شعر ميلاد حضرت مولا على عليه السلام
۰۳ اردیبهشت ۱۳۹۴ 0 اهل بیت علیهم السلام
طلعت جان آفرين پرده ز رخ برگرفت معنى «اللَّه نور» صورت ديگر گرفت
جلوه وجه خدا جهان سراسر گرفت خانه حق همچو جان، حق را در بر گرفت
مژده كه صاحب حرم شد ز حرم آشكار
فتاده بيرون مگر ز پرده غيب راز كه چشم لاهوتيان هست به ناسوت باز
مَلَك نهاد از فلك به كعبه روى نياز خوشا به حال حرم كه يافت اين امتياز
خوشا به حال زمين كه يافت اين افتخار
وجه خداى قديم چو در حرم ديده شد روشن از جلوهاش مردمك ديده شد
بساط اهريمنى ز دهر برچيده شد بهر طواف عباد، كعبه پسنديده شد
پاى چو در آن نهاد مظهر پروردگار
امين وحى اله پيك خدا جبرئيل آمد و پيغام داد به امر ربّ جليل
كه خانهاى بهر حق بنا نمايد خليل خليل آن خانه را ساخت براى خليل
كيست مگر آن خليل؟ حيدر والا تبار
شد چو به دست خليل خانه حق ساخته صاحب آن خانه را خانه چو نشناخته
مىزد هر صبح و شام كوكو چون فاخته بنا و بانى ز شوق همچو دو دلباخته
در ره معشوق خود هر دو در انتظار
مژده كه اين انتظار دگر به پايان رسيد خانه حق آنچه را خواسته بود آن رسيد
يعنى صاحب حرم ز لطف يزدان رسيد براى صاحبدلان نويد جانان رسيد
كه همچو روزى عيان شده است بىپرده يار
خانه به روى على (ع) دَرِ حرم را گشود كعبه ببرد از نياز به خاك پايش سجود
عاشق و معشوق را جذبه الفت ربود فاطمه شد واسطه ميان غيب و شهود
كه غيب مطلق بماند به پرده استتار
درون كعبه چو شد مادر شاه نجف صوت «انا اللّه» شنيد ز قائل «لا تخف»
گوهر بحر وجود بيرون شد از صدف گوهر يكدانه را بگرفت آن گه به كف
بعد سه روز از حرم به خانه شد رهسپار
آمد و آورد و داد به مصطفى (ص) آن گهر نبى على را گرفت چو جان شيرين به بر
كرد به رخسار او به چشم حق بين نظر چو ديد نور خدا ز روى او جلوهگر
زبان به تكبير حق گشود آن شهريار
حبيب، محبوب را چو ديد چون گل شكفت دُرّ سخن را سپس آن دُر ناسفته سُفت
غنچه لب را على ز شوق بگشود و گفت براى ختم رسل ز رازهاى نهفت
سرّ نهان را عيان كرد بَرِ رازدار
چند زنى اى حكيم دم از حدوث و قِدَم وجه خداى قديم جلوه نمود از حرم
زد به كتاب وجود كلك مشيّت رقَم كه شد عيان در جهان وجود بخش عدم
به چشم حق بين ببين صورت صورت نگار
بيرون شد كاف و نون از لب گوياى او نُه فلك افراشته دست تواناى او
نيست كسى در جهان همسر و همتاى او ما به وجود آمديم بهر تماشاى او
از پى زلف و رخش گردد ليل و نهار
چو شد صداى على (ع) بلند روز الست بهر ولايش خداى با همه ميثاق بست
سعيد شد هركه او به عهد شد پاى بست گشت شقى آن كه او رشته پيمان گسست
قسمت اين شد بهشت، نصيب آن گشت نار
على (ع) خدا را بود مظهر ذات و صفات هم او بود دست حق، هم او بود عين ذات
بسته به زلفش بود سلسله كائنات هستى از او يافته تمامى ممكنات
بوده و باشد على (ع) چرخ جهان را مدار
قلزم هستى نمى از نم اعطاى اوست فروغ روى وجود ز نور سيماى اوست
چه پرسى از جاى او، در همه جا، جاى اوست سرمه چشم مَلَك خاك كف پاى اوست
كرده ز جان اوليا به بندگيش افتخار
در صدف «كُنْتُ كَنْز» گوهر رخشنده بود در فلك «لَوْ كُشِف» اختر تابنده بود
خواهى اگر وصف او، خداى را بنده بود بندگى حق نمود تا به جهان زنده بود
ز بندگى عاقبت گشت خداوندگار
بر همه اهل جهان سيّد و سرور على (ع) است در ره دين خدا هادى و رهبر على (ع) است
دشمن بيداد و جور فاتح خيبر على (ع) است يار ستمديده و خصم ستمگر على (ع) است
نبود او را به دهر غير عدالت شعار
سرور اهل سما رهبر اهل زمين اختر برج حيا گوهر دُرج يقين
لنگر فُلك بقا معنى ماء مَعين داور روز جزا مهيمن يوم دين
قسيم خلد و جحيم، شفيع روز شمار
روز ازل دست او نقشه هستى كشيد ز خامه قدرتش چه نقشها شد پديد
مرا به لطف على (ع) است قدسى چشم اميد كه «يفعل ما يشاء و يحكُمُ ما يُريد»
مشيّت او بود مشيّت كردگار
شاعر:غلامرضا،قدسی
منبع :مناقب علوى در شعر فارسى، احمد احمدى بيرجندى،آستان قدس رضوى:مشهد،1379 ،صص118-120