طی الارض امام حسن عسکری علیه السلام به گرگان
۰۳ دی ۱۳۹۳ 0جعفر بن شريف جرجانى(1) مى گويد: سالى عازم حجّ شديم و در سامرّا نزد امام عسكرى- عليه السّلام- رسيدم. و شيعيان، مال زيادى را توسط من براى آن حضرت، فرستاده بودند.
خواستم از حضرت بپرسم كه آنها را به چه كسى بدهم اما قبل از اينكه چيزى بگويم، فرمود: آنچه با خود آورده اى به مبارك، خادم من بده.
مى گويد: من نيز چنان كردم. سپس گفتم در گرگان شيعيانت به تو سلام مى رسانند.
فرمود: آيا بعد از اتمام حجّت به آنجا برمى گردى؟
گفتم: آرى.
فرمود: تو بعد از صد و هفتاد روز، به گرگان مى رسى. و اوّل روز جمعه سه روز گذشته از ماه ربيع الآخر به آنجا وارد مى شوى. به آنها بگو كه من هم آخر همان روز، آنجا مى آيم. برو، خدا تو و آنچه با خود دارى سالم نگهدارد. و بر خانواده ات وارد مى شوى و براى پسرت شريف، فرزندى متولد مى شود، اسمش را صلت بن شريف بن جعفر بن شريف بگذار. و خداوند او را بزرگ مى گرداند و از دوستان ما خواهد شد.
گفتم: يا بن رسول اللَّه! ابراهيم بن اسماعيل جرجانى از شيعيان توست و بين دوستانت بسيار معروف است. و هر سال بيشتر از صد هزار درهم به آنها مى دهد.
فرمود: خدا از ابراهيم بن اسماعيل، بخاطر رفتارش با شيعيان ما، راضى است و گناهان او را بخشيده و فرزند سالمى به او روزى كرده است كه حق را مى گويد.
به او بگو: كه حسن بن على گفت: نام پسرت را «احمد» بگذار.
سپس نزد آن حضرت بر گشتم و مناسك حج را انجام دادم. و خدا مرا سالم نگهداشت تا اينكه روز جمعه، اول ماه ربيع الآخر، در ابتداى روز همچنان كه امام فرموده بود به گرگان رسيدم. و دوستان و آشنايان براى ديدار من آمدند. به آنها گفتم كه امام حسن عسكرى- عليه السّلام- وعده داده است كه تا آخر همين روز، اينجا بيايد، پس آماده شويد تا سؤالها و حوايج خود را از او بخواهيد.
همين كه نماز ظهر و عصر را خواندند، در خانه من اجتماع كردند. به خدا قسم! چيزى نفهميديم مگر اينكه امام- عليه السّلام- آمد و وارد خانه شد. و اوّل او بر ما سلام كرد، سپس ما به استقبالش رفتيم و دستش را بوسيديم.
سپس فرمود: من به جعفر بن شريف وعده داده بودم كه آخر همين روز به اينجا بيايم. نماز ظهر و عصر را در سامرّا خواندهام و به سوى شما آمدم تا تجديد عهد نمايم. و اكنون در خدمت شما هستم و حاضرم تمام سؤالها و حوايج شما را برآورده سازم.
نخستين كسى كه پرسش نمود «نضر بن جابر» بود. او گفت: يا ابن رسول اللَّه! چند ماه است كه چشمان پسرم آسيب ديده است، از خدا بخواه تا بينايى را به او برگرداند.
حضرت فرمود: او را بياور.
پس دست مباركش را به چشمانش كشيد، بينايى او به حالت اوّل برگشت آنگاه مردم يك به يك مى آمدند و نيازهاى خود را مطرح مى كردند. و حضرت نيز براى آنها دعا مى نمود و حوايجشان را بر آورده مى ساخت. سپس حضرت، همان روز هم به سامرّا برگشت (2)
پی نوشت:
(1) جرجان، معرّب گرگان است. (مترجم).
(2) بحار: 50/ 262، حديث 22.
منبع:
قطب راوندى، جلوه هاى اعجاز معصومين عليهم السلام ، مترجم غلام حسن محرمى،جامعه مدرسين،قم:1378،صص336-338.