حضرت سليمان عليه السلام در احادیث
۰۴ مرداد ۱۳۹۴ 0 معارف
امام على عليه السلام :
لَو أنَّ أحَدا يَجِدُ إلَى البَقاءِ سُلَّما أو لِدَفعِ المَوتِ سَبيلاً ،
لَكانَ ذلكَ سُلَيمانُ بنُ داوودَ عليه السلام
الّذي سُخِّرَ لَهُ مُلكُ الجِنِّ و الإنسِ ، مَع النُّبُوّةِ و عَظيمِ الزُّلفَةِ .
فلَمّا استَوفى طُعمَتَهُ و استَكمَلَ مُدَّتَهُ ،
رَمَتهُ قِسِيُّ الفَناءِ بنِبالِ المَوتِ و أصبَحَتِ الدِّيارُ مِنهُ خالِيَةً
و المَساكِنُ مُعَطَّلَةً و وَرِثَها قَومٌ آخَرونَ .
اگر بنا بود كسى براى بالا رفتن به سوى جاودانگى نردبانى بيابد يا براى دور كردن مرگ از خود راهى پيدا كند،
بى گمان آن كس سليمان بن داوود عليه السلام بود كه
افزون بر مقام نبوّت و منزلت والا، سلطنت بر جنّ و انس نيز در اختيار او نهاده شد.
چون روزىِ خود را به طور كامل دريافت كرد و مدّت عمرش به سر آمد،
كمان هاى نابودى او را آماج تيرهاى مرگ قرار دادند و خانه ها از او خالى گشت
و مسكن ها بى صاحب ماند و گروهى ديگر وارث آنها شدند.
( نهج البلاغة : الخطبة ۱۸۲ )
امام باقر عليه السلام :
قالَ سُليمانُ بنُ داوودَ عليه السلام : اُوتِينا ما اُوتِيَ النّاس و ما لَم يُؤتَوا و عَلِمنا ما عَلِمَ الناسُ و ما لَم يَعلَموا .
فلم نَجِدْ شيئا أفضَلَ مِن خَشيَةِ اللّه ِ في الغَيبِ و المَشهَدِ، و القَصدِ في الغِنى و الفَقرِ ، و كَلِمَةِ الحَقِّ في الرِّضا و الغَضبِ، و التَّضَرُّعِ إلَى اللّه ِ عَزَّ و جلَّ على كلِّ حالٍ .
سليمان گفت : آنچه به مردم داده شده و نشده، به ما داده شد و آنچه به مردم آموخته شده و نشده، به ما آموخته شد.
امّا چيزى برتر از خدا ترسى در نهان و آشكار و ميانه روى در توانگرى و نادارى و حق گويى در حال خشم و خشنودى و دعا و زارى در همه حال به درگاه خداوند عزّ و جلّ نيافتيم.
( الخصال : ۲۴۱/۹۱ )
امام صادق عليه السلام :
كانَ سُلَيمانُ عليه السلام يُطعِمُ أضيافَهُ اللَّحمَ بالحُوّارى
و عِيالَهُ الخُشكارَ و يأكُلُ هُو الشَّعيرَ (غَيرَ) مَنخولٍ .
سليمان عليه السلام به ميهمانان خود گوشت و نان سفيد مى خوراند
و به خانواده اش نان گندم سبوس دار و خودش نان جو نابيخته مى خورد.
( الدعوات : ۱۴۲/۳۶۳ )
امام صادق عليه السلام :
أوَّلُ مَن كَساهُ ـ يَعني البَيتَ ـ الثِّيابَ سُلَيمانُ بنُ داوودَ عليهما السلام كَساهُ القُباطيَّ .
نخستين كسى كه بر خانه خدا جامه پوشاند، سليمان بن داوود عليهما السلام بود كه با جامه هاى كتان قبطى آن را پوشش داد.
( كتاب من لا يحضره الفقيه : ۲/۲۳۵/۲۲۸۶ )
امام صادق عليه السلام :
إنّ أوَّلَ مَنِ اتَّخَذَ السُّكَّرَ، سُلَيمانُ بنُ داوودَ عليهما السلام .
نخستين كسى كه شِكر به دست آورد، سليمان بن داوود عليه السلام بود.
( الكافي : ۶/۳۳۳/۷ )
امام صادق عليه السلام :
آخِرُ مَن يَدخُلُ الجَنّةَ مِن النَّبيِّينَ ، سُلَيمانُ بنُ داوودَ عليه السلام
و ذلكَ لِما اُعطِيَ في الدُّنيا .
آخرين پيامبرى كه وارد بهشت مى شود، سليمان بن داوود عليه السلام است
و اين به سبب چيزى است كه در دنيا به او داده شد.
( مستطرفات السرائر : ۴۱/۷ )
امام صادق عليه السلام :
إنّ سُلَيمانَ بنَ داوودَ عليه السلام قالَ ذاتَ يَومٍ لأصحابِهِ :
إنّ اللّه َ تباركَ و تعالى قد وَهَبَ لِي مُلكا لا يَنبَغي لأحَدٍ مِن بَعدي .
سَخَّرَ لِي الرِّيحَ و الإنسَ و الجِنَّ و الطَّيرَ و الوُحوشَ و عَلَّمَني مَنطِقَ الطَّيرِ و آتاني مِن كلِّ شيءٍ
و مَعَ جَميعِ ما اُوتِيتُ مِن المُلكِ ، ما تَمَّ لِي سُروري يَوم إلَى اللّيلِ ؛
و قد أحبَبتُ أن أدخُلَ قَصري في غَدٍ فأصعَدَ أعلاهُ و أنظُرَ إلى مَمالِكي ؛
فلا تَأذَنوا لأحَدٍ علَيَّ لِئلاّ يَرِدَ علَيَّ ما يُنَغِّصُ علَيَّ يَومي . فقالوا : نَعَم .
فلَمّا كانَ مِن الغَدِ أخَذَ عَصاهُ بيَدِهِ و صَعِدَ إلى أعلى مَوضِعٍ مِن قَصرِهِ و وَقَفَ مُتَّكِئا على عَصاهُ
يَنظُرُ إلى مَمالِكِهِ ، مَسرورا بِما اُوتِيَ فَرِحا بِما اُعطِيَ
إذ نَظَرَ إلى شابٍّ حَسَنِ الوَجهِ و اللِّباسِ قَد خَرَجَ علَيهِ مِن بَعضِ زَوايا قَصرِهِ .
فلَمّا أبصَرَهُ سُلَيمانُ ، قالَ لَهُ : مَن أدخَلَكَ إلى هذا القَصرِ و قد أرَدتُ أن أخلُوَ فيهِ اليَومَ ؟ و بإذنِ مَن دَخَلتَ ؟
فقالَ الشابُّ : أدخَلَني هذا القَصرَ رَبُّهُ و بإذنِهِ دَخَلتُ .
فقالَ : ربُّهُ أحَقُّ بهِ مِنّي ، فمَن أنتَ ؟ قالَ : أنا مَلَكُ المَوتِ .
قالَ : و فيما جِئتَ ؟ قالَ : جِئتُ لأقبِضَ رُوحَكَ.
قالَ : إمضِ لِما اُمِرتَ بهِ فهذا يَومُ سُروري
و أبَى اللّه ُ عَزَّ و جلَّ أن يكونَ لِي سُرورٌ دُونَ لِقائهِ ؛
فقَبَضَ مَلَكُ المَوتِ رُوحَهُ و هُو مُتَّكئٌ على عَصاهُ ؛
فبَقِيَ سُلَيمانُ مُتّكِئا على عَصاهُ و هُو مَيِّتٌ ما شاءَ اللّه ُ و النّاسُ يَنظُرونَ إلَيهِ و هُم يُقَدِّرونَ أنّهُ حَيٌّ ؛17
فافتُتِنوا فيهِ و اختَلَفوا .
فمِنهُم مَن قالَ : إنّ سُلَيمانَ قَد بَقِيَ مُتَّكِئا على عَصاهُ هذهِ الأيّامَ الكَثيرَةَ و لَم يَتعَبْ و لَم يَنَمْ و لَم يَشرَبْ و لَم يَأكُلْ،
إنّهُ لَرَبُّنا الّذي يَجِبُ علَينا أن نَعبُدَهُ
و قالَ قَومٌ : إنّ سُلَيمانَ ساحِرٌ و إنّهُ يُرِينا أنّه واقِفٌ مُتّكِئٌ على عَصاهُ ، يَسحَرُ أعيُنَنا و لَيس كذلكَ
و قالَ المؤمنونَ : إنّ سُلَيمانَ هُو عَبدُ اللّه ِ و نَبيُّهُ يُدَبِّرُ اللّه ُ أمرَهُ بما شاءَ ؛
فلَمّا اختَلَفوا ، بَعَثَ اللّه ُ عَزَّ و جلَّ الأرضَةَ فدَبَّت في عَصاةِ سُلَيمانَ ؛
فلَمّا أكَلَت جَوفَها انكَسَرَتِ العَصا و خَرَّ سُلَيمانُ عليه السلام مِن قَصرِهِ على وَجهِهِ .
روزى سليمان بن داوود عليه السلام به اطرافيان خود گفت :
خداوند تبارك و تعالى سلطنتى به من بخشيد كه پس از من شايسته هيچ كس نيست .
باد و انس و جنّ و مرغان و ددان را به تسخير من درآورد و زبان پرندگان را به من آموخت و از هر چيزى به من عطا فرمود.
امّا با همه سلطنتى كه به من داده شده ، يك روز نشد كه تا شب شاد و مسرور باشم ؛
بنا بر اين دوست دارم فردا به كاخ خود اندر شوم و بر بام آن روم و به قلمرو خود بنگرم ؛
بنا بر اين به احدى اجازه ندهيد نزد من آيد تا مبادا مطلبى برايم بياورد كه روزم را بر من تلخ و منغّص سازد. اطرافيان گفتند : اطاعت مى شود.
روز بعد سليمان عصايش را برداشت و به بلندترين نقطه بام قصر خود رفت و بر عصاى خويش تكيه داد
و شادمان از آنچه به او داده شده بود، شروع به نگريستن به قلمرو پادشاهى خود كرد.
ناگاه چشمش به جوانى خوب روى و خوش پوش افتاد كه از يكى از گوشه هاى قصرش پيش او آمد.
سليمان چون او را ديد ، گفت : چه كسى تو را به اين كاخ درآورد، در حالى كه من مى خواستم امروز را در آن تنها بگذرانم ؟ با اجازه چه كسى وارد شدى؟
آن جوان گفت : خداوندِ اين كاخ مرا به آن درآورد و با اجازه او وارد شدم .
سليمان گفت : البته خداوندِ اين كاخ به آن از من سزاوارتر است. تو كيستى؟ گفت : من ملك الموت هستم.
سليمان گفت : براى چه آمده اى ؟ گفت : آمده ام جانت را بگيرم .
سليمان گفت : مأموريت خود را انجام بده كه امروز روز شادى من است
و خداوند عزّ و جلّ نخواسته است كه مرا شادى و سرورى جز ديدار او باشد ؛
پس در حالى كه سليمان به عصاى خود تكيه داده بود ، ملك الموت جان او را گرفت
و سليمان مدّت ها همچنان مرده بر عصايش تكيه داشت و مردم او را مى ديدند و خيال مى كردند زنده است ؛
پس از مدتى درباره او دچار ترديد و اختلاف شدند.
بعضى گفتند : روزهاى زيادى است كه سليمان همچنان بر عصاى خود تكيه داده است و نه خسته شده و نه خوابيده و نه چيزى آشاميده و نه چيزى خورده است.
او همان خداوند ماست كه بايد عبادتش كنيم .
عدّه اى گفتند : سليمان جادوگر است و با جادو كردن چشمان ما چنين وانمود مى كند كه به عصايش تكيه داده ، امّا چنين نيست.
مؤمنان گفتند : سليمان بنده خدا و پيامبر اوست و خداوند كار او را به دلخواه خود تدبير و اداره مى كند ؛
پس چون اين اختلاف نظرها درباره سليمان پيدا شد، خداوند عزّ و جلّ موريانه اى فرستاد و او عصاى سليمان را از درون خورد
و عصا شكست و سليمان عليه السلام از فراز كاخ خود به رو درافتاد.
( علل الشرائع : ۷۳/۲ )
بحار الأنوار:
رُويَ أنّ سُلَيمانُ عليه السلام رأى عُصفورا يَقولُ لِعُصفورَةٍ :
لِمَ تَمنَعينَ نَفسَكِ مِنّي و لو شِئتُ أخَذتُ قُبّةَ سُلَيمانَ بمِنقارِي فألقَيتُها في البَحرِ ؟
فتبسَّمَ سليمانُ و قالَ للعُصفور : أ تُطيقُ أن تَفعَلَ ذلكَ ؟
فقالَ : لا، يا رسولَ اللّه ِ ! و لكنَّ المَرءَ قد يُزَيِّنُ نَفسَهُ و يُعَظِّمُها عِندَ زَوجَتِهِ و المُحِبُّ ، لا يُلامُ على ما يقولُ .
فقالَ سُلَيمانُ عليه السلام لِلعُصفورَةِ : لِمَ تَمنَعينَهُ مِن نَفسِكَ و هُو يُحِبُّكِ ؟
فقالت : يا نَبيَّ اللّه ِ ! إنّهُ لَيس مُحِبّا و لكنّهُ مُدَّعٍ ؛ لأنّه يُحِبُّ مَعي غَيري .
فأثَّرَ كلامُ العُصفورَةِ في قَلبِ سُلَيمانَ و بَكى بُكاءً شَديدا و احتَجَبَ عنِ النّاسِ أربَعينَ يَوما
يَدعُو اللّه َ أن يُفَرِّغَ قَلبَهُ لمَحَبّتِهِ و أن لا يُخالِطَها بمَحَبَّةِ غَيرِهِ .
روايت شده سليمان عليه السلام گنجشك نرى را ديد كه به جفت خود مى گويد :
چرا خودت را از من دريغ مى كنى ، اگر بخواهم قُبّه سليمان را با منقار خود بر مى دارم و آن را به دريا مى افكنم ؟
سليمان در حالى كه لبخند مى زد به آن گنجشگ گفت : آيا به راستى مى توانى اين كار را بكنى؟
گنجشك گفت : نه، اى پيامبر خدا ! امّا گاهى اوقات مرد براى همسرش خودنمايى مى كند و خودش را پيش او بزرگ نشان مى دهد و عاشق را بر آنچه مى گويد، ملامتى نيست.
سليمان به گنجشك ماده گفت : چرا خودت را از او دريغ مى دارى، در حالى كه او عاشق توست ؟
گفت : اى پيامبر خدا! او عاشق نيست ؛ بلكه لاف عشق مى زند؛ چون در كنار من غير مرا هم دوست دارد.
سخن ماده گنجشگ در دل سليمان اثر كرد و به شدّت گريست و چهل روز از مردم كناره گرفت
و در اين مدّت از خداوند مسألت مى كرد كه دل او را براى محبت خودش خالى گرداند و محبّتش را با محبت غير خود نياميزد.
( بحار الأنوار : ۱۴/۹۵/۳ )
میزان الحکمه، جلد یازدهم