وقایع روز پانزدهم محرم
۱۸ مهر ۱۳۹۵ 0 فرهنگ و اجتماع۱- ظهور دولت صفويّه ۹۰۶
قمرى كه اول ايشان شاه اسماعيل فرزند حيدر و تاريخ جلوسش مطابق با كلمه مَذهبُنا حَق است و آخر ايشان سلطان حسين صفوى در سال ۱۱۴۰ قمرى به قتل رسيد مى باشد كه تقريبا ۲۳۴ سال سلاطين صفويّه حكومت كرده اند.
۲- جنگ خيبر
در سال ۷ قمرى جنگ خيبر روى داد كه هفت قلعه داشت: ناعم - قموص - كتيبه - شِقّ- نَطاة - وَطيح - سُلالم، پيغمبر اسلام بعد از مراجعت از حُديبيّه نزديك به بيست روز در مدينه بود فرمود آماده جنگ باشند هزار و چهار صد نفر راه خيبر را پيش گرفتند. و با جنگ بعضى از قلعه ها را فتح نمودند قلعه قموص را محاصره كردند حضرت پيغمبر را درد شقيقه (درد نيمه سر و نيمه روى) پيدا شد كه نتوانست در ميدان حاضر شود هر روز يك نفر را مى فرستاد شب بدون فتح برمى گشت روزى ابوبكر را و روزى عمر را فرستاد همانطور بدون فتح برمى گشتند حضرت فرمود فردا پرچم را به دست كسى دهم او جنگ كننده اى باشد كه فرار نكند دوست مى دارد خدا و رسول خدا را و او را خدا و رسول خدا دوست دارد فردا پرچم را بدست علىعليهالسلام داد حضرت علىعليهالسلام نزديك حصار قموص رفت و مرحب را كشت و عنتر و مُرّه و ياسر و غير هم را به قتل رسانيد و ديگر يهوديان دروازه قموص را بستند و به آنجا پناهنده شدند على عليهالسلام آن در آهنين را از جا بركند و بر خود سپر قرار داد و جنگ نمود سپس بر خندق پل كرده لشكر عبور كردند و بعد ۴۰ ذراع به پشت سر پرتاب نمود و جنگ خيبر را در ۲۴ رجب نيز نوشته اند.
در سال ۷ قمرى پس از جنگ خيبر موقعي كه حضرت پيامبر به نواحى خيبر رسيد حضرت على عليهالسلام را به نزد يهوديان خيبرى فرستاد خداوند در دل ساكنان قريه فدك رعبى افكند به قصد امان يافتن از اين بيم به قولى نصف فدك و به روايتى تمام آن را به رسول خدا دادند چون فدك به نيروى نظامى فتح نشد لذا به مالكيّت خاص رسول خدا درآمد.
جبرئيل نازل شد و گفت خداوند مى فرمايد كه حق ذوالقربى را بدهد حضرت فرمود خويشان من كيست و حق آنها چيست عرض كرد، فاطمه، پس بستانهاى فدك را به او ده پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم فاطمه را به نزد خود خواند و نامه اى نوشت كه آن نامه را بعد از رحلت حضرت به ابوبكر نشان داد و فرمود اين نامه رسول خدا راجع به من و فرزندانم است. ولى بعد از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم ابوبكر از زهراءعليهالسلام گرفت. مرحوم صدر در كتاب فدك در تاريخ از صواعق محرقه نقل مى كند كه عمر در آغاز خلافتش به ورثه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم سپرد.
باز عثمان به عنوان معاش به مروان حكم بخشيد، در زمان خلافت معاويه آنرا سه بخش نمود سهمى به مروان حكم و سهمى به عمر و بن عثمان و سهمى به فرزند خود يزيد داد و در حكومت مروان حكم تمام آن به اختيار وى درآمد بعد در دست عمر بن عبدالعزيز قرار گرفت او فدك را به فرزندان فاطمه برگرداند سپس عبدالملك آنرا از بنى فاطمه گرفت تا انقراض دولت آنها در اختيار بنى مروان بود ابوالعباس سفّاح با قيام خود و به چنگ آورى خلافت فدك را به عبدالله بن حسن بن حسن بن على عليهالسلام سپرد بعد از او منصور از آنها گرفت پس از مدتى مهدى بن منصور به خاندان فاطميّين داد بعد موسى بن مهدى از دستشان گرفت از اين پس در دست عباسيّون بود تا نوبت خلافت به مأمون رسيد در سال ۲۱۰ آنرا به فاطميان داد و بعد از آن حكومت به متوكل عباسى رسيد فدك را از فاطميان گرفت و به عبدالله بن عمر و بازيار بخشيد و او بشران را به مدينه فرستاد درختهاى خرما را در فدك بريد و پس از بازگشت فلج گرديد، بدين ترتيب رابطه فدك و فاطميان با خلافت متوكل عباسى و بخشيدن آن به بازيار به پايان مى رسد.
ناگفته نماند كه فدك قريه اى در حجاز است و فاصله آن تا مدينه در آن زمان سه روز راه بود اين قريه سرزمين يهودى نشين بود كه طائفه اى از يهوديان در آن زندگى مى كردند و درآمد فدك ساليانه در حدود بيست و چهار هزار يا هفتاد هزار دينار بود چنان كه در بحار نوشته شده.
علتى كه امير المؤمنين بعد از رسيدن به خلافت فدك را ترك كرد:
(بحار جلد ۲۹ صفحه ۳۹۵ - علل الشرايع جلد ۱ صفحه ۱۵۴)
۱- عن ابى بصير عن ابى عبدالله عليهالسلام قال قلت له لِمَ لم ياخذ اميرالمؤمنين عليهالسلام فدك لمّا ولى الناس؟ ولاىّ علّة تركها؟ فقال لانّ الظالم و المظلومة قد كانا قدما على اللّه عزّ و جلّ و اثاب اللّه المظلومة و عاقب الظالم فكره ان يسترجع شيئا قد عاقب اللّه عليه غاصبه و اثاب عليه المغصوبة.
۲- عن ابراهيم الكرخى قال سئلت ابا عبداللّهعليهالسلام فقلت له لاىّ علة ترك امير المؤمنين عليهالسلام فدكا لمّا ولى الناس؟ فقال: للاقتداء برسول الله صلىاللهعليهوآلهوسلم لمّا فتح مكه و قد باع عقيل بن ابى طالب داره فقيل له: يا رسول اللّه الّ ا ترجع الى دارك؟ فقال صلىاللهعليهوآلهوسلم و هل ترك عقيل لنا دارا انّا اهل بيت لا نسترجع شيئا يؤ خذ منّا ظلما فلذلك لم يسترجع فدكا لمّا ولّى.
۳- عيون ج ۲ ص ۸۶ على بن الحسن بن على بن فضال عن ابيه عن ابى الحسن الرضاعليهالسلام قال سئلته عن امير المؤمنين لِمَ لَمْ يسترجع فدكا لمّا ولىّ امر النّاس؟ فقال لانّا اهل بيت اذا ولينا اللّه عزّ و جلّ لا ياءخذ لنا حقوقنا ممن ظلمنا الّا هو و نحن اولياء المؤمنين انّما نحكم لهم و ناءخذلهم حقوقهم ممّن يظلمهم و لا ناخذ لانفسنا.
ثانيا لو ارجع عليهالسلام فدكا لاتّهم بالخيانة و اغتنام الفرصة حيث كان اكثر الناس فى ذلك الزمان على ضلال و جهالة و كانوا يعتقدون صحة الاولين او على الاقل احتمالهم صحته.
يعنى: على بن الحسين از پدرش نقل مى كند كه از حضرت امام رضاعليهالسلام سوال كردم راجع به اينكه چرا حضرت على فدك را نگرفت امام رضاعليهالسلام فرمود زماني كه على عليهالسلام ولىّ امر مسلمين شد فرمود زماني كه خداوند ما را ولىّ نمود حقوقمان را نمى گيرد از كسى كه به ما ظلم كرده مگر خدا و ما اولياء مؤمنين هستيم البته حكم مى كنيم براى مؤمنين و حقوقشان را مى گيريم از كسى كه ظلم كرده اما براى خودمان نمى گيريم.
منبع:
کتاب حوادث الایام، سید مهدی مرعشی نجفی