شعر در منقبت امام جواد علیه السلام
۱۹ شهریور ۱۳۹۴ 0 بى تو به زندان غم هيچ نجنبم ز جا
زلف تو زنجير كرد موى به موى مرا
كس به كدامين اميد از تو دلى خوش كند
عهد ندارد ثبات وعده ندارد وفا
سايه سوداى او از سر ما كم مباد
زلف پريشان كه هست سلسله جنبان ما
من به چه طالع دگر در دل او جا كنم
گريه من بى اثر ناله من نارسا
از پى ما مى كشد عشق كمان ستم
بر دل ما م ىزند غمزه خدنگ جفا
بس كه غم هجر او تفرقه در ما فكند
در بَرِ من دل جدا سوزد و داغش جدا
نعمت الوان غم مى رسدم دم به دم
گه ز نوال ستم گه ز عطاى بلا
حاصلم از خشك و تر اشكى و لخت جگر
بر سر اين ما حضر هر دو جهان را صلا
حسرت من جاودان، طاقت من ناتوان
بار ستم بى حساب تاب و توان بىنوا
بهر گريبان دل، دست تطاول دراز
وز پى دامان وصل، طول امل نارسا
بى غمت اوقات من، جمله به باطل گذشت
در غم بود و نبود، در سر چون و چرا
دور نگردى به سهو، يك نفس از خاطرم
با همه بيگانگى، چون سخن آشنا
تاب و توانم دگر، در غم و حسرت نماند
به كه برم زين الم، بر در شاه التجا
شاه زمين و زمن، سرو بهار چمن
رنگ گل و ياسمن، بوى شمال و صبا
قرّت عين رسول ، چشم و چراغ بتول
فخر نفوس و عقول، نقد علىّ رضا
هم شرف بو تراب، هم خلف بو الحسن
هم لقب او را تقى، هم صفت او را تقا
گلشن اميد را خار رهش شاخ گل
ديده خورشيد را خاك درش توتيا
درگه او را به خواب بيند اگر آفتاب
هست دگر تا ابد اين سر و آن متكّا
روضه پرنور او، بين كه ببينى عيان
هر طرفش آفتاب جلوه كنان چون سُها
درگه او ارجمند، قبّه او سربلند
منظر او دلنشين، عرصه او دلگشا
عرصه او بس وسيع، قبّه او بس رفيع
آن ز ازل تا ابد، اين ز سمك تا سما
عرصه جاه تو را وهم بگشت و نيافت
نه اثر از ابتدا، نه خبر از انتها
شوق زمين بوس تو، قد فلك ساخت خم
علّت پيرى نبود، موجب اين انحنا
كفر اگر رخ نهد بر درت ايمان شود
در دو جهان كس نديد خوشتر از اين كيميا
اى به كمال شرف گوهر يكتاى دين
و اى به جمال خرد لمعه «7» نور خدا
عقل نخستين ترا، دايه علم و ادب
علم لدّنى تو را، مايه فهم و ذكا
پيش ضمير تو گر سجده كند آفتاب
افكند از نورِ روز بر كتف شب ردا
خنده صبح شرف از نفس پاك توست
غنچه تبسّم نكرد جز ز نسيم صبا
غنچه پژمرده اى است خاطر «فيّاض» ليك
از نفس پاك تو دارد اميد نما
تيره ز افعال من نامه اعمال من
عاقبت حال من نيست به غير از رجا
پر ز گنه دفترم، تيره، رخ اخترم
خاك عدم بر سرم، گر ز تو نبود رضا
مهر تو در جان و دل، تخم تو در آب و گل
نيستم از خود خجل، در ره مهر و وفا
گرچه گنه كرده ام، نامه سيه كرده ام
مدح توشه كرده ام مايه روز جزا
از گنه بى حساب مهر تو دارم جواب
بس بودم اين صواب معذرت هر خطا
گرچه ندارم هنر، مهر تو دارم اثر
هيچ نخواهم دگر، مايه همين بس مرا
تا به قضا و قدر، هست ره خير و شر
باد به دامت قدر، باد به كامت قضا
شاعر: فیاض لاهیجی
منابع:منافب و مراقی اهل بیت علیهم السلام، احمد احمدی بیرجندی، آستان قدس رضوی، 1384، صص237-240.
ديوان فيّاض لاهيجى، به كوشش دكتر امير بانوى كريمى، انتشارات دانشگاه تهران، 1372، ص89.