَرَّحَ الضَّلالَ عن يَمينٍ و شِمالٍ .
 او را با نور و روشنايى فرستاد و در انتخاب و گزينش ، او را مقدّم داشت. به واسطه او گسستگى ها را به هم برآورد و چيره جو را شكست داد و مشكلات را آسان ساخت و نا هموارى ها را هموار كرد، تا جايى كه گمراهى را از راست و چپ دور گردانيد.
(.نهج البلاغة : الخطبة ۱۰۰  )
 
امام على عليه السلام : 
أرسَلَهُ بأمرِهِ صادِعا (ناطِقا) ، و بذِكرِهِ ناطِقا (قاطِعا) ، فأدّى أمينا ، و مَضى رَشيدا ، و خَلَّفَ فِينا رايَةَ الحَقِّ .
[خداوند] او را براى آشكار كردن فرمان خود و زنده ساختن يادش فرستاد و آن حضرت امانت [الهى ]را گزارد و ره نموده رفت و پرچم حق را در ميان ما باقى گذاشت.
( نهج البلاغة : الخطبة ۲ )
 
 امام على عليه السلام :
 أشهَدُ أنّ محمّدا عَبدُهُ و رَسولُهُ ، أرسَلَهُ بالدِّينِ المَشهورِ ، و العَلَمِ المأثورِ ، و الكِتابِ المَسطورِ ، و النُّورِ السّاطِعِ ، و الضِّياءِ اللاّمِعِ ، و الأمرِ الصّادِعِ ، إزاحَةً للشُّبُهاتِ ، و احتِجاجا بالبَيِّناتِ ، و تَحذيرا بالآياتِ ، و تَخويفا بالمَثُلاتِ ، و النّاسُ في فِتَنٍ انجَذمَ (انحَذمَ) فيها حَبلُ الدِّينِ .
 گواهى مى دهم كه محمّد بنده و فرستاده خداست. او را با دين شناخته شده و نشانه برگزيده (دست به دست شده) و كتاب نبشته و نور درخشان و روشنى تابان و فرمان آشكار فرستاد تا شبهات را بزدايد و با دلايل روشن، حجّت آورى كند و با آيات و نشانه ها هشدار دهد و از كيفرها و عبرت هاى گذشتگان بترساند و اين در حالى بود كه مردم گرفتار فتنه هايى بودند كه در آنها ريسمان دين از هم گسيخته بود.
( نهج البلاغة : الخطبة ۲۳۵ )
 
امام على عليه السلام ـ در حالى كه مشغول غسل دادن و آماده كردن پيكر آن حضرت براى كفن و دفن بود ـ فرمود :
 بأبي أنتَ و اُمّي يا رسولَ اللّه ِ ! لَقَدِ انقَطَعَ بمَوتِكَ ما لَم يَنقَطِعْ بمَوتِ غَيرِكَ مِن النُّبُوّةِ و الإنباءِ و أخبارِ السَّماءِ خَصَّصتَ حتّى صِرتَ مُسَلِّيا عمَّن سِواكَ ، و عَمَّمتَ حتّى صارَ النّاسُ فِيكَ سَواءً ···
بأبي أنتَ و اُمّي ! اذكُرْنا عِندَ رَبِّكَ ، و اجعَلْنا مِن بالِكَ .
 پدر و مادرم فداى تو اى رسول خدا! با مرگ تو چيزى به پايان رسيد كه با مرگ كسى جز تو به پايان نرسيد : نبوّت و خبر دادن و خبرهاى آسمان تو چنان در دل ها نشستى كه داغ تو تسلّى بخش هر داغ ديگرى است و چندان در ميان مردم جا باز كردى كه همگان در مصيبت تو ماتم گرفتند··· پدر و مادرم فدايت باد! ما را در نزد پروردگارت ياد كن و به خاطرمان داشته باش.
( نهج البلاغة : الخطبة ۲۱۳ )
 
امام على عليه السلام :
اللّهُمّ··· اجعَلْ شَرائفَ صَلواتِكَ، و نَوامِيَ بَركاتِكَ ، على محمّدٍ عَبدِكَ و رَسولِكَ ، الخاتِمِ لِما سَبَقَ ، و الفاتِحِ لِما انغَلقَ ، و المُعلِنِ الحَقَّ بالحَقِّ ··· اللّهُمّ افسَحْ لَهُ مَفسَحا في ظِلِّكَ ، و اجزِهِ مُضاعَفاتِ الخَيرِ مِن فَضلِكَ ، اللّهُمّ و أعلِ على بِناءِ البانِينَ بِناءَهُ ، و أكرِمْ لَدَيكَ مَنزِلَتَهُ ، و أتمِمْ لَهُ نُورَهُ ، و اجزِهِ مِنِ ابتِعاثِكَ لَهُ مَقبولَ الشَّهادَةِ ، مَرْضِيَّ المَقالَةِ ، ذا مَنطِقٍ عَدلٍ ، و خُطبَةٍ فَصلٍ .
 بار خدايا! ··· برترين درودها و پربارترين بركت هايت را بر محمّد، بنده و فرستاده خويش قرار ده، همو كه ختم كننده نبوّت است و گشاينده درهاى بسته [سعادت و رحمت ]و آشكار كننده حقّ با حقّ··· بار خدايا! در سايه [رحمت] خويش جايى فراخ براى او بگشاى و از فضل خويش او را خيرهاى مضاعف پاداش ده. بار خدايا! بنيان [شريعت] او را از بنيان پيشينيان بالاتر بر و منزلت او را نزد خويش گرامى دار و نور او را كامل گردان و پاداش پيامبريش را شهادتِ پذيرفته و گفتارِ پسنديده قرار ده كه گفتارش راست و درست و سخنش جدا كننده حق از باطل بود.
( نهج البلاغة : الخطبة ۷۲ )
 
امام على عليه السلام : 
 إنّما أنا عَبدٌ مِن عَبيدِ محمّدٍ صلى الله عليه و آله .
جز اين نيست كه من غلامى از غلامان محمّد صلى الله عليه و آله هستم.
(.التوحيد : ۱۷۴ / ۳  )
 

جهان، هنگام بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله

امام على عليه السلام : 
بَعَثَهُ و النّاسُ ضُلاّلٌ في حَيرَةٍ ، و حاطِبونَ (خابِطونَ) في فِتنَةٍ ، قدِ استَهوَتهُمُ الأهواءُ ، و استَزَلَّتهُمُ الكِبرِياءُ .
[خداوند] او را در زمانى برانگيخت كه مردم در وادى حيرت سرگشته بودند و در فتنه و فساد دست و پا مى زدند و هوا و هوس ها (عقايد گونه گون) آنان را فريفته و نخوت و كبر آنها را به لغزش كشانده بود.
(نهج البلاغة: الخطبة ۹۵)
 
امام على عليه السلام : 
أضاءَت بهِ البِلادُ بَعدَ الضَّلالَةِ المُظلِمَةِ ، و الجَهالَةِ الغالِبَةِ ، و الجَفوَةِ الجافِيَةِ ، و النّاسُ يَستَحِلُّونَ الحَريمَ ، و يَستَذِلُّونَ الحَكيمَ (الحَليمَ) ، يَحيَونَ على فَترَةٍ ، و يَموتونَ على كَفرَةٍ .
شهرها در گمراهىِ تيره و تار فرو رفته بودند و جهل و نادانى بر آنها چيره بود و خشونت و بربريّت حاكميت داشت. و مردم حرام را حلال مى كردند و دانشمند را خوار و خفيف مى شمردند و بدون آيين الهى مى زيستند و با كفر و بى دينى مى مردند، پس به نور وجود او (پيامبر) روشن شدند.
( نهج البلاغة : الخطبة ۱۵۱ )
 
امام على عليه السلام : 
بَعَثَهُ حِينَ لا عَلَمٌ قائمٌ، و لا مَنارٌ ساطِعٌ ، و لا مَنهَجٌ واضِحٌ .
[خداوند] او را در زمانى برانگيخت كه نه نشانه اى بر پا بود و نه چراغى مى درخشيد و نه راهى آشكار بود.
( نهج البلاغة : الخطبة ۱۹۶ )
امام على عليه السلام : 
ابتَعَثَهُ و النّاسُ يَضرِبونَ في غَمرَةٍ ، و يَموجونَ في حَيرَةٍ ، قَد قادَتهُم أزِمَّةُ الحَينِ ، و استَغلَقَت على أفئدتِهِم أقفالُ الرَّينِ .
او را هنگامى برانگيخت كه مردم در غرقاب [فساد و گناه] فرو رفته بودند و در ميان امواج سرگردانى دست و پا مى زدند. مهارهاى مرگ و هلاكت، آنان را مى كشيد و قفل هاى گمراهى بر دل هايشان زده شده بود.
( نهج البلاغة : الخطبة ۱۹۱ )
 
امام على عليه السلام :
 أرسَلَهُ و أعلامُ الهُدى دارِسَةٌ ، و مَناهِجُ الدِّينِ طامِسَةٌ ، فصَدَعَ بالحَقِّ ، و نَصَحَ للخَلقِ .
 او را در زمانى فرستاد كه نشانه هاى هدايت و راهيابى از ميان رفته و راه هاى آشكار دين ناپديد گشته بود. پس [آن حضرت] حق را آشكار و مردم را ارشاد نمود.
( نهج البلاغة : الخطبة ۱۹۵ )
 
امام على عليه السلام : 
إنّ اللّه بَعَثَ محمّدا صلى الله عليه و آله و لَيسَ أحَدٌ مِن العَرَبِ يَقرأُ كِتابا ، و لا يَدَّعي نُبُوّةً ، فَساقَ النّاسَ حتّى بَوّأهُم مَحَلَّتَهُم ، وَ بلَّغَهُم مَنجاتَهُم .
خداوند محمّد صلى الله عليه و آله را در حالى برانگيخت كه هيچ عربى كتاب خوان نبود و دعوى نبوّت نمى كرد. پس آن حضرت مردم را تا سرمنزل مقصود سوق داد و آنان را به جايگاه نجات و رستگارى رسانيد.
( نهج البلاغة : الخطبة ۳۳ )
 
امام على عليه السلام :
 أمّا بَعدُ ، فإنَّ اللّه َ سبحانَهُ بَعَثَ محمّدا صلى الله عليه و آله و لَيسَ أحَدٌ مِن العَرَبِ يَقرأُ كِتابا ، و لا يَدَّعي نُبُوّةً و لا وَحيا ، فقاتَلَ بِمَن أطاعَهُ مَن عَصاهُ ، يَسوقُهُم إلى مَنجاتِهِم .
 اما بعد، خداوند سبحان محمّد صلى الله عليه و آله را زمانى برانگيخت كه هيچ عربى نه كتابى مى خواند و نه دعوى نبوّتى و نه ادّعاى وحيى مى كرد. پس، آن حضرت با كمك پيروان خويش با مخالفانش، پيكار كرد تا آنان را به سوى سرمنزل نجات سوق دهد.
( نهج البلاغة : الخطبة ۱۰۴ )
 
امام على عليه السلام : 
و أهلُ الأرضِ (الأرَضينَ) يَومئذٍ مِلَلٌ مُتَفَرِّقَةٌ ، و أهواءٌ مُنتَشِرَةٌ ، و طَرائقُ (طَوائفُ) مُتَشَتِّتَةً ، بينَ مُشَبِّهٍ للّه ِ بخَلِقِه ، أو مُلحِدٍ في اسمِهِ ، أو مُشيرٍ إلى غَيرِهِ ، فهَداهُم بهِ مِن الضَّلالَةِ .
در آن روزگار، مردم روى زمين آيين هاى پراكنده و خواست ها و اهداف (عقايد) گوناگون داشتند و راه هاى متشتّت را مى پيمودند. گروهى خدا را به آفريدگانش تشبيه مى كردند و جماعتى در نام او كجروى مى كردند و طايفه اى خدايى جز او را نشان مى دادند. پس خداوند آنان را به واسطه پيامبر از گمراهى به درآورد و هدايت نمود.
( نهج البلاغة : الخطبة ۱ )
 
امام على عليه السلام :
 أرسَلَهُ على حِينِ فَترَةٍ مِن الرُّسُلِ ، و طُولِ هَجعَةٍ مِن الاُمَمِ ، و انتِقاضٍ مِن المُبرَمِ .
 [خداوند] او را هنگامى فرستاد كه مدت ها بود پيامبرى نيامده بود و ملّت ها در خوابى طولانى فرو رفته بودند و پايه هاى محكم دين درهم ريخته بود.
( نهج البلاغة : الخطبة ۱۵۸ )
 
امام على عليه السلام : 
أرسَلَهُ على حِينِ فَترَةٍ من الرُّسُلِ ، و هَفوَةٍ عَنِ العَمَلِ ، و غَباوَةٍ (عَباوَةٍ) مِن الاُمَمِ .
او را زمانى فرستاد كه مدت ها بود پيامبرى نيامده بود و مردمان در عمل [به فرمان هاى الهى انبياى پيشين ]دچار لغزش و انحراف شده بودند و ملّت ها در غفلت و نادانى به سر مى بردند.
(نهج البلاغة : الخطبة ۹۴)
 
امام على عليه السلام :
 أرسلَهُ على حِينِ فَترَةٍ مِن الرُّسُلِ ، و تَنازُعٍ مِن الألسُنِ، فقَفّى بهِ الرُّسُلَ، و خَتَمَ بِهِ الوَحيَ .
 او را در زمانى فرستاد كه مدت ها بود پيامبرى مبعوث نشده بود و مردم گرفتار [اختلافات عقيدتى و ]مجادلات لفظى بودند. در اين اوضاع، خداوند پيامبر را پس از همه پيامبران فرستاد و وحى را به او پايان بخشيد.
( نهج البلاغة : الخطبة ۱۳۳ )
 
امام على عليه السلام : 
 أرسَلَهُ على حِينِ فَترَةٍ مِن الرُّسُلِ ، و طُولِ هَجعَةٍ مِن الاُمَمِ ، و اعتِزامٍ مِن الفِتَنِ ، و انتِشارٍ مِن الاُمورِ ، و تَلَظٍّ (تَلَظّي) مِن الحُروبِ ، و الدُّنيا كاسِفَةُ النُّورِ ، ظاهِرَةُ الغُرورِ ، على حِينِ اصفِرارٍ مِن وَرَقِها، و إياسٍ مِن ثَمَرِها .
او را زمانى فرستاد كه روزگارى بود پيامبرى برانگيخته نشده بود و مردم در خوابى طولانى به سر مى بردند و فتنه ها بالا گرفته و كارها پريشان شده بود و آتش جنگ ها شعله مى كشيد و دنيا بى فروغ و پُر از مكر و فريب گشته، برگ هاى درخت زندگى به زردى گراييده و از به بار نشستن آن قطع اميد شده بود.
( نهج البلاغة: الخطبة۸۹ )
 
امام على عليه السلام : 
 إنّ اللّه َ بَعَثَ محمّدا صلى الله عليه و آله نَذيرا للعالَمينَ ، و أمِينا علَى التَّنزيلِ ، و أنتُم مَعشَرَ العَرَبِ على شَرِّ دِينٍ ، و في شَرِّ دارٍ ، مُنيخُونَ بَينَ حِجارَةٍ خُشنٍ ، و حَيّاتٍ صُمٍّ ، تَشرَبونَ الكَدِرَ ، و تأكُلونَ الجَشِبَ ، و تَسفِكونَ دِماءكُم، و تَقطَعونَ أرحامَكُم، الأصنامُ فِيكُم مَنصوبَةٌ ، و الآثامُ بِكُم مَعصوبَةٌ .
 خداوند محمّد صلى الله عليه و آله را بيم دهنده اى براى جهانيان و امينى براى وحى برگزيد و شما جماعت عرب! بدترين دين و آيين را داشتيد و در بدترين سرزمين ها مى زيستيد؛ ميان سنگ هاى درشت و مارهاى گَرزه. آب تيره و ناگوار مى نوشيديد و غذاى خشك و گلو آزار مى خورديد، خون همديگر را مى ريختيد و پيوندهاى خويشاوندى را مى بريديد. بت ها در ميان شما برپا بود و سرا پا آلوده به گناهان بوديد.
( نهج البلاغة : الخطبة ۲۶ )
 
امام على عليه السلام : 
 إنّ اللّه َ سبحانَهُ بَعَثَ محمّدا صلى الله عليه و آله بالحَقِّ حينَ دَنا مِن الدُّنيا الانقِطاعُ ، و أقبَلَ مِن الآخِرَةِ الاطِّلاعُ ، و أظلَمَت بَهجَتُها بَعدَ إشراقٍ ، و قامَت بأهلِها على ساقٍ ، و خَشُنَ مِنها مِهادٌ ، و أزِفَ مِنها قِيادٌ ، في انقِطاعٍ مِن مُدَّتِها ، و اقتِرابٍ مِن أشراطِها ، و تَصَرُّمٍ مِن أهلِها .
خداوند سبحان محمّد صلى الله عليه و آله را به حق مبعوث كرد، آنگاه كه پايان دنيا نزديك شده و آخرت روى آورده بود و روشنايى و درخشش آن به تاريكى گراييده بود و مردم آن در سخت ترين اوضاع به سر مى بردند، بسترش زبر و ناهموار و مهارش در آستانه از هم گسيختگى و مدتش به سر رسيده، و نشانه هاى [نابوديش] نزديك بود و مردمش در شُرُف نابودى بودند.
( نهج البلاغة : الخطبة ۱۹۸ )
 

جهانى بودن رسالت محمّد صلى الله عليه و آله

الدرّ المنثور : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود :
 قالَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : مَن بَلَغَه القرآنُ فكَأنّما شافَهتُهُ بهِ ، ثُمَّ قَرَأ «و اُوحِيَ إلَيَّ هذا القُرْآنُ لاُِنذِرَكُمْ بهِ وَ مَنْ بَلَغَ» 
 هر كه قرآن به او رسد چنان است كه من، به وسيله آن، با وى رو در رو سخن گفته باشم. حضرت سپس اين آيه را برخواند : «و اين قرآن به من وحى شده تا به وسيله آن شما و هر كس را [كه اين قرآن ]به او رسد هشدار دهم».
( الدرّ المنثور : ۳ / ۲۵۷ )
 
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :
 أنا رَسولُ مَن أدرَكتُ حَيّا و مَن يُولَدُ بَعدي 
 من پيامبر كسانى كه با من به سر مى برند و كسانى كه بعد از من به دنيا مى آيند هستم.
( الطبقات الكبرى : ۱ / ۱۹۱. )
 
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :
  اُرسِلتُ إلَى النّاسِ كافَّةً ، و بِي خُتِمَ النَّبيُّونَ .
 من به سوى همه مردم فرستاده شده ام و سلسله پيامبران به من ختم شده است.
( الطبقات الكبرى : ۱ / ۱۹۲ )
 
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : 
 بُعِثَ كلُّ نَبيٍّ كانَ قَبلي إلى اُمَّتِهِ بلِسانِ قَومِهِ ، و بَعَثَني إلى كُلِّ أسوَدَ و أحمَرَ بالعَربيَّةِ 
پيش از من هر پيامبرى به زبان قوم خود به سوى امّتش فرستاده شد، ولى خداوند مرا به زبان عربى به سوى هر سياه و سفيدى فرستاده است.
( بحار الأنوار : ۱۶ / ۳۱۶ / ۶ )
 
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :
 اُعطِيتُ خَمسا لَم يُعطَهُنَّ نَبيٌّ كانَ قَبلي : اُرسِلتُ إلَى الأبيَضِ و الأسوَدِ و الأحمَرِ··· .
 پنج چيز به من داده شده كه به هيچ يك از پيامبران پيش از من داده نشده است : من به سوى سياه و سفيد و سرخ فرستاده شده ام···
( الأمالي للطوسيّ : ۴۸۴ / ۱۰۵۹ )
 
امام صادق عليه السلام : 
 إنّ اللّه َ تباركَ و تعالى أعطى محمّدا صلى الله عليه و آله شَرائعَ نُوحٍ و إبراهيمَ و موسى و عيسى ··· و أرسَلَهُ كافّةً إلَى الأبيَضِ و الأسوَدِ ، و الجِنِّ و الإنسِ
خداوند تبارك و تعالى شرايع نوح و ابراهيم و موسى و عيسى عليهم السلام را به محمّد صلى الله عليه و آله داد··· و او را به سوى همه سفيد و سياه و جنّ و انس فرستاد.
( المحاسن : ۱ / ۴۴۸ / ۱۰۳۵ )
 
 

نامه هاى پيامبر صلى الله عليه و آله

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در نامه اى به امپراتور روم ـ نوشت : 
 بسمِ اللّه ِ الرّحمنِ الرّحيمِ مِن محمّدٍ رسولِ اللّه ِ عَبدِهِ و رَسولِهِ إلى هِرَقلَ عَظيمِ الرُّومِ و سَلامٌ على مَنِ اتَّبَعَ الهُدى ، أمّا بَعدُ فإنّي أدعوكَ بدِعايَةِ الإسلامِ ، أسلِمْ تَسلَمْ ، أسلِمْ يُؤْتِكَ اللّه ُ أجرَكَ مَرّتَينِ ، فإن تَوَلَّيتَ فإنّ علَيكَ إثمَ اليَرِيسِينَ (الأريسيِّينَ) .و يا أهلَ الكِتابِ تَعالَوا إلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بينَنا و بينَكُم ألاّ نَعبُدَ إلاّ اللّه َ و لا نُشرِكَ بهِ شيئا ، و لا يَتّخِذَ بَعضُنا بَعضا أربابا مِن دُونِ اللّه ِ ، فإنْ تَولَّوا فقُولوا : اشْهَدوا بأنّا مُسلِمونَ .
بسم اللّه الرحمن الرحيم. از محمّد، رسول اللّه بنده و فرستاده او به هرقل، بزرگ روم. درود بر كسى كه راه هدايت پويد. اما بعد، من تو را به اسلام فرا مى خوانم. اسلام بياور تا به سلامت مانى. مسلمان شو تا خداوند اجر تو را دو برابر دهد. اگر نپذيرى گناه رعيت به عهده توست. اى اهل كتاب! بياييد بر سر سخنى بايستيم كه ميان ما و شما يكسان است : جز خدا را نپرستيم و چيزى را شريك او نگردانيم و هر يك از ما ديگرى را به جاى خداوند، خدايگان نگيرد. پس اگر روى گرداندند، بگو : گواه باشيد كه ما مسلمانيم.
( بحار الأنوار : ۲۰ / ۳۸۶ / ۸ )
 
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ 
 فيما كَتَبهُ لِجمّاعٍ كانُوا في جَبلِ تِهامَةَ قد غَصَبوا المارَّةَ مِن كِنانَةَ و مُزَينَةَ و الحكَمِ و القارَةِ و مَنِ اتَّبَعَهُم مِن العَبيدِ ، فَلما ظَهَرَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله وَفَدَ مِنهُم وَفدٌ علَى النَّبيِّ صلى الله عليه و آله ، فكَتَبَ لَهُم رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ـ : بسمِ اللّه ِ الرّحمنِ الرّحيمِ ، هذا كِتابٌ مِن محمّدٍ النَّبيِّ رَسولِ اللّه ِ لعِبادِ اللّه ِ العُتَقاءِ ، إنّهُم إن آمَنوا و أقامُوا الصَّلاةَ و آتَوا الزَّكاةَ فعَبدُهُم حُرٌّ و مَولاهُم محمّدٌ ، و مَن كانَ مِنهُم مِن قَبيلَةٍ لَم يُرَدَّ إلَيها ، و ما كانَ فيهِم مِن دَمٍ أصابُوهُ أو مالٍ أخَذوهُ فهُو لَهُم ، و ما كانَ لَهُم مِن دَينٍ في النّاسِ رُدَّ إلَيهِم و لا ظُلمَ علَيهِم و لا عُدوانَ ، و إنّ لَهُم على ذلكَ ذِمَّةَ اللّه ِ و ذِمَّةَ محمّدٍ ، و السّلامُ علَيكُم .
در نامه اى به گروهى [راهزن ]كه در كوه تهامه جمع شده و كاروانيان كنانه و مزينه و حَكَم و قاره و شمارى از بردگان آنان را تاراج كرده بودند و پس از پيروزى رسول خدا صلى الله عليه و آله نمايندگانى به حضور آن حضرت فرستاده بودند ـ نوشت : بسم اللّه الرحمن الرحيم. اين نامه اى است از محمّد نبىّ فرستاده خدا به بندگان آزاده شده خداوند كه اگر ايمان بياورند و نماز بگزارند و زكات بپردازند بردگان ايشان همگى آزادند و مولاى ايشان محمّد است. و هر كس از ايشان كه از قبيله اى است به آن قبيله برگردانده نمى شود و اگر خونى به گردن دارند يا مالى گرفته اند، از خود ايشان است (بخشيده مى شوند) و اگر طلبى از مردم دارند، بايد به ايشان برگردانده شود و هيچ ستم و ظلمى به ايشان نخواهد شد و در پناه خدا و در پناه محمّد هستند. و السلام عليكم.
( الطبقات الكبرى : ۱ / ۲۷۸ )
 
الطبقات الكبرى :
 إنّ رسولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله لمّا رَجَعَ مِن الحُدَيبيَةِ في ذي الحِجّةِ سَنَةَ سِتٍّ أرسَلَ الرُّسُلَ إلَى المُلوكِ يَدعُوهُم إلَى الإسلامِ و كَتَبَ إلَيهِم كُتُبا ، فقيلَ : يا رسولَ اللّه ِ ، إنّ المُلوكَ لا يَقرؤونَ كِتابا إلاّ مَختوما ، فاتَّخَذَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله يَومئذٍ خاتَما مِن فِضَّةٍ فِصُّهُ مِنهُ ، نَقشُهُ ثلاثَةُ أسطُرٍ : محمّدٌ رسولُ اللّه ِ ، و خَتَمَ بهِ الكُتُبَ ، فخَرَجَ سِتّةُ نَفَرٍ مِنهُم في يَومٍ واحِدٍ ، و ذلكَ في المُحرَّمِ سَنَةَ سَبعٍ ، و أصبَحَ كلُّ رجُلٍ مِنهُم يَتَكلَّمُ بلِسانِ القَومِ الّذينَ بَعَثَهُ إلَيهِم ، فكانَ أوّلَ رَسولٍ بَعَثَهُ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله عَمرُو بنُ اُميَّةَ الضَّمْريُّ إلَى النَّجاشِيِّ ، و كَتَبَ إلَيهِ كِتابَينِ يَدعوهُ في أحَدِهِما إلَى الإسلامِ و يَتلو علَيهِ القرآنَ ، فأخَذَ كِتابَ رَسول اللّه ِ صلى الله عليه و آله فوَضَعَهُ على عَينَيهِ ، و نَزَلَ مِن سَريرِهِ فجَلَسَ علَى الأرضِ تَواضُعا ، ثُمّ أسلَمَ و شَهِدَ شَهادَةَ الحَقِّ و قالَ : لو كنتُ أستَطيعُ أن آتِيَهُ لَأتَيتُهُ ، و كَتَبَ إلى رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله بإجابَتِهِ و تَصديقِهِ و إسلامِهِ ـ على يدَي جعفرِ بنِ أبي طالبٍ ـ للّه ِ ربِّ العالَمينَ . و في الكِتابِ الآخَرِ يأمرُهُ أن يُزوِّجَهُ اُمَّ حَبيبَةَ بِنتَ أبي سُفيانَ بنِ حَربٍ ، و كانَت قَد هاجَرَت إلى أرضِ الحَبشَةِ مَع زوجِها عُبَيدِ اللّه ِ بنِ جَحشِ الأسَديِّ فتَنَصَّرَ هناكَ و ماتَ . و أمَرَهُ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله في الكِتابِ أن يَبعَثَ إليهِ بمَن قِبَلَهُ مِن أصحابِهِ و يَحمِلَهُم، ففَعَلَ، فزَوَّجَهُ اُمَ حَبيبَةَ بِنتَ أبي سُفيانَ و أصدَقَ عنهُ أربعَمِائةِ دِينارٍ ، و أمَرَ بجِهازِ المُسلمينَ و ما يُصلِحُهُم ، و حَمَلَهُم في سَفينَتَينِ مَع عَمرِو بنِ اُميّةَ الضَّمريِّ ، و دَعا بِحُقٍّ مِن عاجٍ فجَعَلَ فيهِ كِتابَي رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، و قالَ : لَن تَزالَ الحَبشَةُ بخَيرٍ ما كانَ هذانِ الكِتابانِ بَينَ أظهُرِها .
 هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در ذى حجّه سال ششم، از صلح حديبيه برگشت، سفيرانى نزد پادشاهان فرستاد و براى ايشان نامه نوشت و به اسلام دعوتشان كرد. به آن حضرت عرض شد : اى رسول خدا! پادشاهان نامه بدون مُهر را نمى خوانند. پس، رسول خدا صلى الله عليه و آله همان روز يك انگشتر نقره اى نگين سرْ خود تهيه كرد كه نقش آن سه كلمه «محمّد رسول اللّه » بود و نامه ها را با آن مُهر زد. و شش سفير در يك روز [از مدينه] بيرون رفتند و اين در ماه محرم سال هفتم بود. هر يك از آن فرستادگان به زبان همان مردمى سخن مى گفتند كه رسول خدا او را به سوى ايشان فرستادنخستين سفيرى كه رسول خدا اعزام كرد عمرو بن اميه ضمرى بود كه او را با دو نامه نزد نجاشى روانه كرد. در يكى از آن دو نامه نجاشى را به اسلام دعوت كرده و برايش آياتى از قرآن نوشته بود. نجاشى نامه رسول خدا صلى الله عليه و آله را گرفت و بر ديدگان خود نهاد و براى ابراز تواضع از تخت فرود آمد و روى زمين نشست و اسلام آورد و شهادتين بر زبان راند و گفت : اگر مى توانستم به حضورش بيايم حتما مى آمدم و آنگاه نامه اى حاكى از اجابت حق و تصديق و اسلام آوردن خود به دست جعفر بن ابى طالب و سر فرود آوردن در برابر خداوند پروردگار جهانيان، به رسول خدا صلى الله عليه و آله نوشت در نامه دوم، رسول خدا صلى الله عليه و آله به نجاشى فرموده بود تا اُمّ حبيبه، دختر ابو سفيان بن حرب، را به عقد آن حضرت در آورد. اُمّ حبيبه همراه شوهر خود، عبيد اللّه بن جَحش اسدى به حبشه مهاجرت كرده بود و عبيد اللّه در حبشه مسيحى شد و همان جا در گذشت. رسول خدا صلى الله عليه و آله همچنين در نامه به نجاشى فرموده بود تا وسيله بازگشت اصحابش را كه در حبشه بودند فراهم سازد و آنان را روانه كند. نجاشى طبق دستور، اُمّ حبيبه دختر ابو سفيان را به عقد ازدواج رسول خدا در آورد و چهار صد دينار مهريه برايش تعيين كرد و وسايل بازگشت ياران پيامبر را نيز مهيّا نمود و آنان را به وسيله دو كشتى همراه عمرو بن اميّه ضمرى روانه كردآنگاه جعبه اى از عاج خواست و هر دو نامه رسول خدا صلى الله عليه و آله را در آن نهاد و گفت : تا زمانى كه اين دو نامه در حبشه باشد، اين كشور همواره در خير و بركت خواهد بود.
( الطبقات الكبرى : ۱ / ۲۵۸ )
 
الطبقات الكبرى : 
بَعَثَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله دِحيَة ابنَ خَليفَةَ الكَلبيَّ ـ و هُو أحَدُ السِّتَّةِ ـ إلى قَيصرَ يَدعوهُ إلَى الإسلامِ ، و كَتَبَ مَعهُ كِتابا و أمَرَهُ أن يَدفَعَهُ إلى عَظيمِ بُصرى لِيَدفَعَهُ إلى قَيصرَ ، فدَفَعَهُ عظيمُ بُصرى إلَيهِ و هُو يَومئذٍ بحِمصَ ، و قَيصرُ يَومئذٍ ماشٍ في نَذرٍ كانَ علَيهِ : إن ظَهَرتِ الرُّومُ على فارسَ أن يَمشيَ حافِيا مِن قُسطَنطينيّةَ إلى إيلياءَ ، فقَرَأ الكِتابَ و أذَّنَ لِعُظَماءِ الرُّومِ في دَسكَرَةٍ لَهُ بحِمصَ فقالَ : يا مَعشَرَ الرُّومِ ، هَل لَكُم في الفَلاحِ و الرُّشدِ ، و أن يَثبُتَ لَكُم مُلكُكُم و تَتَّبِعونَ ما قالَ عيسَى بنُ مَريمَ ؟ قالَتِ الرُّومُ: و ما ذاكَ أيُّها المَلِكُ ؟ قالَ : تَتَّبِعونَ هذا النَّبيَّ العَرَبيَّ . قالَ : فحاصُوا حَيصَةَ حُمُرِ الوَحشِ و تَناحَزوا و رَفَعوا الصَّليبَ ، فلَمّا رأى هِرَقْلُ ذلكَ مِنهُم يَئسَ مِن إسلامِهِم و خافَهُم على نَفسِهِ و مُلكِهِ ، فسَكّنَهُم ثُمّ قالَ : إنّما قُلتُ لَكُم ما قُلتُ أختَبِرُكُم لأنظُرَ كيفَ صَلابَتُكُم في دِينِكُم ، فقد رأيتُ مِنكُمُ الّذي اُحِبُّ ، فسَجَدوا لَهُ .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، دحية بن خليفه كلبى را ـ كه يكى از آن شش سفير بود ـ به سوى قيصر روانه كرد تا او را به اسلام دعوت كند. حضرت نامه اى همراه دحيه كرد و به او فرمود آن نامه را به فرماندار بُصرى دهد تا او آن را تسليم قيصر كند. فرماندار بصرى نامه را به قيصر داد. در آن روز قيصر در حمص به سر مى برد و نذر كرده بود كه اگر روم بر ايران پيروز شود پياده و با پاى برهنه از قسطنطنيه به ايليا (بيت المقدس) برود. قيصر نامه را خواند و به بزرگان روم كه همراه او در صومعه اش در حمص بودند، گفت: اى بزرگان روم! آيا مى خواهيد به رستگارى و هدايت برسيد و پادشاهى شما استوار بماند و از فرمان عيسى بن مريم پيروى كرده باشيد؟ روميان گفتند : پادشاها، چه بايد كرد؟ قيصر گفت : از اين پيامبر عرب پيروى كنيد. [راوى ]گويد : آنان همچون گورخرها رميدند و هياهو به راه انداختند و صليب ها را برافراشتند. هرقل چون اين عكس العمل را از آنان ديد از اسلام آوردنشان نوميد گشت و نسبت به جان و حكومت خود احساس خطر كرد. لذا آنان را آرام ساخت و گفت : آنچه به شما گفتم در حقيقت براى اين گفتم تا اندازه پايدارى شما را در دينتان بيازمايم و ديدم چنانيد كه من مى خواهم. در اين هنگام آنان در برابر قيصر به خاك افتادند.
(الطبقات الكبرى : ۱ / ۲۵۹ )
 
الطبقات الكبرى :
بَعَثَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله عبدَ اللّه ِ ابنَ حُذافَةَ السَّهميّ ـ و هو أحَدُ السِّتَّةِ ـ إلى كِسرى يَدعوهُ إلَى الإسلامِ و كَتَبَ مَعهُ كِتابا ، قالَ عبدُ اللّه ِ : فدَفَعتُ إلَيهِ كتابَ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله فقُرئَ علَيهِ ، ثُمّ أخَذَهُ فمَزَّقَهُ ، فلَمّا بَلَغَ ذلكَ رسولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله قالَ : اللّهُمّ مَزِّقْ مُلكَهُ ! و كَتَبَ كِسرى إلى باذانَ عامِلهِ علَى اليَمنِ أنِ ابعَثْ مِن عِندِكَ رجُلَينِ جَلْدَينِ إلى هذا الرّجُلِ الّذي بالحِجازِ فلْيَأتِياني بخَبَرِهِ ، فبَعَثَ باذانُ قَهرمانَهُ و رجُلاً آخَرَ و كَتَبَ مَعَهُما كِتابا ، فَقدِما المدينَةَ فدَفَعا كتابَ باذانَ إلَى النَّبيِّ صلى الله عليه و آله ، فتَبسَّمَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله و دَعاهُما إلَى الإسلامِ و فَرائصُهُما تَرعُدُ ، و قالَ : ارجِعا عَنّي يَومَكُما هذا حتّى تأتِياني الغَدَ فاُخبِرَكُما بما اُريدُ ، فجاءاهُ مِن الغَدِ ، فقالَ لَهُما : أبلِغا صاحِبَكُما أنَّ رَبِّي قد قَتَلَ رَبَّهُ كِسرى في هذهِ اللَّيلَةِ لِسَبعِ ساعاتٍ مَضَت مِنها ؛ و هِيَ ليلةُ الثّلاثاءِ لعَشرِ ليالٍ مَضَينَ مِن جُمادَى الاُولى سَنةَ سَبعٍ ؛ و أنّ اللّه َ تباركَ و تعالى سَلَّطَ علَيهِ ابنَهُ شِيرَويهَ فقَتلَهُ ؛ فَرَجعا إلى باذانَ بذلكَ فأسلَمَ هُو و الأبناءُ الّذينَ باليَمَنِ .
 پيامبر خدا صلى الله عليه و آله عبد اللّه بن حذافة سهمى را ـ كه يكى از آن شش سفير بود ـ براى دعوت خسرو به اسلام، همراه نامه اى نزد او روانه كرد. عبد اللّه مى گويد : نامه رسول خدا صلى الله عليه و آله را تسليم خسرو كردم. چون نامه را براى او خواندند، آن را گرفت و پاره كرد. وقتى اين خبر به رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد، فرمود : پروردگارا! پادشاهى او را پاره كن! خسرو طى نامه اى به باذان، كارگزار خود در يمن، دستور داد كه دو مرد چابك سوار را نزد اين مرد در حجاز بفرست تا خبرى از او براى من بياورند. باذان پيشكار خود و يك نفر ديگر را با نامه اى فرستاد. آن دو وارد مدينه شدند و نامه باذان را به پيامبر صلى الله عليه و آله دادند. رسول خدا صلى الله عليه و آله لبخندى زد و آن دو را كه به خود مى لرزيدند، به اسلام دعوت كرد، و فرمود : امروز برويد و فردا پيش من بياييد تا آنچه را كه لازم است به شما بگويم. روز بعد آن دو نزد پيامبر آمدند، پيامبر به آنان فرمود : به ارباب خود بگوييد كه خداوندِ من ديشب هفت ساعت از شب گذشته، خدايگان او، خسرو، را كشت. آن شب، شب سه شنبه دهم جمادى الاولى سال هفتم هجرت بود. [پيامبر اضافه فرمود كه ]خداى متعال پسر خسرو، شيرويه را بر وى چيره گردانيد و او خسرو را به قتل رساند. آن دو فرستاده با اين خبر نزد باذان برگشتند و باذان و تمام ايرانيانى كه در يمن بودند مسلمان شدند.
( الطبقات الكبرى : ۱ / ۲۵۹ )
 
الطبقات الكبرى :
 بَعَثَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله حاطِبَ ابنَ أبي بَلتعَةَ اللَّخْميّ ـ و هو أحَدُ السِّتّةِ ـ إلَى المُقَوقسِ صاحِبِ الإسكَندَريَّةِ عَظيمِ القِبطِ يدَعوهُ إلَى الإسلامِ ، و كَتَبَ مَعهُ كِتابا ، فأوصَلَ إلَيهِ كِتابَ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، فقَرَأهُ و قالَ لَهُ خَيرا ، و أخَذَ الكِتابَ فجَعَلَهُ في حُقٍّ مِن عاجٍ و خَتَمَ علَيهِ و دَفَعَهُ إلى جارِيَتِهِ ، و كَتبَ إلَى النَّبيِّ صلى الله عليه و آله : قد عَلِمتُ أنَّ نَبيّا قد بَقِيَ و كُنتُ أظُنُّ أنّهُ يَخرُجُ بالشّأمِ ، و قد أكرَمتُ رَسولَكَ ، و بَعَثتُ إلَيكَ بجارِيَتَينِ لَهُما مَكانٌ في القِبطِ عَظيمٌ ، و قد أهدَيتُ لكَ كِسوَةً و بَغلَةً تَركَبُها ، و لَم يَزِدْ على هذا و لَم يُسلِمْ ، فقَبِلَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله هَديَّتَهُ ، و أخَذَ الجاريَتَينِ مارِيَةَ اُمَّ إبراهيمَ ابنِ رسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله و اُختَها سِيرينَ ، وَ بغلَةً بَيضاءَ لَم يَكُن في العَرَبِ يَومئذٍ غَيرُها و هِي دُلدُلُ ، و قالَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : ضَنَّ الخَبيثُ بمُلكِهِ و لا بَقاءَ لمُلكِهِ. قالَ حاطِبٌ : كانَ لي مُكرِما في الضِّيافَةِ و قِلَّةِ اللَّبثِ بِبابِهِ ، ما أقَمتُ عِندَهُ إلاّ خَمسَةَ أيّامٍ .
 پيامبر خدا صلى الله عليه و آله حاطب بن ابى بلتعه لخمى را ـ كه يكى ديگر از آن شش سفير بود ـ همراه نامه اى براى دعوت به اسلام پيش مقوقس، فرمانرواى اسكندريه و سالار قبطيان، فرستاد. حاطب نامه را به مقوقس داد. مقوقس آن را خواند و با حاطب به خوشى سخن گفت و نامه را در جعبه اى از عاج قرار داد و سرش را مُهر كرد و آن را به كنيز خود داد. و به پيامبر صلى الله عليه و آله نوشت : من مى دانستم كه هنوز يك پيامبر باقى مانده است، اما خيال مى كردم او در شام ظهور خواهد كرد. فرستاده تو را گرامى داشتم و اكنون دو كنيز كه در ميان قبطيان منزلت والايى دارند برايت مى فرستم و جامه اى و استرى كه بر آن سوار شوى به عنوان پيشكش تقديم مى كنم. او چيز ديگرى ننوشت و مسلمان هم نشد. رسول خدا صلى الله عليه و آله هديه مقوقس را پذيرفت و دو كنيز را كه يكى ماريه، مادر ابراهيم پسر رسول اللّه ، بود و ديگرى خواهرش سيرين، قبول كرد و استرى هم كه فرستاده بود استرى سپيد بود كه در آن روز در ميان عرب ها چنان استرى وجود نداشت و آن همان دُلْدُل بود. رسول خدا فرمود : اين ناپاك به پادشاهى خود بخل ورزيد، حال آنكه پادشاهى او دوامى نخواهد يافت. حاطب مى گويد : مقوقس از من با احترام پذيرايى مى كرد و بر درگاه خود مرا كمتر معطل مى نمود و من پنج روز بيشتر نزد وى اقامت نكردم.
( الطبقات الكبرى : ۱ / ۲۶۰ )
 
الطبقات الكبرى : 
 بَعَثَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله شُجاعَ ابنَ وَهبٍ الأسَديّ ـ و هو أحَدُ السِّتّةِ ـ إلَى الحارِثِ بنِ أبي شِمرٍ الغَسّانيِّ يَدعوهُ إلَى الإسلامِ و كَتَبَ مَعهُ كِتابا ، قالَ شُجاعٌ : فأتَيتُ إلَيهِ و هُو بِغَوطَةِ دِمَشقَ ، و هُو مَشغولٌ بتَهيئَةِ الإنزالِ و الألطافِ لقَيصرَ ، و هُو جاءٍ مِن حِمصَ إلى إيلياءَ ، فأقَمتُ على بابِهِ يَومَينِ أو ثَلاثَةً ، فقُلتُ لحاجِبِهِ : إنّي رَسولُ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله إلَيهِ ، فقالَ : لا تَصِلُ إلَيهِ حتّى يَخرُجَ يومَ كذا و كذا، و جَعلَ حاجِبُهُ ـ و كانَ رُوميّا اسمُهُ مرى ـ يَسألُني عن رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، فكُنتُ اُحَدِّثُهُ عن صفَةِ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله و ما يَدعو إلَيهِ ، فيَرِقُّ حتّى يَغلِبَهُ البُكاءُ و يقولَ : إنّي قد قَرأتُ الإنجيلَ فأجِدُ صفَةَ هذا النَّبيِّ صلى الله عليه و آله بعَينِهِ ، فأنا اُؤمِنُ بهِ و اُصَدِّقُهُ و أخافُ مِن الحارِثِ أن يَقتُلَني . و كانَ يُكرِمُني و يُحِسنُ ضِيافَتي . و خَرجَ الحارِثُ يَوما فجَلَسَ و وضَعَ التّاجَ على رأسِهِ ، فأذِنَ لي علَيهِ ، فدَفَعتُ إلَيهِ كِتابَ رسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، فقَرأهُ ثُمّ رَمى بهِ و قالَ : مَن يَنتَزِعُ مِنّي مُلكي ؟! أنا سائرٌ إلَيهِ و لَو كانَ باليَمَن جِئتُهُ ، علَيَّ بالنّاسِ ! فلَم يَزَلْ يَفرِضُ حَتّى قامَ ، و أمَرَ بالخُيولِ تُنعَلُ ، ثُمّ قالَ : أخبِرْ صاحِبَكَ ما تَرى ، و كَتَبَ إلى قَيصرَ يُخبِرُهُ خَبَري و ما عَزَمَ علَيهِ ، فكَتَبَ إلَيهِ قَيصرُ ألاّ تَسيرَ إلَيهِ و الْهُ عنهُ و وافِني بإيلياءَ ، فلمّا جاءَهُ جَوابُ كِتابهِ دَعاني فقالَ : متى تُريدُ أن تَخرُجَ إلى صاحِبِكَ ؟ فقُلتُ : غَدا ، فأمَرَ لي بمائةِ مِثقالِ ذَهَبٍ ، و وَصَلَني مرى ، و أمَرَ لي بنَفَقَةٍ و كِسوَةٍ ، و قالَ : أقرِئْ رَسولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله مِنّي السَّلامَ ، فقَدِمتُ علَى النَّبيِّ صلى الله عليه و آله فأخبَرتُهُ ، فقالَ : بادَ مُلكُهُ ! و أقرَأتُهُ مِن مرى السَّلامَ و أخبَرتُهُ بما قالَ ، فقالَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : صَدَقَ ؛ و ماتَ الحارِثُ بنُ أبي شِمرٍ عامَ الفَتحِ .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شجاع بن وهب اسدى را ـ كه يكى ديگر از آن شش سفير بود ـ همراه نامه اى براى دعوت به اسلام، نزد حارث بن شمر غسّانى روانه كرد. شجاع مى گويد : پيش حارث كه در غوطه دمشق بود رفتم. او سرگرم فراهم آوردن وسايل پذيرايى و استقبال از قيصر بود كه مى خواست از حمص به ايليا بيايد. من دو يا سه روز بر درگاهش منتظر ماندم. سپس به حاجب او گفتم : من فرستاده رسول خدا صلى الله عليه و آله به سوى حارث هستم. او گفت : تا فلان روز كه بيرون بيايد به او دسترسى نخواهى داشت. حاجب او كه اهل روم و نامش مرى بود، از من درباره رسول خدا سؤالاتى مى كرد و من از ويژگى هاى رسول خدا و آيينى كه به آن دعوت مى كند برايش مى گفتم. او چندان تحت تأثير قرار مى گرفت كه مى گريست و مى گفت : من انجيل را خوانده ام و اكنون خصوصيّت اين پيامبر را عيناً مى يابم. من به او ايمان آوردم و تصديقش مى كنم، اما مى ترسم حارث مرا بكشد. مرى مرا گرامى مى داشت و با گرمى از من پذيرايى مى كرد. روزى حارث از اندرون بيرون آمد و جلوس كرد و تاج بر سر نهاد و آنگاه به من اجازه ورود داد. من نامه رسول خدا را تسليم او كردم. او نامه را خواند، سپس آن را پرت كرد و گفت : چه كسى مى تواند پادشاهى مرا از من بگيرد؟! من به سراغ او خواهم رفت، اگر در يمن هم باشد نزدش مى روم. مردم را جمع كنيد! او مرتّبا امر و نهى مى كرد تا آنكه برخاست و دستور داد اسب ها را نعل بندند. آنگاه گفت : آنچه را كه مى بينى به سالار خود خبر بده. او براى قيصر نامه اى نوشت و موضوع آمدن من و تصميمى را كه گرفته بود به اطلاع او رساند. قيصر در جواب او نوشت : به سوى او [پيامبر ]حركت مكن و از اين كار درگذر و به ايليا نزد من بيا. چون پاسخ نامه حارث از قيصر رسيد، مرا خواست و گفت : چه وقت مى خواهى پيش سالار خود برگردى؟ گفتم : فردا. حارث دستور داد صد مثقال طلا به من دادند. مرى خودش را به من رسانيد و دستور داد مقدارى خرجى و يك جامه به من دادند و گفت : سلام مرا به رسول خدا صلى الله عليه و آله برسان. من خدمت رسول خدا آمدم و موضوع را به اطلاع ايشان رساندم؛ حضرت فرمود : پادشاهيش نابود باد! همچنين سلام مرى و حرف هايى را كه زده بود به حضرت ابلاغ كردم. پيامبر فرمود : راست گفته است. حارث بن ابى شمر در سال فتح مكّه در گذشت.
( الطبقات الكبرى : ۱ / ۲۶۱ )
 
الطبقات الكبرى :
 كانَ فَروَةُ بنُ عَمرِو الجُذاميّ عامِلاً لقَيصرَ على عَمّانَ مِن أرضِ البَلقاءِ ، فلَم يَكتُبْ إلَيهِ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، فأسلَمَ فَروَةُ و كَتَبَ إلى رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله بإسلامِهِ و أهدى لَهُ ، و بَعَثَ مِن عِندِه رَسولاً مِن قَومِهِ يُقالُ لَهُ : مَسعودُ بنُ سَعدٍ ، فقَرأ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله كتابَهُ و قَبِلَ هَديَّتَهُ ، و كَتَبَ إلَيهِ جوابَ كِتابِهِ ، و أجازَ مَسعودا باثنتَي عَشرَةَ اُوقِيَّةً و نَشٍّ ، و ذلكَ خَمسُمِائةِ دِرهَمٍ .
 فروة بن عمرو جذامى كارگزار قيصر در عمّان، از سرزمين بلقاء بود. رسول خدا صلى الله عليه و آله براى او نامه اى ننوشت، ولى او خودش مسلمان شد و نامه اى درباره اسلام آوردن خود به رسول خدا صلى الله عليه و آله نوشت و آن را همراه هديه اى به وسيله يكى از افراد قوم خود به نام مسعود بن سعد فرستاد. رسول خدا صلى الله عليه و آله نامه او را خواند و هديه اش را پذيرفت و پاسخ نامه اش را نوشت و به مسعود بن سعد دوازده و نيم اوقيه، يعنى پانصد درهم، جايزه داد.
( الطبقات الكبرى : ۱ / ۲۶۲ )
 
الطبقات الكبرى :
 بَعَثَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله سَليطَ ابنَ عَمرِو العامِريّ ـ و هو أحَدُ السِّتّةِ ـ إلى هَوذَةَ بنِ عليِّ الحَنَفيِّ يَدعوهُ إلَى الإسلامِ و كَتَبَ مَعَهُ كِتابا ، فقَدِمَ علَيهِ و أنزَلَهُ و حَباهُ ، و قَرأ كِتابَ النّبيِّ صلى الله عليه و آله : و رَدَّ رَدّا دُونَ رَدٍّ ، و كَتَبَ إلَى النَّبيِّ صلى الله عليه و آله : ما أحسَنَ ما تَدعو إلَيهِ و أجمَلَهُ ! و أنا شاعِرُ قَومي و خَطيبُهُم ، و العَرَبُ تَهابُ مَكاني ، فاجعَلْ لي بعضَ الأمرِ أتَّبِعْكَ . و أجازَ سَليطَ بنَ عَمرٍو بجائزةٍ و كَساهُ أثوابا مِن نَسجِ هَجَرَ ، فقَدِمَ بذلكَ كلِّهِ علَى النَّبيِّ صلى الله عليه و آله و أخبَرَهُ عنهُ بما قالَ ، و قَرأ كِتابَهُ و قالَ : لَو سألَني سَيابَةً من الأرضِ ما فَعَلتُ ، بادَ و بادَ ما في يَدَيهِ ! فلمّا انصَرَفَ مِن عامِ الفَتحِ جاءهُ جَبرئيلُ فأخبَرَهُ أنّهُ قَد ماتَ .
 پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سليط بن عمرو عامرى را كه او نيز يكى از آن شش نفر بود، همراه نامه اى براى دعوت به اسلام، نزد هوذة بن على حنفى فرستاد. سليط بر او وارد شد. هوذه او را ميهمان كرد و به وى بخشش كرد و نامه پيامبر را خواند و به سليط جواب صريحى نداد و به پيامبر صلى الله عليه و آله نوشت : آنچه بدان دعوت مى كنى، بسيار نيكو و زيباست. من شاعر و خطيب قوم خود هستم و عرب ها به موقعيت من احترام مى گذارند. پس، براى من فرماندهى منطقه اى را تعيين كن تا از تو پيروى كنم. وى به سليط پاداشى داد و جامه هايى از پارچه هاى هَجَر بر وى پوشانيد. سليط همه آنها را خدمت پيامبر آورد و گفته هاى او را به اطلاع ايشان رساند. پيامبر نامه هوذه را خواند و فرمود : اگر به اندازه غوره خرمايى زمين از من بخواهد به او نخواهم داد. خودش و هر آنچه دارد نابود باد! چون پيامبر از فتح مكّه برگشت جبرئيل خبر مرگ هوذه را به آن حضرت داد.
( الطبقات الكبرى : ۱ / ۲۶۲ )
 
صحيح مسلم ـ به نقل از ابو سفيان ـ :
 ··· بَينا أنا بالشّامِ إذ جِيءَ بكِتابٍ مِن رسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله إلى هِرَقلَ ··· فقالَ هِرَقلُ : هَل هاهُنا أحَدٌ مِن قَومِ هذا الرّجُلِ الّذي يَزعُمُ أنّهُ نَبيٌّ ؟
قالوا : نَعَم
قالَ : فدُعِيتُ في نَفَرٍ مِن قُريشٍ ، فدَخَلنا على هِرَقلَ فأجلَسَنا بينَ يَدَيهِ ··· و أجلَسوا أصحابي خَلفي ···
ثُمّ قالَ لِتَرجُمانهِ : سَلْهُ ، كيفَ حَسَبُهُ فيكُم ؟ قالَ : قلتُ : هُو فينا ذو حَسَبٍ . قالَ : فهَل كانَ مِن آبائهِ مَلِكٌ ؟ قلتُ : لا . قالَ : فهَل كُنتُم تَتَّهِمونَهُ بالكِذبِ قَبلَ أن يَقولَ ما قالَ ؟ قلتُ : لا . قالَ : و مَن يَتَّبِعُهُ ؛ أشرافُ النّاسِ أم ضُعَفاؤهُم ؟ قالَ : قلتُ : بَل ضُعَفاؤهُم . قالَ : أ يَزيدونَ أم يَنقُصونَ ؟ قالَ : قلتُ : لا ، بَل يَزيدونَ ، قالَ : هَل يَرتَدُّ أحَدٌ مِنهُم عَن دِينهِ بَعدَ أن يَدخُلَ فيهِ سَخطَةً لَهُ ؟ قالَ : قلتُ : لا . قالَ : فهَل قاتَلتُموهُ ؟ قلتُ : نَعَم . قالَ : فكَيفَ كانَ قِتالُكُم إيّاهُ ؟ قالَ : قلتُ : تَكونُ الحَربُ بَينَنا و بَينَهُ سِجالاً ، يُصيبُ مِنّا و نُصيبُ مِنهُ . قالَ : فهَل يَغدِرُ ؟ قلتُ : لا ، و نحنُ مِنهُ في مُدَّةٍ لا نَدري ما هُو صانِعٌ فيها ··· قالَ : فَهل قالَ هذا القَولَ أحَدٌ قَبلَهُ ؟ قالَ : قلتُ : لا ···
قالَ : إن يَكُن ما تَقولُ فيهِ حَقا فإنّهُ نَبيٌّ ، و قد كنتُ أعلَمُ أنّهُ خارِجٌ ، و لَم أكُنْ أظُنُّهُ مِنكُم ، و لَو أنّي أعلَمُ أتّي أخلُصُ إلَيهِ لأحبَبتُ لِقاءهُ ، و لو كُنتُ عِندَهُ لَغَسَلتُ عن قَدَمَيهِ ، و ليَبلُغَنَّ مُلكُهُ ما تَحتَ قَدَميَّ
قالَ : ثُمّ دَعا بكِتابِ رسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله فقَرأهُ ، فإذا فيهِ : بسمِ اللّه ِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، من محمّدٍ رسولِ اللّه ِ إلى هِرَقلَ عَظيمِ الرُّومِ ، سَلامٌ على مَنِ اتَّبَعَ الهُدى ، أمّا بعدُ فإنّي أدعوكَ بدِعايَةِ الإسلامِ ، أسلِمْ تَسلَمْ ، و أسلِمْ يُؤتِكَ اللّه ُ أجرَكَ مَرَّتَينِ ، و إن تَوَلَّيتَ فإنَّ علَيكَ إثمَ الأريسيِّينَ «يا أهلَ الكِتابِ تعالَوا إلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا و بَيْنَكُم أنْ لا نَعْبُدَ إلاّ اللّه َ و لا نُشْرِكَ بهِ···» (آل عمران : ۶۴)
فلَمّا فَرَغَ مِن قِراءةِ الكِتابِ ارتَفَعَتِ الأصواتُ عِندَهُ و كَثُرَ اللَّغطُ ، و أمَرَ بنا فاُخرِجنا . قالَ: فقُلتُ لأصحابي حِينَ خَرَجنا : لَقد أمِرَ أمرُ ابنِ أبي كَبشَةَ ! 
 ··· زمانى كه در شام بودم نامه اى از رسول خدا صلى الله عليه و آله ، براى هرقل آورده شد··· هرقل گفت : آيا از قوم اين مردى كه مى گويد پيامبر است، كسى در اين جا هست؟
گفتند : آرى
ابو سفيان مى گويد : من با چند نفر از قريش احضار شديم. وقتى بر هرقل وارد شديم او ما را در برابر خود نشاند و همراهانم را پشت سرم نشاندند···
آنگاه به مترجم خود گفت : از او بپرس كه حسب و نسب وى [پيامبر] در ميان شما چگونه است؟ من گفتم : او در ميان ما از حسب و نسب برخوردار است. پرسيد : آيا از پدران او كسى پادشاه بوده است؟ من گفتم : نه. پرسيد : آيا پيش از آن كه دعوى نبوّت كند، او را به دروغگويى متهم مى كرديد؟ من گفتم : نه. پرسيد : چه كسانى از او پيروى مى كنند، اشراف يا مردمان فرو دست؟ ابو سفيان مى گويد : گفتم : مردمان فرو دست. پرسيد : آيا روز به روز بر تعداد آنها افزوده مى شود يا كاسته مى گردد؟ گفتم : نه، بلكه افزوده مى شود. پرسيد : آيا پيش آمده است كه فردى از آنها پس از پذيرفتن دين او، به علّت خشم و نارضايى از وى دينش را ترك كند؟ گفتم : نه. پرسيد : وضعيت جنگ شما با او چگونه بوده است؟ گفتم : بين ما و او جنگ هاى سختى در مى گرفت و او از ما مى كشت و ما هم از او مى كشتيم. پرسيد : آيا خيانت و پيمان شكنى مى كند؟ گفتم : نه، در اين مدّتى كه ما با او بوده ايم چنين عملى از وى مشاهده نكرده ايم··· پرسيد: آيا پيش از او كسى چنين ادعايى كرده است؟ ابو سفيان مى گويد : گفتم : نه···
هرقل گفت : اگر آنچه درباره او مى گويى حقيقت داشته باشد، بى گمان او پيامبر است. من مى دانستم كه او ظهور خواهد كرد، اما گمان نمى كردم كه از شما باشد. اگر برايم امكان داشت، دوست داشتم ملاقاتش كنم و اگر نزد وى مى بودم، پاهايش را مى شستم. پادشاهى او به آنچه زير پاى من است خواهد رسيد
ابو سفيان مى گويد : هرقل سپس نامه رسول خدا را خواست و آن را بدين شرح خواند : بسم اللّه الرحمن الرحيم. از محمّد رسول خدا، به هرقل، بزرگِ روم. درود بر كسى كه از راه راست پيروى كند. اما بعد، من تو را به اسلام فرا مى خوانم. مسلمان شو تا به سلامت (در امان) مانى؛ اسلام بياور تا خداوند به تو دو برابر مزد دهد و اگر نپذيرى، گناه رعيت به گردن توست. اى اهل كتاب! بياييد بر سر سخنى كه ميان ما و شما يكسان است، بايستيم و آن اينكه : جز خدا را نپرستيم و چيزى را شريك او نگردانيم···
وقتى نامه را به پايان برد، سر و صدا بلند شد و همهمه در همه جا پيچيد. او دستور داد ما را از حضور او بيرون بردند. وقتى بيرون رفتيم، به همراهانم گفتم : كار پسر ابو كَبْشه (پيامبر) بالا گرفت.
( صحيح مسلم : ۳ / ۱۳۹۳ / ۷۴ )
 
 
بحار الأنوار ـ به نقل از ابن مهدى مطاميرى در مجالس خود ـ : 
 إنّ النَّبيَّ كَتَبَ إلى كِسرى : مِن محمّدٍ رسولِ اللّه ِ إلى كِسرَى بنِ هرمزدَ ، أمّا بعدُ فأسلِمْ تَسلَمْ ، و إلاّ فأذَنْ بحَربٍ مِن اللّه ِ و رَسولهِ ، و السّلامُ على مَنِ اتَّبَعَ الهُدى
فلَمّا وصَلَ إلَيهِ الكِتابُ مَزَّقَهُ و استَخَفَّ بهِ ، و قالَ : مَن هذا الّذي يَدعوني إلى دِينِهِ ، و يَبدأُ باسمهِ قبلَ اسمي ؟! و بَعَثَ إلَيهِ بِتُرابٍ ، فقالَ صلى الله عليه و آله : مَزَّقَ اللّه ُ مُلكَهُ كما مَزَّقَ كِتابي ، أما إنّهُ (إنّكُم) ستُمَزِّقونَ مُلكَهُ ، و بَعَثَ إلَيّ بتُرابٍ أما إنّكُم ستَملِكونَ أرضَهُ .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به خسرو نوشت : از محمّد رسول خدا به خسرو پور هرمزد، اما بعد، اسلام بياور تا به سلامت مانى، در غير اين صورت به خدا و رسول او اعلام جنگ كن. درود بر كسى كه راه هدايت پويد وقتى نامه به خسرو رسيد، با بى اعتنايى آن را پاره كرد و گفت : اين كيست كه مرا به دين خود فرا مى خواند و نام خودش را پيش از نام من مى آورد؟! او مشتى خاك براى پيامبر فرستاد. حضرت فرمود : خداوند پادشاهى او را از هم دَرَد، چنان كه نامه مرا پاره كرد. بدانيد كه به زودى سلطنت او را متلاشى خواهيد كرد. او براى من مشتى خاك فرستاده است. بدانيد كه به زودى خاك او را تصرّف خواهيد كرد.
( بحار الأنوار : ۲۰ / ۳۸۱ / ۷)
 
بحار الأنوار ـ به نقل از محمّد بن اسحاق ـ :
بَعَثَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله عبدَ اللّه ِ بنَ حُذافَةَ بنِ قَيسٍ إلى كِسرى بنِ هُرمزَ مَلكِ فارِسَ ، و كتَبَ : بسمِ اللّه ِ الرّحمنِ الرّحيمِ ، مِن محمّدٍ رسولِ اللّه ِ إلى كِسرى عَظيمِ فارِسَ ، سلامٌ على مَنِ اتَّبَعَ الهُدى و آمَنَ باللّه ِ و رَسولِهِ ··· و أدعوكَ بداعِيَةِ اللّه ِ عَزَّ و جلَّ ، فإنّي رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله إلَى النّاسِ كافّةً ، لاُِنذِرَ مَن كانَ حَيّا و يَحِقَّ القَولُ علَى الكافِرينَ ، فأسلِمْ تَسلَمْ ، فإن أبَيتَ فإنّ إثمَ المَجوسِ علَيكَ .
 پيامبر خدا صلى الله عليه و آله عبد اللّه بن حذافة بن قيس را به نزد خسرو پور هرمز، پادشاه ايران، فرستاد و به او نوشت : بسم اللّه الرحمن الرحيم. از محمّد، رسول خدا به خسرو، پادشاهِ فارس. درود بر كسى كه از راه راست پيروى كند و به خدا و فرستاده او ايمان آورد··· من تو را به دعوت خداوند عزّ و جلّ فرا مى خوانم؛ زيرا كه من فرستاده خدا به سوى همه مردم هستم تا آن را كه زنده است هشدار دهم و سخن حق براى كافران معلوم شود. پس، اسلام بياور تا به سلامت مانى و اگر امتناع ورزى، گناه مجوسيان به گردن توست.
(بحار الأنوار : ۲۰ / ۳۸۹ / ۸)
 
الخرائج و الجرائح : 
إنّ كِسرى كَتبَ إلى فَيروزَ الدَّيلَميِّ ـ و هُو مِن بَقيَّةِ أصحابِ سَيفِ ابنِ ذي يَزَنَ ـ : أنِ احمِلْ إلَيّ هذا العَبدَ الّذي يَبدأ باسمِهِ قَبلَ اسمي ، فاجتَرأَ علَيَّ و دَعاني إلى غَيرِ دِيني ، فأتاهُ فَيروزُ و قالَ لَهُ : إنّ ربِّي أمَرَني أن آتِيَهُ بكَ ، فقالَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : إنّ ربِّي أخبَرَني أنّ ربَّكَ قُتِلَ البارِحَةَ ، فجاءَ الخَبرُ أنّ ابنَهُ شِيرَويهَ [وَثَبَ علَيهِ] فقَتلَهُ في تلكَ اللّيلَةِ ، فأسلَمَ فَيروزُ و مَن مَعهُ ، فلَمّا خَرجَ الكَذّابُ العَبسيُّ أنفَذَهُ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله لِيَقتُلَهُ ، فتَسَلّقَ سَطحا فلَوى عُنُقَهُ فقَتَلَهُ .
خسرو به فيروز ديلمى كه از بقاياى ياران سيف بن ذى يزن بود، نوشت : اين بنده اى را كه نام خودش را پيش از نام من مى آورد و گستاخانه مرا به دينى غير از دين خودم دعوت مى كند، نزد من روانه كن. فيروز نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت : خداوندِ من مرا دستور داده تو را نزد او برم. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : خداوندِ من مرا خبر داد كه خداوندِ تو ديشب كشته شد. در اين هنگام خبر رسيد كه فرزند او شيرويه در آن شب بر وى حمله برده و او را كشته است. پس، فيروز و همراهانش اسلام آوردند. زمانى كه كذّاب عبسى سر برداشت رسول خدا صلى الله عليه و آله فيروز را براى كشتن او فرستاد. او از بام بالا رفت و گردنش را پيچاند و او را كشت.
(لخرائج و الجرائح : ۱ / ۶۴ / ۱۱۱ )
 
 
 إنّ نَبيَّ اللّه ِ صلى الله عليه و آله كَتَبَ إلى كِسرى ، و إلى قَيصرَ ، و إلَى النَّجاشِيِّ ، و إلى كُلِّ جَبّارٍ ، يَدعوهُم إلَى اللّه ِ تعالى ، و لَيس بالنَّجاشِيِّ الّذي صلّى علَيهِ النَّبيُّ صلى الله عليه و آله 
 پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به كسرا و قيصر و نجاشى و ديگر زمام داران نامه نوشت و آنان را به [تسليم در برابر ]خداى متعال دعوت كرد. اين نجاشى، آن نجاشى اى نيست كه پيامبر صلى الله عليه و آله بر او درود فرستاد .
(صحيح مسلم : ۳ / ۱۳۹۷ / ۷۵   )
 
الدرّ المنثور ـ به نقل از ابن عبّاس ـ : 
 إنّ كِتابَ رسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله إلَى الكُفّارِ : «تَعالَوا إلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا و بَيْنَكُم ···»
رسول خدا صلى الله عليه و آله به كفّار اين آيه را مى نوشت : «تعالوا إلى كلمة سواء بيننا و بينكم أن لا نعبد إلاّ اللّه ···» [اى اهل كتاب!] بياييد بر سرِ سخنى كه ميان ما و شما يكسان است كه جز خدا را نپرستيم، بايستيم .
( الدرّ المنثور : ۲ / ۲۳۴ )
 
میزان الحکمه،جلد دوازدهم.

 

کانال قرآن و حدیث را درشبکه های اجتماعی دنبال کنید.
آپارات موسسه اهل البیت علیهم السلام
کانال عکس نوشته قرآن و حدیث در اینستاگرام
تلگرام قرآن و حدیث
کانال قرآن و حدیث در ایتا
کانال قرآن و حدیث در گپ
پیام رسان سروش _ کانال قرآن و حدیث