وقایع روز بیست و دوم ذی الحجه
۰۹ آذر ۱۳۹۵ 0 فرهنگ و اجتماع۱- ورود اولاد يعقوب به مصر
پسران يعقوب بار سوم مال مختصرى را براى خريدن غله برداشته و با پدر خداحافظى كرده به سوى مصر حركت كردند و وارد مصر شدند. پس از استراحت به نزد عزيز مصر يعنى يوسف رفتند و گفتند : ما و خاندانمان به قحطى و مضيقه دچار شده ايم و مال ناچيز آورده ايم وتنها اميدمان به لطف تو است . انتظار مى رود پيمانه ها راكامل كنى.
در تاريخى آمده است كه : يعقوب نامه به عزيز مصر نوشته بود كه در آن فقدان يوسف و گرفتارى بنيامين اظهار تاسّف كرده و آزادى بنيامين را از او درخواست نموده، يوسف نامه پدر را بوسيد و روى چشم نهاد به حدّى گريست كه پيراهنش تر شد و رو كرد به برادران و گفت : هيچ مي دانيد كه با يوسف و برادرش بنيامين چه كرديد برادران در تعجب ماندند و گفتند : آيا توئى يوسف ؟ گفت : آرى و اين هم برادر من بنيامين است و يوسف لطف بى اندازه خداوند را بر آنها متذكر شد. برادران اعتراف به خطاى خويش كردند و گفتند : اميد عفو و بخشش از تو داريم . يوسف گفت:امروز بر شما ملامتى نيست خاطر جمع باشيد و گذشته ها را ناديده مى گيرم و از خداوند طلب عفو براى شما مى كنم.يوسف پيراهنش را داد و گفت : ببريد روى صورت پدرم بيندازيد تا بينا شود و همگى با هم پيش من آئيد.برادران به نزد يعقوب به كنعان برگشتند و يكى از پسران پيراهن را به صورت يعقوب انداخت و چشمش به طريق اعجاز بينا شد وهمگى به نزد يوسف به مصر رفتند.
۲- شهادت ميثم تمار در كوفه ۶۰ قمرى به دستور ابن زياد ۱۰ روز قبل از ورود امام حسين عليهالسلام به كربلا
چون عبيدالله بن زياد به كوفه آمد مُعرّف را طلبيد و احوال ميثم را پرسيد . معرّف گفت . به حج رفته است و عبیدالله به اوگفت : اگر اورا نياورى تو را به قتل مى رسانم . معرّف مهلت خواست . به استقبال ميثم به قادسيه رفت در آنجا ماند تا ميثم برگشت او را گرفت و نزد ابن زياد آورد . وقتي كه داخل مجلس شد حاضران گفتند : او مقرب ترين مردم نزد على عليهالسلام است .عبيدالله گفت : تو چه طور جرئت دارى كه اينطور سخن گوئى اكنون از على بيزارى بجوى . ميثم گفت : اگر نكنم چه خواهى كرد ؟ گفت : به خدا سوگند تو را به قتل مى رسانم . ميثم فرمود : مولاى من على عليهالسلام مرا خبر داده كه تو مرا به قتل خواهى رسانيد و با نه نفر ديگر بر در خانه عمر و بن الحريث بر دار خواهى كشيد.عبيدالله امر كرد مختار و ميثم را به زندان ببرند و ميثم به مختار گفت : تو آزاد خواهى شد ولى مرا اين مرد خواهد كشت . سپس مختار را بيرون بردند كه بكشند قاصدى از جانب يزيد آمد كه مختار را رها كند ولى ميثم را بر در خانه عمروبن الحريث بر دار كشيد .عمرو به جاريه خود امر كرد زير دار را جاروب كند و بوى خوش بسوزاند پس ميثم شروع كرد بر سر دار فضائل اهل بيت را بيان مى فرمود و در لعن بنى اميه و آنچه واقع خواهد شد و از انقراض بنى اميه نقل مى فرمود تا اينكه به ابن زياد رساندند كه اين مرد شما را رسوا كرد .آن ملعون امر كرد دهان او را لجام زدند كه نتواند سخن بگويد . روز سوم ملعونى آمد و حربه در دست گفت : به خدا اين حربه را به تو خواهم زد با آنكه مى دانم روزها روزه هستى و شبها به عبادت حق مشغولى حربه را بر تهيگاه ميثم زد كه به ا ندرون رسيد . در آخر روز از سوراخ هاى بينيش خون روان شد و بر ريش و سينه مبارك جارى گرديد . روح مقدسش به عالم بقا پرواز نمود و شهادت جناب ميثم ده روز پيش از ورود امام حسين عليهالسلام به كربلا بود و شبى ۷ نفر از خرما فروشان مخفيانه آمدند و ميثم را بردند و در كنار نهرى دفن نمودند آب بر روى او افكندند تا ندانند كه قبر ميثم در كجاست سپس مأمورين هر چه تفحّص كردند نيافتند.