نمازهاى بی نظیر و نمونه عصر ما
۲۰ تیر ۱۳۹۴ 0 معارف
البته، برادران جوان! امروز ديگر ما روى منبرها نماز آخوند كاشى را از شما نمى خواهيم كه شصت سال هم در زمستان و هم درتابستان، در حجره اش و در ايوان مدرسه صدر اصفهان، وقتى نماز مى خواند، در نماز از دنيا جداى جدا مى شد، و بعد از تمام شدن نماز، بايد مى رفت پيراهنش را كه بر اثر كثرت گريه خيس شده بود، عوض مى كرد، هم در نماز ظهرش، هم در نماز عصرش، هم در نماز مغربش و هم در نماز عشايش.
در نماز شبش در مدرسه صدر، بعد از وتر، وقتى به سجده رفت و با آن حالش گفت: «سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلائِكَهِ وَ الرُّوحِ[1]»، تمام آجرها، ديوارها، برگها و درختهاى مدسه، هم آنها، به دنبال آخوند داشتند مى گفتند، «سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ ...»، يك نفر اين تسبيحها را شنيد و غش كرد.
ما نماز مرحوم آيت الله العظمى بروجردى را نمى گوييم تا شما را به آن دعوت كنيم؛ به نمازى كه آن مرحوم در سن نود سالگى تا شب آخر عمرش، در جماعت مى خواند. او در تمام نمازهاى واجب خود در جماعت، ركوع و سجده را طول مى داد و هم ذكر ركوع را: «سبحان رب العظيم و بحمده» و هم ذكر سجده را: «سبحان رب الأعلى و بحمده» هفت بار مى گفت.
بر اساس اين گفته قرآن: «وَ مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِى الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ[2]»، به ايشان مى گفتند، شما اصلا ديگر قدرت اين كار را نداريد. او نگاهى مى كرد و مى گفت: «وَ مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِى الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ» اصلًا در اين مقام نيست.
به ايشان مى گفتند، مأمومهاى شما، توان چنين ركوع و سجده اى را ندارند. الآن پنج هزار نفر دارند به شما اقتدا مى كنند كه در ميان آنان مسافران شهرستانى، پيرمرد، مريض، مثل سرماخورده ها، هست؛ تازه افرادى هم از تهران براى حضور در نماز شما مى آيند. اقلًا اين ركوع و سجود خود را كم كنيد، ولى ايشان تا شب آخر عمرش، در حال و مقامى نبود كه بتواند اين پيشنهادها را قبول بكند.
پدر، مادر، عمو و دايى، جوان را دَور مى كنند و مى گويند، اين دخترى كه با او روى هم ريخته اى، به درد دنيا و آخرتت نمى خورد و با خانواده ات هم جور در نمى آيد. جوان مى گويد، مرغ يك پا دارد. اگر اين دختر را براى من گرفتيد، من زن مى گيرم، و اگر هم او را براى من نگرفتيد، يا من زن نمى گيرم يا اين كه خودم را مى كشم.
در عالم معنا هم، امثال آقاى بروجردى اين طور شده بودند. او مى گفت، من وقتى ركوع مى روم، در محضر محبوبم مى روم و كَيف مى كنم. تو مى گويى، من حضور در چنين محضرى را كم كنم كه من نمى توانم.
آن وقت گاهى كه نمى توانست براى نماز به مسجد اعظم بيايد، من خادم ايشان را ديده بودم، البته، خود ايشان را هم ديده بودم و در نماز ايشان هم بوده ام، خادم ايشان مى گفت، اگر وقت ظهر، كارهاى آقاى بروجردى اين قدر شديد و متراكم بود كه ديگر نمى رسيد به مسجد اعظم برود، وضو را كه مى گرفت، به درون اتاقش مى رفت، در حالى كه كليد آن اتاق هم در جيبش بود.
من كه مى خواستم بروم ناهار حاضر كنم، ايشان درب را از پشت كليد مى كرد، و نماز ظهر و عصر را كه هشت ركعت است و مى شود آن را در پنج دقيقه خواند، بيش از يك ساعت، طول مىداد و من پشت درب اتاق ايشان معطل مى شدم تا سلام نماز دوم آقا را بشنوم. در ضمن، پيراهنى را هم حاضر كنم تا ايشان بتواند پيراهنش را عوض كند. از بس كه اشك سيل وارش در نماز، اين پيراهن را خيس مى كرد.
جوان! چنين نمازى را نمى گوييم بخوان. از دست ما هم بر نمى آيد. بر مى آيد؟! ايشان آن وقت اين نماز را نقاشى مى كرد، عين انبيا و ائمه، آن را نقاشى مى كرد. ما حالا بياييم يك نمازى نقاشى كنيم كه حداقل شاخ نداشته باشد؛ دم نداشته باشد؛ سم نداشته باشد؛ لب و گونه اش كج نباشد. بزرگان چنين نمازى مى خواندند.
در شهر اسلامشهر كه قبلًا اسمش شاه پسند بود، در گوشه اى از آن نمازى از يك حمال ديدم كه يادم نمى رود؛ يعنى اين نماز را كاملًا حس كردم. به سلام نماز كه رسيد، با آن حالى كه حالا داشت، سلام مى داد و با چشمى كه غرق در اشك بود،من اين ماجرايى را كه مى گويم، با چشم خودم ديده بودم. اين ماجرا را ديگر كسى برايم تعريف نكرده است. البته، من چند تا نماز ديده ام كه هنوز در لذت آن چند تا نماز هستم. خودم چنين نمازى را نخوانده ام، ولى آن را ديدم. گفت نان گندم نخورديم، ولى دست مردم ديديم:
و با آن قطع رابطه اى كه در نماز با دنيا داشت، به خدا قسم معلوم بود داشت مى گفت: «السلام عليك» «عليك»، خطاب ظاهر است؛ چون «عليك» كاف دارد و «عليه» نيست؛ يعنى نمازگزار! بايد پيغمبر را ببينى و به او سلام بگويى. سلام، سلام خطابى است. «السلام عليك»، يعنى اى كسى كه حاضر هستى و دارم تو را مى بينم، و انگار آن حمال داشت پيغمبر را مى ديد و يك جورى سلام مى داد.
با «السلام عليكم» هم انگار داشت به همه فرشتگان، ارواح صالحين و مؤمنان سلام مى گفت؛ چون خطاب حضورى است. «عليكم»؛ يعنى اى كسانى كه دارم مشاهده مى كنم.
اين يك نمونه از آنچه پروردگار براى رسيدن به رحمت خود در كتابش پيشنهاد كرده و درحقيقت، از اجزاى پراكنده عناصر نماز مى باشد؛ او لفظى را در اختيار ما گذاشته، يا حالت و كيفيتى را و به ما گفته، اين را در وجود خودت كامل كن و به دست من بده و ديگر كارى به آن نداشته نباش.
وقتى اين جنس بى عيب و كامل را از تو گرفتم نگه مى دارم: «وَ مَا تُقَدِّمُوا لِأَنفُسِكُم مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِندَ اللَّهِ[3]»؛ بعد از مرگ كه پيش من آمدى، آن را حاضر مى بينى كه «هُوَ خَيْراً وَ أَعْظَمَ أَجْراً[4]»؛ از نظر خير و اجر، براى تو بهتر و بزرگتر شده است. آن وقت من اين جنس تو را كه گرفتم و بعداً به صورت بهشت و رضايتم، ملكِ خودت مى كنم؛ چون من به نماز تو نيازى ندارم، بلكه اين
تو هستى كه به نماز من نياز دارى. من گداى نماز تو نيستم؛ چه بخوانى و چه نخوانى، ولى تو گداى نماز من هستى. تو بى نماز به جايى نمى رسى. تو بدون نماز به رحمت من نمى رسى. نه اين كه بنشينى و ياوه بگويى؛ درى ورى بگويى كه: خداى قوى، نيازى به نماز بنده دارد، و براى همين، من نماز نمى خوانم. مى پرسم، مگر تو از انبيا بهتر مى فهمى؟! آنها نمى دانستند خداوند غنى است؟! تو تازه فهميدى؟! ما به همه چيز نيازمنديم و خدا به هيچ چيز نيازمند نيست.
پی نوشت ها:
[1] سيد بن طاووس، اقبال، ج 3، ص 185.
منبع: حسین انصاريان، نماز الهى وشيطانى، انتشارات دارالعرفان، قم، 1389، چاپ اول، صص 17-23