حسینیه مجازی: روز چهارم ماه محرم
۰۳ شهریور ۱۳۹۹ 0 اهل بیت علیهم السلامزیارت عاشورا
سخنرانی درباره نامه امام حسین(ع)به محمدحنیفه(2)
مقتل و روضه : جریان بی تابی حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) در شب عاشورا
مقتل و روضه : جریان بی تابی حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) در شب عاشورا
حاج میثم مطیعی
زمان :16:17 دقیقه
متن:
تاريخ الطبري عن الحارث بن كعب وأبي الضّحاك عن عليّ بن الحسين بن عليّ [زين العابدين] عليه السلام: إنّي جالِسٌ في تِلكَ العَشِيَّةِ الَّتي قُتِلَ أبي صَبيحَتَها، وعَمَّتي زَينَبُ عِندَي تُمَرِّضُني، إذِ اعتَزَلَ أبي بِأَصحابِهِ في خِباءٍ لَهُ، وعِندَهُ حُوَيٌّ مَولى أبي ذَرٍّ الغِفارِيِّ، وهُوَ يُعالِجُ سَيفَهُ ويُصلِحُهُ، وأبي يَقولُ:
يا دَهرُ اُفٍّ لَكَ مِن خَليلِ كَم لَكَ بِالإِشراقِ وَالأَصيلِ
مِن صاحِبٍ أو طالِبٍ قَتيلِ وَالدَّهرُ لا يَقنَعُ بِالبَديلِ
وإنَّمَا الأَمرُ إلَى الجَليلِ وكُلُّ حَيٍّ سالِكُ السَّبيلِ
قالَ: فَأَعادَها مَرَّتَينِ أو ثَلاثا حَتّى فَهِمتُها، فَعَرَفتُ ما أرادَ، فَخَنَقَتني عَبرَتي، فَرَدَدتُ دَمعي ولَزِمتُ السُّكونَ، فَعَلِمتُ أنَّ البَلاءَ قَد نَزَلَ، فَأَمّا عَمَّتي فَإِنَّها سَمِعَت ما سَمِعتُ، وهِيَ امرَأَةٌ و فِي النِّساءِ الرِّقَّةُ وَالجَزَعُ، فَلَم تَملِك نَفسَها أن وَثَبَت تَجُرُّ ثَوبَها، وإنَّها لَحاسِرَةٌ حَتَّى انتَهَت إلَيهِ، فَقالَت: وَاثُكْلاه! لَيتَ المَوتَ أعدَمَنِي الحَياةَ! اليَومَ ماتَت فاطِمَةُ اُمّي وعَلِيٌّ أبي وحَسَنٌ أخي! يا خَليفَةَ الماضي وثِمالَ الباقي. قالَ: فَنَظَرَ إلَيهَا الحُسَينُ عليه السلام فَقالَ: يا اُخَيَّةُ لا يُذهِبَنَّ حِلمَكِ الشَّيطانُ قالَت: بِأَبي أنتَ واُمّي يا أبا عَبدِ اللّه، استَقتَلتَ نَفسي فِداكَ! فَرَدَّ غُصَّتَهُ وتَرَقرَقَت عَيناهُ، وقالَ: لَو تُرِكَ القَطا لَيلاً لَنامَ قالَت: يا وَيلَتى أفَتُغصَبُ نَفسُكَ اغتِصابا، فَذلِكَ أقرَحُ لِقَلبي، وأشَدُّ عَلى نَفسي! ولَطَمَت وَجهَها، وأهوَت إلى جَيبِها وشَقَّتهُ، وخَرَّت مَغشِيّا عَلَيها. فَقامَ إلَيهَا الحُسَينُ عليه السلام، فَصَبَّ عَلى وَجهِهَا الماءَ، وقالَ لَها: يا اُخَيَّةُ ، اتَّقِي اللّه َوتَعَزَّي بِعَزاءِ اللّه، وَاعلَمي أنَّ أهلَ الأَرضِ يَموتون، وأنَّ أهلَ السَّماءِ لا يَبقَون، وأنَّ كُلَّ شَيءٍ هالِكٌ إلّا وَجهَ اللّه ِ الَّذي خَلَقَ الأَرضَ بِقُدرَتِهِ، ويَبعَثُ الخَلقَ فَيَعودونَ و هُوَ فَردٌ وَحدَهُ، أبي خَيرٌ مِنّي، واُمّي خَيرٌ مِنّي، وأخي خَيرٌ مِنّي، ولي ولَهُم ولِكُلِّ مُسلِمٍ بِرَسولِ اللّه ِ اُسوَةٌ. قالَ: فَعَزّاها بِهذا ونَحوِهِ، وقالَ لَها: يا اُخَيَّةُ، إنّي اُقسِمُ عَلَيكِ فَأَبِرِّي قَسَمي، لا تَشُقّي عَلَيَّ جَيبا، ولا تَخمُشي عَلَيَّ وَجها، ولا تَدعي عَلَيَّ بِالوَيلِ وَالثُّبورِ إذا أنَا هَلَكتُ. قالَ: ثُمَّ جاءَ بِها حَتّى أجلَسَها عِندي، وخَرَجَ إلى أصحابِهِ، فَأَمَرَهُم أن يُقَرِّبوا بَعضَ بُيوتِهِم مِن بَعضٍ، وأن يُدخِلُوا الأَطنابَ بَعضَها في بَعضٍ، وأن يَكونوا هُم بَينَ البُيوتِ إلَا الوَجهَ الَّذي يَأتيهِم مِنهُ عَدُوُّهُم
ترجمه:
تاريخ الطبرى ـ به نقل از حارث بن كعب و ابو ضحّاك، از امام زين العابدين عليه السلام ـ: در شبى كه بامدادش پدرم به شهادت رسيد نشسته بودم و عمّه ام زينب عليهاالسلام از من پرستارى مىكرد كه پدرم از يارانش كناره گرفت و به خيمه خود رفت و حُوَى غلام ابو ذر غِفارى نزدش بود و به اصلاح و پرداختِ شمشير ايشان مشغول بود و پدرم مىخواند:
«اى روزگار! اُف بر دوستى ات! چه قدر بامدادها و شامگاه هايى داشته اى كه در آنها، همراه و يا جوينده اى كُشته شده كه روزگار، از آوردن همانندش ناتوان است ! و كار با [ خداى ] بزرگ است و هر زنده اى اين راه را مى پيمايد». دو يا سه بار اين شعر را خواند تا آن جا كه فهميدم و دانستم كه منظورش چيست. گريه راه گلويم را بست؛ ولى بغضم را فرو خوردم و هيچ نگفتم و دانستم كه بلا فرود مىآيد؛ امّا عمه ام نيز آنچه را من شنيدم، شنيد و چون مانند ديگر زنان، دلْ نازك و بىتاب بود نتوانست خود را نگاه دارد. بيرون پريد و در حالى كه لباسش را بر روى زمين مىكشيد و درمانده شده بود، خود را به امام عليه السلام رساند و گفت: وا مصيبتا! كاش مُرده بودم. امروز [ گويى ] مادرم فاطمه و پدرم على و برادرم حسن در گذشته اند. اى جانشينِ گذشتگان و پناه باقى ماندگان! امام حسين عليه السلام به او نگريست و فرمود: «خواهرم ! شيطان بردبارى ات را نبرَد» زينب عليهاالسلام گفت: اى ابا عبد اللّه ! پدر و مادرم فدايت ! خود را آماده كشته شدن كرده اى! جانم فدايت! حسين عليه السلام اندوهش را فرو بُرد و اشك در چشمانش جمع شد و فرمود : «اگر مرغ سنگخواره را شبى آزاد بگذارند مىخوابد» . زينب عليهاالسلام گفت : واى بر من ! آيا چنين سخت در زير فشارى؟ همين دلم را بيشتر ريش مى كند و بر من سخت مى آيد. آن گاه به صورت خود زد و گريبان چاك كرد و بيهوش شد و افتاد . امام حسين عليه السلام به سويش آمد و آب بر صورتش زد و به او گفت: خواهرم ! از خدا پروا كن و به تسلّى بخشىِ او آرام باش. بدان كه زمينيان مىميرند و آسمانيان باقى نمىمانند و هر چيزى از ميان مى رود جز ذات خدا كه با قدرتش زمين را آفريده است و مردم را برمىانگيزد تا همه باز گردند و او تنها بمانَد. پدرم از من بهتر بود . مادرم از من بهتر بود . برادرم از من بهتر بود و سرمشق من و آنان و هر مسلمانى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است». امام حسين عليه السلام با اين سخن و مانند آن او را تسلّا داد و به او فرمود: «خواهرم! تو را سوگند مىدهم كه به اين [سفارشم] عمل كنى: بر [ مرگ ] من گريبانْ چاك مده و صورت مخراش و چون در گذشتم ناله و فغان مكن» سپس او را آورد و كنار من نشاند و به سوى يارانش برگشت و به آنان فرمان داد تا خيمه هاى خود را به يكديگر نزديك كنند و طناب هاى خيمه ها را در هم بتابند و خودشان در ميان خيمه ها قرار بگيرند و فقط سمتى را كه دشمن از طريق آن مى آيد باز بگذارند.
منبع مقتل : تاريخ الطبري : ج ٥ ص ٤٢٠ ، الكامل في التاريخ : ج ٢ ص ٥٥٩
برش هایی از فیلم مختار
مختارنامه: پیوستن زهیر به امام حسین علیه السلام
مختارنامه: زهیر در کربلا