پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 1، ص: 642-626
سپس بار ديگر امام(عليه السلام) به اصل مسأله باز مى گردد و اين حقيقت را روشن مى سازد که اسلام براى تمام نيازهاى زندگى بشر، آنچه از احکام لازم بوده است تشريع کرده و چيزى فروگذار نکرده است. و به اين ترتيب مسأله «ما لا نَصَّ فيهِ لا حُکْمَ فيهِ; آنچه نصّى در آن وارد نشده حکمى ندارد» را از آنها مى گيرد و مى گويد: «خداوند سبحان مى فرمايد: ما هيچ چيزى را در قرآن فروگذار نکرديم و در قرآن بيان همه چيز آمده است!» (وَاللهُ سُبْحانَهُ يَقُولُ: «ما فَرَّطْنا فِى الْکِتابِ مِنْ شَىْء وَ فيهِ تِبْيان لِکُلِّ شَىْء).(1)
اين دو آيه گواه روشنى است بر اين که خداوند هرگز دين ناقصى نازل نکرده و از کسى براى تکميل آن استمداد نجسته است; بلکه همه آنچه مورد نياز است در قرآن مجيد آمده، بخشى در عمومات قرآن، و بخشى در احکام خاصّه که شرح آن در بحث نکات، به خواست خدا، خواهد آمد.
سپس براى اين که اين حربه را نيز از قاضيان ضدّ و نقيض گو بگيرد، که هر کدام ممکن است به آيه اى استناد جسته که مفهوم آن با يکديگر متفاوت باشد، مى افزايد: «خداوند فرموده بخشهاى قرآن يکديگر را تصديق و تأييد مى کنند و هيچ گونه اختلافى در آن وجود ندارد!» (وَ ذَکَرَ اَنَّ الْکِتابَ يُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضاً وَ اَنَّهُ لا اختِلافَ فيهِ).
بعد براى تکميل اين سخن و بيان دليل روشنى از خود قرآن بر اين که هيچ گونه اختلافى در ميان آيات آن نيست مى افزايد: «خداوند سبحان فرمود: اگر اين کتاب از سوى غير خدا بود اختلافات بسيارى در آن مى يافتند» (فَقالَ سُبْحانَهُ: «وَلَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَيْر الله لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافاً کَثيراً»).(2)
بديهى است انسانها علمشان محدود است و با گذشت زمان يا دگرگونى مکان و خلاصه کشف امور تازه، افکارشان تغيير مى يابد; و به همين دليل ممکن است يک گوينده يا يک نويسنده در طول زمان عمر خود، مطالب ضدّ و نقيض و مختلفى را بگويد که لازمه محدود بودن علم و دگرگونى و تکامل افکار با گذشت زمان است. اينها از يکسو، از سوى ديگر انسان فراموشکار است; چه بسا مطلبى را امروز بگويد و فردا يا ماه و سال ديگر آن را فراموش کند و نظرى بر خلاف آن ابراز دارد.
ولى خداوندى که عالم به همه چيز است و گذشته و آينده «وَ ما کانَ وَ ما يَکُونُ» را مى داند، گذشت زمان هيچ تغيير و دگرگونى در ذات مقدّسش ايجاد نمى کند; چرا که مافوق زمان و مکان است. و از اين گذشته نسيان و فراموشى براى او مفهومى ندارد. چگونه ممکن است در کلام چنين کسى کمترين اختلاف و سخنان ضدّ و نقيض باشد.
از مجموع آنچه در بالا آمد به خوبى مى توان نتيجه گرفت که امام(عليه السلام) با بيان رسا و تحليل دقيق و ظريفش مسأله تصويب و تمسّک به قياس و استحسان و اجتهاد به رأى را بکلّى باطل مى کند و راه فرارى براى طرفداران آن باقى نمى گذارد; زيرا خدا دين کاملى نازل کرده و قرآن، جامع همه نيازهاى انسانهاست و پيامبر کمترين کوتاهى در تبليغ آن نکرده و هرگز خداوند اختلاف را براى امّت اسلامى نپذيرفته و همه جا آنها را دعوت به اتّحاد و وحدت کرده است. بنابراين اعتقاد به صحّت آراى متناقض و تصويب فتاواى مختلف و همه را حکم واقعى الهى دانستن، چه معنا و مفهومى مى تواند داشته باشد، اين يک انحراف و اشتباه و گمراهى است نه يک واقعيّت!
* * *
نکته ها:
چگونه در قرآن همه نيازها وجود دارد؟
همان گونه که در فراز بالا از اين خطبه مهم تأکيد شده، قرآن مجيد به صراحت آيات متعدّد، بيانگر همه امورى است که مسلمانان تا دامنه قيامت به آن نيازمندند. در احاديث اسلامى نيز اين موضوع با صراحت بيشترى بيان شده، از جمله در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «اِنَّ اللهَ تَبارَکَ وَ تَعالى اَنْزَلَ فِى الْقُرْآنِ تِبْيانَ کُلِّ شَىء حَتّى وَ اللهِ ما تَرَکَ شَيْئاً تَحْتاجُ اِلَيْهِ الْعِبادُ، حتّى لا يَسْتَطيعَ عَبْد يَقُولُ لَوْ کانَ هذا، اُنْزِلَ فِى الْقُرانِ، اَلا وَ قَدْ اَنْزَلَهُ اللهُ فيهِ; خداوند در قرآن هر چيزى را بيان کرده است به خدا سوگند چيزى که مورد نياز مردم بوده است کم نگذارده، تا کسى نگويد اگر فلان مطلب درست است بايد در قرآن نازل مى شد. آگاه باشيد همه نيازمنديهاى بشر را خدا در آن نازل کرده است».(3)
ولى در اين جا اين سؤال پيش مى آيد که ما احکام مختلفى را مى بينيم که در قرآن نيامده و اين با جامعيّت قرآن سازگار نيست; مثلا، تعداد رکعات نماز، اجناسى که در آن زکات واجب است، نصاب زکات، مقدار آن و بسيارى از مناسک حج، عدد سعى صفا و مروه و دورهاى طواف و مسائل ديگرى در زمينه حدود و ديات و آداب قضاوت و شرايط معاملات و انواع معاملات مستحدثه و مانند آن به وضوح در قرآن ديده نمى شود.
در پاسخ اين سؤال بايد به سه نکته توجّه کرد:
نخست اين که در قرآن مجيد احکام کليّه و قواعد گسترده و عمومات و اطلاقاتى وجود دارد که بسيارى از مشکلات را مى توان با آن حل کرد; مثلا، آيه «اَوْفُوا بِالْعُقُودِ»(4) در معاملات، و آيه «وَ ما جَعَلَ عَلَيْکُمْ فِى الدّينِ مِنْ حَرَج»(5) در ابواب عبادات، و «لا تُضارَّ والِدَة بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُود لَهُ بِوَلَدِهِ»(6) در حقوق والدين و آيات ديگرى از اين قبيل، پاسخگوى بسيارى از سؤالات و مسائل مستحدثه است.
ديگر اين که قرآن مجيد با صراحت يکى از منابع اصلى احکام الهى و معارف اسلامى را «سنّت پيامبر» مى شمارد و مى گويد: «ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا; آنچه پيامبر براى شما مى آورد بگيريد و آنچه شما را از آن نهى مى کند خوددارى نماييد!»(7) و نيز در جاى ديگر پيامبر را به عنوان تبيين کننده و شارح قرآن معرفى کرده و مى فرمايد: «وَ اَنْزَلْنا اِلَيْکَ الذِّکْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ اِلَيْهِمْ».(8)
پيامبر نيز طبق صريح «حديث ثقلين»، اهل بيت و عترت را نيز به عنوان يکى از منابع مطمئن احکام و معارف اسلامى معرفى فرموده است و به يقين اگر به توصيه هاى قرآن و پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) عمل شود هيچ سؤالى در زمينه احکام و غير آن بدون پاسخ نخواهد ماند.
سوّم اين که از روايات مختلف اسلامى به خوبى استفاده مى شود که قرآن ظاهر و باطنى دارد، ظاهر آن معانى و مفهوماتى است که در دسترس همه قرار گرفته و از آن بهره مند مى شوند; ولى باطن آن معانى و مفاهيم ديگرى است که تنها در اختيار پيامبر و پيشوايان معصوم قرار دارد که با درک و ديد ديگرى آيات را مى نگرند و از آن بهره گيرى و استفاده فراوانى مى کنند. بنابراين اگر ثقلين (قرآن و اهل بيت) در کنار هم قرار گيرند و مردم در ميان اين دو جدايى نيفکنند، از اين بخش از محتواى قرآن که راه گشايى فراوانى دارد، بهره مى گيرند.
شايد روايت معروف امام صادق(عليه السلام) که مى گويد: «اَنَا اَعْلَمُ کِتابَ اللهِ وَ فيهِ بَدْءُ الْخَلْقِ وَ ما هُوَ کائِن اِلى يَوْمِ الْقيامَةِ وَ فيهِ خَبَرُ السَّماءِ وَ خَبَرُ الاَرْضِ وَ خَبَرُ الْجَنَّةِ وَ خَبَرُ النّارِ وَ خَبَرُ ما کانَ وَ ما هُوَ کائِن، اَعْلَمُ ذلِکَ کَما اَنْظُرُ اِلى کَفّىِ اِنَّ اللهَ يَقُولُ فيهِ تِبْيان کُلِّ شَىء; من به خوبى کتاب خدا را مى دانم، در آن آغاز آفرينش و آنچه تا روز قيامت به وقوع مى پيوند وجود دارد، و همچنين است در آن خبر آسمان و زمين و خبر بهشت و دوزخ و خبر آنچه بوده و آنچه خواهد بود. من همه اينها را مى دانم آن گونه که به کف دستم نگاه مى کنم! خداوند مى فرمايد: «در قرآن بيان همه چيز است».(9)
در نهج البلاغه نيز آمده است:
«وَ فِى الْقُرآنِ نَبَاءُ ما قَبْلَکُمْ وَ خَبَرُ ما بَعْدَکُمْ وَ حُکْمُ ما بَيْنَکُمْ; در قرآن خبرهاى پيش از شما و خبرهاى بعد از شما، و حکم در ميان شما وجود دارد (گذشته و آينده و حال، همه در آن جمع است)».(10)
در تعبير ديگرى امام(عليه السلام) درباره قرآن مى فرمايد:
«اَلا اِنَّ فيهِ عِلْمَ ما يَأتي وَ الْحَدِيثَ عَنِ الْماضي وَ دَواءَ دائِکُمْ وَ نَظْمَ ما بَيْنَکُمْ; آگاه باشيد! در قرآن علوم مربوط به آينده و اخبار مربوط به گذشته و داروى بيماريها و نظم ميان شماست».(11)
اين سخن تنها در احاديث اهل بيت(عليهم السلام) نيامده است; بلکه از طرق اهل سنّت نيز نقل شده است:
«سيوطى» در «درّالمنثور» از صحابى معروف «ابن مسعود» نقل مى کند: «اِنَّ فيهِ عِلْمَ الاَوَّلينَ وَ الآخِرِينَ; در قرآن علم اوّلين و آخرين است.» و از «اوزاعى» نقل مى کند که در تفسير آيه «وَنَزَّلْنا عَلَيْکَ الْکِتابَ تِبْياناً لِکُلِّ شَىء. قالَ: بِالسُّنَّةِ; گفت منظور اين است که به وسيله سنّت همه حقايقى که در قرآن وجود دارد، کشف مى شود».(12)
«سيوطى» در کتاب «اتقان»، اين معنا را از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) نقل کرده که فرمود: «در کتاب خدا خبر پيش از شما و خبر بعد از شما، و حکم ميان شماست.»(13)
سپس مى افزايد: «اين حديث را «ترمذى» و غير او آورده اند.
* * *
زيبايى و عمق قرآن:
در سوّمين و آخرين فراز اين خطبه، امام(عليه السلام) به توصيف قرآن مجيد مى پردازد و در پنج جمله کوتاه و بسيار پرمعنا حقايق زنده اى را درباره اهميّت قرآن بيان مى کند تا تکميلى براى بحثهاى گذشته باشد و نشان دهد که فقها و قضات اسلامى نبايد هرگز از قرآن غافل بشوند و حقايق و احکام آن را دست کم بگيرند و نبايد با داشتن قرآن، خود را نيازمند به منبع ديگرى (جز منبع سنّت که آن هم از قرآن برخاسته و شارع و مبيّن آن است) بدانند.
در اوّلين توصيف مى فرمايد: «قرآن ظاهرش بسيار زيبا و شگفت آور است» (وَ اِنَّ الْقُرآنَ ظاهِرُهُ اَنيق(14)).
اين جمله اشاره به فصاحت و بلاغت قرآن دارد، الفاظش بسيار موزون، تعبيرات بسيار حساب شده و آهنگ آيات، آهنگى مخصوص به خود دارد که هر قدر انسان آن را بخواند و تکرار کند هرگز خسته نمى شود، شواهد اين سخن بسيار است که ورود در اين درياى پهناور، ما را از مقصد دور مى سازد.(15)
در توصيف دوّم مى فرمايد: «و باطن آن عميق است» (وَ باطِنُهُ عَميق).
غالباً پرداختن به زيباييهاى ظاهر، انسان را از عمق معنا دور مى سازد همان گونه که پرداختن به معناى عميق و به تعبير ديگر اداى حقّ معنا، انسان را در انتخاب الفاظ زيبا در تنگنا قرار مى دهد، نهايت قدرت لازم است که ميان اين دو جمع شود، حقّ معنا به طور کامل ادا شود و در عين حال در قالب زيباترين و جالبترين الفاظ قرار گيرد; و اين حقيقت است که انسان در قرآن مجيد به روشنى در مى يابد که ظاهرش فوق العاده آراسته، روح پرور، جذّاب و دلپذير است و باطنش فوق العاده عميق و پرمحتواست.
ژرفا و عمق قرآن آن گونه است که هرچه، قويترين انديشه ها درباره آن به کار بيفتد باز پايان نمى گيرد. چرا چنين نباشد در حالى که تراوش وحى الهى است و کلام خدا همچون ذات پاکش بى انتهاست. نمونه هاى گوناگونى در اين زمينه در سوره هاى مختلف قرآن وجود دارد که آنچه را امام در اين دو جمله بيان فرموده براى انسان آشکارا و محسوس مى سازد.(16)
در توصيف سوّم و چهارم مى فرمايد: «نکات شگفت آور قرآن هرگز فانى نمى شود و اسرار نهفته آن هرگز پايان نمى پذيرد» (لاتَفْنى عَجائِبُهُ، وَ لا تَنْقَضِى غَرائِبُهُ).
ممکن است تفاوت اين دو جلمه در اين باشد که جمله اوّل (لاتَفْنى عَجائِبُهُ) اشاره به جاودانگى و ابدى بودن شگفتيها و زيباييها و حقايق برجسته قرآن مى کند، چرا که کتابهاى زيادى را مى توان نام برد که در عصر خود، بسيار شگفت آور و جالب بودند ولى با گذشت زمان گرد و غبار کهنگى بر آنها نشست و شگفتيهايش بى رنگ شد ولى قرآن هرگز چنين کتابى نيست; چرا که تمام کسانى که با آن آشنا هستند هميشه از مطالعه و غرو و بررسى در الفاظ و معانيش لذّت مى برند.
جمله دوّم اشاره به اسرار نهفته قرآن است که با گذشت زمان هر روز بخش تازه اى از آن آشکار مى گردد (فراموش نکنيد که «غرائب» جمع «غريب» از ماده «غربت» و «غروب» به معناى دور شدن از موطن، يا پنهان گشتن است و اين تعبير تناسب نزديکى با اسرار نهفته قرآن دارد).
در پنجمين و آخرين توصيف مى فرمايد: «ظلمات و تاريکيها جز در پرتو نور قرآن برطرف نخواهد شد!» (وَ لا تُکْشَفُ الظُّلُماتُ اِلاّ بِهِ).
نه تنها ظلمت جهل و تاريکى کفر و بى ايمانى و بى تقوايى، بلکه ظلمات در صحنه زندگى اجتماعى و سياسى و اقتصادى نيز بدون تعليمات قرآن از ميان نخواهد رفت.
امروز با اين که دنيا از نظر صنايع، فوق العاده پيشرفت کرده، ولى با اين حال انواع ظلمتها بر جامعه بشرى سايه شوم خود را گسترده است; جنگها و خونريزيها، ظلم و بى عدالتيها، فقر و بدبختى و از همه مهمتر ناآرامى هاى درونى همه جا را فراگرفته و تمام اينها نتيجه مستقيم ضعف ايمان و تقوا و فقر اخلاقى و معنوى است که بهترين راه درمان آن پناه بردن به قرآن است.
از همه اسفناک تر رها کردن قرآن و پناه بردن به آراى ظنّى و افکار قاصر بشرى در زمينه احکام است که گروهى از مسلمانان به خاطر دور بودن از قرآن گرفتار آن شدند.
***
نکته ها:
1ـ عواقب شوم دورى از قرآن و اهل بيت(عليهم السلام)
دورى از قرآن براى همه مسلمانان مايه زيان و خسران است مخصوصاً براى دانشمندان و علماى امّت. همان گونه که امام اميرمؤمنان على(عليه السلام) در خطبه بالا با دقيقترين و رساترين بيان نشان داده، که چگونه گروهى از همان قرن نخستين ظهور اسلام به خاطر فاصله گرفتن از قرآن و اهل بيت که شارحان الهى قرآنند، سرگردان و حيران مانده اند و به راه هايى که دون شأن عالم اسلامى است کشيده شده اند.
در اين جا حديث جالبى است که از گفتگوى «عُمَرِ بْنَ اُذْيْنَه»(17) يکى از ياران امام صادق(عليه السلام) با «ابن ابى ليلى»(18) که حقايق مهمّى در آن برملا شده است.
او مى گويد: روزى وارد بر «ابن ابى ليلى» شدم که از قضات بود، گفتم: مى خواهم چند مسأله از تو سؤال کنم ـ و من در آن موقع نوجوانى بودم ـ گفت فرزند برادر بپرس!
گفتم: شما جمعيّت قضات کار عجيبى داريد، مسأله اى در امور مالى يا مربوط به ازدواج و خون، نزد شما مطرح مى شود و در آن به رأى خود قضاوت مى کنيد; امّا همان مسأله نزد قاضى «مکّه» مطرح مى شود او رأى ديگرى صادر مى کند; و باز همان مسأله نزد قاضى بصره و قاضى يمن و قاضى مدينه مطرح مى شود آنها نيز آراى ديگرى صادر مى کنند که برخلاف آراى قبلى است; سپس همه شما نزد خليفه اى که شما را به منصب قضاوت نصب کرده است جمع مى شويد و از آراى مختلف، او را با خبر مى سازيد و او رأى همه شما را (با آن همه ضدّ و نقيضها) صحيح مى شمرد! در حالى که خداى شما يکى و پيامبرتان يکى و دين شما يکى است، آيا خداوند، شما را به اختلاف دعوت کرده و اطاعتش نموده ايد؟ يا شما را از آن نهى فرموده و نافرمانى کرده ايد؟ يا شما در تشريع احکام، شريک خدا هستيد و حق داريد هرچه مى خواهيد بگوييد و حکم صادر کنيد و بر او لازم است که راضى باشد؟ يا اين که خداوند، دين ناقصى را نازل کرده و از شما براى تکميلش يارى طلبيده است؟ يا دين کاملى را نازل کرده ولى رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم) در ابلاغ آن کوتاهى نموده؟ راستى چه پاسخ مى گوييد؟
«ابن ابى ليلى» گفت: از کجا هستى اى فرزندم؟ گفتم: از اهل بصره; گفت: از کدام قبيله اى؟ گفتم: از طايفه «عبدقيس»; گفت: از کدام شاخه هاى آن؟ گفتم: از «بَنى اُذينَه»; گفت: با «عبدالرحمان ابن اذينه» چه نسبتى دارى؟ گفتم: او جدّ من است.
در اين جا او به من خوش آمد گفت و مرا نزد خود نشانيد و گفت: برادرزاده سؤال کردى و خشونت به خرج دادى و در سخن خود اصرار ورزيدى و اعتراض کردى و من ان شاء الله جواب تو را مى گويم.
امّا سؤال تو درباره اختلاف آراى قضات، به دليل اين است که هر مسأله اى براى ما پيش آيد که بيانى در رابطه با آن، در کتاب الله و يا سنّت رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم) باشد، هرگز براى ما شايسته نيست که از کتاب و سنّت فراتر رويم و امّا مسائلى که براى ما پيش مى آيد و در کتاب الله و سنّت پيامبر از آن خبرى نيست، ما به رأى خود اخذ مى کنيم.
گفتم: اين کار درستى نيست که انجام داده اى! چرا که خداوند متعال مى فرمايد: «ما هيچ چيزى را در کتاب (قرآن) فروگذار نکرده ايم»; و نيز فرموده: «قرآن را براى تبيين همه چيز نازل کرديم»; به عقيده تو اگر کسى عمل به اوامر الهى کند و از نواهى او خوددارى کند، آيا وظيفه اى بر او هست که اگر انجام ندهد خدا او را عذاب کند يا اگر انجام دهد به او پاداش عطا نمايد؟
گفت: چگونه ممکن است پاداش بر چيزى دهد که امر به آن نکرده يا مجازات نسبت به چيزى کند که نهى از آن ننموده است؟
گفتم: اصولا چگونه ممکن است مسائلى پيش آيد که حکم آن در کتاب الله و سنّت پيامبر نباشد؟
گفت: فرزند برادرم! در حديثى از عمربن خطاب آمده که: در ميان دو نفر داورى کرد، کسى که از همه به او نزديکتر بود گفت: اى اميرمؤمنان! راه صحيح را پيمودى. عمر با تازيانه اى که در دست داشت بر او زد و گفت: «مادرت به عزايت بنشيند! به خدا سوگند خود عمر نمى داند راه صواب رفته يا خطا! اين رأيى بود که به اجتهاد خود گفتم، مرا در پيش روى خودم مدح نگوييد»!
من به او گفتم: من هم حديثى براى تو نقل مى کنم، گفت: بگو ببينم! گفتم: پدرم اين حديث را از «على بن ابى طالب» برايم نقل کرد که قضات سه طايفه اند; دو طايفه اهل هلاکتند و يک طايفه اهل نجات، امّا آن دو گروه که هلاک مى شوند گروهى هستند که عمداً قضاوت ظالمانه مى کنند و يا اجتهاد مى کنند و راه خطا مى روند; و اهل نجات کسى است که به امر الهى عمل کند.
اين حديث، حديث تو را باطل مى کند اى عمو! گفت: به خدا سوگند درست است اى فرزند برادر، پس تو مى گويى همه چيز در قرآن است؟
گفتم: خداوند چنين فرموده، و هيچ حلال و حرام و امر و نهى نيست مگر اين که در قرآن است خواه کسانى از آن آگاه شوند يا از آن آگاه نشوند. خداوند در قرآن از مسائلى خبر داده که ما نياز (فوق العاده اى) به آن نداريم چگونه ممکن است از امورى که نيازمنديم خبر نداده باشد؟ گفت: مثلا مانند چه مسائلى؟
گفتم: داستان آن دو مردى که يکى باغ مهمّى داشت و ديگرى با ايمان بود و دستش تهى.... (19)
گفت: (بسيار خوب) اين علوم قرآنى که مى گويى نزد کيست؟
گفتم: خودت مى دانى نزد کيست!
گفت: دوست دارم او را مى شناختم پاهاى او را با دست خود مى شستم و خادمش بودم و از او ياد مى گرفتم.
گفتم: تو را به خدا سوگند مى دهم آيا کسى را مى شناسى که وقتى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) درخواست بيان مطلبى مى کرد به او جواب مى داد و هنگامى که سکوت مى کرد پيامبر ابتدا مى فرمود؟
گفت: آرى او «على بن ابى طالب» بود.
گفتم: سؤال ديگرى دارم، آيا هرگز شنيده اى که على(عليه السلام) بعد از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) درباره حلال يا حرامى از کسى سؤالى کرده باشد؟
گفت: نه.
گفتم: آيا مى دانى که ديگران به او محتاج بودند و مسائل را از او مى گرفتند؟
گفت: آرى.
گفتم: پس تمام اين علوم هاى قرآنى نزد او بود.
گفت: او از جهان رفته، کجا دست ما به دامنش مى رسد؟
گفتم: در ميان فرزندانش جستجو کن! که اين علوم نزد آنهاست.
گفت: چگونه من به آنها دست پيدا کنم؟
گفتم: بگو ببينم اگر بيابانى باشد و راهنمايانى داشته باشد، آنها برخيزند و بعضى از راهنمايان خود را بکشند و بعضى را بترسانند تا فرار کنند و بعضى هم که مانده اند خود را پنهان سازند و آنها بدون راهنما بمانند و در ميان بيابان سرگردان شوند و هلاک گردند، درباره آنها چه مى گويى؟ (و مقصّر کيست و بايد چه کنند؟)
گفت: بايد به جهنم بروند! اين را گفت و رنگش پريد، صورتش زرد شد و دانه بهى را که در دست داشت محکم بر زمين زد به طورى که متلاشى شد و گفت: «اِنّا لِلهِ وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ».(20)
اين حديث که حقايق جالبى را در عبارت کوتاهى بازگو مى کند، نشان مى دهد که خطبه مورد بحث در ميان شيعيان عصر امام صادق(عليه السلام) معروف بوده و جوانان شيعه به خوبى از آن آگاه بوده اند.
2ـ قرآن و مسايل مستحدثه (جديد)
بعضى ايراد مى کنند و مى گويند جامعه بشرى در حال دگرگونى است و هر زمان مسائل تازه اى مطرح شود; چگونه قرآن مجيد که داراى احکام ثابت و غير متغيّرى است، بر جامعه انسانى که دائماً در حال تغيير و تحوّل است تطبيق مى کند؟ و چگونه مى تواند پاسخگوى مسائل مستحدثه باشد؟
پاسخ به اين سؤال با توجّه به يک نکته روشن مى شود و آن اين که: در قرآن مجيد دو گونه احکام وجود دارد: احکام جزيى و احکام کلّى، احکام جزيى مانند احکامى است که براى عبادات ذکر شده، طرز وضو و غسل و تيمّم و يا مسائلى همچون قبله و عدد نمازها و مانند آن.
منظور از مسائل کلّى، قواعد عامّى است که در قرآن مجيد وارد شده و شمول بسيار وسيع و گسترده اى دارد; مانند قاعده «وجوب وفادارى نسبت به هرگونه عقد و پيمان» (اَوْفُوا بِالْعُقُودِ(21)) و قاعده «لا حَرَجَ» (وَ ما جَعَلَ عَلَيْکُمْ فِى الدّينِ مِنْ حَرَجَ(22)) و قاعده «لاضَرَرَ» که از بعضى از آيات قرآن استفاده مى شود و امثال آن، که پاسخگوى نيازهاى انسانى در مسائل حقوقى و غيره مى باشد و اگر اصول و قواعد کلّى که از کلمات معصومين استفاده مى شود و اعتبار و حجّيت آن با قرآن مجيد ثابت شده، بر آن بيفزاييم مسأله روشنتر مى شود.
به تعبير ديگر: موضوعات دائماً در تغييرند و اصول کلّى ثابتند، دگرگونى موضوعات سبب مى شود که موضوع از تحت حکمى خارج شده و تحت حکم ديگرى قرار گيرد، به همين دليل امروز ما مى توانيم تمام مسائل مستحدثه را که ذکرى از آنها در کتاب و سنّت به طور خصوص نيامده، از آن قواعد کليّه استنباط کنيم و در کتابهاى مسائل مستحدثه بنويسم، و بهترين دليل بر امکان چيزى وقوع آن است.
شرح بيشتر درباره اين موضوع را در کتبى که به عنوان مسائل مستحدثه نوشته شده است جستجو کنيد.
3ـ چرا شگفتيهاى قرآن پايان نمى يابد؟
در جمله هاى اخير اين خطبه خوانديم که امام(عليه السلام) درباره قرآن مى فرمايد: «لا تَفْنى عَجائِبُهُ وَ لا تَنْقَضي غَرائِبُهُ; شگفتيهاى قرآن از ميان نمى رود و اسرار نهفته آن پايان نمى پذيرد» و به تعبير ديگر هر قدر زمان بگذرد و پژوهشگران دانشمند درباره اسرار آن بيشتر بينديشند، اسرار تازه اى را از اين کتاب آسمانى کشف مى کنند; اضافه بر اين، زيباييها و شگفتيهاى آن همچنان به طراوت خود باقى است و هرگز کهنه نمى شود، به همين دليل همه ما اين حقيقت را با تجربه دريافته ايم که هرگز از خواندن و تکرار آن خسته و ملول نمى شويم.
دليل اين مطلب يک نکته است و آن اين که قرآن کلام خداست و کلام خدا همچون ذات پاکش نامحدود و بى انتهاست، کلام مخلوق نيست که همچون فکر و عقل او محدود باشد; بعلاوه چون مخاطبين قرآن همه انسانها تا دامنه قيامتند، خداوند سهمى براى هر کدام در اسرار اين کتاب آسمانى قرار داده است.
اين سخن را با حديث پر معنايى از امام صادق (ع) پايان مى بريم، در اين حديث از امام «على بن موسى الرضا» (ع) نقل شده كه: مردى از امام صادق (ع) پرسيد: «ما بال القرآن لا يزداد على الدّرس و النّشر الّا غضاضة، چرا قرآن بر اثر كثرت انتشار و تكرار تلاوت و تدريس، كهنه نمى شود، بلكه هر روز شاداب تر است»؟ امام در پاسخ فرمود: «لانّ اللّه تبارك و تعالى لم يجعله لزمان دون زمان و لا لناس دون ناس فهو فى كلّ زمان جديد و عند كلّ قوم غضّ الى يوم القيامة، زيرا خداوند متعال آن را براى زمان معين يا گروه خاصّى قرار نداده (و مخاطبين آن تمام انسانها در طول تاريخند)، به همين دليل در هر زمان تازه است و تا روز قيامت نزد هر قومى با طراوت و شاداب مى باشد».
***
پی نوشت:
1. بايد توجّه داشت جمله اوّل (ما فَرَّطْنا فِى الْکِتابِ مِنْ شَىء) عين همان چيزى است که در آيه 38 سوره انعام آمده، ولى جمله دوّم (فيه تبيان لکل شىء) مضمون و محتواى آيه 89 سوره نحل است که مى فرمايد: «وَنَزَّلْنا عَلَيْکَ الْکِتابَ تِبْياناً لِکُلِّ شَىء» نه اين که عين همان جمله بوده باشد.
2. سوره نساء آيه 82.
3. تفسير نورالثقلين، ج 3، ص 74 ـ اصول کافى، ج 1، ص59 (در معناى اين روايت دو احتمال داده شد نخست اين که «لو» شرطيه باشد و ديگر آن که تمنّى باشد و «الا» گاه به عنوان «اِلاّ» استثنائيه و گاه به صورت «الا» براى تنبيه گفته شده ـ به مرآة العقول، ج 1، ص 202 مراجعه شود).
4. سوره مائده، آيه 1.
5. سوره حج، آيه 78.
6. سوره بقره، آيه 233.
7. سوره حشر، آيه 7.
8. سوره نحل، آيه 44.
9. اصول کافى، ج اوّل، ص 61. (مرحوم کلينى در همين باب روايات متعدّد ديگرى نقل کرده است.)
10. کلمات قصار نهج البلاغه، حکمت 313.
11. نهج البلاغه، خطبه 158.
12. الدرّالمنثور، ج 4، ص 127 و 128.
13. الاتقان، نوع 65 از علوم استفاده شده از قرآن.
14. «اَنيق» از ماده «اَنَق» (بر وزن رَمَق) به معناى شىء زيبا و شگفت آور است و گاه به معناى فرح و سرور نيز به کار رفته، چرا که لازمه مشاهده اشياى زيبا و شگفت آور است (مقاييس و صحاح و لسان العرب).
15. علاقه مندان به توضيح بيشتر مى توانند به کتاب پيام قرآن، ج 8، ص 114 به بعد تحت عنوان «اعجاز قرآن از نظر فصاحت و بلاغت» مراجعه نمايند.
16. براى توضيح بيشتر در اين زمينه به همان منبع قبل، ص 134 به بعد مراجعه فرماييد.
17. «عمر بن اذينه» از بزرگان علماى شيعه از اهل بصره است و از طريق مکاتبه سؤالاتى از امام صادق(عليه السلام) داشت و صاحب بعضى از تأليفات در احکام دين و مورد اعتماد و وثوق بود او در زمان «مهدى عباسى» (به خاطر رابطه نزديکش با اهل بيت و امام صادق(عليه السلام)) تحت تعقيب قرار گرفت و به يمن فرار کرد و در همان جا وفات يافت.
18. «ابن ابى ليلى» از فقهاى معروف اهل سنّت، نامش «محمد بن عبدالرحمن» است، ولى در حديث بالا گفتگوى «ابن اذينه» را با عبدالرحمن پدر او مى خوانيم امّا در کتاب مصادر نهج البلاغه آمده است که گفتگوى «ابن اذينه» با «محمّد» فرزند او بوده که از زمان بنى اميّه تا ايّام حکومت «منصور عبّاسى» عهده دار منصب قضاوت در کوفه بود، در حالى که پدرش «عبدالرحمن» از فقهاى عصر على(عليه السلام) محسوب مى شود و هنگام خروج بر «حجاج بن يوسف»، کشته شد (بنابراين «ابن اذينه» که از ياران امام صادق(عليه السلام) است با «محمد» معاصر بوده، نه با پدرش «عبدالرحمن»).
19. به تفسير نمونه، ذيل آيات 32 به بعد سوره کهف مراجعه فرماييد.
20. مستدرک الوسائل، ج 17، ص 245، ح 13 ـ اين حديث را در کتابهاى فراوان ديگرى نقل کرده اند.
21. سوره مائده، آيه 1.
22. سوره حج، آيه 78.