داستان مهدوی (4): آوای امتحان
۰۳ خرداد ۱۳۹۵ 0فکرش را بکن!
کسی، گندم خودش را باد داده، غربال و تمیز کرده، بعد هم در انباری در بسته بگذارد.
بعد از مدتی به انبار سرکشی کند، ولی گندمش را آفت زده ببیند.
به ناچار گندم ها را بیرون بیاورد، دوباه باد می دهد و پاک می کند و به انبار بسپارد.
تصور کن باز هم وقت سرکشی گندمش را آفت گرفته ببیند
باز گندمش را بیرون می آورد، پاک کند و به انباربسپارد،ولی آفت، باز هم دامنگیر گندم او شود.
دوباره باد دادن و غربال، دوباره سپردن به انبار؛ کاری که مدام تکرار می شود.
دست آخر از آن همه گندم جز مقداری کم باقی نمی ماند؛
مقداری که آفت، حریف آسیب زدن به آن ها نیست.
امام اهل یقین، امیرالمومنین علی«علیه السلام» فرمود:
شما هم مثل همان بار گندمید. باید همان طور خالص شوید؛آن قدر که از میانتان جز یک گروه باقی نماند؛گروهی که فتنه ها حریف آن ها نباشد.
فرمود:
آرزویتان برای ظهور محقق نمی شود، مگر اینکه گروهی از شما به روی دیگری آب دهان بیندازد.گروهی نیز گروه دیگر را دروغگو بخواند.تا آنجا که از شما جز گروهی اندک استوار و محکم باقی نماند.گروهی که در میانتان مثل سرمه ی در چشم، و نمک درون غذا هستند.و چه اندک است، نسبت سرمه به چشم، و نمک به غذا!(مکیال المکارم، ج2، ص 383)
داستان
با سختی فراوان رسید سامرا، می خواست از جانشین حضرت بپرسد،
قبل از آن که چیزی بگوید امام فرمود:
ای احمد بن اسحاق، خداوند زمین را بدون حجت نمی گذارد.
سپس، امام به درون اتاقی رفت، وقت برگشتن کودکی روی شانه اش بود،
خورشید تر از خورشید، ماه تر از ماه،
فرمود:
اگر پیش ما عزیز نبودی، فرزندم را نشانت نمی دادم،مََثََل او، مََثََل خِضر و ذوالقرنین است.به خداوند قسم، از دیده ها غایب می شود،غیبتی که در آن همه هلاک می شوند،مگر کسی که خداوند او را در اقرار به امامتش ثابت قدم بداردو به دعا برای تعجیل در فرجش توفیق دهد(مکیال المکارم، ج 1، ص 168؛ بحارالانوار، ج 52، ص24)
منبع: روایت هایی داستانی پیرامون وجود مقدس امام عصر سلام الله علیها با نگاهی به کتاب شریف مکیال المکارم