داستان توبه کنندگان: جوان معصیت کار
۰۷ تیر ۱۳۹۴ 0 معارفدر کتاب همای سعادت داستانی توجه مرا جلب کرد که نجیب الدین (که از علمای بزرگ زمان خودش بوده است) نقل میفرمود:
یک شب در قبرستان بودم. دیدم چهار نفر بطرف قبرستان می آیند و یک جنازه ای روی دوششان است. من جلو رفته و از آوردن جنازه در آن وقت شب اعتراض کردم و گفتم این عمل شمابه من اینطور می رساند که شما انسانی را کشته اید و نیمه شب قصد دفن آن جنازه را دارید که کسی از راز و اسرارتان سر در نیاورد.
گفتند: ای مرد خیال بد نکن زیرا مادرش با ماست. دیدم پیرزنی جلوآمد. من گفتم ای مادر چرا نیمه شب جوانت را بقبرستان آورده ای؟
گفت: چون جوان من معصیت کار بوده خودش چند وصیت کرده، اول: چون من از دنیا رفتم طنابی بگردنم بینداز و مرا در خانه بکش و بگو خدایا این همان بنده گریزپا و معصیتکاری است که بدست سلطان اجل گرفتار شده او را بسته و نزد تو آوردم باو رحم کن. دوم: جنازه ام را شبانه دفن کن که کسی بدن مرا نبیند و از جنایات من یاد کند و معذب شوم. سوم: اینکه بدنم را خودت دفن کن و لحد بگذار که خداوند موهای سفید تو را ببیند و بمن عنایتی فرماید و مرا بیامرزد، درست است که من توبه کرده ام و از کرده هایم پشیمانم ولی تو این وصیتهای مرا انجام بده.
وقتی که جوانم از دنیا رفت ریسمانی بگردنش بستم و او را کشیدم ناگهان صدائی بلند شد و گفت: «اَلا اِنَّ اَوْلِیاء اللَّه هُمُ الْفائِزُون» بابنده گنه کار ما اینطور رفتار نکن ما خود می دانیم با او چه کنیم.
خوشحال شدم (که توبه او پذیرفته شده) و او را بطرف قبرستان آوردم.
من از پیرزن خواهش کردم که دفن پسرش را به من واگذار کند. او هم اجازه داد بدن را در قبر گذاشتم همینکه خواستم لحد را بچینم آیه ای را شنیدم که بگوشم رسید «الا ان اولیاء اللّه هم الفائزون» از این داستان اینطور نتیجه می گیریم که توبه شخص گنهکار مورد قبول واقع شده و خدا دوست ندارد بنده گنه کارش که توبه کرده مورد اهانت قرار گیرد.
یا رب به درگاهت کنون
با چشم گریان آمدم
با ناله و شور و نوا
با آه و افغان آمدم
کردم بسی جرم و گنه
تا اینکه گشتم روسیه
بر درگهت ای پادشه
اینک پشیمان آمدم
دل از خطاها پر ملال
روئی ندارم از سؤال
مانند مرغ بسته بال
افتان و خیزان آمدم
رویم به روی خاک بین
با دیده نمناک آمدم
ای مالک املاک بین
با قلب سوزان آمدم
منبع: قصص التوابین؛داستان توبه کنندگان،علی میر خلف زاده