تفسیر سوره یس (یاسین) آیت الله جوادی آملی - جلسه ۱۱
۱۴ آبان ۱۴۰۲ 0بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَ آيَةٌ لَّهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْنَاهَا وَ أَخْرَجْنَا مِنْهَا حَبّاً فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ (۳۳) وَ جَعَلْنَا فِيهَا جَنَّاتٍ مِن نَّخِيلٍ وَ أَعْنَابٍ وَ فَجَّرْنَا فِيهَا مِنَ الْعُيُونِ (۳۴) لِيَأْكُلُوا مِن ثَمَرِهِ وَ مَا عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ أَ فَلاَ يَشْكُرُونَ (۳۵) سُبْحَانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْوَاجَ كُلَّهَا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَ مِمَّا لاَ يَعْلَمُونَ (۳۶) وَ آيَةٌ لَّهُمُ الَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ (۳۷) وَ الشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ﴾
امکان اثبات توحيد و معاد با آيات مورد بحث
چون سوره مباركه «يس» در مكه نازل شد و عناصر محوري سوَر مكّي, اصول دين و خطوط كلي فقه و اخلاق و حقوق بود، مسئله توحيد را با آيات گوناگون بيان ميفرمايد. هر كدام از اين آيات هم مبدأ را ثابت ميكنند و هم توحيد مبدأ را. اصلِ مبدأ را ثابت ميكند براي اينكه موجود، نيازمند به آفريدگار است و چيزي كه هستيِ او عين ذات او نيست در پيدايش محتاج به مبدأ فاعلي است؛ اين از بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) و از بيانات نوراني امام رضا(سلام الله عليه) است كه «كُلُّ قَائِمٍ فِي سِوَاهُ مَعْلُولٌ»؛ يعني هر چيزي كه قائم به خود نيست, هستيِ او عين ذات او نيست, هر چيزي كه هستي او عين ذات او نيست به غير خود محتاج است «كُلُّ قَائِمٍ فِي سِوَاهُ مَعْلُولٌ»؛ اين بيان نوراني هم در نهجالبلاغه[۱] هست هم در توحيد[۲] مرحوم صدوق از وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه)، پس اصل مبدأ با پيدايش هر موجود ممكني ثابت ميشود. نظم حاكم بر جهان، ثابتكننده توحيد است، براي اينكه اگر بيش از يك مبدأ در عالَم بود، چون هر مبديي بالأخره صفات او عين ذات آن است وقتي دو مبدأ در عالَم باشد دو ذات، دو علم و دو تشخيص است؛ همان آيات سوره مباركه «انبياء» كه فرمود: ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾[۳] نظم حاكم بر جهان، نشانهٴ توحيد ربوبي است و اصل پيدايش هر موجودي نشانهٴ تحقّق اصل مبدأ است; لذا آنچه در حجاز رواج داشت كه شرك بود با اين آيات حل ميشود و اگر احياناً الحاد هم در آن سرزمين مطرح بود با همين آيات حل ميشود.
نشانههاي توحيدي در حيات زمين مرده و نباتات و جريان چشمهها
فرمود: ﴿وَ آيَةٌ لَّهُمُ﴾ كه زمينِ مُرده را ما زنده ميكنيم؛ زمين, خودش مرده است و هرگز اين قدرت را ندارد اين «حبّ» و هستهاي كه در درون آن به وديعت گذاشتيم به اينها حيات ببخشد، چون خودش جامد, راكد و مُرده است, پس زمين اين قدرت را ندارد كه حبّه و هسته را حيات ببخشد و خوشه يا شاخه شود ﴿وَ آيَةٌ لَّهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْنَاهَا وَ أَخْرَجْنَا مِنْهَا حَبّاً﴾ ما گندم را و ساير حبوبات را از اين زمينِ مُرده بيرون ميآوريم تا غذاي جامعه با اين تأمين شود كه عنايت فرموديد منظور از نان؛ يعني اقتصاد ﴿فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ﴾؛ يعني اقتصادشان تأمين شود.
بعد فرمود: ﴿وَ جَعَلْنَا فِيهَا جَنَّاتٍ مِن نَّخِيلٍ وَ أَعْنَابٍ وَ فَجَّرْنَا فِيهَا مِنَ الْعُيُونِ﴾ اين درختها را ما ايجاد كرديم، اين آبها را ما ايجاد كرديم، رهبري آبها در زير زمين به هدايت ماست که كجا چاه شود؟ كجا چشمه شود؟ اين به هدايت ماست ﴿وَ فَجَّرْنَا فِيهَا مِنَ الْعُيُونِ﴾, ﴿لِيَأْكُلُوا مِن ثَمَرِهِ﴾ آن «حبّ».
احتمالات چهارگانه در «ما» (و ما عملت ...) و تقويت نافيه بودن توسط علامه طباطبايي
﴿وَ مَا عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ﴾. در بحث ديروز ملاحظه فرموديد كه در تفسير اين «ما» چهار احتمال بود: يكي اينكه «ما» نافيه باشد كه زمخشري[۴] گفته, سيدناالاستاد[۵] پذيرفته, بعضيها هم قبول كردند, دوم اينكه «ما» موصوله باشد به معناي آنچه دستساز اينهاست, سوم اينكه «ما» مصدريه باشد كه با معمول آن تأويل به مصدر ميرود, چهارم اينكه موصوله باشد «بالمعني الأعم» كه شامل تجارت و امثال ذلك هم شود نه ﴿مَا عَمِلَتْهُ﴾ ناظر به آن رُبّ و عصاره و آبميوهگيري و اينها باشد. از آن خود ميوه استفاده ميكنيد و انحاي صنعت خاصّي كه روي اين ميوههاست شما انجام ميدهيد، اين ﴿مَا عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ﴾ راجع به ميوه, آب ميوه, ربّ ميوه و بركاتي است كه از ميوه هست. اگر احتمال چهارم باشد اين «ما» موصوله است؛ يعني جميع آنچه با دست انجام ميدهند که عبارت است از كارهاي تجاري و امثال ذلك.
سه قول در مسئله هست: برخيها اين «ما» را نافيه دانستند، مثل كشّاف و امثال كشّاف كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) همين راه را رفته, برخيها احتمال موصوله بودن را تقويت ميكنند, بعضيها مثل مرحوم شيخ طوسي در تبيان فقط اين دو وجه را ذكر ميكند خيلي برهان اقامه نميكند بر تقويت احدالوجهين،[۶] لكن در تقويت اينكه اين «ما», «ما» نافيه است هم در سخنان زمخشري، هم در سخنان شيخ طوسي و هم كلمات سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) آمده كه اين با توحيد ربوبي سازگار است. بيان مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) در تقويت اينكه «ما» نافيه باشد و با توحيد سازگار باشد اين است كه خداي سبحان ميفرمايد آنچه در نظام هستي است كار ماست و كار شما نيست در سوره مباركه «واقعه» آيه 63 به بعد اين است: ﴿أَ فَرَأَيْتُم مَّا تَحْرُثُونَ ٭ ءَ أَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾ شما كه اين كاره نيستيد، ما زارع هستيم. بعد درباره شجرهاي كه آن سوخت و سوزش شما را تأمين ميكند فرمود: ﴿أَ فَرَأَيْتُمُ النَّارَ الَّتِي تُورُونَ ٭ أَ أَنتُمْ أَنشَأْتُمْ شَجَرَتَهَا أَمْ نَحْنُ الْمُنشِئُونَ﴾[۷] ما اين كارها را كرديم. سيدناالاستاد براي تأييد فرمايش خودشان آيه 71 سوره مباركه «يس» را شاهد آوردند، در آيه 71 سوره «يس» كه بخش پاياني آن سوره است فرمود: ﴿أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا خَلَقْنَا لَهُم مِّمَّا عَمِلَتْ أَيْدِينَا أَنْعَاماً فَهُمْ لَهَا مَالِكُونَ﴾ اينها را ما خلق كرديم, پس اگر جايي كاري به «ايديِ» اينها بخواهد ارتباط پيدا كند ارتباط نفي است نه اثبات ﴿وَ مَا عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ﴾؛ يعني دستهاي اينها كاري انجام نداده، براي اينكه اينها دستساز ماست.
تقويت قول به موصوله بودن «ما»
اين فرمايشات ايشان تام است؛ ولي قرآن كريم بين صنعت و خلقت فرق ميگذارد، هر چه به خلقت برميگردد را به ذات اقدس الهي اِسناد ميدهند و هر چه به صنعت برميگردد اِبايي ندارد از اينكه به بشر اِسناد دهد. در همان سوره مباركه «واقعه» كه مورد استدلال مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) است ملاحظه فرماييد، فرمود: ﴿أَ فَرَأَيْتُم مَّا تَحْرُثُونَ ٭ ءَ أَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾؛ صنعت كشاورزي گرچه كلّ آن به عنايت الهي است، اما اين صنعت كه بخواهد يك حبّه يا هسته به ثمر بنشيند، يك كار كشاورزي ميخواهد كه براي مهندسان است و صنعت است, يك كار آفرينشي ميخواهد كه خلقت است و براي خداست. در اين بخش از سوره مباركه «واقعه»؛ يعني آيه 63 به بعد هر دو را جمع كرد و فرمود: ﴿أَ فَرَأَيْتُم مَّا تَحْرُثُونَ﴾ شما حرث ميكنيد، كشاورزي داريد؛ يعني شيار ميكنيد, آب ميدهيد, اين بذرها را از انبار به مزرعه منتقل ميكنيد, نشا ميكنيد, هر كدام را در سر جاي خودش قرار ميدهيد اين درست است، اما آنكه مُرده را زنده ميكند ما هستيم؛ شما اين بذرها را, اين حبّهها را روي خاك ميپاشيد، همين! شيار كرديد, آب داديد و حبّهها را در دست گرفتيد و روي زمين ريختيد اينها كارهاي صنعت است، اما آنكه مرده را زنده ميكند ما هستيم، شما «حارث» هستيد نه «زارع»; «حرث» براي شماست نه «زرع», «زرع» براي ماست، البته «حرث» هم به عنايت و هدايت ماست. ﴿أَ فَرَأَيْتُم مَّا تَحْرُثُونَ﴾ شما «حرث» را معيار قرار ندهيد، شما يك كار جامدي انجام داديد و مُردهاي را تحويل يك مرده داديد، اما چه كسي اين مرده را زنده ميكند؟ ﴿أَ فَرَأَيْتُم مَّا تَحْرُثُونَ ٭ ءَ أَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾ ماييم كه مرده را زنده ميكنيم, ماييم كه حبّه را ميشكافيم و بخشي از آن را ريشه, بخشي را جوانه و خوشه يا شاخه قرار ميدهيم، اين ما هستيم؛ زمين كه مُرده است و شما هم كه رفتيد گرفتيد خوابيديد يا مُرديد كاري از دست شما ساخته نيست ،خبري هم نداريد. پس از كشاورز تا مرز صنعت, كارها ديدني است، اما وقتي از مرز صنعت گذشت و به مرز خلقت رسيد ديگر كار خداست. مسئله گيراندن و آتش روشن كردن و اينها را كه صنعت است به انسان نسبت ميدهد، فرمود: ﴿أَ فَرَأَيْتُمُ النَّارَ الَّتِي تُورُونَ﴾ شما اين آتش را افروخته ميكنيد، اما چه كسي اين درخت را آفريد؟ ﴿أَ أَنتُمْ أَنشَأْتُمْ شَجَرَتَهَا أَمْ نَحْنُ الْمُنشِئُونَ﴾، پس بين صنعت و خلقت فرق است. آنجا كه سخن از آبميوه است و ربّ است و انواع و اقسام شيريني و حلوا درست كردن از عصاره ميوههاست اينها صنعت است و توحيد ربوبي منافي با اينها نيست اينها هم دليل بر نقض نيست، اما آن خلقت و اصلِ آفرينش، ديگر براي ذات اقدس الهي است. در جريان پيدايش و پرورش مسائل مالي هم فرمود: ﴿فَابْتَغُوا عِنْدَ اللَّهِ الرِّزْقَ﴾[۸] روزي را خدا ميرساند اما اين كارها و تلاش و كوشش كردنها و روي كوه رفتنها و روي دوش زمين سوار شدنها اينها كار شماست، البته اينها را هم ما به شما توان داديم, اگر يك لحظه اين فيض الهي قطع شود شما هم مثل سنگ آنجا جامد هستيد. بنابراين براي اثبات توحيد ربوبي لازم نيست كه ما صنعت را هم مستقيماً به «الله» اِسناد دهيم در محدوده خلقت كافي است.
نقد علامه طباطبايي(ره) به موصوله بودن و جواب آن
البته سيدناالاستاد ميفرمايد اگر منظور از اين «ما», «ما» نافيه نبود «ما» موصوله بود و معناي آن اين بود كه آنچه شما با دستتان انجام داديد آن هم كار ماست بايد ميفرمود «و ممّا هديناهم»؛[۹] بله فرمود, اما همه را يكجا كه نميگويد؛ در جاهاي ديگر همين مطلب را فرمود, فرمود: ﴿قَدَّرَ فَهَدَي﴾[۱۰] اين يكي, بعد فرمود: ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[۱۱] اين دو, در بخشهاي ديگر فرمود آنچه شما انجام داديم به عنايت و تعليم ماست كه ما اين كارها را به شما ياد داديم كه انجام ميدهيد. بنابراين اگر اين «ما» موصوله باشد منافي با توحيد ربوبي نيست، چه اينكه «ما» موصوله است در سوره مباركه «واقعه» و با توحيد هماهنگ است، منتها مرز صنعت از مرز خلقت جداست. در جريان خلقت فرمود اين درختها را ما آفريديم ﴿مَا كَانَ لَكُمْ أَن تُنبِتُوا شَجَرَهَا﴾.[۱۲]
بازگشت کل کارها «مع الواسطه» يا «بلاواسطه» به توحيد افعالي
پرسش: اينها که فرموديد توحيد ربوبی است پس توحيد افعالی چه میشود؟
پاسخ: كلّ كارها را در عالَم، ذات اقدس الهي اگر حَسن باشد «معالواسطه» يا «بلاواسطه» به خود اِسناد ميدهد؛ ولي اينجا اگر بگويند آبميوهگيري, حلوا درست كردن, ربّ درست كردن, شيره درست كردن, اين محصولاتی كه از انگور و خرما ميگيرند فرمود اينها وسيله تغذيه شماست, اقتصادتان را تأمين ميكند، آنچه دستهاي شما انجام ميدهد ريشه اصلي آن در كار ماست، اگر صنعت در آيهاي به بشر اِسناد داده شود اين مزاحم و منافي توحيد ربوبي نيست. در فضاي حجاز امر داير بود بين اينكه اين كار را خدا انجام ميدهد يا بتها، اينها كارهايي كه خودشان انجام ميدادند و اين بذرهايي كه ميپاشيدند يا آبميوهاي كه ميگرفتند يا آتشي كه ميافروختند اينها را به حساب اعتقاد نميآوردند نميگفتند پس يك كار هم ما ميكنيم و يك كار هم خدا ميكند، اينها صنعت است، آنكه خلقت است آن را به ارباب و اصنام و اوثانشان اِسناد ميدادند. نزاع بين اين بود كه اين خلقت به «الله» برميگردد يا به اوثان و اصنام, آنها ميگفتند به اصنام و اوثان برميگردد; البته در كارهاي جزئي. آنكه مدير كل است و «ربّالأرباب» است، بله آن خداست، اما آنكه «ربّالأرض» است, «ربّالسماء» است, شفا ميدهد, رزق ميدهد و مشكلات را حل ميكند ارباب متفرّقون هستند. غرض آن است كه بين صنعت و خلقت فرق است.
مع الواسطه بودن شبيهسازي حيوان و بازگشت آن به توحيد افعالي
پرسش: اگر كسي سؤال كند در عصر حاضر شبيهسازی چه در انسان چه در حيوان كه از يك سلول درست شده... .
پاسخ: در بحثهاي ديروز هم اشاره شد كه ما علمِ غير ديني نخواهيم داشت اگر علم باشد، براي اينكه صنعت در حقيقت مونتاژ خلقت است كار ديگري يك صنعتگر نميكند، چه در فنّ پزشكي و چه در غير پزشكي; مثلاً در صنعت داروسازي يك داروساز ميفهمد كه فلان عضو اين شخص سالم نيست، جستجو ميكند راز و رمز دارو را پيدا ميكند و ميگويد عصارهٴ فلان گياه به تنهايي اين اثر را دارد، فلان امر شيمايي اين اثر را دارد, اثر سوم و چهارم آن گياه يا آن اثر شيمايي اينها را دارد، تكتك اينها اين آثار را دارند، مجموع آنها يك اثر مخصوص دارد که اين مجموع را جمع ميكند به بيمار ميدهد و بيمار خوب ميشود. در اينجا پنج كار شده؛ يعني پنج جزء را فراهم كرده که هر كدام اثر خاصّ خودشان را دارند، اين ديگر كار پزشك نبود, تشخيص داد و اين تشخيص براي عقل اوست اين چراغ را خودش روشن نكرده، يك ذرّه اگر بعضي از اين سلولها كم و زياد شود اين يا آلزايمر ميگيرد يا مشكلات ديگر دامنگير او ميشود، بنابراين اين چراغي كه ذات اقدس الهي روشن كرد به وسيله اين چراغ اين پزشك ميفهمد، پس دست خودش خالي است. در صنعت به نحو سالبه كليه هيچ كاري از بشر نيست مگر مونتاژ خلقت, كسي اتومبيل ميسازد, يخچال ميسازد, تلويزيون ميسازد, چندين تكّه را جمع ميكند ميشود اين وسيله, آن چراغي كه خداي سبحان به او داد كه او بتواند تشخيص دهد آن هم كه عطيّه الهي است و فرمود اين را ما به شما داديم، فرمود: ﴿وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصَارَ وَ الْأَفْئِدَةَ﴾[۱۳] چراغ چشم, چراغ گوش, چراغ دل و قلب را ما به شما داديم قدري دير بجنبيد از شما ميگيريم. اين انسان چه كاره است؟ حتي راهنمايي اينكه اين چراغ را كدام طرف نگه بدارد و ببيند را هم فرمود ما كرديم ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾. بنابراين ما علم غير ديني نخواهيم داشت؛ يعني بحث در فعل خداست حالا عالِم يا كافر يا مؤمن, قبول و نكول عالِم سهمي ندارد، در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد اين عبدالكريم ابنابيالعوجاء زنديق كافر كه به خدا و قيامت و وحي معتقد نيست تا امامت امام صادق(سلام الله عليه) را قبول داشته باشد وقتي آمد محضر حضرت سؤالاتي كرده جوابهايي را شنيده همين كه اين جوابها را دارد نقل ميكند اين منقول، ديني است ولو ناقل كافر است، چون حرف امام صادق است. حرف امام, ديني است، فعل امام, ديني است، حالا فعل امام ديني است فعل خدا ديني نيست؟! ما كه در اصول ميگوييم بحث در فعل امام ديني است, بحث در قول امام ديني است حالا اگر بحث كرديم در فعل خدا، ما كه در قم و در حوزه بحث ميكنيم و در بحث تفسيري ميگوييم خدا چنين گفت ميشود ديني، اما آن استاد دانشگاه كه ميگويد خدا چنين كرد آن ديني نيست؟! غرض آن است كه علم محال است ديني نباشد، عالِم يا قبول دارد يا قبول ندارد؛ ممكن نيست علم ديني نباشد، چون در كلّ علم بحث درباره فعل خداست و كلّ نظام فعل خداست, اگر بحث در فعل امام ديني است, اگر بحث در فعل پيغمبر ديني است، بحث در فعل خدا يقيناً ديني است. قبول يا انكار عالِم را نبايد به حساب علم آورد، تمايز علوم به تمايز موضوعات است, يك; تمايز روشها به تمايز موضوعات است, دو; تمايز صبغهها به تمايز موضوعات است, سه; اين سه مسئله جداست. ما اگر خواستيم ببينيم گوهر اين علم با گوهر آن علم؛ يعني فقه با اصول چه فرقي دارد, فقه با اخلاق چه فرقي دارد, فقه با حقوق چه فرقي دارد به موضوع اين علوم مراجعه ميكنيم، زيرا تمايز علوم به تمايز موضوعات است كه گوهرها را موضوع تشخيص ميدهد. فصل ديگر اين است كه روش اين علم چيست؟ ما اين علم را با چه روشي بشناسيم؟ حس و تجربه حسي است؟ نيمهتجربي است؟ تجريدي كلامي است؟ تجريدي فلسفي است؟ تجريدي عرفان نظري است يا شهودي است؟ با كدام يك از اين روشها وارد اين علم شويم؟ که در اينجا از موضوع اين علم سؤال ميكنيم. فصل سوم اين است كه ما ببينيم اين علم ديني است يا ديني نيست. تمايز صبغههاي علوم به تمايز موضوعات است، اگر بحث در فعل زيد و عمرو بود اينكه ديني نشد؛ ولي بحث در فعل خدا و پيغمبر و امام بود، بله ميشود ديني. تمايز صبغههاي علوم به تمايز موضوعات است، حالا ميخواهيم بحث كنيم كه فلان شخص در تاريخ چه گفته يا چه كار كرده، اينكه ديني نيست. اما اگر خواستيم بحث كنيم خدا چه كرد؟ پيغمبر چه كرد؟ امام چه كرد؟ اين ميشود ديني که در همه موارد همينطور است. غرض آن است كه قرآن كريم از اِسناد صنعت به بشر, تحاشي ندارد، فرمود شما «حرث» داريد, «زرع» براي خداست, شما «ايراء النار» داريد, گيراندن آتش و روشن كردن آتش براي شماست؛ ولي اين درخت را چه كسي آفريده؟! «إمناء» كارِ پدر و مادر است، اما خلقت براي كيست؟ كار پدر در هنگام نكاح بيش از «إمناء» نيست فرمود: ﴿أَ فَرَأَيْتُم ما تُمْنُونَ ٭ ءَ أَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ﴾.[۱۴]
انسان مُظهِر خلقت خدا نه خالق آن
پرسش: حاج آقا آيه ﴿خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾[۱۵] و ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾[۱۶] چيست؟
پاسخ: آنها نشان ميدهد كه حصر كرده ﴿خَيْرُ الْفَاصِلِينَ﴾[۱۷] است, ﴿خَيْرُ الْحَاكِمِينَ﴾[۱۸] است, ﴿خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾ است دهها مورد قرآن كريم كمالات وجودي را به غير خدا نسبت داد و در همه موارد جمعبندي كرده است؛ فرمود اصل ما هستيم و شما مظهر ما هستيد، اگر فرمود: ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ بعد فرمود: ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾؛[۱۹]يعني شما مظهر خلقت ما هستيد, مجاري ادراك هستيد, اگر فرمود: ﴿وَ اللَّهُ خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾ در بخش پاياني سوره مباركه «ذاريات» فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ﴾[۲۰] اين كلمه ﴿هُوَ﴾ كه ضمير فصل است با معرفه بودن خبر، مفيد حصر است، اگر فرمود: ﴿خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ﴾[۲۱] اگر فرمود: ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُم مَا استَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ﴾[۲۲]كه قوّه را به بشر اِسناد داد در سوره مباركه «بقره» فرمود اينها ميفهمند ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾[۲۳] اگر يك جا كمالي را به غير خدا اِسناد داد فوراً همان را منحصراً براي خدا ميداند تا روشن شود اين كار به عنوان مظهريّت خداست, خليفه بودن خداست, «معالواسطه» بودن خداست و مانند آن، اما صنعت را كه يك امر غير خلقت است و آن هم به هدايت الهي است آن را در طليعه امر به غير خود اِسناد ميدهد و بعد هم جمعبندي ميكند ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾.[۲۴]بنابراين اگر اين «ما» موصوله باشد مشكلي با توحيد نخواهد داشت.
چگونگي بازگشت «بحول الله و قوته ...» به توحيد و اختيار انسان
پرسش: اين «بِحَوْلِ اللَّهِ وَ قُوتِهِ أَقُومُ وَ أَقْعُدُ»[۲۵] با فرمايش شما چگونه جور در میآيد؟
پاسخ: بله، معنای آن امر «بين الأمرين» است. اين «بِحَوْلِ اللَّهِ وَ قُوتِهِ أَقُومُ وَ أَقْعُدُ» تعليمِ اختيار است، ابطال جبر است, ابطال تفويض است در نماز نه «بِحَوْلِ اللَّهِ وَ قُوتِهِ أَقُومُ وَ أَقْعُدُ» در ركعات نماز؛ يعني من به عنوان يك انسان، جميع قعود و قيام من به حول و قوّه الهي است، نه اينكه در نماز قائم ميشوم به حول و قوّه الهي است, در نماز قاعد ميشوم به حول و قوّه الهي است, اين يك گوشه است؛ اين ابطال جبر و تفويض در اين نماز است كه در نماز وقتي سؤال ميكنند كه ما ميتوانيم در نماز از كسي تبرّي كنيم؟ فرمود: بله, تبرّي شما اين است؛ شما از معتزله داريد تبرّي ميكنيد اين كلمات امام چقدر شيرين است! به حضرت عرض كردند ممكن است ما از گروهي تبرّي كنيم؟ فرمود بله, شما در هر ركعت از نماز داريد از معتزله تبرّي ميكنيد, از اشاعره تبرّي ميكنيد وقتي ميگوييد: «بِحَوْلِ اللَّهِ وَ قُوتِهِ أَقُومُ وَ أَقْعُدُ» داريد حرف معتزله را رد ميكنيد، معتزله ميگويد «لا حول و لا قوّة لله»، چون تفويضي است و ميگويد خدا بشر را خلق كرد رها كرد در قيامت حسابرسي ميكند اشاعره ميگويند: «لا حول و لا قوّة الا لله» بشر مجبور است؛ شما داريد از آنها تبرّي ميكنيد و از اينها تبرّي ميكنيد اين معني تبرّي است، نه معنايش اين است كه فلان كس را فحش بگويد, فلان كس را بد بگويد تا سلفي و وهابي تكفيري راهاندازي شود، فرمود اين معناي آن است؛ معناي «بِحَوْلِ اللَّهِ وَ قُوتِهِ أَقُومُ وَ أَقْعُدُ» اين است كه اينچنين نيست كه خدا ما را رها كرده باشد و هيچ كاري از دست خدا ساخته نباشد و فقط در قيامت حسابرسي كند كه معتزله ميگويد: «لا حول و لا قوّة لله» و اينطور نيست كه «من غلام و آلت فرمان او»[۲۶] هيچ اختياري در دست ما نباشد و مجبور باشيم كه «لا حول و لا قوّة الا لله»، بلكه «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ»,[۲۷]«بِحَوْلِ اللَّهِ وَ قُوتِهِ أَقُومُ وَ أَقْعُدُ» اين ميشود امر «بين الأمرين» كه نفي جبر و تفويض است و مانند آن.
آوردن فعل مضارع درباره ناسپاسي انسان دال بر استمرار آن
فرمود: ﴿لِيَأْكُلُوا مِن ثَمَرِهِ وَ مَا عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ﴾ اگر موصوله باشد محذوري ندارد, نافيه هم باشد بيمحذور است؛ لذا مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) در تبيان هر دو مطلب را احتمال داد. ﴿أَ فَلاَ يَشْكُرُونَ﴾ اين همزه استفهام, استفهام انكاري است، فرمود: اينها نه تنها در گذشته اهل شكر و سپاس نبودند اصلاً اين ناسپاسيِ اينها ادامه دارد، اين فعل مضارع كه مفيد استمرار است براي همين است ﴿أَ فَلاَ يَشْكُرُونَ﴾. بعد فرمود: ﴿سُبْحَانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْوَاجَ كُلَّهَا﴾ او نيازي به شكر ما ندارد، او منزّه از هر چيزي است، ما اگر گفتيم چرا اينها شكر نميكنند؟ براي اينكه شكر كمال خود اينهاست و مزيد نعمت براي خود اينهاست وگرنه او منزّه است. نه تنها درباره آن نعمتهايي كه ذكر شده است خداي سبحان آفريدگار است، درباره همه مواردي كه بخشي از آنها ذكر شده و بخشي از آنها ذكر نشده خدا سبّوح است و قدّوس ﴿سُبْحَانَ﴾ خدايي كه ﴿خَلَقَ الْأَزْوَاجَ كُلَّهَا﴾؛ ما اگر گفتيم ثمر هست, اگر گفتيم جنّات هست, اگر گفتيم نخيل هست, اگر گفتيم اعناب هست بعد از «تناكح» اينهاست؛ اين هم تعليم صنعت است كه چگونه گردگيري كنند, چگونه آن نر و مادهٴ اين درخت خرما و غير خرما را تاٴبير كنند تا بيشتر ثمر دهد و مانند آن.
بررسي جريان زوجيت در همه آفريدههاي الهي
فرمود اينها ازواج هستند، همه اينها ازواج؛ مبادا كسي بگويد كه اين الف و لام, الف و لام عهد است كه بعضي؛ نه، همه اينها. همه اينها؛ يعني چه؟ بيان ميكنند, اگر گفتيم ازواج, اگر گفتيم نكاح و مانند آن, اين ﴿مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ﴾ است هر چه از زمين رويش دارد, يك; ﴿وَ مِنْ أَنفُسِهِمْ﴾ كه صبغه حيواني داريد, دو; اما در آن موجودات مجرّده و ملكوته سخن از ازواج بودن نيست، البته يك «تناكح» اصطلاحي هم هست كه ميگويند اسماي حسناي الهي با هم «تناكح» دارند، آن «تناكح» به معناي ازدواج و ازواج و امثال ذلك كه اينجا مطرح شده نيست, گاهي اسماي حسناي الهي كه در پايان آيه ذكر ميشود يك مورد است که معلوم ميشود آن يك مورد كارساز است که محتواي آن آيه با مضمون آن يك اسم همراه است, گاهي دو اسم از اسماي حسنا در پايان آيه ذكر ميشود، اين «تناكح» اسمين است؛ يعني هماهنگي اين دو اسم با هم, مضمون آن آيه را تأمين ميكند, «تناكح» اسماي حسناي الهي نزد اهل معرفت يك اصطلاح خاصّي است. فرمود از اينها هستند.
بررسي معناي (ممّا لايعلمون) و مقصود از آن
بعد ﴿وَ مِمَّا لاَ يَعْلَمُونَ﴾، اين ﴿مِمَّا لاَ يَعْلَمُونَ﴾ معناي آن اين نيست كه اصلاً بشر به آن دسترسي ندارد. توده مردم عالِم نيستند، بلکه اوحدي از آنها عالم هستند, يك; توده مردم عالم نيستند؛ يعني با زحمات و كوشش خودشان؛ ولي اگر هدايتهاي غيبي نصيب آنها شود اينها هم عالم هستند, دو; انبيا براي اين كار هم آمدند. انبيا گذشته از اينكه ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ﴾[۲۸]گذشته از اين سه كار؛ يعني تعليم كتاب, تعليم حكمت, تزكيه نفوس يك كار چهارم هم دارند که آن كار چهارم در همه اين بخش از آيات نيست، بلکه در بخشي از آيات است. فرمود: ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ نه «ما لا تعلمون»، آن ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ﴾؛ يعني شما را ياد ميدهند, ﴿يُزَكِّيهِمْ﴾ ياد ميدهند، اما اين ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾؛ يعني جامعه بشر را چيزي ياد ميدهند، زيرا آنها اين نيستند كه از نزد خودشان ياد بگيرند؛ به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم فرمود خدا چيزي به تو ياد ميدهد كه تو از آن جهت كه بشر هستي ولو نبوغ هم داشته باشي به هيچ وجه ممكن نيست ياد بگيري ﴿وَ عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾[۲۹] نه «ما لم تعلم»، ما از آن طرف غيب چه خبر داريم؟ نه كسي آمده ما را از راه نقل باخبر كند، نه در دسترس حس و تجربه است، نه عقل ما آنقدر بالنده است كه به آن طرف عالَم غيب سركشي كند، چه خبر داريم برزخ چيست؟ بهشت چيست؟ قيامت چيست؟ تطاير كتب چيست؟ صحنه ميزان چيست؟ صحنه حسابرسي چيست؟ به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿وَ عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾ نه «ما لم تعلم» به جامعه بشري هم ميفرمايد: ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ ما از اين طرف از گذشته هيچ خبري نداريم، اصلاً راه نداريم؛ آن طرف بعد از مرگ چه خبر است؟ برزخ چيست؟ بهشت چيست؟ قيامت چيست؟ فرمود اين چيزها را فقط از راه وحي ميشود ياد گرفت.
بنابراين اين ﴿وَ مِمَّا لاَ يَعْلَمُونَ﴾ معناي آن اين نيست كه اصلاً شما نميتوانيد ياد بگيريد، توده مردم نميدانند ممكن است اوحدي بدانند, يك; ممكن است از رهگذر غيب آگاه شوند, دو; اينها هست.
اشکال ادبي نداشتن ذکر چند چيز و بازگشت ضمير به يکي از آنها
در ارجاع ضمير در آن آيه 35 كه فرمود: ﴿لِيَأْكُلُوا مِن ثَمَرِهِ﴾ با اينكه هم «حبّ» ذكر شد, هم «جنّات» ذكر شد, اين مذكّر و مؤنث با هم فراوان ذكر شد، اما ضمير به يكي از آنها برگشت مشابه اين در سوره مباركه «توبه» هم بود كه گاهي دو چيز را ذكر ميكند و ضمير به يكي برميگردد آيه 34 سوره مباركه «توبه» اين بود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْأَحْبَارِ وَ الرُّهْبَانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَ يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ﴾ بعد فرمود: ﴿وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لاَ يُنفِقُونَهَا﴾ نفرمود «و لا ينفقونهما»؛ در بخش پاياني سوره مباركه «جمعه» هم مشابه اين هست ﴿وَ إِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْواً انفَضُّوا إِلَيْهَا﴾[۳۰] نه «اليهما»، پس ميشود گاهي دو امر ذكر شود و ضمير به يكي از آنها به عنوان نمونه برگردد، اينجا هم چند امر ذكر شد ضمير به آن «حبّ» برگشت، اين اشكال ادبي ندارد فرمود: ﴿لِيَأْكُلُوا مِن ثَمَرِهِ وَ مَا عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ أَ فَلاَ يَشْكُرُونَ﴾؛ اين ﴿أَ فَلاَ يَشْكُرُونَ﴾ بنا بر اينكه اين «ما» موصوله باشد اين نشان ميدهد که در آن صنعت هم ما شما را هدايت كرديم، ما راهنمايي كرديم كه چگونه از اين ميوه بهرههاي فراوان ببريد ﴿سُبْحَانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْوَاجَ كُلَّهَا﴾ كه اين به منزله متن است كه مبادا كسي بگويد اين الف و لام, الف و لام عهد است و امثال ذلك.
عدم منافات اسناد اثبات به زمين با توحيد ربوبي
﴿مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ﴾؛ اينجا اِنبات را به زمين اِسناد داد، زمين انبات ميكند؟ زميني كه مرده است اين بذر را زنده ميكند؟ اينگونه از اِسنادها منافي با توحيد ربوبي نيست در سوره مباركه «نمل» گذشت فرمود ما «مُنبِت» هستيم: ﴿لَكُمْ أَن تُنبِتُوا شَجَرَهَا﴾، درباره خود انسانها هم فرمود: ﴿وَ اللَّهُ أَنبَتَكُم مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتاً﴾[۳۱] ما مُنبِت هستيم، اما اينجا اِنبات را به زمين هم اِسناد ميدهد؛ اينگونه از اِسنادها كه «معالواسطه» است و مجراي فيض خالقيت است و مظهر حقتعالي است هيچگاه منافي با توحيد نيست با اينكه فرمود: ﴿مَا كَانَ لَكُمْ أَن تُنبِتُوا شَجَرَهَا﴾, ﴿وَ اللَّهُ أَنبَتَكُم مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتاً﴾ خدا «مُنبِت» است، اما در اينجا اِنبات بذر را, انبات «زرع» را به زمين اِسناد ميدهد فرمود: ﴿مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَ مِمَّا لاَ يَعْلَمُونَ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمين»