شعر در اوج حرا
۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۴ 0دل چراغى از نسيم جستجو
آه اگر با تو نمى شد روبه رو
آه اگر منظومه مبعث نبود
هر چه بود آن گاه يك لوح كبود
آه اگر بعثت نمى شد، آه آه!
من چه مى كردم گهِ طغيانِ راه
آه اگر لب وا نمى كردى به ناز
من كجا و فرق مادون و فراز
تو جدا كردى مرا از آب و گل
لحظه هاى كال را از باغ دل
گر نمى شستى تو جرم روح من
من نمى ديدم «منِ» مشروح من
من نمى ديدم كجا جا مانده ام
در خود آيا يا «خدا» جا مانده ام
در دهان نور دارى تو نشست
آسمان نور از دهانت خورده است
مهر تو مانع ز خاكستر شدن
شعله اى، آن شعله دائم به تن
هر سؤالى بى تو تيغ انتقام
هر جوابى، زخم خونريز جذام
بر لب لبخند شيرينى تويى
خرقه آئينه و چينى تويى
جاى تو در مؤمنستان دل است
دل ز قران تو آن هوشيار مست
با تو از اعماق باورهاى پوچ
ايل جانم مىكند هر لحظه كوچ
نام تو صد خلسه در راهى بلور
فرصتى شفاف در بطن عبور
تا هلال فرع و بدر اصلها
تو پرى از پل براى نسلها
اى تكلّم كرده در اوج حرا
آه اگر لب وانمى كردى به جا!
شاعر: عبد العظيم صاعدى
منابع:گزيده ادبيات معاصر- مجموعه شعر 52/ 97
امیرمسعود طاهریان، امین قافله نور، مشهد، آستان قدس رضوی، 1382، صص51-53.