وقایع روز ششم  ذی الحجه

وقایع روز ششم ذی الحجه

۰۶ آذر ۱۳۹۵ 0 فرهنگ و اجتماع
 

هلاکت ابوجعفر منصور دوانقى خليفه دوم عباسى در سال ۱۵۸ قمری در بئر ميمون نزديك مكه معظمه در ۶۳ سالگى

       او تقريبا مدت ۲۲ سال حكومت كرد و شهر بغداد از بناهاى اوست . منصور خيلى از سادات و علويين را مقتول نمود و خيلى از بنى فاطمه را در زير ديوار جامع منصور دفن كرد و محمد نفس زكيّه و ابراهيم پسران عبدالله محض از اولاد امام حسن عليه‌السلام را به قتل رسانيد و چندين مرتبه قصد نمود كه حضرت صادق عليه‌السلام را به قتل رساند . گاهى اژدهائى به نظرش ‍ مى آمد كه مى خواست تختش را به بلعد و گاهى جدّش حضرت پيامبر به نظرش مى رسيد و از قتل امام منصرف مى شد . بالاخره آن ملعون امام صادق عليه‌السلام را به قتل رسانيد.

     می گويند که : خِسّت نفس او به اندازه اى بود كه از دانق مضايقه مى كرد يعنى موقع دخل و خرج ۶/۱ درهم را حساب مى نمود  لذا مشهور به دوانقى شد . دانق به فارسى دانگ ۶/۱ درهم را گويند.

        نوشته اند که: منصور حافظه قوى داشت به حدى كه با يك بار شنيدن قصيده را حفظ مى كرد . اتفاقا غلامى داشت كه با دو بار شنيدن ازبر مى كرد و كنيزى خوش ذوقى داشت كه با سه بار شنيدن حفظ مى نمود . توانایی حفظ شعر اوچنان بود که اُدَبا كه روى به دربار مى آوردند محروم برمى گشتند و خِسّت او اجازه بذل و بخشش را نمى داد . وى براى اينكه به طور محترمانه خود را از پرداخت صله و جايزه آسوده نمايد  چاره اى انديشيد بدينگونه كه هر وقت شاعرى آمد قصيده و شعرى بخواند به وى مى گفت : اگر قبلا كسى اين اشعار را حفظ داشته باشد يا ثابت شود شعر از ديگران است انتظار صله نداشته باش و اگر معلوم شود شعر از ديگران نيست و كسى حفظ نداشته باشد به وزن طومارى كه شعرت را در آن نوشته اى پول كشيده به تو مى دهم . شاعران بى خبر از همه جا به اطمينان جايزه به دربار مى آمدند . بعد از خواندن قصيده منصور با يك دفعه شنيدن حفظ نموده و بر شاعر مى خواند و مى گفت :  نه تنها من بلكه غلام و كنيزه من نيز اين اشعار را مى دانند . اول غلام بعد كنيز پشت پرده آن اشعار را مى خواند بىچاره شاعر سربه زير انداخته ماءيوسانه برمى گشت . روزى اَصْمَعى شاعر توانا و ظريف عرب از نديمان خلفاى عباسى بود  از خسّت او به تنگ آمد و تصميم گرفت اين عادت ناپسند خليفه را ترك دهد. اشعارى مشتمل بر كلمات مشكل بر يك سنگ شكسته نوشت و در عبائى پيچيد و بار شتر كرد با لباس عرب باديه و نقاب زده جز دو چشمش پيدا نبود نزد منصور آمد و با لحنى كه وى را تشخيص ندهد گفت : خداوند سايه خليفه را پاينده دارد . من قصيده اى در ستايش خليفه سروده ام مى خواهم بخوانم . منصور طبق معمول شروطى كه به شعرا مى كرد به اين هم گفت . اصمعى قبول نمود و شروع به خواندن كرد چنان اشعار با كلمات مشكله بود كه منصور نتوانست حفظ كند و نگاهى به غلام و كنيز نمود ولى آنها نيز اَزبر نكردند. سرانجام منصور گفت : اى برادر عرب معلوم است اشعار را خودت گفته اى . مى خواهم به وعده خود عمل كنم طومارى كه در روى آن نوشته اى بياور تا به وزن آن پول كشيده به تو عطا كنم.اَصمعى گفت خداوند سايه خليفه را پاينده دارد من مرد فقير هستم به طوري كه از شدت فقر يك ورق كاغذ پيدا نكردم از ناچارى و فقر روى يك ستون شكسته نوشتم اينك بار شتر كرده با خود آوردم.منصور از ديدن سنگ كه وزنى گران دارد در شگفت شد . ديد اگر تمام موجودى خزانه را در ترازو بگذارد با سنگ برابرى نمى كند خليفه باهوش و فراست خود با كمى تاءمّل رو به حضار كرد و گفت : گمان مى كنم اين عرب كسى جز اصمعى نباشد . خواسته شيرين كارى كند نقاب را از چهره برداشتند ديداَصمعى است .  اصمعی باز با اين نقشه نيز نتوانست از او جايزه اى بگيرد.

منبع:
کتاب حوادث الایام ، سید مهدی مرعشی نجفی
 
 
کانال قرآن و حدیث را درشبکه های اجتماعی دنبال کنید.
آپارات موسسه اهل البیت علیهم السلام
کانال عکس نوشته قرآن و حدیث در اینستاگرام
تلگرام قرآن و حدیث
کانال قرآن و حدیث در ایتا
کانال قرآن و حدیث در گپ
پیام رسان سروش _ کانال قرآن و حدیث