داستانهای ائمه: امام علی (ع): خوابی یا بیدار؟
۰۸ شهریور ۱۳۹۴ 0حبه ی عرنی و نوف بكالی، شب را در صحن حیاط دارالاماره ی كوفه خوابیدند. بعد از نیمه شب دیدند امیرالمؤمنین علی علیه السلام آهسته از داخل قصر به طرف صحن حیاط می آید، اما با حالتی غیرعادی: دهشتی فوق العاده بر او مستولی است، قادر نیست تعادل خود را حفظ كند، دست خود را به دیوار تكیه داده و خم شده و با كمك دیوار قدم به قدم پیش می آید و با خود آیات آخر سوره ی آل عمران را زمزمه می كند:
«إِنَّ فِی خَلْقِ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اِخْتِلافِ اَللَّیْلِ وَ اَلنَّهارِ لَآیاتٍ لِأُولِی اَلْأَلْبابِ» همانا در آفرینش حیرت آور و شگفت انگیز آسمانها و زمین و در گردش منظم شب و روز نشانه هایی است برای صاحبدلان و خردمندان.
«اَلَّذِینَ یَذْكُرُونَ اَللّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلی جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَكَّرُونَ فِی خَلْقِ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ اَلنّارِ» آنان كه خدا را در همه حال و همه وقت به یاد دارند و او را فراموش نمی كنند، چه نشسته و چه ایستاده و چه به پهلو خوابیده، و درباره ی خلقت آسمانها و زمین در اندیشه فرو می روند: پروردگارا این دستگاه باعظمت را به عبث نیافریده ای، تو منزهی از اینكه كاری به عبث بكنی، پس ما را از آتش كیفر خود نگهداری كن.
«رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ اَلنّارَ فَقَدْ أَخْزَیْتَهُ وَ ما لِلظّالِمِینَ مِنْ أَنْصارٍ» پروردگارا! هركس راكه تو عذاب كنی و به آتش ببری بی آبرویش كرده ای، ستمگران یارانی ندارند.
«رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِیاً یُنادِی لِلْإِیمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنّا رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ كَفِّرْ عَنّا سَیِّئاتِنا وَ تَوَفَّنا مَعَ اَلْأَبْرارِ» پروردگارا! ما ندای منادی ایمان را شنیدیم كه به پروردگار خود ایمان بیاورید، ما ایمان آوردیم، پس ما را ببخشای و از گناهان ما درگذر، و ما را در شمار نیكان نزد خود ببر.
«رَبَّنا وَ آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلی رُسُلِكَ وَ لا تُخْزِنا یَوْمَ اَلْقِیامَةِ إِنَّكَ لا تُخْلِفُ اَلْمِیعادَ» پروردگارا! آنچه به وسیله ی پیغمبران وعده داده ای نصیب ما كن، ما را در روز رستاخیز بی آبرو مكن، البته تو هرگز وعده ی خلافی نمی كنی.
همینكه این آیات را به آخر رساند، از سر گرفت. مكرر این آیات را- در حالی كه از خود بیخود شده بود و گویی هوش از سرش پریده بود- تلاوت كرد.
حبه و نوف هر دو در بستر خویش آرمیده بودند و این منظره ی عجیب را از نظر می گذراندند. حبه مانند بهت زدگان خیره خیره می نگریست. اما نوف نتوانست جلو اشك چشم خود را بگیرد و مرتب گریه می كرد.
تا اینكه علی به نزدیك خوابگاه حبه رسید و گفت:
«خوابی یا بیدار؟»
- بیدارم یا امیرالمؤمنین! تو كه از هیبت و خشیت خدا اینچنین هستی پس وای به حال ما بیچارگان! .
امیرالمؤمنین چشمها را پایین انداخت و گریست، آنگاه فرمود:
«ای حبه! همگی ما روزی در مقابل خداوند نگه داشته خواهیم شد، و هیچ عملی از اعمال ما بر او پوشیده نیست. او به من و تو از رگ گردن نزدیكتر است، هیچ چیز نمی تواند بین ما و خدا حائل شود».
آنگاه به نوف خطاب كرد:
«خوابی؟ »
- نه یا امیرالمؤمنین! بیدارم، مدتی است كه اشك می ریزم.
- ای نوف! اگر امروز از خوف خدا زیاد بگریی فردا چشمت روشن خواهد شد.
ای نوف! هر قطره اشكی كه از خوف خدا از دیده ای بیرون آید دریاهایی از آتش را فرو می نشاند.
ای نوف! هیچ كس مقام و منزلتش بالاتر از كسی نیست كه از خوف خدا بگرید وبه خاطر خدا دوست بدارد.
ای نوف! آن كس كه خدا را دوست بدارد و هرچه را دوست می دارد به خاطر خدا دوست بدارد، چیزی را بر دوستی خدا ترجیح نمی دهد، و آن كس كه هرچه را دشمن می دارد به خاطر خدا دشمن بدارد، از این دشمنی جز نیكی [1]به او نخواهد رسید. هر گاه به این درجه رسیدید، حقایق ایمان را به كمال دریافته اید.
سپس لختی حبه و نوف را موعظه كرد و اندرز داد؛ آخرین جمله ای كه گفت این بود: «از خدا بترسید، من به شما ابلاغ كردم».
آنگاه از آن دو نفر گذشت و سرگرم احوال خود شد، به مناجات پرداخت، می گفت:
«خدایاای كاش می دانستم هنگامی كه از تو غفلت می كنم تو از من رو می گردانی یا باز به من توجه داری. ای كاش می دانستم در این خوابهای طولانیم و در این كوتاهی كردنم در شكرگزاری، حالم نزد تو چگونه است».
حبه و نوف گفتند: «به خدا قسم دائما راه رفت و حالش همین بود تا صبح طلوع كرد. » [2]
[1] . عبارت متن این است: و من ابغض فی اللّه لم ینل ببغضه خیراً، و ظاهراً غلط است، صحیح «الا خیراً» است.
[2] . بحارالانوار ، جلد 9، چاپ تبریز، ص 589؛ والكنی والالقاب ، ذیل «البكالی» .
منبع: داستان راستان،شهید مطهری،جلد دوم.