شهادت امام حسن عسکری (علیه السلام) به نقل از منتهی الامال
۲۷ آذر ۱۳۹۳ 0 اهل بیت علیهم السلامابن بابويه به سند معتبر از ابو الأديان روايت كرده است كه من خدمت حضرت امام حسن عسكرى (عليه السّلام) را می کردم و نامه هاى آن جناب را به شهرها می بردم. پس روزى حضرت، در حال بيمارى كه در آن بیماری به عالم بقاء، رحلت فرمودند، مرا طلبيدند و چند نامه به مداين نوشتند و فرمودند كه: بعد از پانزده روز، باز داخل سامرّه خواهى شد و صداى شيون از خانه من خواهى شنيد و مرا در آن وقت غسل دهند.
نشانه های امامت
ابو الأديان گفت: اى سيّد! هرگاه اين واقعۀ اندوهناک اتفاق افتد، امامت ما با كيست؟
فرمود: هر كه جواب نامه مرا از تو طلب كند، او بعد از من، امام است.
گفتم: علامت دیگرى نیز بفرما.
فرمود: هر كه بر من نماز خواند، او جانشين من خواهد بود.
گفتم: ديگر بفرما.
گفت: هر كه بگويد كه در کیسه چه چيزی است، او امام شما است.
ابو الأديان گفت: مهابت حضرت مانع شد كه بپرسم كدام کیسه! پس بيرون آمدم و نامه ها را به اهل مداين رساندم و جواب ها راچنان که فرموده بود، گرفتم و برگشتم.
ظاهر شدن پیشگویی امام حسن عسکری (علیه السلام)
روز پانزدهم داخل سامرّه شدم. صداى نوحه و شيون از منزل منوّر آن امام مطهّر بلند شده بود. چون به در خانه آمدم، جعفر كذّاب را ديدم كه به در خانه نشسته و شيعيان بر گرد او جمع شده اند و به او برای وفات برادر، تعزیت و برای امامت خود، تهنیت می گويند.
پس من در خاطر خود گفتم كه: اگر اين امام است، امامت نوع ديگر شده است! اين فاسق كى اهليّت امامت دارد؟! زيرا كه از قبل او را می شناختم كه شراب می خورد و قمار می باخت و طنبور می نواخت. پس پيش رفتم و تعزيت و تهنيت گفتم و هيچ سؤالی از من نكرد. در اين حال، عُقيد خادم بيرون آمد و به جعفر خطاب كرد كه:
برادر تو را كفن كرده اند، بيا و بر او نماز بخوان. جعفر برخاست و شيعيان با او همراه شدند. وقتی به صحن خانه رسيد، ديديم كه حضرت امام حسن عسكرى (عليه السّلام) را كفن كرده و بر روى نعش گذاشته اند. پس جعفر پيش ايستاد تا بر برادر اطهر خود نماز كند.
چون جعفر خواست تكبير بگويد، طفلى گندمگون پيچيده موى گشاده دندانى مانند پاره ماه بيرون آمد؛ رداى جعفر را كشيد و گفت: اى عمو! عقب بايست كه من برای نماز خواندن بر پدر خود از تو سزاوارترم. پس جعفر عقب ايستاد و رنگش متغيّر شد.
آن طفل جلو ايستاد و بر پدر بزرگوار خود نماز خواند و آن جناب را در کنار امام علىّ نقى (عليه السّلام) دفن كرد؛ سپس متوجّه من شد و گفت: اى بصرى، جواب نامه را كه با تو است، بده. پس نامه را تسليم كردم و در خاطر خود گفتم كه: دو نشان از آن نشانه ها كه حضرت امام حسن عسكرى (عليه السّلام) فرموده بود، ظاهر شد و يك علامت دیگر مانده است. من بيرون آمدم. حاجز وشّاء به جعفر گفت: (براى آن كه حجّت بر او تمام كند كه او امام نيست، گفت:) كى بود آن طفل؟
جعفر گفت كه: و اللّه من او را هرگز نديده بودم و نمی شناختم.
هر كه تو را فرستاده است كه اين نامه ها و مال ها را بگيرى،
او امام زمان است.
پس در اين حالت جماعتى از اهل قم آمدند و از احوال حضرت امام حسن عسكرى (عليه السّلام) سوال کردند. چون فهمیدند كه ایشان به شهادت رسیده است، پرسيدند كه: امامت با كيست؟ مردم به سوى جعفراشاره کردند. آن جماعت، نزديك رفتند و تعزيت و تهنيت دادند و گفتند: با ما تعدادی نامه و مقداری مال هست. بگو كه نامه ها از کدام جماعت است و مال ها چه مقدار است تا ما تسليم كنيم.
جعفر برخاست و گفت: مردم از ما علم غيب مىخواهند! در آن حال، خادمی از جانب حضرت صاحب الأمر (عليه السّلام) بیرون آمد و گفت: با شما نامۀ فلان شخص و فلان و فلان هست و کیسه اى كه در آن هزار اشرفى هست و در آن ميان، ده اشرفى است كه طلا را روكش كرده اند.
آن جماعت نامه ها و مال ها را تسليم كردند و گفتند: هر كه تو را فرستاده است كه اين نامه ها و مال ها را بگيرى، او امام زمان است. دانستم که مراد امام حسن عسكرى (عليه السّلام) همين کیسه بود.
پس جعفر كذّاب نزد معتمد، خليفه به ناحقّ آن زمان رفت و اين واقعه را نقل كرد. معتمد، خدمتكاران خود را فرستاد كه صيقل كنيز حضرت امام حسن عسكرى (عليه السّلام) را گفتند [گرفتند] كه آن طفل را به ما نشان بده. او انكار كرد و از براى برطرف شدن سوء ظن ايشان، گفت: من از آن حضرت، حملی دارم. به اين سبب، او را به ابن ابى الشّوارب قاضى سپردند كه وقتی فرزند متولّد شد، بكشند. ناگهان، عبيد اللّه بن يحيى وزير مرد و صاحب الزّنج در بصره خروج كرد. افراد حکومت در کار خود درماندند و كنيز از خانه قاضى به خانه خود آمد.( بحار الأنوار، ج 50، ص 332 به نقل از كمال الدين، ج 2، ص 475)
آخرین ساعت های حیات امام حسن عسکری (علیه السلام)
ابن بابویه به سند معتبر از محمّد بن حسين روايت كرده است كه حضرت امام حسن عسكرى (عليه السّلام) در روز جمعه، هشتم ماه ربيع الأوّل سال دويست و شصتم از هجرت، وقت نماز بامداد به سراى باقى رحلت فرمود و در همان شب نامه هاى بسيار به دست مبارك خود به اهل مدينه نوشته بود. در آن وقت، به جز جاريه آن جناب كه او را صيقل می گفتند و غلام آن جناب كه او را عقيد می ناميدند و آن كسى كه مردم بر او مطّلع نبودند (يعنى حضرت صاحب الأمر عليه السّلام) کسی نزد آن حضرت، حاضر نبود.
عقيد گفت كه: در آن وقت حضرت امام حسن (عليه السّلام) آبى طلبيد كه با مصطكى جوشانيده بودند و خواست كه بياشامد. چون حاضر كرديم، فرمود اوّل آبى بياوريد كه من نماز بخوانم. چون آب آورديم، دستمالى در دامن خود پهن کرد و وضو گرفت؛ نماز بامداد را ادا كرد و ظرف آب مصطكى كه جوشانيده بودند، گرفت تا بياشامد؛ اما از غايت ضعف و شدّت بیماری، دست مباركش می لرزيد و ظرف بر دندان هاى شريفش می خورد. وقتی آب را آشاميد و صيقل ظرف را گرفت، روح مقدّسش به عالم قدس پرواز کرد.( عيون المعجزات، ص 140؛ بحار الأنوار، ج 50، ص 335)
در كتاب عيون المعجزات از احمد بن اسحاق روايت كرده است كه روزى به خدمت امام حسن عسكرى (عليه السّلام) رفتم، حضرت فرمود كه: حال شما و مردم از شكّ و ريب در باب امام بعد از من، چگونه بود؟
گفتم: يا بن رسول اللّه! چون خبر ولادت سيّد ما و صاحب ما، در قم به ما رسيد، صغير و كبير و شيعيان قم، همه معتقد به امامت آن جناب شدند.
حضرت فرمود: مگر نمی دانى كه هرگز زمين خالى از امام كه حجّت خدا بر خلق باشد، نیست؟
در سال دويست و پنجاه و نه هجری، امام عسکری (علیه السلام) والده خود را به حجّ فرستاد و او را به وفات خود در سال ديگر و فتنه هايى كه بعد از وفات او واقع خواهد شد، خبر داد. پس اسم اعظم الهى و مواريث پيغمبران و اسلحه و كتب حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) را به حضرت صاحب الأمر (عليه السّلام) تسليم كرد و مادر آن جناب متوجّه مكه شد.
شهادت آن حضرت، به اتّفاق نظر تعدادی از محدّثان و مورّخان در هشتم ماه ربيع الأوّل سال دويست و شصتم هجرت بود. شيخ طوسى در مصباح، اوّل ماه مذكور را نيز گفته است. از عمر شريف آن حضرت، بيست و نه سال گذشته بود و بعضى، بيست و هشت سال، نيز گفته اند. مدّت امامت آن حضرت، نزديك به شش سال بود. ابن بابويه و ديگران گفته اند كه معتمد، آن حضرت را به زهر شهيد کرد. آن حضرت در «سرّ من رأى» در کنار پدر بزرگوار خود، مدفون شد.
منبع
منتهى الآمال، شيخ عباس قمى، ج3، صص 1943 تا 1945
تنظیم: منیره ملکوتی خواه