رَايَةُ ضَلَالٍ قَدْ قَامَتْ عَلَى قُطْبِهَا وَ تَفَرَّقَتْ بِشُعَبِهَا، تَكِيلُكُمْ بِصَاعِهَا وَ تَخْبِطُكُمْ بِبَاعِهَا، قَائِدُهَا خَارِجٌ مِنَ الْمِلَّةِ، قَائِمٌ عَلَى [الضَّلَّةِ] الضِّلَّةِ. فَلَا يَبْقَى يَوْمَئِذٍ مِنْكُمْ إِلَّا ثُفَالَةٌ كَثُفَالَةِ الْقِدْرِ أَوْ نُفَاضَةٌ كَنُفَاضَةِ الْعِكْمِ، تَعْرُكُكُمْ عَرْكَ الْأَدِيمِ وَ تَدُوسُكُمْ دَوْسَ الْحَصِيدِ، وَ تَسْتَخْلِصُ الْمُؤْمِنَ مِنْ بَيْنِكُمُ اسْتِخْلَاصَ الطَّيْرِ الْحَبَّةَ الْبَطِينَةَ مِنْ بَيْنِ هَزِيلِ الْحَبِّ.
قَامَتْ عَلَى قُطْبِهَا: بر مدارش ايستاد، تمثيلى است براى انتظام و استحكام.شُعَب: جمع «شعبة»، فرعها، شاخه ها.تَكِيلُكُمْ: (چنانكه چيزى را به كيل و پيمانه مى ريزند همچنين) شما را به پيمانه (هلاكت) خواهند ريخت.تَخْبِطُكُمْ بِبَاعِهَا: شما را بطور وسيع و با دست باز سركوب ميكند، «خبط الشجرة» با ضربات عصا شاخ و برگ درخت را ريخت، «خبط البعير بيده الارض»: شتر دستانش را به زمين كوبيد، «باع»، يعنى فاصله بين دو دست وقتى كه كاملا از هم باز شده باشد.الثُفَالَة: افراد پست و فرومايه، «الثّافِل»: رسوبات هر چيز، «ثفالة القدر» ته مانده ديگ.نُفَاضَة: آنچه با تكاندن چيزى به اطراف مى ريزد.العِكْم: جوال، بقچه اى كه زنان ذخيره هاى خود را در آن مى پيچند.الْعَرْك: بسختى مالش دادن.الَادِيم: پوست دباغى شده.الْحَصيد: درو شده.الْبَطِينَة: چاق، سمين.
تَكيل: پيمانه ميكند يعنى هلاك ميكندصَاع: پيمانه مخصوصى است كه در حدود سه كيلو ميباشدتَخبِط: فرو مى ريزد مثل ريختن برگ از درختبَاع: عصا، دراز كردن دست اندازه بمقدار گشودن دو دستثُفالَة: ته نشين: درده روغن و مانند آننَفاضَة: چيزهاى خرد و ريز كه با تكان دادن ريخته مى شودعَكم: كيسه و سبد كه در آن چيز مى گذارنددَوس: درو كردنحَصيد: زراعتى كه وقت درو كردن آن رسيدهبَطينَة: دانه چاق و درشتهَزيل: لاغر
ضلالت را مى نگرم كه چون درختى استوار، قامت برافراشته و شاخه هاى خود را به اطراف پراكنده است. براى شما به پيمانه خود مى پيمايد و شما را در زير مشتها فرو مى كوبد. پيشواى آن از ملت اسلام بيرون است و در گمراهى خويش پاى مى فشرد. آن روز كسانى كه از شما باقى بمانند، مردمى حقيرند، چون ته مانده هاى ديگ يا خرد و ريزهايى كه از بارها بر زمين ريزد. آنسان، كه چرم را در دباغى فرو مالند و گندم درو شده را فرو كوبند، شما را نيز فرو مالد و فرو كوبد. و مؤمنان را از ميان شما جدا كند، آنسان، كه پرنده اى دانه هاى فربه را از دانه هاى لاغر جدا مى كند.
مشاهده مى كنم دولت ضلالت بر محور خود به پا شده، و با شاخه هايش همه جا پراكنده گرديده، شما را با كيل خود وزن مى كند، و با همه دست خود بر سرتان مى كوبد،پرچمدار اين حكومت از دين خارج است، و بر سكوى گمراهى ايستاده، آن زمان از شما جز به مانند باقى مانده ته ديگ، يا به مثل خرده دانه اى كه در ته بقچه مانده چيزى باقى نماند. دولت ضلالت شما را به مانند به هم پيچيده شدن چرم به هم مى مالد، و همچون كوبيدن خرمن مى كوبد، اين سركشان همچون پرنده اى كه دانه درشت را از دانه ريز جدا مى كند مؤمن را از ميان شما جدا مى كنند.
پرچم گمراهى بر پايه هاى خود بر افراشته شده و طرفداران آن فراوان گشته شما را با پيمانه خود مى سنجند و سركوب مى كنند، پرچمدارشان (معاويه)، از ملّت اسلام خارج و بر راه گمراهى ايستاده است.5. خبر از كشتار و فساد بنى اميّه:پس آن روز كه بر شما دست يابند جز تعداد كمى از شما باقى نگذارند، چونان باقى مانده غذايى اندك در ته ديگ يا دانه هاى غذاى چسبيده در اطراف ظرف. شما را مانند پوست هاى چرمى به هم پيچانده مى فشارند، و همانند خرمن شما را به شدّت مى كوبند، و چونان پرنده اى كه دانه هاى درشت را از لاغر جدا كند، اين گمراهان، مؤمنان را از ميان شما جدا ساخته نابود مى كنند.
درفش گمراهى را مى بينم -چون درختى تناور- بر پاى مانده و شاخه ها به هر سو دوانده. به پيمانه خود به شما مى پيمايد، و هر ستم كه تواند به شما مى نمايد. امير آن از ملّت اسلام برون افتاده است و در حيرت گمراهى ايستاده. پس، آن روز از شما باقى نماند، جز اندكى بى مقدار، همچون دردى كه در ته ديگ ماند يا خرده هايى كه بر زمين ريزد از تنگ بار. چون پوست، شما را مى پيرايد و چون كشت درو شده، خرد مى نمايد. مؤمن را از جمع شما مى گزيند، چنانكه مرغ دانه درشت را از دانه لاغر بر مى چيند.
قسمت چهارم خطبه: (امام عليه السّلام در اين فصل از تباهكاريها و احوال مردم آخر الزّمان خبر مى دهد:)(9) اين بيرق فتنه و فساد (در آخر الزّمان) بيرق گمراهى است كه بر قطب و ميان ضلالت بر پا شده است و با شعبه ها و شاخه هايش پراكنده گرديده (همه جا را فرا مى گيرد) شما را به پيمانه خود وزن ميكند (گمراه مى نمايد) و با دست خود (چون چارپاى چموش) شما را مى كوبد (ذليل و خوار مى گرداند)(10) قائد و پرچمدار آن بيرق از ملّت اسلام خارج و بر (راه) ضلالت ايستاده است، پس در آنروز از شما (مسلمانان) باقى نماند مگر ته مانده اى (كمى) مانند آنچه در ته ديگ باقى است، يا خرده اى چون خرده دانه اى كه در ته جوال مى ماند،(11) بيرق ضلالت و گمراهى شما را مى مالد مانند ماليدن چرم دبّاغى و مى كوبد مانند كوفتن كشت درو شده (شما را بمنتهى درجه خفيف و خوار مى سازد) مؤمن خدا پرست را (براى آزردن) از ميان شما جدا ميكند مانند پرنده كه دانه فربه را از ميان دانه لاغر بيرون مى كشد.
(گويا مى بينم:) پرچم گمراهى بر جايگاه خود نصب و محکم شده، و طرفداران آن همه جا پراکنده گشته اند. شما را با پيمانه خود مى پيمايد (و با معيارهاى خود مى سنجد) و با دست هاى گشاده خويش، شاخ و برگ شما را فرو مى ريزد. رهبر اين گروه، از آيين اسلام خارج است و بر پايه گمراهى و ضلالت ايستاده; (کار به جايى مى رسد که) در آن روز جز تعداد کمى از شما باقى نمى ماند. همانند ته مانده ديگ و يا خرده نانهائى که در ته کيسه باقى مانده و به هنگام تکان دادن فرو مى ريزد (به اين هم قناعت نمى کنند; بلکه) شما را همچون پوست هايى که (به هنگام دبّاغى) به هم مى پيچند، تحت فشار قرار مى دهند و همچون زراعت درو شده مى کوبند و پايمال مى کنند، افراد با ايمان (و ممتاز) را از ميان شما جدا مى سازند (و نابود مى کنند;) همان گونه که پرندگان، دانه هاى درشت را از دانه هاى لاغر جدا مى سازند (و مى بلعند).
پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج4، ص: 535-532
جبّاران بنى اميّه همه چيز را درهم مى کوبند:جمعى از شارحان نهج البلاغه اين بخش از خطبه را جدا از بخش هاى سابق دانسته اند و معتقدند در ميان اين دو، مطالب ديگرى بوده است که مرحوم «سيّد رضى» طبق روشى که دارد - که از هر خطبه قسمت هايى را که برجستگى بيشترى، مخصوصاً از نظر فصاحت و بلاغت دارد، بر مى گزيند و بقيّه را حذف مى کند - قسمت هاى ميانى اين دو بخش را انداخته است و لذا اين دسته از شارحان اين بخش را اشاره به حوادث و فتنه هاى آخرالزّمان مى دانند.در حالى که بعضى ديگر، مانند «ابن ميثم بحرانى» معتقد به ارتباط ميان اين بخش و بخش هاى سابق هستند و آن را اشاره به گمراهان بنى اميّه و حکّام ظالم و جائر و بى دين آنها مى دانند و اين احتمال نزديکتر به نظر مى رسد. زيرا مرحوم «سيّد رضى» به هنگام گزينش بخش هاى مختلف يک خطبه، معمولا با کلمه «و منها» آنها را از هم جدا مى کند; همان گونه که در قسمت هاى نخستين همين خطبه مشاهده مى کنيم که در دو مورد بخش ها را با تعبير «و منها» جدا کرده است.به هر حال، مى فرمايد: «(گويا مى بينم:) پرچم گمراهى بر جايگاه خود نصب و محکم شده، و طرفداران آن، همه جا پراکنده گشته اند». (رَايَةُ ضَلاَل قَدْ قَامَتْ عَلَى قُطْبِهَا، وَ تَفَرَّقَتْ بِشُعَبِهَا).با اينکه خبر از حوادث آينده است تا مردم خود را براى آن آماده کنند و ضايعات و زيان هايش به حداقل برسد، ولى با اين حال، آن را به صورت فعل ماضى بيان فرموده; اشاره به اينکه اين برنامه حتماً واقع خواهد شد! همان طور که در تعبير معروف اُدبا آمده است که مضارع متحقّق الوقوع، به منزله ماضى است.تعبير به «قَدْ قَامَتْ عَلى قُطْبِهَا» اشاره به اين است که اين پرچم ضلالت که از سوى خاندان فاسد و مفسد بنى اميّه برپا مى شود، چنان محکم خواهد شد که به اين آسانى از جا کنده نمى شود.جمله «تَفَرَّقَتْ بِشُعَبِهَا» گر چه ظاهراً سخن از پراکندگى شاخه هاى اين پرچم است، ولى در واقع منظور پراکنده شدن طرفداران آن در تمام بلاد اسلامى است.سپس مى افزايد: اين پرچم (اشاره به طرفداران پرچم است) «شما را با پيمانه خود مى پيمايد (و با معيارهاى خود مى سنجد) و با دست هاى گشاده خويش شاخ و برگ شما را فرو مى ريزد!»(تَکِيلُکُمْ(1) بِصَاعِهَا، وَ تَخْبِطُکُمْ بِبَاعِهَا(2)).اشاره به اينکه: آنها با معيارهاى خود شما را مى سنجند; هر کس با معيارشان هماهنگ باشد، مطلوب و آنها که هماهنگ نيستند نامطلوبند. اين احتمال نيز وجود دارد که منظور از جمله اوّل اين است که آنها تمام مقدّرات شما را در دست مى گيرند و به هر کس آنچه بخواهند مى دهند.جمله «تَخْبِطُکُمْ بِبَاعِهَا» - با توجّه به اينکه «تَخْبِطُ» در اينجا به معناى فروريختن برگ درخت با ضربات چوب است و «بَاع» به معناى دست هاى گشاده مى باشد - اشاره به اين است که آنان تا آنجا که دستشان مى رسد، شاخ و برگ شما را فرو مى ريزند و شما را به ضعف و ذلّت مى کشانند و اين است راه و رسم يک حکومت ظالم و خودکامه که همه چيز را با معيارهاى خود مى سازد و هر که با او هماهنگ نيست، محکوم به فنا است.سپس امام(عليه السلام) به رهبر اين حکومت خودکامه بيدادگر اشاره کرده، مى فرمايد: «رهبر اين گروه از آيين اسلام خارج است و بر پايه گمراهى و ضلالت ايستاده!» (قَائِدُهَا خَارجٌ مِنْ الْمِلَّةِ، قائِمٌ عَلَى الضِّلَّةِ).اين جمله که اشاره به معاويه يا ساير حکّام بنى اميه است، ناظر به اين معناست که رهبران اين گروه نه تنها مطابق قوانين اسلام عمل نمى کنند و ضروريّات دين را زير پا مى نهند، بلکه پايه و اساس کارشان گمراهى و اصرار بر ضلالت است; همانگونه که تاريخ بر اعمال و برنامه هاى آن ها گواهى مى دهد.امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن، به پايان دردناک و غم انگيز اين ماجرا اشاره کرده مى فرمايد: «(کار به جايى مى رسد که) در آن روز جز تعداد کمى از شما باقى نمى ماند: همانند ته مانده ديگ، خرده نان هائى که در ته کيسه باقى مانده و به هنگام تکان دادن، فرو مى ريزد!». (فَلاَ يَبْقَى يَوْمَئِذ مِنْکُمْ إِلاَّ ثُفَالَةٌ(3) کَثُفَالَةِ الْقِدْرِ، أَوْنُفَاضَةٌ(4) کَنُفَاضَةِ الْعَکْمِ(5)).اين تعبير اشاره به اين است که آنها که از اين فتنه جان سالم بدر مى برند، بسيار اندکند و غير قابل توجّه! زيرا، آنها ظالمان احدى از مؤمنان با شخصيّت را سالم نمى گذارند.به اين هم قناعت نمى کنند بلکه: «شما را همچون پوست هايى که (به هنگام دبّاغى) به هم مى پيچند، تحت فشار قرار مى دهند و همچون زراعتِ درو شده مى کوبند و پايمال مى کنند!». (تَعْرُکُکُمْ(6) عَرْکَ الأَدِيمِ(7)، وَ تَدُوسُکُمْ(8) دَوْسَ الْحَصِيدِ).«و افراد با ايمان (و ممتاز) را از ميان شما جدا مى سازند (و نابود مى کنند;) همان گونه که پرندگان، دانه هاى درشت را از دانه هاى لاغر جدا مى کنند (و مى بلعند)». (وَ تَسْتَخْلِصُ الْمُؤْمِنَ مِنْ بَيْنِکُمُ اسْتِخْلاصَ الطَّيْرِ الْحَبَّةَ الْبَطِينَةَ(9) مِنْ بَيْنِ هَزِيلِ(10) الْحَبِّ).اشاره به اينکه آنها به همه ستم مى کنند، ولى نسبت به مؤمنانِ باشخصيت و ممتاز، ستم مضاعفى دارند.****نکته:يک قانون کلّى درباره حکومت هاى خودکامه!گر چه امام(عليه السلام) اين بخش از خطبه را به عنوان پيشگويى، درباره بنى اميّه و آينده حکومت آنان (به احتمال قوى) بيان فرموده، ولى به نظر مى رسد اين يک قانون کلّى درباره تمام حکومت هاى خودکامه و ستمگر است. آنها پايه هاى پرچم ضلالت را محکم مى کنند و به هر سو شاخه هاى خود را مى گسترانند. همه چيز را با معيارهاى موافق منافع خود مى سنجند و همه مخالفان را درهم مى کوبند و پايمال مى کنند و افراد برجسته آنها را مخصوصاً هدف قرار داده و به زودى از ميان برمى دارند; نه رحم و نه عواطف انسانى براى آنها مطرح است و نه قانون و نه حقوق بشر; که نمونه هاى آن را در عصر و زمان خود نيز آشکارا مى بينيم.****پی نوشت:1. «تکيل» از مادّه «کيل» (بر وزن ذيل) به معناى پيمانه است و غالباً در مورد موادّ غذايى مانند گندم و جو به کار مى رود; ولى گاه به صورت مجازى در مورد هرگونه سنجش نيز استعمال مى شود.2. «باع» در اصل به معناى فاصله ميان سرانگشتان دو دست است، هنگامى که انسان کاملا دستها را به طرف راست و چپ باز کند; ولى در بسيارى از مواقع، در معناى مجازى قدرت کامل يک انسان بکار مى رود و «طول باع» اشاره به توانايى زياد است.3. «ثُفاله» از مادّه «ثفل» (بر وزن هفت) به معناى رسوب کردن تفاله هاست و گاه به معناى باقيمانده هاى بى مصرف هر چيزى بکار مى رود.4. «نُفاضه» از مادّه «نفض» (بر وزن نبض) به معناى حرکت دادن چيزى، به منظور اينکه آنچه به آن چسبيده است، بريزد و «نفاضه» به آن اشيايى که ريزش مى کند، گفته مى شود.5. «عِکم» (بر وزن فکر) به معناى کيسه، يا جوال است که در آن چيزى نگهدارى مى کنند.6. «تعرک» از مادّه «عرک» (بر وزن ارک) به معناى مالش محکم است و ميدان جنگ را از اين جهت «معرکه» مى گويند که طرفين يکديگر را درهم مى کوبند.7. «اديم» در اصل به معناى پوسته هر چيزى است; ولى بيشتر به چرم و پوست حيوانات اطلاق مى شود.8. «تدوس» از مادّه «دوس» (بر وزن قوس) به معناى پايمان کردن شديد است.9. «بطينه» از مادّه «بطن» به معناى شکم گرفته شده; و به افراد، يا دانه هاى چاق و فربه اطلاق مى شود و به تعبير ديگر: «بطينه» به معناى شکم بزرگ است.10. «هزيل» نقطه مقابل «بطين» به معناى شىء لاغر و کم گوشت و سبک وزن است و به سخنان بى محتوا و شوخى، واژه «هزل» اطلاق مى شود، که آن هم به معناى سبک وزن بودن است.
«رايه ضلال قد قامت علي قطبها و تفرقت بشعبها تكيلكم بصاعها و تخبطكم بباعها، قائدها خارج من المله قائم علي الضله، فلا يبقي يومئذ منكم الاثفاله كثفاله القدر، او نفاضه كنفاضه العكم، تعرككم عرك الاديم و تدوسكم دوس الحصيد، و تستخلص المومن من بينكم استخلاص الطير الحبه البطينه من بين هزيل الحب» (اين فتنه كه شما در آن قرار داريد، پرچم گمراهي است كه بر قطب خود ايستاده و دستهها و گروههاي آن، در جوامع پراكنده است اين پرچم (فتنه) شما را با پيمانه خود تدريجا خواهد گرفت و شما را با دستش خواهد زد. رهبر پيشرو اين پرچم از ملت اسلام خارج و مصر برگمراهي است. و در چنان روزي (استحكام فتنه و پراكنده شدن دستهها و گروههايش در جوامع) از شما نخواهد ماند مگر تهماندهاي مانند تهمانده ديگ و بقيه ناچيزي در ظرف بار كه (بيرون ريختني است) آن فتنه شما را سخت ميمالد مانند پوست دباغي و آرد ميكند مانند غلات درو شده و انسان مومن را از ميان شما برميگزيند مانند برگزيدن مرغ دانه درشت را از ميان دانههاي ريز).جملات فوق بنا به گفته مرحوم هاشمي خوئي از جملات گذشته منقطع است. سيد رضي رحمهالله عليه از سخنان آن حضرت برگزيده و ماقبل آن را انداخته است.علائم و حوادثي كه در فتنههاي آخر الزمان تحقق مييابد:در منابع معتبر اسلامي حوادث و فتنهها و علائم متعددي به آخرالزمان نسبت داده شده است. از آن جمله در سخنان اميرالمومنين عليهالسلام چنين آمده است: پرچم ضلالت بر قطب خود نصب ميشود، يعني چنان نيست كه تباهيها يك جريانات زودگذر باشد، بلكه حاميان و هواداران انحرافات و خودكامگيها، براي تاخت و تازهاي خود ميداني باز ميكنند و پرچمها بلند مينمايند و حتي باصطلاح ايدئوژيها ميسازند و عقائدي را وضع ميكنند و آنگاه بنام مكتب و علم و فلسفه و ايدئولوژي مغزها را شستشو و ارواح آدميان را از اعتدال و جويندگي رشد و كمال منحرف ميسازند. گاهي اين ضلالت بحدي شدت پيدا ميكند كه صريحا ميگويند: انديشه يعني چه؟ تعقل كدام است؟ حق چه معنا ميدهد؟ عدالت به چه درد ميخورد؟ رشد و كمال چه صيغهاي است؟ همه اين انكار و ترديدها و طنز و سخريهها را بطوري ماهرانه تبليغ و بيان ميكنند كه سادهلوحان آنها را باور نموده و حتي به دفاع از آنها نيز ميپردازند! فتنهاي كه اينگونه انحرافات را شايع ميسازد، همه انسانها را بيك منوال تحت تاثير قرار نميدهد، عدهاي را درباره مسائل فوق حساستر ميكند. گروهي را كلافه مينمايد، و بعضي ديگر را بكلي تحت تاثير قرار ميدهد و تباه ميسازد.رهبر پيشرو اين فتنه خارج از ملت اسلام و قائم بر ضلالت است. طلايهداران آن فتنه يا فتنههاي گمراه كننده، خود گمشدگان و گمراهان بيابان بيسرو ته جهل و حماقت و مقاومت بر خود محوري و خودكامگي هستند كه در ميان طوفانهاي مهلك من، من، من … مغز و رواني سالم براي آنان نمانده است. و چون اشكال مختلفي از قدرت را در اختيار دارند، لذا اكثريت را كه جانداران سطحي و منفعت طلب و لذت گرا هستند بسوي خود جلب ميكنند كه بقول امام ابي عبدالله حسين بن علي عليهماالسلام: «الناس عبيد الدنيا و الدين لعق علي السنتهم يحوطونه ما درّت به معائشهم و اذا مُحِّصوا بالبلاء قلّ الديانون» (مردم بندگان (خود باخته) دنيايند و دين را براي چشيدن با زبانشان ميخواهند، به دور دين ماداميكه معاششان بان دور ميزند، ميگردند و هنگاميكه با آزمايشها تصفيه شوند، متدينهاي واقعي اندكند.)به همين جهت است كه اميرالمومنين عليهالسلام ميفرمايد: (در آن موقع نميماند از شما مگر تهماندهاي مانند تهمانده ديگ). سپس ميفرمايد: (و انسان مومن را از ميان شما برميگزيند مانند برگزيدن مرغ دانه درشت را از ميان دانههاي ريز.) ظاهر جمله اين است كه فتنههاي آخرالزمان نخست انسانهاي برجسته را از ميان برميچيند، باينكه يا خود آنان با گوشهگيري و كنار رفتن از متن جامعه، تدريجا از بين ميروند و يا قدرتمندان آن فتنهها با مبارزه بيامان با آن شخصيتهاي بزرگ و با ايمان، آنان را از جامعه حذف ميكنند تا ميدان تاخت و تاز را براي خود آماده بسازند.
فرموده است: «راية ضلالة»:امام (ع) پس از آن كه آنها را مورد سرزنش و نكوهش قرار داده و كاستيهاى آنان را گوشزدشان فرموده اينك آنچه را بايد از آن دورى جويند، و خود را براى مقابله با آن آماده سازند براى آنها بيان مى كند، و اين عبارت است از ظهور فتنه ها و آشوبهايى كه از بنى اميّه انتظار مى رود، تعبير راية ضلالة كنايه از ظهور اين آشوبهاست و تقدير آن هذه راية ضلالة مى باشد، و منظور از «قيامها على قطبها» گرد آمدن مردم در پيرامون رئيس و رهبر اين فتنه هاست و واژه قطب به طريق استعاره كنايه از اوست، و منظور از تفرّق و تشعّب اين فتنه ها گسترش آن در نقاط مختلف روى زمين و پديد آمدن فتنه هاى ديگرى بر اثر آن است، و چون در اين آشوبها مردم دسته دسته گرفتار و هلاك مى شوند واژه كيل را كه به معناى پيمانه است استعاره فرموده زيرا كسى كه چيزى را كيل مى كند پيمانه پيمانه از آن برمى دارد تا كار توزين آن را به پايان رساند، و با واژه صاع كه به معناى پيمانه است استعاره ترشيح شده است، همچنين براى كشتار بى رحمانه اى كه رهبر اين فتنه ها مرتكب مى شود و احكام ستمگرانه اى كه بر خلاف قانون دين و نظام حقّ صادر مى كند واژه خبط استعاره شده زيرا اعمال او شباهت به شتر جوان رمنده اى دارد كه در هنگام گريز از شتران ديگر با هر چه برخورد كند آن را در زير دست و پاى خود له مى كند، و با ذكر واژه «باع» استعاره را ترشيح داده است، و اين كه امام (ع) در جمله «و تحبطكم بباعها بيديها» (به دستهايش) نفرموده زيرا ذكر باع براى بيان شدّت خبط و لگدمال كردن بليغتر است.فرموده است: «قائدها خارج عن الملّة»:يعنى رهبر اين فتنه از دين بيرون است و از دستور خدا پيروى نمى كند و بر گمراهى و ضلالت استوار مى باشد.فرموده است: «فلا يبقى يومئذ منكم إلّا ثفالة كثفالة القدر»:واژه ثفاله استعاره و كنايه است از افراد فرومايه اى كه فايده اى در وجود آنها نيست و نام و آوازه خوبى ندارند، و آنان را به ته مانده ديگ كه ارزشى ندارد و مورد توجّه نيست تشبيه فرموده، همچنين آنها را به خرده هايى كه از توشه و يا گندم و كاه و مانند آنها در ته جوال باقى مى ماند همانند كرده است، سپس واژه عرك را كه به معناى مالش دادن چرم است استعاره آورده و گوشزد فرموده كه همان گونه كه چرم را مالش و نرمش مى دهند، فتنه ها و بلواها آنان را دگرگون كرده زبون و خوار مى سازد، و نيز واژه دوس را كه به معناى كوبيدن است براى خوارى و تحقير مردم به وسيله بنى اميّه و شدّت گرفتارى جامعه به اين بليّه به طريق استعاره آورده، و آن را به كوبيدن خرمن گندم و مانند آن تشبيه فرموده و وجه مشابهت معلوم است.پس از آن به كوشش پيگير اهل ضلالت عليه مؤمنان و اين كه همگى فكر خود را براى شناسايى و دستيابى بر آنان به كار مى برند تا آنها را آسيب برسانند و در رنج و زحمت اندازند اشاره مى كند، و كوشش آنها را براى شناسايى و دستگيرى مؤمنان به دانه چيدن مرغان تشبيه مى فرمايد كه دانه هاى پر و چاق را از دانه هاى لاغر و ميان تهى با منقار خود جدا كرده ريزرارها و درشت را بر مى دارند.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 7، ص: 296
الفصل الثاني:راية ضلالة قد قامت على قطّبها، و تفرّقت بشعبها، تكيلكم بصاعها، و تخبطكم بباعها، قائدها خارج من الملّة، قائم على الضّلّة، فلا يبقى يومئذ منكم إلّا ثفالة كثفالة القدر، أو نفاضة كنفاضة العكم، تعرككم عرك الأديم، و تدوسكم دوس الحصيد، و تستخلص المؤمن من بينكم استخلاص الطّير الحبّة البطينة من بين هزيل الحبّ.اللغة:(القطب) حديدة تدور عليها الرّحى و ملاك الأمر و مداره، و سيّد القوم و (الشعب) بضم الأوّل و فتح الثاني جمع شعبة كغرفة و غرف و هي الطائفة من الشيء، و من الشجرة الغصن المتفرّع منها، و في بعض النسخ لشعبها بفتح الأوّل و سكون الثاني وزان فلس و هى القبيلة العظيمة.و (الخبط) بالفتح ضرب الشجر بالعصا ليتناثر ورقها، و خبط البعير الأرض بيده ضربها و (الباع) قدر مدّ اليدين و (ثفالة) القدر بالضمّ ما سفل فيه من الطبيخ و الثقل ما استقرّ تحت الشيء من الكدر و (النفاضة) بالضمّ ما سقط من المنفوض من نفض الثوب حرّكه لينتفض و (العكم) بالكسر العدل و نمط تجعل فيه المرأة ذخيرتها.و (داس) الرّجل الحنطة دقّها ليخرج الحبّ من السّنبل و (البطينة) السّمينة و (الهزيل) ضدّ البطين.الاعراب:قوله راية ضلالة خبر لمبتدأ محذوف، و جملة تعر ككم، إمّا صفة لراية أو حال من فاعل قامت.المعنى:أعلم أنّ هذا الفصل من كلامه عليه السّلام منقطع عمّا قبله التقطه السّيد (ره) من كلامه و أسقط ما قبله على ما هو عادته في الكتاب و لعلّه إشارة إلى ما يأتي و يحدث فى آخر الزمان من الفتن كظهور السّفياني و غيره و لما كان المخبر به محقق
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 7، ص: 299
الوقوع لكونه مأخوذا من معدن الرسالة متلقى من الوحى الالهى بدء الكلام بالجملة الماضويّة مقرونة بحرف التحقيق فقال عليه السّلام كنايه (راية ضلالة) أى هذه راية ضلالة (قد قامت على قطبها) و هو كناية عن انتظام أمرها كنايه- استعاره (و تفرّقت بشعبها) أى بطوايفها فيكون كناية عن انتشار فتنها في الآفاق و تولّد فتن اخرى عنها أو بفروعها فيكون استعارة تشبيها لها بالشجرة ذات الأغصان المتفرّعة عنها.و في شرح المعتزلي ليس التفرّق للرّاية نفسها بل لنصارها و أصحابها، فحذف المضاف و معنى تفرّقهم أنهم يدعون إلى تلك الدّعوة مخصوصة في بلاد متفرّقة أى تفرّق ذلك الجمع العظيم في الأقطار و اعين إلى أمر واحد انتهى.أقول: هذا المعنى مبنىّ على رواية شعبها بسكون العين، و على ذلك فلا حاجة إلى تقدير المضاف إذ نصّ معنى الكلام على ذلك أنه تفرّقت راية الضلالة بقبيلتها.و قوله: استعاره بالكنايه (تكيلكم بصاعها) بصيغة المضارع جريا على الأصل لكون المخبر به من الامور المستقبلة، و هو استعارة بالكناية، و المراد به أنها تأخذكم للاهلاك زمرة زمرة كالكيال يأخذ ما يكيل جملة جملة، أو أنه يقهركم أربابها على الدخول في أمرهم و يتلاعبون بكم يرفعونكم و يضعونكم كما يفعل كيال البرّ به إذا كاله بصاعه، أو تكيل لكم بصاعها على حذف اللّام كما في قوله تعالى: و إذا كالوهم، اى تحملكم على دينها و دعوتها و تعاملكم بما يعامل به من استجاب لها، أو تفرز لكم من فتنتها شيئا و يصل إلى كلّ منكم نصيب منها. (و تخبطكم بباعها) أى تضربكم بيدها كالضارب للشجر بعصاه أو البعير الضارب بيده الأرض و على الوجهين يفيد الذلّة و الانقهار، و التعبير بالباع دون اليد لكونه أبلغ في افادة قوّة الخبط. (قائدها خارج عن الملّة) أى ملّة الاسلام (قائم على الضلّة) أى مصرّ على الضلال (فلا يبقى يومئذ) أى يوم قيامها على قطبها و تفرّقها بشعبها استعاره (منكم إلّا ثفالة كثفالة القدر) و استعار لفظ الثفالة للبقيّة منهم باعتبار عدم الخير و المنفعة فيهم
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 7، ص: 300
و بملاحظة كونهم من الأرذال ليس لهم ذكر بين الناس و لالهم شهرة و لا يعتنى بقتلهم كما لا يعتنى بثفالة القدر و لا يلتفت إليها.و كذلك الكلام في قوله (أو نفاضة كنفاضة العكم) و المراد بها ما يبقي في العدل بعد التخلية من غبار أو بقية زاد لا يعبأ بها فينتفض (تعر ككم عرك الأديم) أى تدلككم و تحككم كما يدلك الجلد المدبوغ و يحكّ، و أراد به تغليب الفتن لهم و تذلّلهم بها (و تدوسكم دوس الحصيد) أى تدقكم دقّ الزرع المحصود المقطوع و أشار به إلى منتهى ذلّتهم و اهانتهم. (و تستخلص المؤمن) أى تشخصه لنفسه (من بينكم) مثل (استخلاص الطير الحبّة البطينة) السمينة (من بين هزيل الحبّ) و الغرض به أنها شخص المؤمن بالقتل و الأذى و ايقاع المكروه به و تستخلصه من بين ساير الناس بشدّة النكاية و الأذيّة.الترجمة:اين راية رايت گمراهى است كه قايم شده بر مدار خود، و پراكنده شده با فرعها و شاخهاى خود، كيل كند شما را بصاع خود، و فرو كوبد شما را با دست خود، كشنده آن رايت خارجست از دين ايستاده است بر گمراهى.پس باقى نمى ماند در آن روز از شما مگر دردى واپس مانده ديك، يا خورده ريز ته مانده مثل خورده ريز ته مانده جوال، بمالد شما را آن رايت مثل ماليدن چرم، و بكوبد شما را مانند كوفتن زرع درويده در خرمن، و برگزيند مؤمن را از ميان شما بجهة انداختن در بلا مثل برگزيدن مرغ دانه چاق و فربه را از ميان دانه لاغر.