تاریخچه شعار «لا حكم الا لله»
۱۲ بهمن ۱۴۰۰ 0 اهل بیت علیهم السلامدر جنگ صفين نيروهاى على (ع) نيروهاى معاويه را در آستانه شكست قرار دادند. عمر و عاص براى رهايى از اين شكست، پيشنهاد داد كه شاميان قرآن ها را بر نيزه ها بزنند و بالا ببرند و از نيروهاى على (ع) بخواهند كه قرآن را بين خود حكم و داور قرار بدهند.
پيشنهاد عمر و عاص مورد قبول معاويه قرار گرفت و شاميان با بلند كردن قرآن ها، خواستار حكميت قرآن شدند.
حضرت على (ع) به نيروهاى خود فرمود: فريب نخوريد، آنان مى خواهند خود را از شكست نجات بدهند و به قرآن اعتقاد ندارد. تعداد زيادى از نيروهاى عراقى با على (ع) مخالفت كردند و گوش به حرف آن حضرت نكردند. عراقيان مخالف، خواستار توقف جنگ شدند و حضرت على (ع) را به متوقف كردن جنگ مجبور ساختند. پس از آن كه شاميان به آرزوى خود رسيدند و جنگ متوقف شد، نوبت تعيين داور رسيد. مى بايستى از طرف شاميان و عراقيان نماينده اى به عنوان داور و حكم انتخاب شود. از سوى شاميان عمر و عاص انتخاب شد و از سوى عراقيان ابوموساى اشعرى. على (ع) پيشنهاد كرد كه مالك اشتر انتخاب شود ولى عراقيان مخالف قبول نكردند. على (ع) عبدالله بن عباس را پيشنهاد داد، او را هم قبول نكردند و گفتند: فقط ابوموساى اشعرى را مى پذيريم. امام فرمود: هر كارى مى خواهيد بكنيد. آنان ابوموساى اشعرى را بر امام تحميل كردند و امام هم ناچار پذيرفت. وظيفه اين دو حكم اين بود كه حكم قرآن را درباره اين جنگ و حضرت على و معاويه بيان كنند و مردم هم حكم قرآن را بپذيرند ولى وقتى كه عمر و عاص و ابوموساى اشعرى نتيجه جلسات خود را بيان كردند، معلوم شد كه اين داوران درباره وظيفه خود كارى نكرده اندو به كار ديگرى پرداخته اند. روز اعلام نتيجه همه آمدند. ابتدا ابوموساى اشعرى گفت: اى مردم من على و معاويه را از حكومت عزل كردم و عمر و عاص بالاى منبر گفت: اى مردم من هم على را از خلافت عزل كردم ولى معاويه را به خلافت نصب كردم.
اين نتيجه، به طور كامل، خلاف انتظار بود و هيچ كس باور نمى كرد كه اولا داورها در اين مورد تصميم بگيرند.
ثانيا على را از خلافت عزل كنند در حالى كه على (ع) در جنگ پيروز شده و معاويه شكست خورده بود. همه عراقيان فهميدند كه ابوموساى اشعرى خيانت كرده است. عراقيان مخالف، به جاى اين كه خود را نكوهش كنند و كار خود را غلط ببينند گفتند: يا على تو چرا زير بار حكميت رفتى؟ على (ع) فرمود: اين شما بوديد كه مرا به اين كار وادار ساختيد. از اينجا مخالفت با على (ع) شروع شد و عراقيان مخالف به عنوان خوارج شناخته شدند.
شعارى كه خوارج مى دادند اين بود: «لا حكم الا لله» معناى نخستين اين جمله اين است كه: «داورى و فرمان فقط داورى و فرمان خدا» و داورى عمر و عاص و ابوموساى اشعرى، داورى باطل و بر ضد داورى خداست و مسلمانان بايد داورى آن دو را قبول نكنند.
على (ع) هم بارها فرمود كه داورى خاص خداست و حكم در همه جا حكم خداست و هيچ حكمى در برابر حكم خدا حرمت ندارد. خوارج پس از چندى از «لا حكم الا لله» معناى ديگرى اراده كردند و گفتند كه اصلا هيچ كسى حق حكومت و امارت ندارد و حكم را به معناى امارت و زعامت گرفتند و بر اين پايه نه حكومت على را قبول كردند و نه حكومت معاويه را و به طور كلى خواستار جامعه بى حكومت شدند.
وقتى كه على (ع) از خوارج شعار «لا حكم الا لله» را شنيد فرمود: «لا حكم الا لله» سخن حقى است ولى آنان از آن باطل اراده مى كنند. ما هم قبول داريم كه «لا حكم الا لله» و فرمان و حكمى جز فرمان و حكم خدا پذيرفته نيست ولى آنان مقصود ديگرى از اين جمله دارند. آنان مى گويند: هيچگونه زمامدارى، رياست وامامت درست نيست و زمامدار و امير فقط خداست در حالى كه اين سخن درست نيست و هر جامعه اى بايد امام و زمامدار داشته باشد چه امام و زمامدار خوب و چه امام و زمامدار بد(۱)
از اين سخن امام بر مى آيد كه مراد خوارج از حكم، حكومت، رياست و امارت است و آنان خواستار برچيده شدن تشكيلات حكومتى حضرت على (ع) و معاويه بودند و اين، كارى نشدنى و غيرعقلايى بود. فرمان و حكم و قانون، خاص خداست ولى همان فرمان و حكم را بايد امام و زمامدار اجرا كند وگرنه خداوند كه نمى تواند بر مردم رياست دنيوى داشته باشد. خوارج دست از كار خود بر نداشتند و با على (ع) درگير شدند و در اين درگيرى شكست مفتضحانه اى خوردند. توجه به اين داشته باشيم كه عمر و عاص و ابوموساى اشعرى، مى بايستى قرآن را حكم قرار مى دادند و اصل حكم قرآن بود و اگر آنان قرآن را حكم قرار مى دادند، صد در صد على (ع) به عنوان خليفه مى ماند و معاويه عزل مى شد(۲)
پی نوشت
(۱) (نهج البلاغه دشتى، خطبه ۴۰، ص ۹۲).
(۲) (نهج البلاغه دشتى، خطبه ۱۲۵، ص ۲۳۶).
منبع: سایت هدانا