وقایع روز هشتم ذی الحجه
۰۷ آذر ۱۳۹۵ 0 فرهنگ و اجتماع۱- خروج جناب مسلم بن عقيل نماينده امام حسين عليهالسلام دركوفه سال ۶۰ قمرى
در این باره در نهم اين ماه مفصلا شرح داده خواهد شد.
۲- روز ترويه
جهت نامگذارى اينست كه : در سابق آب در عرفات نبود لذا مسافرين روز هشتم ذوالحجه از مكه آب برمى داشتند و به عرفات مى بردند و در اين روز وقتى به هم مى رسيدند مى گفتند تروّيتم لتخرجوا يعنى آب برداشتيد براى رفتن به عرفات و از كثرت استعمال آن عبارت، روز هشتم را يوم الترويه گفتند، يااينكه ابراهيم عليهالسلام در شب هشتم ذى الحجّه ذبح ولد خود را در خواب ديد و در صبح آن روز ترويه نمود يعنى فكر كرد كه اين امر از جانب خداست يا نه پس آنروز را ترويه نام نهادند.
چون ابراهيم و اسماعيل از ساختن خانه خدا فارغ شدند ابراهيم طواف نمود و اسماعيل هم به او پيروى كرد و جبرئيل روز هشتم ذوالحجه نزد ابراهيم آمد ومناسك حج را تعليم او نمود و مواضع نسك كه عرفات و مشعر و منى است نشان داد.بعد از ملائكه، اول حضرت آدم عليهالسلام خانه خدارا ساخت . امام صادق فرمود : حق تعالى حجرالاسود را از بهشت به آدم فرستاد تا به ركن خانه كعبه نصب كند.
نوشته اند که : حضرت ابراهيم در بناى كعبه سنگ ها را از دست اسماعيل مى گرفت و به كار مى برد تا بناء به حدّ حجرالاسود رسيد در اين موقع فرمود : سنگ بهتر و ممتازى بده كه در اين محل نصب كنم تا علامت مبدء طواف باشد.هر سنگى كه اسماعيل مى داد آن حضرت نمى پسنديد تا اينكه يك دفعه سنگى به دستش رسيد كه كاملا ممتاز بود و حضرت پسنديد و نصب نمود گويند : جبرئيل اين سنگ را از بهشت آورده به دست اسماعيل داد.
نوشته اند که : جبرئيل در موضع منى نزد حضرت ابراهيم آمد وعرض كرد تَمَنَّ يا ابراهيم اى ابراهيم آرزو كن آنچه مى خواهى . ابراهيم آرزو كرد كه به جاى پسرش كبشى بفرستد و امر به ذبح آن كند و خداوند هم اورا به آرزويش رساند . لذا همانجا منى ناميده شد، يا اينكه آدم و حوّاء آرزوى مغفرت در آنجا كرد پس منى ناميدند.
گفته شد كه : جبرئيل مناسك حج را به ابراهيم آموخت . چون درمنى به جمره اولى رسيد شيطان آمد وسوسه كند .ابراهيم هفت سنگ به وى انداخت با هر يكى تكبير گفت و از آنجا به جمره ثانيه رفت باز شيطان را ديد ۷ سنگ ديگر انداخت و تكبير گفت . چون به جمره عقبه آمد در آنجا نيز شيطان ظاهر شد ۷ سنگ ديگر به او انداخت و تكبير گفت به اين سبب رمى جمرات ثلاث از جمله مناسك حج شد و از آن جا شيطان گريخت به ذوالمجاز، حضرت آنجا نشناخت و از او گذشت لذا ذوالمجاز گويند.
علت خلّت (خلیل بودن) ابراهيم
حضرت ابراهيم در موقع قحط و غلا هرچه داشت بر فقرا و محتاجين ايثار كرد همين كه انبار خالى شد دوستى در مصر داشت به او پيغام داد تا قدرى طعام از مصر به شام بفرستد دوست مصرى گفت : قحط و غلا در ولايت ما نيز است . اگر تنها ابراهيم بود چاره مى كردم ولى مى دانم ابراهيم به فقرا خواهد داد . ملازمان پيغام بى نتيجه برگشتند و ابراهيم عليهالسلام مطلع شد و روى به مسجد نهاد . ساره از خواب بيدار شد و جوالها پر ديد نان پخت و به درويشان و اطفال داد ابراهيم عليهالسلام بعد از مراجعت پرسيد : اين از كجاست ؟ ساره عرض كرد : از دوست مصرى شما . ابراهيم فرمود : هذا من عند خليلى الله عزوجل، خداوند متعال به اين سبب او را دوست گرفت.
مرحوم كاشانى مى فرمايد : نزد اهل تحقيق اينست كه: ابراهيم را امتحان با جان و مال و فرزند و تن كرد . مال به مهمان جان به جانان فرزند به قربان و تن به نيران داد، به اين سبب خليل ناميده شد.
بعضى گويند که : خليل از خَلّه به معنى احتياج ماءخوذ است . چون آن حضرت احتياج خود را به خدا فقط مى گفت.
اكابر علماء گفته اند که : شرط خلّت استسلام بنده در عموم احوال به خداست و اين مقام ابراهيمى بود . لاجرم به خليل موسوم شد و شرط محبت فناى حبيب در مقام محبوب است و اين مقام محمديست . لاجرم به حبيب مسمّى گشت.
در تاريخ آمده است که : چون هاجر پس از ۷ مرتبه سعى بين صفا و مروه آب پيدا نكرد ديد از اثر پاشنه پاى اسماعيل در اثر سائيدن به زمين چشمه اى پديدار شده از توهّم اينكه آب ناپديد شود پيرامون آن را با خاك و سنگ بست و گفت زمزم (به زبان حبشه يعنى بايست) و آن چاه به چاه زمزم مشهور شد.
۳- قصد خروج امام حسين عليهالسلام از مكه سال ۶۰ قمری
چون ماه ذيحجه شد امام احرام به حج بست . روز هشتم اين ماه عمروبن سعد بن عاص با جماعت بسيار به بهانه حج به مكه وارد شد و از جانب يزيد مأمور بود حضرت را گرفته به نزد او ببرد يا آن جناب را به قتل برساند و حضرت بر مكنون ايشان مطلع بود . احرام حج را به عمره عدول نمود و اطواف خانه و سعى مابين صفا و مروه و ساير اعمال را به جا آورد و مُحلّ شد و قصد خروج به عراق نمود.
سيد بن طاووس ره مى نويسد که : چون آن حضرت قصد به عراق نمود از براى خطبه خواندن خطبه به پا خاست . پس از حمد و ثنا بر خدا و درود بر حضرت محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود: مرگ بر انسان نوشته شده مثل قلاده و سخت ديدار گذشتگان خود را مشتاقم مثل اشتياق يعقوب يوسف را و اختيار شده براى من مقتلى كه ناچار بايدم ديدار كرد و گويا مى بينم بدنم را گرگان بيابان يعنى لشكر كوفه پاره پاره نمايند . در زمينى كه بين نواويس و كربلاست . چاره و گريزى نيست از قضاى الهى . زيرا رضاى خدا رضاى ما اهل بيت است و بر بلاى او صبر مى كنيم و خدا به ما اجر صبركنندگان عطا خواهد فرمود و دور نمى افتد از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم پاره تن او و با او خواهد بود در بهشت برين و روشن مى شود چشم او و راست مى شود وعده او، اكنون كسي كه در راه ما از بذل جان نيانديشد و در طلب لقاى حق از فدا كردن نفس نپرهيزد با ما كوچ كند . زيرا من صبح كوچ خواهم كرد.در شب عرفه كه امام عازم بود صبح از مكه بيرون رود محمد بن حنفيّه برادر حضرت آمد وعرض كرد : اى برادر ديدى اهل كوفه با پدر و برادرت حسن بى وفائى كردند ميترسم با شما نيز اين چنين كنند . اگر صلاح بدانى در مكه بمان كه اينجا حرم خداست و مكرم خواهى بود . حضرت فرمود : مى ترسم يزيد ناگهان مرا در مكه شهيد كند و احترام حرم خدا از بين برود . محمد عرض كرد : به يمن برو يا متوجه صحرا شو كه كسى به تو دست نيابد . حضرت فرمود : در اين باره فكر مى كنم.
در ينابيع المودّة آمده است که : حضرت فرمود : اى برادر اگر در ميان سنگى باشم هر آينه مرا خارج نموده خواهند كشت. وقت سحر حضرت از مكه حركت فرمود . اين خبر به محمد رسيد آمد و عرض كرد : اى برادر به من وعده كردى درباره سخنانم فكر كنى .حضرت فرمود : بلى .عرض كرد : چرا با اين عجله از مكه بيرون مى روى ؟ فرمود : جدم را در خواب ديدم . به من فرمود : حسين خارج شو. خدا مى خواهد تو را كشته راه خود ببيند (تا دين جدش از بين نرود) محمد گفت : انّا للّه و انّا اليه راجعون .عرض كرد : هرگاه عازم شهادتى چرا اين زنها را با خود مى برى ؟ حضرت فرمود : خدا خواسته آنها را اسير ببيند . محمد با ديده گريان امام را وداع كرد. بعد از حركت عبدالله بن جعفر شوهر جناب زينب كبرى دو فرزند خود عون و محمد را فرستاد و خود از عمروبن سعيد بن عاص مأمور يزيد خواست كه نامه امان براى امام بدهد و او نوشت . برادرش يحيى و عبدالله نامه را در راه به امام رساندند . امام فرمود : جدم را در خواب ديدم و مأمور اين مسافرتم . امام عبدالله را به جهت كم نورى چشمهايش دستور داد برگردد و او ماءيوسانه برگشت ولى دو فرزندش را به نيابت از خود ملازم ركاب امام نمود . امام راه را منزل به منزل طى نمود . در منزل ثعلبه خبر شهادت مسلم وهانى و انقلاب امر در عراق را به سمع حضرت رسانيدند . اندوهى عظيم به امام متوجه شد و به شدت گريست و مكرر مى فرمود : انّا للّه و انّا اليه راجعون . امام دختر مسلم را به روى زانو نشاند و نوازش كرد . او مطلع شد و گريست . امام اورا دلدارى داد.چون به منزل زباله رسيد خبر شهادت عبدالله يقطر از رؤساى شيعه كه با او نامه به كوفيان فرستاد بود رسيد . اشك به رخسار امام جارى شد و به آن شهيد استرحام نمود و به سير خود ادامه داد و در منزل ذو حسم حرّ بن يزيد رياحى رسيد و در برابر حضرت صف كشيدند . بعد از خواندن نماز جماعت و مكالمات بسيار با حرّ بالاخره حضرت به راه خود ادامه داد تا به كربلا رسيد . در آن حال نامه اى از ابن زياد به حر آمد كه بر حسين تنگ بگير و اورا در زمين بى آب و علف نازل كن . حر نامه را به حضرت خواند و در همان موضع راه را به حضرت سخت گرفت . زهير بن قيس دستور جنگ خواست حضرت نهى نمود و فرمود كه من نمى پسندم ابتدا به جنگ كنيم.
۴- شهادت سادات فخ سال ۱۶۹ قمری
فخ نام موضعى است در يك فرسخى مكه كه حسين بن على بن الحسن المثلث بن الحسن المثنى بن الحسن المجتبى عليهالسلام با اهل بيتش در آنجا شهيد گشتند.حضرت امام جوادعليهالسلام فرمود : از براى ما اهل بيت بعد از كربلا قتلگاهى بزرگتر از فخ ديده نشده است .
مى نويسند كه : حسين بن على مذكور مردى جليل القدر سخى الطبع بود با اصحاب و اهل بيت خود كه سيصد نفر بودند به قصد حج از مدينه بيرون آمدند و موسى الهادى از خلفاى عباسى محمد بن سليمان رامتولى حرب با حسين بن على كرده بود . دو لشكر در زمين فخ به يكديگر رسيدند روز ترويه صف آرائى نمودند دشمن بر علويين يعنى حسين بن على و لشكر او حمله كردند . ايشان نيز بر آنها حمله ور شدند . دشمن براى فريفتن آنها روبه فرار نهادند و داخل وادى شدند . علويين آنها را تعقيب كردند و داخل وادى شدند .عده اى از لشكر دشمن از پشت حمله كرده و علويين را محاصره نمودند و با یك حمله بيشتر اصحاب حسين شهيد شدند. بالاخره لشكر مغلوب و بعضى مجروح و برخى اسير گشتند و عده اى شهيد شدند.سر شهدا را از تن جدا نمودند . اسرا بيشتر از صد نفر بودند . با اسرا به موسى الهادى فرستادند موسى امر كرد اسيران را گردن زدند و خانه حسين و اهل بيت و خويشانش را آتش زده و اموال ايشان را غارت كردند.