داستان توبه کنندگان: عابد هفتاد ساله
۰۸ تیر ۱۳۹۴ 0 معارفدر كتاب بحارالانوار از اصول كافى از حضرت صادق (ع ) نقل مى كند:
عابدى بود كه هميشه سرگرم عبادت و بندگى و اطاعت حق را مى نمود به قدرى در عبادتش كوشا بود كه شيطان هر كارى مى كرد كه او را از عبادتهايش سست كند نتوانست آخرالامر نعره اى زد بچه هايش اطرافش جمع شدند گفتند تو را چه شده كه فرياد مى زنى ؟ گفت از دست اين عابد عاجز شده ام ، آيا شما راهى سراغ داريد؟ يكى از آن شيطانها گفت من او را وسوسه مى كنم كه به شهوت آيد و زنا كند شيطان گفت فايده اى ندارد، زيرا اصلا ميل به زن در او كشته شده ، ديگرى گفت از راه خوراكى هاى لذيذ او را مى فريبم تا به حرام خوارى و شراب كشيده شود و او را هلاك كنم گفت اين هم فايده اى ندارد زيرا در اثر رياضت چند ساله شهوت خوراكى نيز در او كشته شده است .
سوّمى گفت : از راه عبادت ، همان راهى كه در آن است مى توانم او را گول بزنم شيطان گفت : آفرين مگر از راه تقدُّس كارى كنى . بالاخره نتيجه اين دارالشورى اين شد كه خود همين شيطانك ماءموريت پيدا كرد (در اغلب متدّينين از همين راه و نظائرش وارد مى شود) شيطانك به صورت جوانى شد و آمد درِ صومعه عابد را زد، عابد آمد در صومعه را باز كرد ديد يك جوان است ، آقا چه مى خواهى ؟ شيطان گفت : من جوان مسلمانى هستم ولى متاسفانه پدر و مادر من گبر و بت پرست هستند نمى گذارند من نماز و عبادت كنم شنيده بودم عابدى در اينجا مشغول عبادت است و صمعه اى دارد من گفتم بيايم نزد شما و بهتر به بندگى برسم . مگر شما نمى خواهيد تمام مردم خدا پرست شوند يكى از آنها من هستم . عابد ناچارا راهش داد آمد جلوى عابد ايستاد به نماز خواندن
خواند و خواند و خواند تا نزديك غروب ، عابد روزه دار بود سفره كوچكى پهن كرد به جوان تعارف كرد، جوان گفت نه نمى خورم حالا دير نمى شود اللّه اكبر ايستاد به نماز، عابد يك مقدار نان خشك خورد و دوباره به نماز ايستاد بعد خوابش گرفت به جوان گفت بيا يك مقدار استراحت كن جوان گفت : نه اللّه اكبر دوباره نماز، عابد يك مقدار خوابيد نصف هاى شب بيدار شد ديد اين جوان بين زمين و آسمان نماز مى خواند، عابد گفت عجب عابدتر از من هم هست كه به اين مقام از نماز رسيده و اصلا خسته نمى شود، اين چه شوقى است اين چه نيروئى است كه خدا به اين جوان داده كه غذا نخورد و خواب نداشته باشد و دائما به عبادت مشغول باشد بالاخره گفت بروم از او سئوال كنم كه چه كرده كه به اين مقام رسيده ؟ شيطانك سرگرم بود و اصلا اعتنائى به عابد نمى كرد، تا سلام نماز را مى داد فورا به نماز بعدى سرگرم مى شد. تا بالاخره عابد او را قسم داد كه فقط سئوالى دارم جواب مرا بده ، شيطانك صبر كرد و عابد پرسيد چه كردى كه به اين مقام رسيدى ؟!
گفت من كه به اين مقام رسيدم به واسطه گناهى بود كه مرتكب شدم و بعد هم توبه كردم و حالا هر وقت به ياد آن گناه مى افتم توبه مى كنم و در عبادتم قوى تر مى شوم و صلاح تو را هم در همين مى بينم كه بروى زنا كنى و بعد توبه نمائى تا به اين مقام برسى .
عابد گفت من چطور زنا كنم اصلا راه اين كار را آشنا نيستم و پول هم ندارم شيطانك دو درهم به او داد و نشانه محله فاحشه را در شهر به او داد. عابد از كوه پائين رفت و به شهر داخل شد و از مردم سراغ خانه فاحشه را گرفت . مردم گمان كردند كه او مى خواهد آن زن را ارشاد و راهنما كند جايش را نشان دادند وقتى كه بر فاحشه وارد شد پول را به او عرضه داشت و تقاضاى حرام نمود.
اينجا لطف خدا به يارى عابد مى آيد و به دل فاحشه مى اندازد كه او را هدايت كند. زن به سيماى عابد نگريست ديد زهد و تقوى از آن مى بارد، آمدنش به اينجا عادى نيست . از او پرسيد چطور شد به اين جا آمدى ؟ گفت چكار دارى تو پول را بگير و تسليم شو. زن گفت : تا حقيقت را نگوئى تسليم تو نمى شوم ؟! بالاخره عابد ناچار جريان را گفت ، زن گفت اى عابد هر چند به ضرر من است و من الان به اين پول نياز دارم ولى بدان اين شيطان بوده كه تو را به سوى من راهنمائى كرده است .
عابد گفت : او به من قول داده كه به مقام او برسم زن گفت : نه چنين است كه تو مى گوئى : اى عابد از كجا معلوم كه پس از زنا توفيق توبه پيداكنى ، يا توبه ات پذيرفته شود و يا يك وقت در حال زنا عزرائيل آمد جانت را گرفت تو جواب خدا را چه خواهى داد. يا اينكه جنب از حرام بودى فرصت براى غسل و توبه و انابه پيدا نكردى جواب حق را چه خواهى داد؟! از آن گذشته پارچه پاره نشده ، بهتر است يا پاره شده و دوخته و وصله كرده شده ؟!...
اين شيطان بوده كه ترا فريفته . عابد باز نپذيرفت زن در آخر كار گفت : من اينجا هستم ؟ براى اين شغل آماده هستم تو برگرد اگر ديدى آن جوان همانجاست و همين طور سرگرم عبادتست بيا من در خدمت هستم .
(البته دزد تا شناخته شد فرار مى كند، تا مؤمن فهميد وسوسه شيطان است در مى رود.) وقتى كه به صومعه بر مى گردد مى بيند كسى نيست ، دانست كه اين ملعون او را در چه دامى خواسته بياندازد، از كرده خود پشيمان و نادم گشته و توبه مى نمايد و به عبادت مشغول و به آن زن فاحشه دعا مى كند.
مروى است كه شب آخر عمر آن زن فاحشه رسيد و از دنيا رفت. صبح به پيغمبر آن زمان وحى رسيد كه به تشيع جنازه او برود، وقتى كه بر درِ خانه زن مى رسد مردم مى گويند اى پيغمبر براى چه در خانه اين زن فاحشه مى آيى ميگويد براى تشييع جنازه زنى از اولياء حق آمده ام . مردم ميگويند او زن فاحشه اى بيش نبود.
پيغمبر سرش را بسوى آسمان مي كند مي گويد خدا تو مي گوئى يكى از اولياء من مرده تشييع جنازه اش كن ، اين مردم مى گويند اين زن فاحشه بوده قضيه چيست؟ خطاب رسيد اى پيغمبر، هم مردم راست مى گويند و هم من چون اين زن تاچند وقت پيش فاحشه بوده اما آن عابد را از گناه دور مي كند بعد از رفتن عابد در خانه را مى بندد و پشت در مى نشيند و كلاه خو را قاضى مي كند و مي گويد اى بدبخت و بيچاره تو به عابد گفتى شايد در حال زنا عزرائيل به سراغت آيد و تو توفيق توبه كردن پيدا نكنى چه خاكى بر سر خواهى ريخت تو كه خودت از او پست تر هستى تو خود يك عمر دامنت كثيف و آلوده است تو چرا توبه نمى كنى شايد عزرائيل يك وفت به سراغ تو هم بيايد با دامن آلوده جواب خدا را چه خواهى داد. از آن شب توبه كرد و از گناه برگشت و نادم و پشيمان گرديد و با ما آشتى كرد و مشغول عبادت گرديد.
افسرده دل زجرمم و شرمنده از گناه
غير از تواى كريم نباشد مرا پناه
در بحر رحمتت بنما شستشوى من
باز آمدم حضور تو با سيل اشك و آه
از لطف خويش گرتو نبخشى گناه من
رسوا شوم حضور خلايق من از گناه
عالم توئى به سرّ و خفيّات هركسى
افكنده سرمنم كه بود نامه ام سياه
از لطف بيكران خود اى واجب الوجود
كوه گناه من زكرم كن تو پرّكاه
شد صرف اين و آن همه عمرم در اين جهان
بر من ترحّمى كه شده عمر من تباه
سرمايه رفت از كف و دستم بود تهى
گمراه بوده ام توبرون آورم زچاه
ليكن سرشك من شده جارى به اهل بيت
باشد ولاى فاطمه بهرم مقام وجاه
باشد شفيع من على وآل او به حشر
برمن طريق و مشّى على شد طريق وراه
هستم گداى درگه و چشمم بسوى تست
بنما به من زروى محبّت تو يك نگاه
منبع: قصص التوابین؛داستان توبه کنندگان،علی میر خلف زاده