کتاب کيميای صبر و ثبات
۳۱ شهریور ۱۳۹۴ 0 معارفزبان:
متن كتاب | |
بسم الله الرّحمن الرّحيم بخش اوّل: معنا و مفهوم صبر صبر و بردباري، يكي از نشانههاي صاحبان خرد در قرآن كريم از جمله نشانههايي كه براي صاحبان خرد(اولواالالباب) مطرح شده برخورداري آنان از صبر و بردباري است كه ميفرمايد: ]وَ الَّذِينَ صَبَرُوا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ[.[1] آنان، كساني هستند كه به انگيزهي جلب رضاي پروردگارشان صبر كردهاند. صبر كه از صفات پسنديده و از كمالات عالي براي يك انسان باايمان است عبارت است از استقامت در تحمّل شدائد و مشقّات در راه رسيدن به هدف! اگر بگوييم رمز موفّقيّت در تمام شؤون زندگي ـ اعمّ از مادّي و معنوي ـ صبر و استقامت است و راز عدم موفقيّت نيز بيصبري و نبود استقامت است، سخني به اغراق نگفتهايم! صبر آنگونه كه در برخي از ذهنها خطور ميكند به معناي سكوت و سكون و انزوا و عقبنشيني از اقدام نيست!بلكه به معناي مقاومت در مقابل هجوم شدائد است و همچون كوه، محكم ايستادن و هرگونه سختي و دشواري را تحمّل كردن و از حركت به سوي هدف باز نايستادن كه خداوند حكيم ميفرمايد: ]إنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ ألّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ[.[2] حقيقت اينكه آنان كه گفتند: پروردگار ما الله است و[بر گفتهي خويش]استقامت ورزيدند، فرشتگان بر آنها فرود ميآيند[و به آنها بشارت ميدهند]كه نترسيد و محزون نشويد و به بهشتي كه پيوسته به آن وعده داده ميشديد؛ خوشحال و شادمان باشيد! صابر حقيقي كيست؟ انسان صابر آن نيست كه وقتي با شدائد و مشكلات در زندگي مواجه شد؛ توقّف كند يا به عقب برگردد!بلكه بايد ابتدا به تشخيص وظيفه در شرايط مختلف بپردازد و آنگاه استقامت از خود نشان داده و همچون كوه محكم بايستد و شدائد را از خود دور سازد و پيش برود. «اولواالالباب»از ديدگاه قرآن چنين هستند. البتّه با اين مشخّصهي بارز كه: ]صَبَرُوا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ[. انگيزهي صبر و استقامتشان تنها«ابتغاء وجه ربّ»و تحصيل رضا و جلب عنايت پروردگارشان است.افراد بسياري هستند كه استقامت در شؤون مختلف زندگي از خود نشان ميدهند امّا انگيزهي الهي ندارند! انگيزههاي نفساني يا خَلقي آنها را وادار به ارائهي استقامت ميكند و اين صبر و استقامت ـ از نظر قرآن ـ ارزشي ندارد و ثمربخش ـ در سعادت جاوداني انسان ـ نميباشد. «ابتغاء»يعني طلب كردن و دنبال چيزي گشتن. «وجه»يعني رو و صورت. بارزترين عضو از اعضاي بدن انسان، وجه و صورت انسان است. ناامني محيط زندگي به سبب بيصبري انسان مولاي ما امام اميرالمؤمنين (علیه السلام)فرموده است: (اِنَّ الصَّبْرَ مِنَ الْإِيمَانِ كَالرَّأسِ مِنَ الْجَسَدِ وَ لا خَيْرَ فِي جَسَدٍ لا رَأسَ مَعَهُ وَ لا فِي إِيمَانٍ لا صَبْرَ مَعَهُ).[3] موقعيّت صبر براي ايمان بسان موقعيّت سر براي بدن است!بدن بدون سر فاقد هرگونه خير است.ايمان بدون صبر هم فاقد هرگونه خير است! صبر در وجود انسان به منزلهي ترمز براي ماشين است.ماشين بيترمز، خطرآفرين است. به كوه و درّه و چاله و چاه ميزند.در ميان جادّهها و خيابانهاي پر تردّد، افرادي را مصدوم و معدوم ميسازد. انسانهاي فاقد نيروي صبر نيز كه فرمان از عقل و شرع نميبرند،به هنگام طغيان شهوت و غضب، از اقدام به هر خيانت و جنايتي خودداري نميكنند! در نتيجه، سلب آسايش و امنيّت از محيط زندگي كرده، مال و جان و ناموس مردم را در معرض خطر قرار ميدهند.چنانكه ميبينيم دنياي كنوني ما به همين درد بيصبري مبتلا گشته و از همه سو، ترس و وحشت و اضطراب از جانيان و هوسرانان، جامعهي بشري را فرا گرفته است. نتيجهي گواراي صبر و بردباري حال خدا ميفرمايد: اگر ما صابران را در ميان باغهاي بهشتي غرق در حرير و ابريشمِ مخصوص به خود ميسازيم؛ براي اين است كه «صَبَرُوا».در دنيا لباسشان، لباس صبر و تحمّل مشكلات بود و سراسر عمرشان با تحمّل زبريها و خشونتها گذشته است، صبر يعني با شدائد و زبري ها ساختن و خون دل خوردن! با اخلاقي تند و خشن مانند اخلاق پسر خطّاب كنار آمدن، كار دشواري است، همچنانكه خود امام اميرالمؤمنين (علیه السلام)ميفرمايد: (فَصَيَّرَهَا فِي حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ يَغْلُظُ كَلْمُهَا وَ يَخْشُنُ مَسُّهَا). بعد از ابوبكر گرفتار آدمي تند و خشن گشتم كه زبانش زخم ميزد و ديدارش رنج ميداد. آنچنان رنج آور بود كه: (فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًي وَ فِي الْحَلْقِ شَجيً).[4] صبر كردم مانند كسي كه خار در چشم و استخوان در گلويش باشد. آنان كه در دنيا سراسر عمرشان با خشونت و زبري گذشته است، نه لباس حريري پوشيدهاند و نه غذاي گرمي خوردهاند و نه در ميان رختخواب نرمي آرميدهاند، خوراكشان زبر، پوشاكشان زبر، رفتار و گفتار مردم زمانشان زبر، گردنهاي مباركشان يا زير غل و زنجيرهاي زبر و يا دم شمشيرهاي زبر بوده است. در راه خدا و براي ترويج دين خدا، اين همه زبري ها را تحمّل كردهاند،آري اينان بايد در ميان جنّات النّعيم، غرق در حريرهاي بهشتي باشند. ]وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَرِيراً [.[5] وگرنه مردمي كه اصلاً تن به زبري نميدهند، از تكاليف الهي كه اندكي مشقّت دارد ميگريزند؛ اينان نازنينان جهانند! با نماز و روزه و حجّ و خمس و زكات كه تكلّف دارد، سلوكشان نميشود. اينها چه توقّعي دارند كه حرير و جنّتِ آخرت نصيبشان گردد. بخش دوّم، مصاديق صبر و اقسام آن اقسام صبر در روايات آمده است: (اَلصَّبْرُ ثَلاثَةٌ صَبْرٌ عِنْدَ الْمُصِيبَةِ وَ صَبْرٌ عَلَي الطَّاعَةِ وَ صَبْرٌ عَنِ الْمَعْصِيَة).[6] صبر سه گونه است:1ـ صبر در مصيبت.2ـ صبر بر طاعت.3ـ صبر از معصيت. خداوند در اين آيه دستور صبر ميدهد و ميفرمايد: ]وَ اصْبِرْ فَإنَّ اللهَ لا يُضِيعُ أجْرَ الْمُحْسِنِينَ[.[7] صبر كن! يقيناً خدا پاداش نيكوكاران را ضايع نميكند! در راه رسيدن به هر مقصدي دو شرط اساسي لازم است: 1. حركت به سوي آن مقصد. 2. تحمّل شدائد و سختيهاي بين راه. نماز،حركت به سوي خدا و صبر، مقاومت در مقابل مشكلات راه و كوشش براي رفع موانع از سر راه است.اخلاق رذيله از حرص، كبر، بخل، حسد و تمايلات بيقيد و بند نفساني از حبّ مال، مقام، آوازه و شهرت، از موانع بسيار بزرگ سر راه نماز و حركت به سوي خداست!آن كس كه توانست اين موانع را از سر راه بردارد و پيش برود، او محسن و نيكوكار واقعي است و خدا هم وعده داده كه: ]...إنَّ اللهَ لا يُضِيعُ أجْرَ الْمُحْسِنِينَ[؛[8] ...هيچگاه خدا اجر محسنان را ضايع نخواهد كرد! الف:صبر در مصيبت «صبر»اقسام متعدّد دارد؛صبر در مصيبتها و حوادث تلخ و دردآور، يعني آدمي شكيبا باشد و نسبت به تقديرات حكيمانهي حضرت حق اظهار نارضايي نكند. بلكه در عين تلخي،آن جرعه را بنوشد تا شيريني بشارت خدا را در ذائقهي جان خود بچشد. در زندگي، حوادث تلخ و ناگواري پيش ميآيد. از فقر و بيماري و بيمارداري و مرگ عزيزان كه آدمي، سخت تحت فشار جسمي و روحي قرار ميگيرد. در اين موقع است كه ايمان به خدا و تقديرات حكيمانهي خدا، به انسان آرامش ميدهد و از عمق جان ميگويد: ]...إنَّا لِلّهِ وَ إنَّا إلَيْهِ راجِعُونَ[.[9] ...ما ملك خداييم؛از او نشأت گرفته و به سوي او باز ميگرديم. او حقّ همه گونه تصرّف در ملك خود را دارد! از اينروست كه انسان مؤمن به عدل و حكمت خدا، هنگام هجوم مصائب گوناگون، هيچگاه خود را نميبازد و جز صبر و تحمّل بار سنگين عكسالعملي از خود نشان نميدهد و گفتاري كه حاكي از نارضايي از تقدير خدا باشد به زبان نميآورد. البتّه اندوهگين بودن و احياناً اشك ريختن كه لازمهي عواطف انساني است، هيچگونه منافاتي با رضا به قضاي خدا دادن ندارد!آخر آنچه كه در درون سينهي انسان ميتپد، قلب است. آهن و پولاد و چدن كه نيست! داراي عاطفه و كانون محبّت است كه لازمهي قهرياش، اندوهناك گشتن در فراق محبوب و گريستن است.آيا از رسول الله اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم)راضيتر به قضاي خدا سراغ داريد؟!او كنار جسد بيروح كودك 18ماههاش ابراهيم نشسته بود و اشك ميريخت.اصحاب عرض كردند: يا رسول الله!شما ما را امر به صبر ميكرديد،اينك خودتان اينگونه ناراحتيد؟فرمود: (اَلقَلْبُ يَحْزَنُ وَ الْعَيْنُ تَدْمَعُ وَ لا نَقُولُ ما يُسْخِطُ الرَّبَّ).[10] قلب، محزون ميشود و چشم ميگريد، ولي سخني نميگوييم كه خدا را به خشم آورد. رضا به قضاي خدا دادن،منافات با عاطفه و محبّت قلبي ندارد!اين صبر در مصيبت است كه فرموده است: ]...وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ$الَّذِينَ إذا أصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قالُوا إنَّا لِلّهِ وَ إنَّا إلَيْهِ راجِعُونَ[.[11] ...بشارت ده به صابران،آنان كه وقتي مصيبتي به آنها برسد؛ ميگويند: ما از آنِ خداييم و به سوي خدا باز ميگرديم. اين حالت صبر است كه وقتي ارتقا يافت، به مقام رضا ميرسد.در اين مرحله ديگر احساس تلخي از آن حادثه نميكند.از اين مرحله هم كه بالا رفت، قدم به وادي محبّت ميگذارد.در اين وادي است كه نه تنها احساس تلخي نميكند بلكه (از آن جهت كه آن را فرستادهي محبوب ميبيند)از تماسّ با آن لذّت ميبرد و شيرين كام ميگردد و با شيفتگي خاصّي اينچنين زمزمه ميكند: در بـلا هـم مـيچشـم لذّات او*****مـات اويـم مـات اويـم مـات او عاشقم بر لطف و بر قهرش به جدّ*****اي عجب! من عاشق اين هر دو ضدّ البتّه توقّع رسيدن به اين مقامات عالي از امثال ما با اين شرايط خاصّ روحي كه داريم توقّعي نابجاست ولي نازلترين درجهي آن كه صبر بر تلخيها و تحمّل دشواريهاست،از لوازم مرتبهي پايين از ايمان است كه انسان مؤمن به خدا و حكمت خدا بايد آن را داشته باشد و از پيش آمدن حوادث ناگوار اظهار جزع نكند و زبان به شكايت نگشايد كه اي روزگار غدّار[12]، اي چرخ كجمدار، اي خدا! ببين با من چه ميكني؟!آن بينماز بيبندوبار را غرق در نعمت و ثروت كردهاي امّا چه بلاها كه بر سر اين بدبخت نمازخوان روزه بگير ريختهاي؟! اين بيصبريها و گلهگذاريها از خدا با پايينترين مرتبهي از ايمان نيز سازگار نيست!! تأثير كلام يكي از تربيت شدگان در مكتب قرآن مرحوم آيت الله دستغيب(رض) در يكي از تأليفاتشان از مرحوم آيتالله سبط(رض) كه هر دو از بزرگان بودند ـ نقل ميكند ـ يكي از شيوخ عرب كه رئيس قبيلهي معروفي در اطراف بغداد بود و بسيار متشخّص و محترم بود، خواست براي پسرش زن بگيرد.از قبيلهي معروف ديگري خواستگاري كرد و معلوم است كه وقتي دو قبيلهي بزرگ ميخواهند با هم ازدواج كنند،آداب و رسوم خاصّي دارند، رسمشان هم اين بود كه همان شب كه عقد ميكردند، عروس را به حجله ميبردند و فاصلهاي بين عقد و عروسي نبود.اين مرد بزرگ، مجلس مجلّل و با شكوهي تشكيل داد و از شخصيّتهاي بزرگ دعوت كرد. مخصوصاً از شخصيّتهاي روحاني آن زمان مرحوم شيخ محمّد خالصي(رض) را ـ كه ظاهراً مرجع تقليد عرب در آن روزگار بوده است ـ دعوت كرد تا صيغهي عقد را اجرا كند. مجلس تشكيل شد و همهي شخصيّتهاي محترم حاضر بودند. رسم اين بود كه براي اجراي صيغهي عقد، جوانها دنبال داماد ميرفتند و او را با تشريفاتي ميآوردند. جوانها رفتند، سرود ميخواندند و از جملهي تشريفاتشان اين بود كه تير هوايي شليك ميكردند. اتفّاقاً در همان موقع سيّد جواني كه از دوستان داماد بود، تفنگ دستش بود، ناگهان تيري شليك كرد و اشتباهاً تير به سينهي داماد خورد و داماد كشته شد. به پدر داماد كه صاحب مجلس است، خبر دادند. داغ فرزند جوان از بزرگترين مصيبتهاست، آن هم در شب عروسي و زفاف و آن هم با كشته شدن. مرحوم خالصي جريان را فهميد.صاحب مجلس را احضار كرد و كنار خود نشاند. آرامآرام با او صحبت كرد و گفت: شما كه قبول داريد ما مسلمانيم، تابع قرآنيم،اين آيات قرآن را كه خدا فرموده است، براي شما ميخوانم: ]وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ اْلاَمْوالِ وَ اْلاَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ #الَّذِينَ إذا أصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قالُوا إنَّا للهِ وَ إنَّا إلَيْهِ راجِعُونَ #اُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ اُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ[.[13] آيات قرآن، بهترين آرامش بخش و تسكين دهنده است. آن هم وقتي مرد بزرگوار عالِمي آن را بخواند. پدر داماد چون مسلمان و آشنا به قرآن بود، گوش ميكرد و ساكت بود، در حالي كه چهرهاش برافروخته بود و اشك ميريخت. بعد آقاي خالصي به او گفت: قبول داري كه پيغمبراكرم (صلی الله علیه و آله و سلم)براي ما خيلي زحمت كشيده و خيلي خون دل خورده تا اين اسلام و اين قرآن به دست ما رسيده است؛ اين سيّد هم از ذرّيهي پيغمبر است. خطا كرده، تعمّدي در كار نبوده است. پيغمبر بر ما حق دارد و فرموده است: (حَقَّتْ شَفاعَتي لِمَنْ اَعانَ ذُرِّيَّتي بِقَلْبِهِ وَ لِسانِهِ وَ مالِهِ)؛[14] شفاعت من واجب و ثابت است دربارهي كسي كه با قلب و زبان و مالش ذريّهي مرا ياري كند. ميفرمايد، من شفيع خواهم شد دربارهي آن كسي كه به فرزندان من، به ذريّهي من كمك كند؛ با زبانش، با قلبش، با مالش. حالا ما مديون پيغمبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم)هستيم.اين مصيبت سنگين واقع شده است ولي براي اينكه خدا از تو راضي شود و از صابرين محسوب شوي، بر اين مصيبت،صبر و تحمّل پيشه كن و جزع و بيتابي نكن و براياينكه پيغمبر نيز از تو راضي شود، اين سيّد را كه قاتل است، اگر چه اين قتل ناخواسته هم بوده، عفو كن تا هم مشمول رضاي پيغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم)باشي و هم مشمول رضاي خدا. اين جملات را آن عالم بزرگوار ميگفت و او گوش ميكرد و اشك ميريخت. بعد از مدّتي سرش را بلند كرد و گفت: آقا! من امشب مهمان دارم. مردم را دعوت كردم كه با عيش و سرور از اينجا بيرون بروند. روا نيست كه مجلس ما تبديل به عزا شود و اين همه شخصيّتهاي محترم ازاينجا ناراحت بيرون بروند. من از شما تقاضا ميكنم دستور بدهيد بروند همان آقاي سيّد را كه قاتل است بياورند و همين دختر را كه بنا بود براي پسر من عقد كنيد، همين امشب براي او عقد كنيد و به حجله ببريد، در خانهي خودم، همان جا كه حجلهي زفاف پسر من بوده است؛تا پيغمبر از من راضي شود. مرحوم آقاي خالصي تعجّب كرد. ديد اين مرد يك قدم بالاتر از او رفته است؛ بياختيار گفت: احسنت، احسنت. مرحبا به اين گذشت و بزرگي روح. مردم هم كه اين صحنه را مشاهده كردند، همه يكصدا گفتند: احسنت و او را تشويق كردند. عدّهاي را دنبال آن جوان قاتل فرستادند؛جوانها دنبال او رفتند و موضوع را با او در ميان گذاشتند.او اوّل باورش نميشد و فكر ميكرد ميخواهند به اين بهانه ببرند و او را بكشند.ولي وقتي مطمئن شد،آمد و همان جا عقد كردند و او را با دختر به حجلهي زفاف آن پسر كه در خانهي خود آن مرد بود، بردند. فردا هم جنازهي داماد را دفن كردند. اين مرد كه نه پيغمبر و امام بود و نه از علما،يك فرد عادي ولي تربيت شدهي در مكتب دين و قرآن بود. او باورش شده بود كه: ]إنَّا للهِ وَ إنَّا إلَيْهِ راجِعُونَ[.[15] باورش شده بود كه ما، مال خودمان نيستيم. ملك خدا هستيم و بايد بسوي خدا بازگرديم.اشخاصي كه دربارهي آنان گفته شده است: ]...وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً[.[16] اينها هستند.غير اينها چه؟ ]إنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ[.[17] جنبندههايي هستند كه روي زمين راه ميروند.بدترين جانوران، آن كساني هستند كه چشم دارند و نگاه ميكنند ولي نميبينند.گوش دارند و شنوا هستند ولي نميشنوند.گويا هستند ولي سخن نميگويند.«بُكم»جمع اَبكَم به معني سخنور لال. «اَصَمّ»يعني شنواي كر.«اَعمي»يعني بيناي كور.عجيب است شنوا و ناشنوا: ]قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا يَسْمَعُونَ[.[18] يعني دل، گوش نميدهد و طبعاً به مقام عمل هم نميرسد. خلاصه! ما چارهاي نداريم جز اينكه خود را با قرآن تطبيق دهيم.چون برنامهي زندگي اين است.همه روزي ميميريم و ميفهميم كه خيلي خسران و ضرر كردهايم.مكرّراً نداي قرآن را شنيديم امّا خود را با آن تطبيق نداديم. ب: صبر بر طاعت قسم ديگر از صبر، صبر بر طاعت از اعمال بدني و انفاقات مالي است كه مستلزم دل كندن از بسياري از خواستههاي دل و مشتهيات نفساني است كه مشكلتر از صبر در مصيبت است كه دربارهي آن بعداً بيشتر توضيح داده خواهد شد. البتّه مقصود از طاعت، اين نماز و روزه و حجّي كه ما انجام ميدهيم نيست زيرا عباداتي كه ما انجام ميدهيم دشواري ندارد!!البتّه آن نمازي كه قرآن نشان ميدهد كه]...إنَّ الصَّلاهَْْ تَنْهيََ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ...[؛[19]آنچنان نيروي مقاومت در روح انسان ايجاد ميكند كه در هيچ صحنهاي از صحنههاي گناه، از پا در نميآيد و اطاعت از فرمان نفس امّاره و شيطان نمينمايد. آري! به دست آوردن اين نيروي روحي، جدّاً كار دشواري است و همچنين روزهاي كه تمام اعضا و جوارح انسان را از اقدام به گناه باز ميدارد و بلكه ملكهي امساك[20]از هر چه غير خداست در روح انسان بهوجود ميآورد، بديهي است كه انجام چنين روزهاي نياز به جهاد و رياضت نفساني بسيار دشواري دارد. به همين روش است اقدام به عبادت بزرگ حجّ كه به معناي از خود دور ساختن تمام تعلّقات دنيوي و لبّيك گويان به سوي عالم قرب خدا رفتن است و در عرفات و مشعرالحرام آنچنان شعور الهي به دست آورد كه تمام اموال دنيا را همچون سنگ ريزههاي بيارزش ببيند و آنها را براي دفاع از حريم دين، بر سر طاغوتهاي زمان بكوبد و در قربانگاه منا، نفس امّارهي طاغي بر خدا را همچون گوسفندي بر زمين خوابانده و خونش را بريزد و با جاني مهذّب و متقرّب به خدايش، به وطن بازگردد. اين هم بسيار روشن است كه دشوارياش شديدتر از تحمّل انواع مصائب سنگين است! ارتقاء معنوي به سبب استقامت در راه بندگي گفتن«رَبُّنَا اللهُ»و سپس پاي حرف خويش ايستادن و هر بلايي را در اين راه ـ اعمّ از فقر و بيماري و از دست دادن عزيزان ـ پذيرفتن و از پاي نيفتادن؛ كار آساني نيست!بسيار سفر بايد تا پخته شود خامي. آنها كه «رَبُّنَا اللهُ»ميگويند و در مسير عبوديّت الله استقامت ميورزند، آنچنان بالا ميروند كه فرشتگان بر آنها فرود ميآيند و انيس و مونسشان ميشوند نه در آخرت، بلكه در همين دنيا به اين درجه از ارتقاء روحي دست مييابند كه همنشين و همصحبت با ملائكه ميگردند! ارتباط با فرشتگان در انحصار انبيا (علیهم السلام)نيست! البتّه پيامآوران وحي و شرايع، تنها به انبيا (علیهم السلام)نازل ميشوند، امّا حقايق ديگر آسماني به وسيلهي فرشتگان، به ديگر صالحان از اولياي خدا نيز ابلاغ ميگردد حضرت مريم (علیها السلام)كه خدا از او تعبير به«صدّيقه»كرده است در راه عبادت خدا چنان ترقّي كرده كه: ]وَ إذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إنَّ اللهَ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفاكِ عَلي نِساءِ الْعالَمِينَ[.[21] ملائكه با او سخن گفتند و عنايت مخصوص خدا را به او ابلاغ كردند. ]...فَأرْسَلْنا إلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا[.[22] حضرت روح الامين ـ ملك مقرّب خدا ـ به سوي او آمد و بشارت فرزنددار شدن به وي داد و او به فرشته گفت: ]...أنَّي يَكُونُ لِي غُلامٌ وَ لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ...[.[23] ...چگونه ممكن است من فرزنددار شوم و حال آن كه شوهر ندارم...؟! منظور اين كه صبر و استقامت در طريق بندگي، تنها راه دستيابي به مقامات عالي از تقرّب به خداست. شعارش گفتن«رَبُّنَا اللهُ»است و «لااله الّاالله»كه تلفّظ آن به زبان، بسيار آسان است و تحقّق آن به جوهر جان بسيار دشوار. زيرا حقيقت «لااله الّاالله»نفي و طرد هرگونه معبود و محبوب غير الله از فضاي قلب است.جاروبِ «لا»را به دست گرفتن و هر محبوب غير الله را از خانهي دل جاروب كردن و بيرون ريختن و به همه چيز «نه»گفتن: پول نه! مقام نه! شهرت نه! زن نه! اولاد نه! مسكن و مركب اعلا نه! تنها الله. مقام والاي مرد صالح صبور گاهي قصّههايي از بعضي صالحان نقل ميشود كه سبب حيرت انسان ميگردد. يكي از علما در كتابش مينويسد: يكي از بندگان صالح خدا ميگويد: در بيابان رو به مقصدي ميرفتم، از دور خيمه و سايباني به نظرم آمد. به سمت آن رفتم ديدم پيرمردي نشسته كه نابيناست و از دست و پا هم فلج است، فقط زبانش گويا و گوشش شنواست! شنيدم كه ذكري ميگويد؛ گوش دادم ديدم ذكرش اين است: (لَكَ الْحَمْدُ يا سَيِّدي عَلي اَنْ فَضَّلْتَني عَلي كَثيرٍ مِمَّنْ خَلَقْتَ تَفْضيلاً). مولا و آقايمن؛ تو را شكر ميكنم براي نعمتهايي كه به من دادي و به بسياري از بندگانت ندادي. من از اين حال او تعجّب كردم! جلو رفتم و سلام كردم، جواب داد. گفتم: پدر، سؤالي دارم، ميشود جواب بدهي! گفت: بگو، اگر بلد باشم ميگويم. گفتم: خدا به تو چه داده كه به ديگران نداده و شكرش ميكني؟! تأمّلي كرد و گفت: ميبيني خدا با من چه كرده! به حقّ خودش قسم، اگر از آسمان بر سر من آتش بريزد و مرا بسوزاند، اگر اين كوهها را بر من بكوبد، اگر اين زمين را بشكافد و مرا در دل آن فرو ببرد جز محبّتش در دل من افزون نميشود و جز شكرش بر زبان من جاري نميگردد! قلبي دارم راضي و زباني دارم شاكر. آيا اين نعمت نيست؟! گفتم: اي والله. نعمت است و چه بزرگ نعمتي! من از اين حال يقين و ايمانش غرق در حيرت و حسرت شدم. گفتم: اگر خدمتي از من بخواهي به انجامش افتخار ميكنم. گفت: بله. حاجتي دارم، اگر ممكن است كمكم كن. گفتم: به ديده منّت دارم. گفت: من يك پسر دارم كه به كار من ميرسد. خدا او را به جاي همه چيز به من داده است. چشم و دست و پا را از من گرفته ولي او را به من داده، موقع نماز كه ميشود ، براي من آب ميآورد و مرا وضو ميدهد كمكم ميكند كه نماز بخوانم، موقع افطار كه ميشود برايم آب و نان ميآورد. ولي از ديروز رفته و ديگر برنگشته! من هم قادر به حركت نيستم كه دنبالش بگردم. از تو ميخواهم كه بگردي و او را پيدا كني. من خيلي خوشحال شدم كه چنين مشكلي را بتوانم براي او حل كنم. برخاستم و در بيابان گشتم تا به پشت تپّهاي رسيدم، ديدم اي عجب! گرگي، بچّه را پاره كرده و مشغول خوردن اوست! ناراحت شدم، گفتم: «اِنّا لِلّه وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُون». حالا من چه كنم و اين خبر را چگونه به او بدهم؟! پس از اندكي توقّف و تأمّل ديدم چارهاي نيست؛ آرام ،آرام آمدم باز سلام كردم، جواب داد. گفتم: سؤالي دارم،ميشود جواب بدهي؟ گفت: بگو؛ اگر بلد باشم، ميگويم. گفتم: تو نزد خدا محترمتر هستي يا حضرت ايّوب پيامبر (علیه السلام)؟! گفت: اين چه سؤالي است كه ميكني؟ حضرت ايّوب، پيامبرِ بزرگوارِ خدا كجا و من آدم جاهل كجا؟! گفتم: ميداني كه حضرت ايّوب پيامبر (علیه السلام) چه گرفتاريهايي داشت؟ خدا او را در صحنهي امتحان به انواع بليّات مبتلا كرد، اموالش رفت و اولادش همه مردند و بدنش مبتلا به بيماري صَعْبُ الْعِلاجي[24]شد. گفت: بله ميدانم. گفتم: پس حالا بدان كه خداوند تو را هم در صحنهي امتحان قرار داده و تنها پسري كه داشتي مورد حملهي درندهاي قرار گرفته و از دنيا رفته است. خدا به تو صبر جميل و اجر جزيل عنايت كند!تا اين را گفتم تأمّلي كرد و گفت: (اَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذي لَمْ يَجْعَلْ في قَلْبي حَسْرَةً مِنَ الدُّنْيا). خدا را شاكرم كه هيچ حسرتي از دنيا در دلم باقي نگذاشت، هر چه به من داده بود از دستم گرفت. اين را گفت و نالهاي جانسوز كرد و با صورت روي زمين افتاد. من كنارش نشستم كه شايد به هوش بيايد. تكانش دادم، ديدم از دنيا رفته است. سخت متأثّر شدم و گفتم: حالا من تنها در اين بيابان چگونه تجهيزش كنم. در همين حال ديدم چند اسبسوار رو به سمتي ميروند. با اشارهي دست آنها را طلبيدم. آمدند. گفتم: اين مرد از دنيا رفته، من تنها هستم، كمكم كنيد. آنها هم از مركبها پياده شدند. آب و جامهي كفني همراهشان بود. او را پس از تغسيل، تكفين و نماز در ميان همان خيمه و سايبان خودش دفن كرديم. آنها رفتند و من كنار قبر او نشستم. مشغول قرائت قرآن شدم تا مقداري از شب گذشت. كنار قبر او خوابم برد. در خواب ديدم با هيئتي بسيار زيبا و چهرهاي درخشان و شاداب سرپا ايستاده و تلاوت قرآن ميكند و اين آيه را ميخواند: ]...وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ #سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَي الدَّارِ [.[25] گفتم: تو همان رفيق من نيستي؟! گفت: چرا همانم! گفتم: با تو چه رفتاري كردند؟ گفت: به محض انقطاع روح از بدنم، مرا در زمرهي صابران و راضيان به قضاي خدا قرار دادند.[26] اينگونه حالات در نظر بسياري از ما ممكن است افسانه به حساب بيايد، امّا بايد بدانيم كه انسان براي اكثر مردم موجودي ناشناخته و داراي مراتب لايتناهي است و انكار آن مراتب، نشأت گرفته از جهالت توأم با غرور است. اين نكته را نيز بايد توجّه داشته باشيم كه صاحبان معرفت ميگويند: كمالات معنوي با تلذّذات نفساني، در كاهش و افزايش رابطهي معكوس دارند. يعني غرق شدن در لذّات نفساني سبب كاهش كمالات معنوي ميشود و توجّه كامل روح به كمالات معنوي نيز موجب كاهش تمايلات نفساني ميگردد. يك گوسفند هر چه بيشتر بخورد، چاق تر ميشود، پرگوشتتر و پرپشم و پرشيرتر ميشود . امّا انسان،«بِما هُوَ اِنْسان»هر چه بيشتر به جنبههاي حيواني بپردازد، از بُعد انسانياش كم ميشود و كمالات معنوياش كاهش پيدا ميكند. نكند كه ما در اين دنيا گرفتار تلذّذات نفساني بيش از حدّ ضرورت بشويم و در نتيجه از سير در عالم معنا محروم بمانيم. صبر بر اطاعت از امر امام (علیه السلام) جناب محمّدبن مسلم از روات و محدّثين معروف و از بزرگواراني است كه مورد لطف و عنايت خاصّ حضرت امام باقر و امام صادق (علیهما السلام)بوده است.او در كوفه،ثروتمند و متشخّص بود.در مدينه خدمت حضرت امام باقر (علیه السلام)مشرّف شد. امام (علیه السلام)يك جمله فرمود:«تَواضَعْ يا مُحَمّد»؛محمد تواضع كن.وقتي به كوفه برگشت،يك سبد بزرگ خرما با يك ترازو خريد و رفت كنار مسجد كوفه نشست و شروع به خرما فروختن كرد! مردم جمع شدند و تعجّب كردند كه چگونه اين مرد كه از اعيان و اشراف كوفه است آمده خرمافروشي ميكند!فاميل و افراد خانوادهاش آمدند و گفتند:تو با اين كارت آبروي ما را بردي!چرا چنين ميكني؟گفت:مولاي من امر كرده تواضع كنم.تواضع من اين است.به او گفتند: حالا كه ميخواهي كاسبي كني،پس بيا آسياباني كن.از مردم گندم بخر و آرد كن و بفروش.اين براي تو مناسبتر است.او قبول كرد و معروف شد به طَحّان[27].[28]اين از مصاديق صبر بر طاعت است كه دشواري اطاعت امر مولاي خود را تحمّل كرد. تصميم قاطع عليّ بن ابي حمزهدر اطاعت از امر امام (علیه السلام) از عليّبنابيحمزه كه از اصحاب امام صادق (علیه السلام) است روايت شده است: من دوستي داشتم كه سالهاي متمادي در دستگاه حكومت غاصبانهي بنياميّه منشي بود و از اين راه،ثروت سرشاري به دست آورده بود.روزي نزد من آمد و گفت: من احساس ميكنم اين مدّت عمرم به تباهي گذشته و ظلمت و تاريكي وحشتباري سراپاي وجودم را گرفته است و ميخواهم از راه توبه به اصلاح وضع و حالم بپردازم.اگر ممكن است از حضرت امام صادق (علیه السلام)برايم وقت ملاقاتي بگير كه شرفياب حضورش گردم و راه نجاتي بيابم. من از امام (علیه السلام) وقت گرفتم؛با هم شرفياب شديم. او گفت: اي مولاي من! من تاكنون از صراط مستقيم حق منحرف بوده، خودم را به تباهي كشيدهام و اكنون پشيمان شده آمدهام از شما استمداد كنم تا دستم را بگيريد و از بدبختي نجاتم بدهيد. امام (علیه السلام)ابتدا براي نشان دادن بزرگي گناهش او را توبيخ كرد و فرمود:اين امثال شماها هستيد كه با نزديك كردن خودتان به دستگاه حاكمان جبّار، آنها را تقويت ميكنيد!يكي منشي آنها ميشود،ديگري سرباز و سوّمي ماليات جمع كن و...در نتيجه آنها را مسلّط بر مردم ميكنيد.مرد با سرافكندگي تمام عرض كرد اكنون ميفرماييد چه كنم؟امام (علیه السلام)فرمود: اگر راه نشانت بدهم ميپذيري؟عرض كرد: آري يابن رسول الله، براي همين آمدهام.فرمود: بايد از اين زندگي كه به دست آوردهاي بيرون بروي و تمام اموالي كه تاكنون در دست توست و مال مردم بوده است به صاحبانشان برساني و اگر آنها را نميشناسي، از طرف آنها صدقه بدهي و اگر چنين كني من متعهّد ميشوم خدا تو را بيامرزد و از بهشتيان قرارت دهد. ترجیح خاک نشینی بر کاخ نشینی ! در روايت آمده كه مرد وقتي اين سخن را از امام (علیه السلام) شنيد، سر به پايين انداخت و به فكر فرو رفت و فكرش طولاني شد.(طبيعي است كه تصميم گرفتن بر چنين كاري، بسيار دشوار است از كاخنشيني به خاكنشيني افتادن است و از دوست و دشمن ملامت و سرزنش شنيدن)ولي سرانجام توفيق الهي نصيبش شد و سر برداشت و با قاطعيّت عرض نمود: (قَدْ فَعَلْتُ جُعِلْتُ فِداكَ). تصميم گرفتم مولاي من قربانت شوم. اين را گفت و از جا برخاست.عليّ بن ابي حمزه ميگويد با هم به كوفه برگشتيم.او آرام آرام از اين زندگي دست كشيد و اموال مردم را به صاحبانشان بازگرداند. پس از چندي كسي را دنبال من فرستاد كه بيا، با تو كاري دارم.رفتم ديدم مردانه عمل كرده و طبق دستور امام (علیه السلام) واقعاً از زندگي بيرون آمده و هر چه داشته به مردم داده،حتّي لباس تنش را هم داده است.من از دوستان پولي جمع كردم،لباس و وسايل زندگي برايش فراهم كردم و سرمايهي كسبي هم به او دادم.مشغول كسب و كار حلال شد. چند ماهي گذشت. ديدم كسي را فرستاده كه از من عيادتي كن.فهميدم مريض شده،به ديدارش رفتم.پس از چند روز بيمارياش شدّت گرفت.روزي كنار بسترش بودم كه به حال احتضار افتاد، لحظاتي در حال اغما بود ناگهان چشمش را باز كرد و با خوشحالي گفت: (يا عَلِيّ وَفَي لِي وَ اللهِ صاحِبُكَ). علي! به خدا قسم مولايت به وعدهاش وفا كرد. اين را گفت و چشم بر هم نهاد و جان سپرد.تجهيزش كرديم.موسم حجّ رسيد. در مدينه خدمت امام صادق (علیه السلام)رفتم.امام (علیه السلام) تا چشمش به من افتاد فرمود: (يا عَلِيُّ وَفَيْنا وَ اللهِ لِصاحِبِكَ). علي! به خدا قسم دربارهي رفيقت به وعده وفا كرديم. گفتم: راست فرمودي اي مولاي من!قربانت شوم به خدا قسم خودش هم موقع مرگش به من گفت: آقا به وعدهاش وفا كرد.[29] منزلت والاي زن صبور وفادار اين حديث را نيز بشنويم كه: در زمان پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم)مردي از انصار خواست به سفر برود.با زنش عهد كرد تا من برگردم. تو از خانه بيرون نرو.او هم اين عهد را پذيرفت و سفر مرد طول كشيد.در اين مدّت پدر زن مريض شد. او كسي را خدمت پيامبراكرم (صلی الله علیه و آله و سلم)فرستاد كه پدرم مريض شده،ميخواهم به عيادتش بروم.شوهرم به سفر رفته و به من گفته از خانه بيرون نروم.ميفرماييد چه كنم؟رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم)پيام داد: (اِجْلِسِي فِي بَيتِكِ اَطِيعِي زَوجَكِ). در خانهات بنشين، امر شوهرت را اطاعت كن. او اطاعت كرد و در خانه نشست.پس از چند روز بار ديگر كسي را خدمت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم)فرستاد كه بيماري پدرم شدّت يافته. اجازه ميفرماييد از او عيادت كنم؟باز آن حضرت پيام داد: (اِجْلِسِي فِي بَيتِكِ اَطِيعِي زَوجَكِ). در خانهات بنشين، امر شوهرت را اطاعت كن. چند روز گذشت.بار سوّم كسي را فرستاد كه: يا رسول الله!پدرم از دنيا رفت. اجازه ميفرماييد در نماز بر جنازهاش شركت كنم؟باز آن حضرت پيام فرستاد: (اِجْلِسِي فِي بَيتِكِ اَطِيعِي زَوجَكِ). در خانهات بنشين، امر شوهرت را اطاعت كن. پس از اينكه جنازه دفن شد،رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم)براي آن زن پيام فرستاد كه بر اثر اين صبري كه در اطاعت امر خدا از خود نشان دادي و از خانه بيرون نرفتي، خدا هم گناهان خودت را آمرزيد و هم گناهان پدرت را![30] صبر و بردباري در كسب روزي حلال اينقدر حرص نزنيد. خدا را در زندگي به حساب بياوريد. نكند اگر امتحاني پيش آمد و رزق مقدّر شما اندكي دير رسيد و تنگدستي به سراغتان آمد، خود را گم كنيد و به وادي معصيت بيفتيد و بخواهيد آن رزق مقدّر خدا را از راه معصيت به دست بياوريد،اين كار را نكنيد،عجله و شتاب نكنيد. گاهي صحنهي امتحان پيش ميآيد و اندكي تأخير ميشود و تنگدستي پيش ميآيد. ولي هرگز خدا را فراموش نكنيد، شيطان را به خودتان راه ندهيد. (فَاِنَّهُ لايُنالُ ما عِنْدَ اللهِ اِلّا بِطاعَتِهِ).[31] آن رزق مقدّر خدا را، كه براي شما معيّن كرده، از راه عبادت به دست بياوريد. مطيع فرمان خدا باشيد و حلال و حرام خدا را رعايت كنيد تا اين كه به آن رزق مقدّرِ حلالِ خدا برسيد. ج:صبر از معصيت قسم بالاتر صبر،صبر از معصيت و خودداري از ارتكاب گناه است كه به مراتب دشوارتر از دو قسم اوّل است و مظهر بسيار روشن حبّ خدا و زير پا نهادن اهواي ضدّ خداست.در سورهي مباركهي يوسف، رمز ارتقاي روحي حضرت يوسف صدّيق (علیه السلام)از زبان خود وي اينچنين نشان داده شده است: ]...إنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَإنَّ اللهَ لا يُضِيعُ أجْرَ الْمُحْسِنِينَ[.[32] ...هر كه راه تقوا و صبر را بپيمايد،در زمرهي محسنين قرار ميگيرد و خدا [هم وعده كرده كه] اجر محسنين را ضايع نميگرداند. كسب آمادگي براي زيارت حضرت ملكالموت(علیه السلام) چه خوب است انسان مؤمن به مرگ و عوالم پس از مرگ، طوري آماده باشد كه فرضاً اگر از طريقي اطمينان پيدا كرد كه يك هفتهي ديگر خواهد مُرد، هيچ تغييري در برنامهي زندگياش ندهد و همچنان كه عمل به وظيفهاش ميكرد، عمل كند و آمادهي زيارت ملكالموت حضرت عزرائيل (علیه السلام) باشد.زيرا اگر تا به حال مقبول خدا بوده خوشا به حالش و اگر نبوده كه جز تشويش و نگراني و پريشانحالي اضافه نخواهد كرد.فرمودهاند: (اِصْبِرُوا عَلَي الدُّنْيَا فَإنَّمَا هِيَ سَاعَةٌ فَمَا مَضَي مِنْهُ فَلا تَجِدُ لَهُ ألَماً وَ لا سُرُوراً وَ مَا لَمْ يَجِيءْ فَلا تَدْرِي مَا هُوَ وَ إنَّمَا هِيَ سَاعَتُكَ الَّتِي أنْتَ فِيهَا فَاصْبِرْ فِيهَا عَلَي طَاعَة اللهِ وَ اصْبِرْ فِيهَا عَنْ مَعْصِيَةِ اللهِ).[33] بر دنيا صابر باشيد و تلخي صبر را تحمّل كنيد زيرا دنيا در واقع ساعتي بيش نيست.گذشتهي دنيا، اكنون نه دردي از آن احساس ميكنيد و نه شادي و سروري. آينده هم كه نميداني چگونه است، پس دنياي تو همين ساعتي است كه اكنون در آن هستي پس در همين ساعت زودگذر، بر طاعت خدا صبر كن و از معصيت خدا خودداري نما! (كَمْ مِنْ شَهْوَةِ سَاعَةٍ أوْرَثَتْ حُزْناً طَوِيلاً).[34] چه بسا ساعتي شهوتراني كه دنبالهاش عمري پشيماني و پس از مرگ نيز عذاب جاوداني خواهد بود.از آن سو ساعتي شكيبايي و خويشتنداري كه پيامدش سُرور و خوشحالي و سعادت ابدي خواهد داشت. ثواب برتر صبر از معصيت صبر از معصيت به مراتب دشوارتر از صبر بر طاعت و صبر در مصيبت است.صحنهي معصيت كه پيش آيد،توفان شهوت در فضاي وجود آدم ميپيچد و آدمي همچون پرِ كاهي به دهانهي تندباد ميافتد.در اين موقع است كه صبر و شكيبايي و خويشتنداري از اقدام به ارتكاب گناه، بسي دشوارتر از صبر بر مصائب ميگردد و قهراً داراي اجر و ثواب بيشتري ميباشد از اينرو رسولخدا (صلی الله علیه و آله و سلم)فرمود: (فَمَنْ صَبَرَ عِنْدَ الْمُصِيبَةِ حَتَّي يَرُدَّها بِحُسْنِ عَزائِها كَتَبَ اللهُ لَهُ ثَلاثَ مِئَةِ دَرَجَةٍ ما بَيْنَ الدَّرَجَةِ اِلَي الدَّرَجَةِ كَما بَيْنَ السَّماءِ اِلَي الاَرْضِ و مَن صَبَرَ عَلَي الطّاعَةِ كَتَبَ اللهُ لَهُ سِتَّ مِئَةِ دَرَجَةٍ ما بَيْنَ الدَّرَجَةِ اِلَي الدَّرَجَةِ كَما بَيْنَ تُخُومِ الاَرضِ اِلَي الْعَرْشِ وَ مَن صَبَرَ عَنِ الْمَعْصِيَةِ كَتَبَ اللهُ لَهُ تِسْعَ مِئَةِ دَرَجَةٍ ما بَيْنَ الدَّرَجَةِ اِلَي الدَّرَجَةِ كَما بَيْنَ تُخُومِ الاَرْضِ اِلَي مُنْتَهَي الْعَرْشِ).[35] كسي كه به هنگام پيش آمد مصيبت، آن را به نيكويي تحمّل نموده و جزع نكند، خداوند سيصد درجه از درجات بهشتي براي او مينويسد كه فاصلهي بين هر درجه با درجهي بالاتر، مانند فاصلهي زمين تا آسمان است و كسي كه براي اطاعت از فرمان خدا، صبر از خود نشان دهد، ششصد درجه از درجات بهشتي براي او مينويسند كه فاصلهي هر دو درجه مانند فاصلهي از طبقات زيرين زمين تا پاي عرش خداست! و كسي كه صبر بر خودداري از معصيت كند، خداوند نهصد درجه از درجات بهشتي براي او مينويسد كه فاصلهي بين هر دو درجه مانند فاصلهي از اعماق زمين تا مرتبهي اعلاي عرش خداست. چنانكه از اين حديث شريف استفاده ميشود، اجر و ثواب صبر بر طاعت، دو برابر اجر صبر در مصيبت و ثواب صبر از معصيت، سه برابر ثواب صبر در مصيبت است. اكتفا به اندك، برتر از ابتلا به اين بلا مرحوم كليني (رضوان الله عليه) در اصول كافي اين قصّه را نقل ميكند: حضرت عيسي (علیه السلام)با حوارييّن (اصحاب خاص) به يك آبادي رسيدند كه ويران شده و همه چيز آن به هم ريخته و اجساد مردگان روي زمين افتاده بود! فرمود: معلوم ميشود بلايي بر اينها نازل شده كه يك جا مردهاند . اگر تدريجاً مرده بودند همديگر را دفن ميكردند . حضرت مسيح از جملهي معجزاتشان احياي مَوتيََ (يعني زنده كردن مردهها) بود؛ حواريّون از حضرتش تقاضا كردند، دعا كنيد يكي از اينها زنده شود و ما را از جريان كارشان باخبر سازد كه براي ما هم تنبّهي باشد. حضرت مسيح (علیه السلام) از خدا اجازه خواست. وحي شد كه شب بالاي بلندي برو و مردگان را صدا بزن؛ جوابت ميدهند.طبق دستور،آن حضرت به هنگام شب بالاي تلّي ايستاد و گفت: «يا اَهْلَ هذِه الْقَرْيَةَ».اي اهل اين آبادي.يكي جواب داد: «لَبَّيكَ يا رُوحَ الله».فرمود : چگونه بوده جريان كار شما كه به اين حال افتادهايد؟جواب داد : (بِتْنا لَيْلَةً فِي الْعافِيَةِ وَ اَصْبَحْنا في الْهاوِيَةِ). اوّل شب با عافيت خوابيديم . صبح خود را در جهنّم ديديم . البّته جهنّم برزخي منظور است چون برزخ هم بهشت و جهنّم دارد؛غير از بهشت و جهنّم محشري، همين كه انسان نفسش بند آمد و از دنيا جدا شد خود را مييابد در جايي افتاد كه: (رَوْضَةٌ مِنْ رِياضِ الْجَنَّةِ اَوْ حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّيرانِ). باغي از باغهاي بهشت و يا گودالي از گودالهاي جهنّم است. قرآن دربارهي قوم نوح كه غرق شدند ميفرمايد: ]...اُغْرِقُوا فَاُدْخِلُوا ناراً...[.[36] همين كه غرق شدند داخل در آتش شدند،از ميان آب به ميان آتش افتادند هم اكنون رفتگان ما يا در بهشت برزخي خوش زندگي ميكنند و يا در جهنّم برزخي عذاب ميكشند. آنگاه حضرت مسيح (علیه السلام) از آن جواب دهنده سؤال كرد: گناه شما چه بود كه به چنين كيفري مبتلا شديد؟ گفت: (عِبادَةُ الْطّاغُوتِ وَ حُبُّ الدُنيا مَعَ خَوْفٍ قَلِيلٍ وَ اَمَلٍ بَعيدٍ وَ غَفْلَةٍ فِي لَهْوٍ وَ لَعِبٍ). ما مردميبوديم كه مرتكب چند گناه ميشديم: يكي اينكه عبادت طاغوت ميكرديم [مقصود از عبادت در اينجا اطاعت است و مقصود از طاغوت هر انسان طاغي است كه از فرمان خدا سرپيچي و طغيانگري ميكند. اطاعت از او عبادت طاغوت است] گناه دوّم اينكه دنيا دوست بوديم... حضرت مسيح (علیه السلام) فرمود: محبّت شما نسبت به دنيا در چه حدّي بود؟ گفت: مانند محبّت بچّه به مادرش! مادر كه ميآيد بچّه خوشحال ميشود و ميخندد.وقتي كه ميرود او غمگين ميشود و ميگريد. دنيا به سراغ ما كه ميآمد خوشحال ميشديم و ميخنديديم، وقتي كه پشت به ما ميكرد از غصّه و غم ميگريستيم!ديگر اينكه خوف ما از خدا كم بود و آرزوهاي ما دراز و سراسر زندگي ما را غفلت توأم با لهو و لعب فرا گرفته بود. حضرت مسيح (علیه السلام) فرمود : چطور شده كه تو فقط حرف ميزني؟بقيّه چرا حرف نميزنند؟ گفت : آنها لجام هاي آتشين به دهانشان دارند و قادر به حرف زدن نيستند! فرمود: تو چرا لجام نداري ؟ گفت : چون من در ميان آنها بودم ولي با آنها نبودم. گنهكار نبودم ولي درميان گنهكاران مانده بودم با اينكه وظيفهي بيرون رفتن از ميانشان را داشتم. وقتي بلا آمد دامن مرا هم گرفت . بعد گفت : من الآن بر لب جهنّم آويخته شدهام. نميدانم عاقبت به جهنّم ميافتم يا نجات مييابم؟ حضرت عيسي (علیه السلام) رو به حواريّون كرد و فرمود: اگر انسان در طول عمر دنيا در مزبله بخوابد و اكتفا به نان جوين با نمك درشت بنمايد بهتر از اين است كه خودش را آلوده كند و به اين بلا مبتلا گردد. بخش سوّم عزّت و سرافرازي در سايهي صبر و تقوا داستان يوسف پيامبر (علیه السلام) اين مطلب را خوب نشان ميدهد. يك كودك بر حسب ظاهر، ضعيف و ناتوان در پنجهي عوامل قهّاري بيفتد، او را ببرند در ميان چاه بيفكنند و بعد بيفتد دست كارواني و او را ببرند به عنوان بَرده در بازار مصر بفروشند و بعد، آن جريانات كاخ عزيز مصر بهوجود بيايد و زندان و... ميبينيم همهي اينها دست به دست داده بودند كه نور يوسف را خاموش كنند، ذليل و خوار سازند و نابودش كنند. ولي ديديم همين راه، راه عزّت و عظمت او شد. معلوم ميشود دست ديگري در كار بوده كه حامي او بوده است و ميخواسته او را از پنجهي اين عوامل كه عليه او تنظيم شده بودند نجات دهد و او را به اوج عزّت برساند. همچنين از اين داستان درس عفّت و تقوا ميآموزيم و ميفهميم آن كسي كه راه تقوا پيش بگيرد، كارش به كجا ميرسد و آن كسي كه راهش بيعفّتي و بيتقوايي باشد، كارش به كجا ميانجامد. همان برادران قوي و نيرومند، سرانجام بايد بيايند با كمال ذلّت، گردن كج كنند در مقابل همان برادري كه به چاهش انداخته بودند و بگويند: ]...يا أيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنا وَ أهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَأوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا...[.[37] به ما تصدّق كن. او هم جواب بدهد: ]...إنَّهُ مَنْ يَتَّقِوَ يَصْبِرْ فَإنَّ اللهَ لا يُضِيعُ أجْرَ الْمُحْسِنِينَ...[.[38] ...به درستي كه هر كس راه تقوا و صبر را پيش بگيرد، خدا اجر نيكان را ضايع نميكند... حيات توأم با عزّت، نتيجهي تقوا و صبر در داستان جناب يوسف (علیه السلام) هم لغزشگاههاي خيلي سنگين نشان داده شده و هم قوّت ايماني كه براي تخلّص از آن لغزشگاهها ارائه شده، بسيار جالب است و وقتي انسان آن را مطالعه ميكند، قدرت ايمان و تقوا و عفّت براي او ملموس گشته و روحش تكان ميخورد و يك حال تحوّلي در او به وجود ميآيد و خودش را به منبع كمال و ذات اقدس حق نزديك ميبيند. چون نمونهها هر چه بهتر و روشنتر نشان داده شود، انسان تنبّه بيشتري پيدا ميكند.از اين جهت«اَحسَنُ القَصَص»است. در اين قصّه يك نتيجهگيري بسيار آموزنده هم شده است، آنجا كه برادران يوسف در سفر سوّم به مصر آمدند و زمينه براي شناسايي آماده شد،حضرت يوسف (علیه السلام)نتيجهي سير پر ماجراي خود را براي آنها بيان كرد و گفت: ]...إنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَإنَّ اللهَ لا يُضِيعُ أجْرَ الْمُحْسِنِينَ[.[39] ...به يقين هر كه تقوا پيشه كند و صابر باشد، خداوند اجر نيكوكاران را ضايع نميكند. خواست بفرمايد،تمام اين جريانات كه پيش آمد و اكنون ميبينيد از ميان همهي آن عواملي كه براي نابودي من فراهم شده بود، هم تخلّص يافتم و هم زنده ماندم و هم به عزّت رسيدم، اين نتيجهي دو چيز بوده است: يكي تقوا و ديگري صبر. هر كسي تقوا پيشه كند و در تحمّل شدائد،صابر باشد،نتيجهاش در نظام خلقت، همان حيات توأم با عزّت است.اين نظام آفرينش نميگذارد انسانهاي نيكوكار ، اجرشان ضايع شود. پيروزي دو سرا در سايهي صبر و تقوا آياتي كه دستور صبر به پيامبراكرم (صلی الله علیه و آله و سلم)ميدهد به ما هم كه پيروان آن حضرت ميباشيم درس صبر ميدهد كه: صبر و تقويََ پيشه كنيد، تا در هر دو سرا پيروز گرديد.فرمودهاند: (الصَّبْرُ مِنَ الْإيمَانِ بِمَنْزِلَةِ الرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ).[40] صبر براي ايمان، به منزلهي سر براي بدن است. همچنان كه تن بيسر مرده است؛ايمان بي صبر هم مرده است: (لا إيمَانَ لِمَنْ لا صَبْرَ لَهُ).[41] ايمان ندارد آن كس كه صبر ندارد. به اين روايت از امام صادق (علیه السلام)توجّه فرماييد: (ماضِيكَ مَضَي وَ ما سَيَأتيكَ فَاَيْن قُمْ فَاغْتَنِمِ الْفُرْصَةَ بَيْنَ الْعَدَمَيْنِ). گذشتهات نيست و آيندهات هم كه نيست؛پس اين فرصت حاضر بين دو نيستي را غنيمت بشمار و برخيز و به كار خود پرداز. امام اميرالمؤمنين (علیه السلام)ميفرمايد: (اَلْصَّبْرُ صَبْرَانِ صَبْرٌ عِنْدَ الْمُصِيبَةِ حَسَنٌ جَمِيلٌ وَ أحْسَنُ مِنْ ذَلِكَ الصَّبْرُ عِنْدَ مَا حَرَّمَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيْكَ).[42] صبر دو گونه است: صبر در مصيبت كه نيكو و پسنديده است و نيكوتر از آن صبر و خودداري از كاري است كه خدا بر تو حرام كرده است. نماز و صبر، دو وظيفهي مهمّ ديني ميبينيم كه نماز و صبر در كنار هم قرار گرفتهاند و فرموده است: ]يا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ إنَّ اللهَ مَعَ الصَّابِرِينَ[.[43] اي كساني كه ايمان آوردهايد از صبر و نماز كمك بگيريد كه[همانا دست عنايت خداوند] بر صابران است. نماز، پرواز و معراج و حركت به سوي خداست.صبر هم دست و پنجه نرم كردن با دشواريها و دندان روي جگر نهادن به هنگام هجوم مصيبتها و پيش آمدن صحنههاي فريبنده و لذّتبخش معصيتهاست، تا موانع از سر راه نماز و معراج و پرواز به سوي خدا برطرف گردد و آدمي به مقام قرب خدا كه هدف اصلي از خلقت اوست، نائل شود. اين آيه، دو وظيفهي مهمّ ديني را مورد توجّه قرار داده.يكي مربوط به عبادت كه «نماز»است و ديگري مربوط به اخلاق كه«صبر»است.ميفرمايد: ]وَ أقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَيِ النَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ[.[44] نماز را در دو طرف روز و در قسمتي از اوايل شب كه نزديك به روز است به پا دار. «زُلَف»جمع «زُلفَه»به معناي نزديك بودناست.حال،آيا اين آيه ناظر به اوقات همهي نمازهاي پنجگانهي شبانهروز است و يا ناظر به بعضي از آنهاست، مفسّران احتمالاتي دادهاند. در آيات قرآن گاهي روي جهات و مناسباتي،يك نماز مورد توجّه قرار گرفته است مثل: ]حافِظُوا عَلَي الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطي...[.[45] در اقامهي همهي نمازها،مخصوصاً نماز وُسْطَي[نماز ظهر]كوشا باشيد...! گاهي اشاره به اوقات همهي نمازهاي پنجگانه شده است مثل: ]أقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إلي غَسَقِ اللَّيْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ...[.[46] نماز را به پا دار! از وقت زوال خورشيد تا وقت تاريكي نهايي شب[كه شامل اوقات نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا ميشود]و قرآن فجر[كه نماز صبح است]... در آيهي مورد بحث نيز احتمال اين است كه مقصود از طرف اوّل روز وقت نماز صبح و منظور از طرف آخر آن وقت نماز عصر و«زُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ»اشاره به وقت نماز مغرب و عشا دارد.در روايتي از امام صادق (علیه السلام)نقل شده: (أقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَيِ النَّهارِ وَ طَرَفَاهُ الْمَغْرِبُ وَ الْغَدَاةُ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ وَ هِيَ صَلاةُ الْعِشَاءِ الْآخِرَةِ).[47] دو طرف روز،مغرب و صبح است و]زُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ[نماز عشاي آخر است.به هر حال، آنچه مهمّ است؛اقامه و به پا داشتن اصل نماز است و دانستن اين حقيقت كه: ]إنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ[؛[48] به يقين،حسنات،سيئات را از بين ميبرند. صبر و توكّل، كليد پيروزي مؤمنان با مروري بر آيات اوّليّهي سورهي مباركهي انفال، اين نتيجه به دست ميآيد در غزوهي بدر، كه اوّلين جنگ و درگيري ميان مسلمين و مشركين بود، خداوند حكيم مقرّر فرمود كه مسلمين عليرغم داشتن امكانات بسيار كمتر، فاتح شوند.وقتي چنين معجزه و امر خارقالعادهاي پيش آمد، ممكن بود در مسلمانها حالت غرور پيدا شود و چنين بپندارند كه كارها هميشه به طور خارقالعاده انجام ميگيرد و ديگر نيازي به جهاد نيست و خدا به هر حال دين خود را حفظ ميكند. چنين نگرشي ممكن بود موجب سستي ارادهي مسلمين شود. از اينرو، خداوند حكيم با تأكيد دعوت به قتال ميكند و وظيفهي مسلمانها را سنگين نشان ميدهد. بعد هم تحذير ميكند كه مبادا از ميدان جنگ رو برگردانيد و فرار كنيد. خلاصه اين كه، چنين نباشد كه به عذر توكّل به خدا، خود را مكلّف به عمل كردن ندانيد.قرآن در موارد متعدّد بر اين نكته تأكيد ميكند . از جمله ميفرمايد: ]فَلْيُقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللهِ الَّذِينَ يَشْرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا بِالْآخِرَةِ وَ مَنْ يُقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللهِ فَيُقْتَلْ أوْ يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أجْراً عَظِيماً[.[49] آنها كه ميخواهند زندگي دنيا را به آخرت بفروشند بايد در راه خدا پيكار كنند و هر كس در راه خدا پيكار كند و كشته شود يا پيروز گردد، پاداش بزرگي به او خواهيم داد. همچنين ميفرمايد: ]وَ ما لَكُمْ لا تُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللهِ...[.[50] چه شده شما را كه نميخواهيد در راه خدا بجنگيد...؟ در آيات قبلي سورهي مباركهي انفال هم خوانديم: ]وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّي لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلّهِ...[.[51] با آنها بجنگيد تا فتنه برچيده شود و تمام دين از آنِ خدا باشد... اينها از جمله ترغيبهاي قرآن كريم است. خودتان را مكلّف بدانيد، شدايد را تحمّل كنيد و در ميدان جهاد وارد شويد. ثبات قدم، شرط لازم براي زندگي ايماني البتّه در قرآن كريم اين جمله هم بيان شده كه: ]...إنْ تَنْصُرُوا اللهَ يَنْصُرْكُمْ...[؛[52] شما خيال نكنيد كه نصرت خدا در هر شرايطي شامل حالتان ميشود. نصرت خدا متفرّع برنصرت شماست. اگر شما اقدام كرديد و در راه خدا شدايد را تحمّل كرديد، خدا شما را ياري ميكند . نصرت خدا به طور مطلق نيست؛ بلكه مشروط به اقدام شماست. وقتي هم وارد ميدان جنگ شديد، حقّ فرار نداريد.آنجا هم تهديد ميكند كه در اوايل سورهي انفال ميخوانيم: ]يا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأدْبارَ$وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إلّا مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أوْ مُتَحَيِّزاً إلي فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللهِ...[.[53] چنانچه در ميدان جنگ پشت به دشمن كنيد، مغضوب خدا ميشويد و سر از جهنّم در ميآوريد . در اين آيات دستورالعملهايي براي ميدان جهاد ميدهد.يكي از اين دستورها ثبات است . بايد ثابت و استوار و محكم بمانيد. نبايد تزلزل در شما پيدا شود.البتّه مسألهي ثبات منحصر به ميدان جنگ نيست . انسان بايد در همهي ميدانها و صحنههاي زندگي ثابت قدم بماند و تزلزل در او پيدا نشود. اگر انسان بخواهد به مقصد برسد، با ثبات قدم ميرسد. اگر يك محصّل بخواهد تحصيل علم و دانش كند، مسلّماً استقامت و ثبات و تحمّل شدايد ميخواهد.اگر تزلزل پيدا كند به جايي نميرسد. اگر يك تاجر بخواهد به ثروت برسد، با تزلزل و اضطراب و شكّ و دودلي نميرسد. بايد ثبات داشته باشد.همچنين، اگر يك سياستمدار بخواهد به مقصد سياسي برسد بايد ثبات داشته باشد. در همهي صحنههاي زندگي ثبات شرط لازم است، ولي در ميدان جهاد واجبتر است . زيرا ميدان جنگ سرنوشت ساز است.اگر تزلزل پيدا شود، ممكن است اين تزلزل منجرّ به هدم اساس قوميّت و مليّت و ديانت شود . به همين علّت است كه هم خداوند در قرآن مكرّراً بر لزوم استقامت تأكيد ميكند هم در دعاها بر آن تأكيد شده است. دعاي امام سجّاد (علیه السلام) براي ثبات قدم رزمندگان در صحيفهي سجّاديّه كه بحر موّاج حقايق و معارف و به تعبير برخي از بزرگان «قرآن صاعد»،«عديل القرآن»يا«اخت القرآن»نيز هست به اين امر اشاره شده است. امام سجّاد (علیه السلام)در اين صحيفهي مباركه براي مرزبانان و رزمندهها دعايي دارد كه بخشهايي از آن چنين است: (وَ أنْسِهِمْ عِنْدَ لِقَائِهِمُ الْعَدُوَّ ذِكْرَ دُنْيَاهُمُ الْخَدَّاعَةِ الْغَرُورِ وَ امْحُ عَنْ قُلُوبِهِمْ خَطَرَاتِ الْمَالِ الْفَتُونِ وَ اجْعَلِ الْجَنَّةَ نُصْبَ أعْيُنِهِمْ، وَ لَوِّحْ مِنْهَا لِأبْصَارِهِمْ مَا أعْدَدْتَ فِيهَا مِنْ مَسَاكِنِ الْخُلْدِ وَ مَنَازِلِ الْكَرَامَةِ وَ الْحُورِ الْحِسَانِ وَ الْأنْهَارِ الْمُطَّرِدَةِ بِأنْوَاعِ الْأشْرِبَةِ وَ الْأشْجَارِ الْمُتَدَلِّيَةِ بِصُنُوفِ الثَّمَرِ حَتَّي لا يَهُمَّ أحَدٌ مِنْهُمْ بِالْإدْبَارِ وَ لا يُحَدِّثَ نَفْسَهُ عَنْ قِرْنِهِ بِفِرَارٍ). خدايا، هنگامي كه رزمندگان مسلمان با دشمن مواجه شدند، فكر دنياي فريبنده و گولزن را از يادشان ببر تا در ميدان جنگ به فكر دنيا و زن و بچّه و خانه و كاشانهي خود نيفتند و انديشهي دنياي فتنهانگيز و گمراهكننده را از دلشان بزداي . بهشت را نصبالعينشان قرار بده .آن مقامات عالي را در نظرشان بياور تا فقط آن را ببينند و براي رسيدن به آن مقامات از دنيا بگذرند . طوري بشوند كه هيچ كدام از آنها فكر عقب برگشتن از ميدان جنگ را نكنند و گريختن از مقابل حريف را به ذهن خود نياورند. آيات زيادي هم در اين زمينه داريم.از جملهي اين آيات، آيهي چهارم سورهي صفّ است كه در آن خداوند متعال با تعبير جالبي ميفرمايد: ]إنَّ اللهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا كَأنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ[. خداوند كساني را دوست ميدارد كه در راه او پيكار ميكنند، همچون بنايي محكم و آهنين. اگر خدا كسي را دوست بدارد،او غرق در سعادت و رحمت خواهد بود . آن كساني كه در راه خدا مقاتله ميكنند و صف واحدي تشكيل ميدهند، از اين دسته افراد هستند.آنها چون افراد يك صف كنار هم ميايستند و هيچ فاصلهاي ميانشان نيست. بايد آنقدر انسجام ميان مسلمانها باشد كه مانند ديوار فولادين و سدّ آهنين باشند. كلمهي«رُصاص»يعني سُرب.در زمان قديم وقتي ميخواستند ساختماني محكم و يكپارچه باشد، سرب را ذوب ميكردند و لابهلاي قطعات آن ساختمان ميريختند. در نتيجه، آن بنا طوري محكم و يكپارچه ميشد كه به قول معروف، مو، لاي درزش نميرفت! خداوند اين صف در هم فشرده را كه هيچ فاصله و شكافي ميانش نيست اينگونه تعبير ميكند: ]صَفًّا كَأنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ[. تعبير جالبي است. يعني مسلمانها بايد آنچنان متّحد و منسجم باشند كه مثل ديوار آهنين و سدّ فولادين هيچ فاصله و شكافي ميانشان نباشد.اينها محبوب خدا هستند. ملّتي محبوب خداست كه ثابت قدم باشد آيهي ديگر ميفرمايد: ]وَ كَأيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَما وَهَنُوا لِما أصابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكانُوا وَ اللهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ[.[54] و چه بسيار پيامبراني كه مردان الهي فراواني به همراه آنها[ با دشمن]جنگيدند و هيچگاه در برابر آنچه در راه خدا به آنها رسيد سست نشدند و ناتوان نگرديدند و تن به تسليم ندادند و خداوند استقامتكنندگان را دوست دارد. چه بسيار مردان الهي كه غرق در جلب رضاي خدا هستند و در زندگيشان جز رضاي خدا چيزي نميخواهند. آيه ميفرمايد: چه بسيار مردان رِبّي و رَبّاني كه همراه پيغمبر زمانشان با دشمن جنگيدند . تمام مشكلاتي كه در اين راه بود به آنها روي آورد، امّا آنها سستي از خود نشان ندادند و ناتوان نشدند و در مقابل دشمن تن به ذلّت و پستي ندادند. آخر آيه ميفرمايد:]وَ اللهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ[؛ نشان ميدهد كه اينها محبوب خدا هستند،چون صابرند.پس تنها آن ملّتي محبوب ميشود كه ثابت باشد، مثل سدّ آهنين باشد، صابر باشد، كوچكترين ضعف در آنها پيدا نشود، دلهايشان با هم يكي باشد،بنابر گفتهي فضلا، مفهوم مخالف آن اين ميشود كه ملّتي كه اين طور نباشد مورد غضب خدا قرار ميگيرند . يعني مردمي كه پراكنده باشند، بدنهايشان به هم چسبيده ولي دلهايشان از هم متفرّق باشد، افكار و تصميمات مختلف داشته باشند، رو در روي هم بايستند و به دشمني با يكديگر بپردازند،مبغوض خدا ميشوند. وقتي آنچنان ملّتي محبوب باشند،طبعاً اينچنين ملّتي مبغوض و منفور ميشوند . در اين شرايط است كه خدا رحمت خودش را بر ميدارد، بركات الهي به آنها نميرسد و قهر خدا شامل حالشان ميشود.آيا اين نشانهي قهر خدا نيست كه در حضور ملّتي با اين عظمت به نام امّت اسلام، كه بيش از يك ميليارد جمعيّت دارند،يك گروه كوچك صهيونيست سرزمينهاي اسلامي را اشغال كند و اينها نتوانند مشتي بر سر ا و بزنند و نابودش كنند؟ آيا اين قهر خدا نيست كه امروز شامل حال امّت اسلامي شده است؟ تفاوت صبر و ثبات مؤمنان و كافران نكتهي قابل تأمّل اينكه كفّار هم ثبات دارند. آنها هم در مسير خودشان ثابت و استوارند . رو به هر مقصدي كه بخواهند بروند، با استقامت و استواري ميروند.آنها هم به قانون خودشان عمل ميكنند و انضباط عملي دارند. آنچه ندارند«ذِكْرُ الله»است. تفاوت سرباز مسلمان و سرباز كافر همين است . سرباز كافر در راه خود ثابت و نيرومند است. ولي خدا همراهش نيست و با خدا ارتباطي ندارد . چنين آدمي ظالم و ستمگر ميشود. دروغگويي،تدليس، حقّهبازي و آدمكشي در او هست . ولي سرباز مسلمان تنها به ثبات و انضباط اكتفا نميكند . بايد خدا در كنارش باشد.او قدرت و انضباط را در مسير خدا به كار ميبندد. سرباز مسلمان هرگز دروغ نميگويد، تهمت نميزند، نيرنگ به كار نميبرد و اجحاف نميكند. صبر و توكّل، دو صفت بارز مهاجران خداوند متعال در قرآن كريم «مهاجران في الله»را با دو صفت توصيف كرده ميفرمايد: ]الَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَلي رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ[.[55] آنها [كساني هستند] كه صبر و ثبات و استقامت [در شدائد و مصائب] پيشهي خود ساختهاند و [در تمام كارها] بر پروردگارشان توكّل ميكنند. «صبر»يعني آدمي در راه رسيدن به هر هدف و مقصدي كه دارد، تحمّل همهگونه سختيها و ناملايمات را بنمايد و در مقابل دشواريها ضعف و سستي از خود نشان ندهد، از پا نيفتد و به زانو در نيايد. «توكّل»يعني انسان مؤمن به خدا، جز خدا هيچ موجودي را مؤثّر مستقل در عالم نشناسد. در عين اين كه دنبال كسب و كار و فعّاليّت از هر قبيل ميرود و متوسّل به وسايل و اسباب عادي ميگردد؛ در عين حال خدا را به عنوان مسبّبالاسباب بشناسد،آنگونه كه هر سبب و وسيلهاي اعمّ از عادي و غير عادي، هم وجودش و هم خاصيّت اثر گذارياش بسته به اراده و خواست خداست. اگر او نخواهد كه من به هدفي برسم، هيچ وسيله و هيچ سببي نه وجود خواهد داشت و نه اثرگذار خواهد بود و اگر او بخواهد كه من به آن هدف برسم، با نبود تمام اسباب و وسايل از راهي كه خودم نميدانم به آن ميرسم كه خودش فرموده: ]...وَ مَنْ يَتَّقِ اللهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً$وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ...[.[56] ...كسي كه [خدا را به حساب آورده و] تقوا پيشه كند خدا راه خروج [از هر مشكلي] را به رويش ميگشايد و از جايي كه خودش احتمال آن را نميدهد، او را به هدف ميرساند... لذا انسان مؤمن نه به هنگام فراهم بودن اسباب و وسايل مغرور ميشود و خود را به هدف رسيده ميبيند و نه به هنگام فقدان اسباب و وسايل مأيوس ميگردد و خود را بيچاره و محروم از نيل به هدف مشاهده مينمايد؛ بلكه در همه جا و در همه حال، دل از همه چيز و از همه كس بريده و چشم اميد از همه جا بسته به زبان حال و قالش گفتار خدايش را زمزمه ميكند كه: ]فَإنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِيَ اللهُ لا إلهَ إلّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ[.[57] اگر از چشم همه خلق بيفتم سهل است تو ميانداز كه مخذول تو را ناصر نيست به جدّ و جهد چو كاري نميرود از پيش به كردگار رها كرده بِه مصالح خويش كمبود صبر و يقين در بين مؤمنين اگر ميبينيم برخي از مؤمنين توجّه قلبي به خدا ندارند و دلبستگي به غير خدا پيدا كردهاند، گوششان در گرو«لهوالحديث»و چشمشان در دام و كمند زنان افتاده است! نه حظّ و نصيبي از حال يقين نسبت به خدا و معاد تحصيل كردهاند و نه نيرويي از صبر و خود نگهداري از گرايش به گناه به دست آوردهاند و سبب آن را خداوند متعال در آخر آيهي 108 سورهي نحل بيان ميفرمايد: ]...اُولئِكَ هُمُ الْغافِلون[. ...اينان مبتلا به بيماري غفلتند. متأسّفانه آنچه كه ما بيشتر كم داريم كمبود همين دو گوهر گرانقدر صبر و يقين است. اين بيان نوراني از رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم)منقول است: (مَنْ اَقَلِّ ما اُوتِيتُمُ الْيَقينُ وَ عَزيمَةُ الصَّبْرِ وَ مَنْ اُعْطِي حَظَّهُ مِنْهُما لَمْ يُبالِ ما فاتَهُ مِنْ قِيامِ الْلَّيْلِ وَ صِيامِ النَّهارِ وَ لَئَنْ تَصْبِرُوا عَلي مِثْلِ ما اَنْتُمْ عَلَيْهِ اَحَبُّ اِلَيَّ مِنْ اَنْ يُوافِينِي كُلُّ اَمْرِيءٍ مِنْكُمْ بِمِثْلِ عَمَلِ جَميعِكُمْ).[58] از جملهي كمترين چيزهايي كه شما داريد، يقين است و صبر محكم و استوار، اگر كسي از اين دو صفت داراي بهرهي كافي باشد، از كمبود شب زندهداريها و روزههاي مستحبّي نبايد نگران باشد. اگر شما به همان اعتقادات حقّه و اخلاق فاضله و اعمال صالحهاي كه دستور داده شدهايد ثابت و محكم باشيد[شكّ و ترديد در عقايد و فساد در اخلاق و سستي در عمل به شما راه نيابد] نزد من محبوبتر از اين است كه هر كدامتان در روز قيامت به اندازهي اعمال تمام امّت با من مواجه گرديد. آنچه كه در رتبهي مقدّم بر همه چيز از ما خواستهاند، انجام واجبات و ترك محرّمات است، بنابراين كساني كه در انجام وظايف واجبشان در زندگي خانوادگي و اجتماعي، سست و در ارتكاب گناهان، بيپروا ميباشند آنگاه اهتمام تمام براي انجام عبادات مستحبّ از نمازها و روزهها و زيارتها و حجّ و عمرههاي مكرّر و ساختن مسجد و حسينيهها از خود نشان ميدهند، در واقع راه را گم كرده و در بيراهه پيش ميروند. در پايان حديث مزبور رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم)فرمود: (وَلكِنِّي اَخافُ اَنْ يُفْتَحَ عَلَيْكُمُ الدُّنْيا بَعْدِي فَيُنْكِرَ بَعْضُكُمْ بَعْضاً وَ يُنْكِرَكُمْ اَهْلُ السَّماءِ عِنْدَ ذلِكَ).[59] ولكن من ترس اين دارم كه پس از من درهاي ثروت و قدرت دنيا به روي شما باز شود و شما براي به دست آوردن آن رو در روي يكديگر بايستيد و به ستيزگي با هم بپردازيد كه در اين موقع است كه آسمانيان نيز از شما رو بر ميگردانند و مددي از جانب خدا به شما نميرسد و قهراً همه چيز خود را از دست ميدهيد. (فَمَنْ صَبَرَ وَ احْتَسَبَ ظَفَرَ بِكَمالِ ثَوابِهِ). پس كسي كه صابر و قانع باشد، به كمال بهرهي خود نائل ميگردد. قدرت روحي مؤمن عبدالله بنحذاقه از سابقين در اسلام است؛ يعني از جمعيّت اندكي است كه در مكّه به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ايمان آوردند و شكنجههاي ددمنشانهي مشركان را تحمّل نموده و دست از ايمان خود برنداشتند. در زمان حكومت عمر لشكر روم هشتادودو نفر از مسلمانان را اسير كردند و همين عبدالله در رأس آنها بود. او را نزد سردار روم آوردند. او به عبدالله تكليف كرد كه بيا نصرانيّت را بپذير،من آزادت ميكنم و همه گونه وسايل رفاه زندگي در اختيارت ميگذارم. عبدالله گفت: من موحّد و اهل لااله الّا الله هستم. من دينم را با تعارف به دست نياوردهام كه با تعارف از دست بدهم.او از اين جواب قرص و محكم كه توأم با بياعتنايي نسبت به گفتار او بود سخت برآشفت و بعد دستور داد ديگ بزرگي پر از روغن زيتون آوردند و روي آتش جوشاندند.آنگاه دستور داد يكي از مسلمانان اسير را آوردند و به او هم گفت از اسلام دستبردار و به نصرانيّت در بيا. او هم اعتنا به حرف او نكرد. دستور داد لختش كردند و در همان روغن جوشيدهي زيتون انداختند. گفتن و شنيدن اين سخنان آسان است! امّا انسان بينديشد كه آنها چه ايمان قويّ و محكمي به عالم پس از مرگ خود داشتند و ارزشي براي جان خود در مقابل ايمان به خدا قائل نبودند؟! اگر ميگفت: باشد، تسليمم؛ مطلب تمام ميشد و زندگي مرفّهي داشت. بيش از چند لحظه نگذشت كه پوست و گوشتش جدا شد و استخوانها روي روغن آمد. آنگاه آن سردار رو به عبدالله بنحذاقه كرد و گفت: اين منظره را ديدي؟! اگر در مقابل من تسليم نباشي به همين بلا مبتلا خواهي شد! او منقلب شد و به شدّت گريست. سردار روم گفت: عجب! تو اين قدر ترسو بودي كه گريه كردي؟! عبدالله گفت: تو اشتباه كردي! اين گريهام به خاطر اين روغن جوشان نيست بلكه براي اين است كه چرا يك جان بيشتر ندارم! آرزو ميكنم اي كاش به تعداد موهاي بدنم جان داشتم و به تعداد جانهايم ميان اين روغن جوشان انداخته ميشدم! روميان از اين شهامت و قوّت روحي عجيب به حيرت افتادند و گفتند: درست نيست اين چنين مرد قويّالنّفس دريادلي از بين برده شود. به اين فكر افتادند كه آزادش كنند امّا دنبال بهانهاي ميگشتند! سردار رومي گفت: بسيار خوب! بيا سر مرا ببوس؛آزادت ميكنم. عبدالله گفت: نه! من مسلمانم و اسلام با عزّت توأم است. بوسيدن سر كافر ذلّت است و با عزّت اسلامي من نميسازد! اين سخن بر تعجّب آن مرد رومي افزود و خواست از در تطميع وارد شود و گفت: بيا دين من را قبول كن. من هم دخترم را به تو تزويج ميكنم و هم تو را شريك در حكومتم قرار ميدهم!گفت: حرف عجيبي است! گوهر ايماني كه من به دست آوردهام در نظرم به مراتب از دختر تو و از حكومت بر يك مملكت با ارزشتر است. سردار رومي ديد خير! اين آدم مردي نيست كه با تهديد و تطميع به زانو درآيد و دست از ايمان خود بردارد گفت: بسيار خوب، بيا سر مرا ببوس. من هم خودت و هم هشتاد نفر همراهانت را آزاد ميكنم. عبدالله گفت:باشد؛ اين كار را ميكنم. چون ميدانم بوسيدن سر يك كافر به بهاي آزاد شدن هشتاد مسلمان از قيد اسارت مورد رضاي خداوند است. از جا برخاست جلو آمد و سر او را بوسيد. او هم به وعده وفا كرد و آنها را آزاد نمود. وقتي به مدينه آمدند،اصحاب با او مزاح ميكردند و ميگفتند:تو رفتي در ديار كفر سر كافر بوسيدي؟! ميگفت: بله، سر يك كافر بوسيدم و سر هشتاد مسلمان از اسارت نجات دادم.[60] بخش چهارم صبر شگفتانگيز حضرت ايّوب(علیه السلام) داستان حضرت ايّوب (علیه السلام) پيامبر بزرگوار خدا را شنيدهايم كه به چه بلاهاي بزرگي مبتلا شد و چه صبر عظيمي از خود نشان داد كه خدا دربارهاش فرموده است: ]وَ اذْكُرْ عَبْدَنا أيُّوبَ...[.[61] به ياد آور بندهي ما ايوب را... تعبير به«عبدنا»بندهي ما،نشان از كمال لطف و عنايت دارد كه خطاب به رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم)ميفرمايد،يادي از بندهي ما ايّوب بنما و سخن از وي به ميان آور. ]...إنَّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إنَّهُ أوَّابٌ[؛[62] ...ما او را صابر يافتيم چه بندهي خوبي است كه بسيار رابطهي تضرّع پيدرپي با ما داشت. آن پيامبر بزرگوار، روي حكمت الهي به صحنهي امتحان كشيده شد و انواع بلاها و محنتها به او روي آورد!هر چه از اموال و اولاد داشت از دستش رفت!بيماري فوقالعاده شديد بر بدنش عارض شد و زمينگير گرديد!اين محنت عظيم، هفت سال ـ و به نقلي هجده سال طول كشيد!تمام دوستان و يارانش به زعم اين كه او (العياذبالله)مرتكب گناهي بزرگ شده كه مورد قهر و غضب خدا قرار گرفته، از اطرافش پراكنده شدند و تنهايش گذاشتند!تنها همسرش در وفاداري نسبت به وي استقامت ورزيد تا اينكه روزي عدّهاي از اصحاب پيشين آن حضرت نزد او آمدند و زبان به شماتت و سرزنش گشودند. گفتند: اي ايّوب! تو حتماً گناه بزرگي مرتكب شدهاي كه اينگونه مبتلا گشتهاي!حال، بيا نزد ما به گناهت اعتراف كن شايد خدا به پاس همين اعتراف از گناه تو بگذرد و بهبوديات بخشد! به درد آمدن دل ايّوب پيامبر آن پيامبر بزرگوار خدا از اين سخن شماتتآميز، سخت آزرده خاطر شد و پس از رفتن آنها دست به دعا برداشت و به درگاه خدا ناليد و گفت: پروردگارا! اگر به من اجازه بدهي دليلي محكم ميآورم بر اينكه من استحقاق چنين بلايي را نداشتهام! ناگهان قطعه ابري در مقابلش پديدار شد و صدايي از آن به گوشش رسيد: ايايّوب! آنچه ميخواهي بگو و دليل خود را بياور كه من حاضرم ميشنوم.ايّوب با حال تضرّع و زاري عرضه داشت: خدايا! من بندهاي بودم كه هرگز سفرهام از يتيمان و مستمندان خالي نبود.قلبم پيوسته به ياد تو و زبانم به ذكر تو مشغول بود.آيا پاداش آن همه طاعت و بندگي اين همه بلا و محنت بود؟ از همان قطعهي ابر جواب به گوشش رسيد: اي ايّوب! آن توفيق طاعت و بندگي را چه كسي به تو داد؟آن كس كه دلت را به ياد معبود افكند و زبانت را به نام او مترنّم ساخت كه بود؟ (اَتَمُنُّ عَلَي اللهِ بِما لِلّهِ فِيهِ الْمِنَّةُ عَلَيْكَ). به جاي اينكه من بر تو منّت بگذارم و نعمت توفيق عبادت و «يا الله»و «يا ربّاه»گفتن را به رُخت بكشم،تو بر من منّت ميگذاري و طاعت و بندگيت را به رُخم ميكشي؟! اگر حَوْل و قوّهي من نبود و لطف و عنايت من شامل حالت نميشد، تو كجا و «ياالله»گفتن كجا؟تو كجا و دل به خدا بستن كجا؟ ني كه آن الله تو لبّيكِ ماست -------آن نياز و سوز ودردت پيك ماست ني تو را در كار من آوردهام /////////////--ني كه من مشغول ذكرت كردهام درد و رنج تو كمند لطف ماست---------زير هر ياربّ تو لبّيكهاست مقام رضا و نزول رحمت بي منتها حضرت ايّوب (علیه السلام) اين را كه شنيد خود را به خاك انداخت و مشتي خاك از زمين برداشت و در دهانش ريخت و گفت: اي خداي من! آري تو بودي كه خلقم كردي،عقل و هوش و چشم و گوشم دادي. آري، اي خدا! تو مالك و من مملوكم. مالك،حقّ همه گونه تصرّف در ملك خود دارد.از گفتهي خود پشيمانم.از سوي تو محتاج رحمت و غفرانم.چون به مقام رضا آمد و يكجا تسليم امر خدا شد از جانب خدا فرمان رسيد: ]اُرْكُضْ بِرِجْلِكَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ[.[63] اينك پاي خود را به زمين بكوب! چشمهي آبي ميجوشد كه هم براي شستشوي تنت مناسب است و هم براي نوشيدنت گواراست. پا به زمين كوبيد و چشمهي آب سرد و زلالي از زمين جوشيد! بدنش را در آن شتسشو داد.شادابي و طراوت و زيبايي را از سر گرفت.ظاهر و باطنش غرق در نور و سرور گشت و آن بيابان خشك تبديل به گلزار و گلستان شد! اموال و اولاد از دست رفتهاش دو چندان به او برگردانده شد كه در قرآن آمده است: ]وَ وَهَبْنا لَهُ أهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنَّا وَ ذِكْري لِاُولِي الْألْبابِ[.[64] ما خانوادهاش را به او بخشيديم و همانند آنها را با آنها به او داديم تا رحمتي از سوي ما باشد و هم تذكّري براي انديشمندان.[65] ما قصّه و داستان رحمت و عنايت خود را براي مردم ميگوييم تا صاحبان عقل و درايت،تنبّه پيدا كنند و چشم خود را فقط به اسباب طبيعت ندوزند و مسبّبالاسباب را ناديده نگيرند!آن كس كه پاي بيمار عليل را منشأ پيدايش بهبودي و شفا قرار ميدهد كيست؟آن كس كه دُم گاو مردهي بني اسرائيل را با بدن انسان مردهاي تماس ميدهد و مرده را زنده ميكند كيست؟ از مرض، توليد صحّت ميكند و از مرده، زنده بيرون ميآورد!! ]...يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ...[.[66] ]...يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ...[.[67] ]...يُرِيكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ[.[68] صبر زيبا، تنها چارهي حضرت يعقوب (علیه السلام) وقتي برادران يوسف خبر كشته شدن برادر خود را به پدر اعلام كردند حضرت يعقوب(علیه السلام)اظهار داشت: حالا كه شما چنين كردهايد، برنامهي كار من چيست؟«فَصَبْرٌ جَمِيلٌ»من هيچ چارهاي جز صبر ندارم. حالا حضرت يعقوب (علیه السلام) چه كاري ميتواند بكند؟ پدر پيري كه اگر از ديگران لطمه ميخورد به وسيلهي فرزندان قوي و نيرومندش از خود دفع بلا ميكرد؛ حال همان فرزندان قويّ و نيرومند، پدر پير را به چنين گرفتاري كُشندهاي مبتلا كردهاند و در تاريكي شب آمدهاند، هيچ كاري از آن پير دلسوختهي ناتوان ساخته نيست. «فَصَبْرٌ جَمِيلٌ»و لذا هيچ چارهاي جز صبر ندارد، آن هم صبري جميل. صبر زيبا،صبري است كه جَزَعي همراهش نباشد، بيتابي و ناسپاسي نباشد، كلماتي كه خدا را به خشم آورد و عدم رضا به قضاي او را نشان بدهد بر زبانش جاري نشود، اين صبر،صبر جميل است.تحمّل بلا، خالي از هر گونه اعتراض به مقدّرات خدا بلكه راضي بودن به قضاي خدا. البتّه اين بسيار دشوار است ولي برنامهي كار اولياء خدا همين است و اين هم عرض شد كه صبر جميل،با گريه و اشك و آه در فراق محبوب كه نشأت گرفتهي از عواطف انساني است، منافاتي ندارد. حضرت يعقوب (علیه السلام)گريهها داشته، فراوان هم داشته، گريههاي شبانهروزي،نالههاي جانسوز،تا آنجا كه به فرمودهي قرآن مجيد، از كثرت حزن و اندوه و گريههاي بسيار، چشمها را ازدست داد: ]...قالَ يا أسَفي عَلي يُوسُفَ وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ[.[69] و اين هيچ منافاتي با مقام رضا و تسليم ندارد چنانكه عرض شد مسألهي رضا و تسليم، راضي شدن به مقدّرات پروردگار است و هيچگونه لب به شكايت باز نكردن و اعتراض نكردن، امّا مسألهي گريه واشك و آه، يك حالت طبيعي است كه بر اثر عاطفهي قلبي پيدا ميشود. انبياء (علیهم السلام) در همهي كمالات در رتبهي اعلا هستند، در مسألهي عواطف نيز در رتبهي اعلا هستند. قلبشان رحيم و رئوف و عطوف است و لذا بر اثر همان سوختگي دل، اشك چشمشان هم ميريزد. حضرت يوسف (علیه السلام) قهرمان خويشتنداري در لابهلاي داستان يوسف پيامبر (علیه السلام)ديديم كه چگونه توفانهاي سهمگين به سينهي جناب يوسف (علیه السلام) اصابت كرد امّا او تكان نخورد.از يك سو نيروي تقوا و عفّت و ايمان. آن هم در اعلا درجهاش در وجود وي تجلّي كرد و از ديگر سو نيز نيروي صبر. آن هم با همهي اقسام سهگانهاش. صبر در مصيبت،صبر بر طاعت و صبر از معصيت و اشاره كرديم حقيقت صبر عبارت است از خويشتنداري، هم وقتي مصيبتها به انسان هجوم ميآورد، انسان بتواند خود را نگه دارد و در هجمهي مصائب از پا در نيايد و هم موقعي كه براي انجام وظايف بندگي بايد تحمّل محروميّتهاي فراوان را داشته باشد و از كمبودهاي زندگي اظهار جزع ننمايد و شديدتر از همه اينكه وقتي در كوران توفان سهمگين شهوات نفساني قرار گرفت و از هر جهت زمينهي ارتكاب معصيت فراهم گرديد ـ آن هم در نهايت درجهي جلوهاش ـ آنجا اگر از خود خويشتنداري نشان داد و گفت: «معاذالله»او واقعاً انسان محسن است و شايستهي تكريم از سوي خداوند عظيم. و حضرت يوسف صدّيق (علیه السلام)انصافاً در تمام مراحل صبر و خويشتنداري، اعلام قهرماني كرد و مدال افتخار آسماني به دست آورد و خدايش دربارهاش فرمود: ]...إنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِينَ[.[70] علاوه بر سعادت جاودانهي آخرت كه بزرگي آن در تصوّر ما نميگنجد،در همين دنيا به چه عزّت و جلالتي نائل شد كه در مقام سپاسگزاري از خدا گفت: ]رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَنِي مِنْ تَأوِيلِ اْلاَحادِيثِ...[.[71] خدايا! سلطنت به من دادي و[مرا] عالم به حقايق و اسرار نهان عالم گردانيدي... لازمهي حكومت، علم و قدرت حضرت يوسف (علیه السلام) علاوه بر خودش،مايهي عزّت و شرف براي امّت مصر شد و آن كشور را از خطر سقوط در دنيا و آخرت نجات داد و يك جامعهي سراسر امن و امان به وجود آورد و با كمال آسايش خاطر، به مهمانان تازه وارد از كنعان گفت: ]...اُدْخُلُوا مِصْرَ إنْ شاءَ اللهُ آمِنِينَ[.[72] يعني من به لطف خدا، مصري بهوجود آوردهام كه در همه جاي آن امنيّت كامل حاكم است.در هر جامعهاي حاكميّت امنيّت، مشروط به دو چيز است؛يكي علم و ديگري قدرت. اساساً هر مؤسّسهاي در عالم ـ چه تكويني و چه تشريعي ـ بخواهد به وجود بيايد احتياج به علم و قدرت دارد. يعني انسان هم بايد رموز تشكيل آن مؤسّسه را بداند و هم قادر بر ايجاد آن باشد.اگر نداند، كه نميتواند نقشهاي طرح كند و اگر نتواند، باز آن نقشهي طرحشده،پياده نميشود.براي طرح هر نقشه و پياده شدن آن،به دو عامل علم و قدرت نياز است. همين ساختماني كه ما در آن سكونت داريم علم و قدرت آن را به وجود آورده است يعني اوّل آن معمار و مهندس دانشمند در عالم ذهن خودش نقشهي آن را طرح كرده و سپس با قدرت، آن را پياده كرده است. اگر آن معمار، عالم به رموز هندسي نبود مسلّم اين نقشه طرح نميشد و اگر عالم بود و نقشه را طرح كرده بود ولي قادر بر پياده كردن آن نبود، باز هم اين ساختمان به وجود نميآمد.اين ساختمان، مولود دو چيز است:علم و قدرت.تمام نظامات عالم از تشريعي و تكويني، اين چنين است. ]اللهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ اْلاَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ اْلاَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أنَّ اللهَ عَلي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ وَ أنَّ اللهَ قَدْ أحاطَ بِكُلِّ شَيْء عِلْماً[.[73] خدا اين آسمانها و زمينهاي هفتگانه را بهوجود آورده است تا شما آدميان با مطالعهي اين نظام متقن پي ببريد كه دو چيز در عالم حاكم است. الف: علم ]وَ أنَّ اللهَ قَدْ أحاطَ بِكُلِّ شَيْءٍ عِلْماً[.[74] خدا احاطهي علمي به همه چيز دارد. ب: قدرت ]أنَّ اللهَ عَلي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ[.[75] خدا قادر بر ايجاد همه چيز است. نتيجهي نهايي اينكه: ]...إنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَإنَّ اللهَ لا يُضِيعُ أجْرَ الْمُحْسِنِينَ[.[76] ... هر كه تقوا و صبر را پيشهي خود سازد[اينچنين نائل به هدف ميگردد]چرا كه خداوند اجر نيكوكاران را ضايع نميكند. صبر يعني در برابر هجوم شدائد و مشكلات استقامت داشتن.دندان روي جگر نهادن و پا روي شهوات نفساني گذاشتن. خلاصه اينكه تمام قهرمانهاي بهشتي از بركت مبارزه با وسوسههاي شيطان به مقام قهرماني رسيدهاند. صبر اهل بيت اطهار(علیهم السلام)در تحمّل مصيبتها در زيارت جامعهي كبيره ميخوانيم: (وَ صَبَرْتُمْ عَلَي مَا أَصَابَكُمْ فِي جَنْبِهِ).[77] و بر هر مصيبتي كه در كنار خدا [و در راه محبّت خدا] به شما رسيد، صبر كرديد. محتواي اين جمله، كه به مصائب وارد شده بر دودمان رسول (علیهم السلام) اشاره ميكند،آنچنان سنگين است كه جز خودشان و خدايشان اَحَدي نميتواند آن مصيبتها را چنان كه بوده است درك و توصيف كند.شما تنها به اين جملهي كوتاه از امامالصّابرين، علي (علیه السلام)،توجّه كنيد و به گوشهاي از آن مصائب جانكاه پي ببريد كه فرموده است: (فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذيً وَ فِي الْحَلْقِ شَجيً أرَي تُرَاثِي نَهْباً).[78] من صبر كردم امّا در حالي كه خاري در چشم و استخواني در گلو بود و ميديدم كه [حقّم پايمال ميشود و] ارثم به يغما ميرود. مردي با داشتن كمال قوّت و نيرو، همسر حامل عزيزتر از جانش را ميبيند كه زير تازيانهي دژخيمان ناله ميكند امّا به وظيفهي الهياش عمل ميكند تا دين خدا را حفظ كند. امام خود در نامهاي كه براي اهل مصر نوشته، به تلخي اين موضوع اشاره كرده است: (وَ صَبَرْتُ مِنْ كَظْمِ الْغَيْظِ عَلَي أمَرَّ مِنَ الْعَلْقَمِ وَ آلَمَ لِلْقَلْبِ مِنْ وَخْزِ الشِّفَارِ).[79] براي فرو نشاندن خشم، صبر كردم بر چيزي كه در كامم تلختر بود از حنظل[80]و بر دلم دردناكتر بود از سوزش كارد تيز و برنده. اين جملهي جانسوز را هم در زيارت «جامعهيائمّة المؤمنين»ميخوانيم: (و قادُوهُ اِلَي بَيْعَتِهِمْ مُصْلِتَةً سُيُوفَها مُقْذِعَةً(مُشْرِعَة)اَسِنَّتَها وَ هُوَ ساخِطُ الْقَلْبِ هائِجُ الْغَضَبِ شَدِيدُ الصَّبْرِ كاظِمُ الْغَيْظِ يَدْعُونَهُ اِلَي بَيْعَتِهِمُ الَّتِي عَمَّ شُؤْمُهَا الاِسْلامَ). علي را با شمشيرهاي آخته و نيزههاي آماده براي زدن، به سوي بيعت خود كشانيدند، در حالي كه قلبش مالامال از خشم و غضب بود و صبري بس شديد ميكرد و خشم خويش فرو ميخورد. او را به بيعتي وا داشتند كه شومي آن اسلام را فراگرفت. صبر بيمانند مولاي متّقيان علي(علیه السلام) رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)فرمودهاند: (اَنَا مَدينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بابُها).[81] من شهر علمم و علي درِ آن شهر است. پس كساني كه پس از رحلت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)آن در را به روي امّت اسلامي بستند و خودشان از ديواري كه «سقيفهيبنيساعده»ساخته بود، بالا رفته، وارد شهر شده، خود را خليفه و جانشين پيامبر معرّفي كردند، طبق بيان امام اميرالمؤمنين(علیه السلام) «دزد»ناميده ميشوند.در خطبهي شقشقيّه هم با قلبي دردمند از نقشههاي خائنانهي آن دزدان فرموده است: (أمَا وَ اللهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلانٌ وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَي). آگاه باشيد كه سوگند به خدا، [ابوبكر]خلافت را مانند پيراهني به تن كرد و حال آنكه ميدانست موقعيّت من نسبت به خلافت، موقعيّت قطب وسط سنگ آسياب است براي آسياب. (فَرَأيْتُ أنَّ الصَّبْرَ عَلَي هَاتَا أحْجَي فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذيً وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا أرَي تُرَاثِي نَهْباً).[82] من در شرايطي قرار گرفتم كه ديدم صبر كر دن در آن شرايط، عاقلانهتر است؛پس صبر كردم در حالي كه چشمانم را خاشاك و گلويم را استخوان گرفته بود[و] ميديدم ميراثم را به تاراج ميبرند. كدام مرد ميتواند با داشتن تمام قدرت، همسر عزيزش را زير تازيانهي مشتي اراذل و اوباش ببيند و دَم نزند...؟! صبر و بردباري اولياي دين اسارت زينب (علیها السلام)بهراستي مبيّن راز شهادت حضرت امام حسين (علیه السلام)شد و هدف اصلي از شهادت را به جهانيان نشان داد.اگر بگوييم مصائبي را كه زينب (علیها السلام)در نهضت كربلا متحمّل شد؛ بيش از مصائبي بود كه حسين (علیه السلام)متحمّل شد اغراق نگفتهايم زيرا در تمام مصائب روز عاشورا اين خواهر و برادر شريك يكديگر بودند امّا مصائب بسيار دشواري را پس از عاشورا خواهر متحمّل شد كه برادر هيچيك از آنها را نديد!در رأس آن مصائب اينكه هرگز امام حسين (علیه السلام)در روز عاشورا برادري همچون خود را از دست نداد؛امّا زينب (علیها السلام)برادري همچون حسين (علیه السلام)را با تن بيسر روي زمين آغشته به خون ديد. امام حسين (علیه السلام)سرهاي بريدهي بالاي نيزه از برادران و فرزندانش را نديد امّا زينب (علیها السلام)از كربلا تا كوفه و شام ميان شهر و بيابان روزها و هفتهها آن صحنههاي جانگداز را مشاهده كرد.امام حسين (علیه السلام)نالههاي يتيمان را زير تازيانههاي دژخيمان نشنيد امّا زينب (علیها السلام)آن نالههاي جانسوز را ميشنيد و چه خون دلها ميخورد! و بالاخره امام حسين (علیه السلام) سنگيني شهادت را يك روز تحمّل كرد امّا زينب (علیها السلام)سنگيني اسارت را طيّ روزها و هفتهها و احياناً ماهها تحمّل نمود! و حيرتانگيزتر اينكه در عين داشتن اين بار سنگين بر دوش، هيچگاه تعادل روحي خود را از دست نداد و در همه جا و در همه حال آنچه وظيفهي الهياش بود، انجام داد. آنجا كه موظّف به حرف زدن بود حرف زد،آنجا كه موظّف به سكوت بود سكوت كرد.تمام رفتار و گفتارش روي حساب بود.تندي كردن با دشمن بجا،ملايمت داشتن با دشمن بجا؛ احياناً كه لازم ميشد گريه كند گريه ميكرد و هرگز سخني حاكي از گلايه از خدا و يا تذلّل در پيش دشمن از زبان مباركش صادر نشد! بلكه با شهامت روحي عجيب به پسر زياد در كوفه فرمود: (ما رَأيْتُ اِلّا جَميلاً). من [از خدا] جز زيبايي چيزي نديدم. و تو به همين زودي ذلّت و خواري خود را در پيشگاه خدا خواهي ديد و در شام هم به يزيد فرمود: (اِنّي لاَسْتَصْغِرُ قَدْرَكَ وَ اَسْتَعْظِمُ تَقْرِيعَكَ وَ اَسْتَكْثِرُ تَوْبِيخَكَ).[83] من آنقدر تو را كوچك ميشمارم كه به خودم اجازه نميدهم با تو همسخن گردم و حتّي توبيخت كنم ولي چه كنم كه مقتضاي پيشامد حوادث اينچنين شد كه اينجا سخن بگويم. خلوص شگفتيآور امير مؤمنان حضرت علي (علیه السلام) شاعر در اين خصوص داستاني را از امام اميرالمؤمنين (علیه السلام)نقل ميكند . حال نميدانيم آيا اين قصّه مدرك روايي دارد يا نه ؟ ولي به هر حال نقل آن خالي از لطف نيست . از عـلي آمـوز اخـلاص عمل---------شـير حق را دان مـنزّه از دَغـَل در غزا بر پهلواني دست يافت---------زود شمشيري برآورد و شتافت علي (علیه السلام)در ميدان جهاد الهي شمشير را بالا برده. همين قدر كه آن را پايين بياورد، كار حريف تمام ميشود. دشمن فقط يك لحظه با مرگ فاصله دارد . ولي در آن حال «او خدو انداخت بر روي علي». دشمن مغلوب آب دهان به صورت علي (علیه السلام)انداخت.كسي كه مسلّط شده و ميخواهد بر فرق دشمن شمشير بزند و نابودش كند،ميبيند دشمن، آب دهان به صورتش انداخت. طبيعي است كه در اين حال خشمش بيشتر ميشود و محكمتر شمشير ميزند . ولي عجيب اينكه تا آب دهان انداخت، ديد شمشير علي (علیه السلام)از زدن باز ايستاد: او خـدو انداخت بـر روي علي--------افتـخـار هـر نـبـيّ و هـر ولـي او خدو انداخت بر رويي كه ماه-------سجده آرد پيش او در سجدهگاه در زمان انداخت شمشير آن علي------كـرد او انـدر غـزايش كـاهـلي گشت حيران آن مبارز زين عمل-------از نمودن عـفو و رحـم بـيمحل شمشير را انداخت، طوري كه آن مرد مبارز خودش متحيّر شد .براي او سؤال پيش آمد كه چه شده ؟چه سرّي است ؟ با اين كه الآن من يك قدم با مرگ فاصله داشتم، چرا او شمشير را فرود نياورد؟ گفت من تيغ از پي حق ميزنم----------بندهي حقّم نه مأمور تنم چون دشمن آب دهان به صورتش انداخت، طبيعي بود كه خشمش بيشتر شود. علي (علیه السلام)انديشيد كه اگر در آن حال شمشير بزند، نيم از بهر خدا و نيم از بهر هويََ خواهد بود.اين عمل شرك است و اين شمشير زدن مشركانه ميشود.ولي او ميخواست موحّد باشد و لذا در آن حال از شمشير زدن منصرف شد . امير (علیه السلام)نيز غضب بشري دارد . وقتي دشمن آب دهان به صورتش بيفكند، طبعاً خشمش بيشتر ميشود.امّا چون برهان ربّ همراه اوست، ميخواهد اين شمشير را فقط براي خدا بزند . بنابراين، در همين حال كنار ميرود . زيرا كشته شدن در راه خدا محبوبتر از كشتن در راه هويََ است . تفاوت سرباز مسلمان و سرباز كافر در اين است كه كافر هدفش فقط كشتن است. حال از هر راهي و به هر كيفيّتي باشد تفاوتي ندارد . ولي مسلمان فقط در راه خدا ميكشد. شيـر حقّـم نيستـم شيـر هويََ---------فعـل من بر ديـن من باشد گوا خشم بر شاهان شه و ما را غلام--------خشم را مـن بستـهام زيـر لُگام سلاطين بندهي خشمند، ولي من سلطان بر خشمم . آنها اسير خشمند، ولي من امير بر خشمم. نتيجهي صبر و شكيبايي رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) خداوند حكيم در آيهي 127 سورهي نحل خطاب به رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) ميفرمايد: ]وَ اصْبِرْ وَ ما صَبْرُكَ إلاّ بِاللهِ[. تو هم بايد صبر كني و تمام ناملايمات جسمي و روحي را در راه دعوت مردم متحمّل شوي و اين صبر و شكيبايي نيز جز به حول و قوّهي الهي و استمداد از مقام ربوبي امكانپذير نخواهد بود، زيرا ممكن نيست يك بشر عادي كه فاقد همهگونه امكانات از ثروت و قدرت و نيروي انساني از قبيله و ارحام و ارقاب بوده است، از يك محيط فاسد مُنحطّي برخيزد كه مردمش نه داراي علم و فرهنگي بودهاند و نه تمدّن و قانوني و نه خبري از آداب و رسوم انسانيّت داشتهاند. مرامشان بتپرستي و اخلاق و رفتارشان قتل و غارت و بيعفّتي. آري ممكن نيست يك بشر عادي با اين شرايط برخيزد و يك تنه اعلان مبارزه با تمام دنياي بشر بدهد آن هم مبارزه با همه چيزشان، با اعتقاداتشان، با اخلاق و رفتار و گفتارشان، با حكومتها و سياستها و اجتماعاتشان و در اين مبارزه، فاتح و پيروز هم بشود و عقيدهي خود را در دل ميليونها و ميلياردها انسان طيّ قرنهاي متمادي بنشاند. امروز بيش از چهارده قرن از زمان نهضت او ميگذرد، شما دو صحنه را در كنار هم بگذاريد و با هم مقايسه كنيد. يك روز در مسجدالحرام تنها سه نفر در كنار كعبه به نماز ميايستادند، يكي صاحب همين نهضت، رسول خدا محمّد مصطفي (صلی الله علیه و آله و سلم)بود، دوّمي وصيّ او عليّ مرتضي (علیه السلام) و سوّمي همسرش خديجهي كبري (علیها السلام) در حالي كه داخل مسجدالحرام و اطراف آن از مشركان و دشمنان لجوج معاند موج ميزد كه آنها را مسخره ميكردند و انواع اهانتها دربارهشان روا ميداشتند. امروز ببينيد در همان مسجدالحرام و كنار همان كعبه چه غوغايي برپاست، صدها هزار جمعيّت در موسم حجّ دور كعبه به نماز ميايستند و با شُكوه و جلالي عجيب به ركوع ميروند و به سجده ميافتند. بانگ «اشهد اَن لا اله الّا الله»و «اشهد اَنّ محمّداً رسول الله»شان كه در فضاي شهر مكّه ميپيچد، دلها را ميلرزاند. آن روز از باب تقويت روحيّهي پيامبراكرم (صلی الله علیه و آله و سلم)خداوند حكيم خطاب به آن حضرت فرمود: ]وَ إذا رَآكَ الَّذِينَ كَفَرُوا إنْ يَتَّخِذُونَكَ إلّا هُزُواً...[.[84] وقتي مردم كافر تو را ميبينند، تو را به تمسخر و استهزاء ميگيرند و به يكديگر ميگويند: ]...أ هذَا الَّذِي يَذْكُرُ آلِهَتَكُمْ...[.[85] آيا همين آدم است كه سخن از خدايان شما به ميان ميآورد و راجع به آنها حرفهايي ميزند. يعني فعلاً دوران تمسخر اينهاست، ولي مطمئن باش روزي ميرسد كه جلال و عظمت تو چشم آنها را خيره ميكند و آنها را به زانو در ميآورد. اقتدار و كرامت در سايهي صبر و استقامت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم)13سال در مكّه مورد شديدترين اذيّت و آزار مكّيان بود و پس از هجرت به مدينه و تشكيل حكومت در سال هشتم هجرت با ده هزار سرباز مسلّح به مكّه بازگشت. در حالي كه چنان قدرتمند شده بود كه ميتوانست به شدّت از مكّيان انتقام بگيرد،ولي آنچنان دست عفو و رحمت و كرم بر سر آنها كشيد كه موجبات حيرت و تعجّب آنان را فراهم آورد.پس از اينكه وارد كعبه شد و بتها را بيرون ريخت، بر آستانهي در ايستاد و نگاهي به صحن مسجدالحرام انداخت،آن ظلاّمها و جبّارها و آن گرگها و پلنگها را ديد كه همچون موشي شدهاند و صف در صف ايستاده و سر به پايين انداختهاند.فرمود: شما دربارهي من چه فكر ميكنيد؟آنها يكصدا گفتند: (أخٌ كَرِيمٌ وَ ابْنُ أخٍ كَرِيمٍ وَ قَدْ قَدَرْتَ).[86] تو بزرگواري هستي كه به قدرت رسيدهاي. ديدند قطرات اشك از چشمان پيامبر ميريزد. تعجّب كردند.آنها بايد گريه و ناله ميكردند.ولي ديدند پيغمبر ميگريد.فرمود: نه تنها از شما انتقام نميگيرم بلكه شما را ملامت نيز نميكنم. (لا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ اِذهَبوا اَنتُمُ الطُّلَقاء).[87] همهتان آزاديد،برويد دنبال كار خودتان. اين روش مجاهد مؤمن است.وقتي به قدرت برسد،انتقام نميگيرد و خون نميريزد.آن روز كه تحمّل شدايد ميكرد،براي خدا بود.امروز هم كه به قدرت رسيده است باز براي خداست.چون براي خداست،همهاش عفو است و رحمت و كرم.وقتي هم به حسب ظاهر شكست ميخورد و قدرت را از دست ميدهد،باز مناعت طبع دارد و عزّت نفس.در مقابل دشمن كوچكترين تذلّلي نميكند. روز عاشورا از همه طرف به سوي امام حسين (علیه السلام)هجوم آوردند و محاصرهاش كردند؛در حالي كه تمام كسانش را كشته بودند؛برادرها،برادرزادهها و فرزندان.تنها خودش مانده بود.زنان و كودكان در خيمهگاه،فرياد العطش داشتند.خودش نيز زخمهاي بسيار بر بدن داشت و پيشانياش شكسته بود.انبوه لشكر دشمن حمله ميكردند تا زنده اسيرش كنند.يك تنه به آنها حمله ميكرد و ميگفت: (لا وَ الله لا اُعطيكُم بِيَدي اِعطاءَ الذَّليلَ و لا اَفِرُّ مِنكُم فِرارَ العَبيدَ).[88] نه، به خدا قسم نه دست ذلّت به دست شما ميدهم و نه مانند بردگان از دست شما فرار ميكنم. (هَيهاتَ مِنّا الذِّلّة).[89] در عين حال كه به حسب ظاهر شكست خورده بود،اظهار ضعف و ذلّت نميكرد.حتّي استخوانهاي سينهاش زير سمّ ستوران به زبان حالش ميگفت: (هَيهاتَ مِنّا الذِّلّة).[90] سرش بالاي نيزه هم كه رفت زبان حالش«هَيهاتَ مِنّا الذِّلّة»بود. خواهر بزرگوارش عقيلهي بنيهاشم،زينب كبري (علیها السلام)يك زن است و آن همه مصيبت كه يكي از آنها كافي است تا قويترين مردها را به زانو درآورد.او را در لباس اسارت به مجلس پرسطوت ابنزياد آوردهاند،مجلسي كه از در و ديوارش خون ميبارد.ابنزياد اكنون گرگ شده،پلنگ شده،ببر شده،خواست زخم زبان بزند،گفت: اي زينب!ديدي خدا با شما چه كرد؟چطور تارومارتان كرد؟بيچارهتان كرد؟كسي باورش نميشد كه يك زن آن هم با آن حال اصلاً بتواند دم بزند.آنها فكر كردند حالا بايد در گوشهاي بنشيند و سر در گريبان فرو برد و اظهار ذلّت كند.ولي ديدند،نه،اين زن اگر چه اسير است امّا شير در زنجير است.يك جمله فرمود: (ما رَأيْتُ اِلّا جَميلاً) من از خدا جز زيبايي چيزي نديدم. آنچه خدا براي ما مقدّر كرده است،زيباست.برادرم و يارانش: (هؤلاء كَتَبَ اللهُ عَلَيهِمُ القَتْلَ فَبَرَزوا اِلي مَضاجِعِهِم).[91] افتخار شهادت در راه خدا نصيبشان شده است.آنها بالاترين شرف را بردهاند. (وَ سَيَجْمَعُ اللهُ بَينَكَ وَ بَينَهُم فَتُحاجَّ وَ تُخاصَمُ فَانظُر لِمَن يَكُونُ الْفَلْجُ يَومَئِذٍ هَبِلَتْكَ اُمُّكَ يَابْنَ مَرجانَةَ).[92] فردا تو را با برادرم روبهرو ميكنند.آن روز ميفهمي پيروزي از آن كه بوده است.مرگت باد اي زادهي زن نابكار. آري شير، شير است، اگر چه در زنجير است.با اين جمله گويي آسمان را بر سر ابن مرجانه كوبيدند.«اي زادهي زن نابكار،مرگت باد»اين جمله،هم سركوفت او بود و هم سركوفت مردم بدبخت به زعم خود مسلمان.يعني اي فرومايگان!شما نيز مرگتان باد كه تن به حكومت چنين عنصر ناپاك پليدي دادهايد؟! خوشا مرغي كه در كنج رضا،با ياد صيّادش چنـآن آسوده بنشيـند كـه پندارنـد آزادش يك زن غرق در انواع مصائب هولانگيز چنان رضا به قضاي خدا داده است كه گويي اصلاً مصيبت نديده است و ميگويد«ما رَأيْتُ اِلّا جَميلاً»خدايا! اين دل است كه زينب دارد يا اقيانوس ژرف رضا و تسليم كه اگر بزرگان و اوليا دست به شناوري در اين دريا بزنند،به عمق آن نرسند! ]...وَ الَّذِينَ آمَنُوا أشَدُّ حُبًّا للهِ...[.[93] منطق زينب،همان منطق برادرش حسين است كه در گودال قتلگاه صورت بر خاك نهاده بود،در حالي كه پيشانياش شكسته،سينهاش شكافته،جگر از سوز عطش گداخته،دل از مرگ عزيزان سوخته و بدن غرق در زخم و جراحت بود.در آن لحظه ميگفت: (اِلهي رِضاً بِقَضائِكَ صَبْراً عَلي بَلائِكَ تَسليماً لاَمْرك لا مَعبودَ سِواكَ يا غياثَ الْمُسْتَغيثين).[94] اين هر دو منطق از قرآن گرفته شده است: ]قُلْ لَنْ يُصِيبَنا إلّا ما كَتَبَ اللهُ لَنا هُوَ مَوْلانا وَ عَلَي اللهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ[.[95] منطق مجاهد مؤمن همين است.بگو: آن چه خدا مقدّر فرموده،براي ما نعمت و سعادت است. ]قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إلاّ إحْدَي الْحُسْنَيَيْنِ...[.[96] به هر حال يكي از اين دو سعادت زيبا نصيب ما خواهد شد.در دنيا اگر غالب شديم،كلمهي توحيد را احيا ميكنيم،اگر هم به حسب ظاهر مغلوب شديم،بهشت ابدي و سعادت سرمدي را به دست ميآوريم و باز خون ما احيا كنندهي دين ما خواهد بود؛پس به هر حال ما پيروزيم. نتيجه آن كه امدادهاي غيبي حضرت حقّ مشروط به اقدامهاي عملي اهل ايمان است. ]...إنْ تَنْصُرُوا اللهَ يَنْصُرْكُمْ...[.[97] شما اگر اقدام به ياري خدا نماييد،خدا نيز به ياري شما ميآيد.خدا محتاج به شما نيست،او غني است.دين خدا را ياري كنيد،دين خدا محتاج به شما نيست.خدا خود حافظ دين خودش است. ]إنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إنَّا لَهُ لَحافِظُونَ[.[98] نه خدا به شما نيازي دارد و نه دين خدا،بلكه شما نيازمند به دين خدا هستيد.دين خدا را احيا كنيد تا خود احيا شويد.هم مروّج دين خدا باشيد و هم ناصر دين خدا.با عمل به احكام دين آن را ترويج كنيد و اگر ديگران قصد تخريب آن را داشتند،در مقابلشان بايستيد و از آن حمايت كنيد.نكند(العياذبالله) مخرّب باشيد يا از كمك خودداري كنيد. گروهي مخرّبند و جدّاً ميكوشند دين خدا را تخريب و اساس آن را متزلزل سازند و دستهي ديگري نيز خاذلند؛يعني خودشان گرچه مخرّب نيستند؛ولي در مقابل تخريب ديگران ساكتند و به دفاع از دين بر نميخيزند.در صورتي كه هم مخرّب ملعون است و هم خاذل.مبادا از مخرّبان و خاذلان باشيد.در زيارت امام حسين (علیه السلام)ميخوانيم كه هم قاتلش ملعون است و هم خاذلش و هم كسي كه رضا به قتل او داده است: ]فَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً قَتَلَتْكَ وَ لَعَنَ اللهُ اُمَّةً ظَلَمَتْكَ وَ لَعَنَ اللهُ اُمَّةً سَمِعَتْ بذلِكَ فَرِضِيَتْ بِه[.[99] جهنّمي شدن عابد جاهل آوردهاند: در گذشته عابدي مشغول نماز بود.چند كودك را ديد كه مرغي را گرفتهاند و بال و پر آن را ميكَنَند.آن مرغ فرياد ميكشد و كودكان اعتنايي به فريادش نميكنند.عابد نمازش را قطع نكرد و نرفت آن مرغ را از دست بچّهها بگيرد.به وليّ زمان وحي شد كه به اين عابد بگو تو به خاطر همين نمازت جهنّمي شدي؛زيرا وظيفه داشتي نمازت را قطع كني و بروي مرغ را از دست بچّهها بگيري.چون به وظيفه عمل نكردي،جهنّمي شدي. حال اگر بال و پر مرغي را بكنند و عابد به دادش نرسد و جهنّمي شود، پس اگر ما ببينيم بال و پر دين را ميكنند و دين ناله ميكند و كمك ميطلبد و چيزي نگوييم و به كار خود ادامه دهيم، در پيشگاه پروردگار چه وضعي خواهيم داشت؟! مشابهت فكري روشنفكران آن كساني كه با قلمها و زبانهاي گستاخ و بيشرم و حياي خود دين را تخريب ميكنند و اين را به حساب روشنفكري خود ميگذارند،بايد از تاريخ عبرت بگيرند و بدانند مبارزهي با دين و پريدن و ناخن زدن به چهرهي آن تازگي ندارد و كار نوظهوري نيست.بلكه سابقهي هزاران ساله دارد.از همان نخستين روزي كه دين روي زمين آمده است، دستهاي از انسان نمايان در برابر انبيا و آورندگان دين به مقابله برخاستهاند.اوّلين به اصطلاح روشنفكر در روي زمين قابيل پسر حضرت آدم (علیه السلام)بود كه عليه دين قيام كرد و به تمرّد از حكم خدا پرداخت و برادرش حضرت هابيل (علیه السلام)را كشت تا رسيد به زمان حضرت نوح (علیه السلام)كه بهنظر شما ماقبل تاريخ است.مردم آن روزگاران نيز همين منطق را داشتند.قرآن ميفرمايد: ]فَقالَ الْمَلَاُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما نَراكَ إلّا بَشَراً مِثْلَنا وَ ما نَراكَ اتَّبَعَكَ إلّا الَّذِينَ هُمْ أراذِلُنا بادِيَ الرَّأيِ وَ ما نَري لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كاذِبِينَ[.[100] به جناب نوح(علیه السلام)ميگفتند پيروان آيين تو در نظر ما مشتي اراذل پست و فرومايهاي هستند كه سادهلوحانه فريب تو را خوردهاند و ما شما را جز افرادي دروغگو نميدانيم. چنانكه واضح است منطق ماقبل تاريخ قوم نوح،با منطق روشنفكر مآبان امروزي تفاوت چنداني ندارد؛چنان كه اينها نيز مسلمانهاي پيرو اسلام و قرآن را جمعي سادهلوح خرافاتي قلمداد ميكنند كه گاه راجع به حجاب زن و گاه راجع به ربا و معاملههاي رايج در بازار و گاه راجع به قمار و غنا سخن ميگويند.اگر منطق روشنفكرانه اين است پس هزاران سال قبل اين منطق وجود داشته و افراد زيادي پيرو آن بودهاند.از ابتداي ظهور اسلام و نزول قرآن نيز گروههايي با همين منطق در مقابل آن ايستاده و توفانهاي عجيب و سهمگين براي كوبيدن و نابود كردنش بهوجود آوردند.مصاديق بارز آن معاويه و يزيد بودند.معاويه ميگفت:«دَفناً دَفنا»؛[101]يعني اسم پيامبر را كه بالاي منارهها به هنگام اذان ميبرند، بايد دفن كنم.نميگذارم نام او بماند.حال شاهديم كه او خود دفن شد، نه نام پيغمبر! «وَ رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ».[102] يزيد هم بسيار روشنفكرانه عمل ميكرد،از آن جهت كه بيپروا سخن ميگفت و با شهامت اقدام به هر كاري ميكرد.او در مجلس مسلمانان ـ كه به اصطلاح اميرالمؤمنين(!) آنها بود ـ علني شراب ميخورد و در حال مستي شعر ميخواند و ميگفت: لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلكِ فَلا ------مَلَكٌ جاءَ وَ لا وَحيٌ نَزَلَ؛[103] يعني وحي چه و قرآن چه؟ولش كنيد.اين يك سلطنت و پادشاهي بود كه مدّتي بازيچهي دست بنيهاشم بود و امروز به دست ما افتاده است.در حال حاضر چه كسي جرأت گفتن چنين سخني را با اين صراحت در محافل مسلمانان دارد.قرآن ميفرمايد:درست تماشا كنيد و ببينيد نتيجهي اين توفان انگيزيها عليه دين چه شده است: ]...فَجَعَلْناهُمْ أحادِيثَ وَ مَزَّقْناهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ...[.[104] ...ما همهي آن قدرتها را پوسانديم و به صورت قصّه و داستان درآورديم... بهرهمندي مروّجان دين از اسلام بدانيد درخت اسلام خشك شدن ندارد.درخت كهنسال و ريشهداري است كه به فرمان خدا و به دست اولياي خدا در اعماق جهان فرو رفته است.با خون عزيزان خدا آبياري شده و شاخ و برگ به آسمان كشيده و به ميوه و محصول نشسته است.ممكن نيست قدرتي در عالم بتواند ريشهي اين درخت را بخشكاند،مگر اوّل ريشهي خدا را بخشكاند!اگر خدا از بين رفت،دين نيز از بين ميرود.تا خدا برقرار است،دين خدا هم برقرار است.حال اگر جاهل مغروري از راه برسد و با چوپ ضربهاي بر تنهي اين درخت بزند،تنها ممكن است چند برگي از درخت بر زمين بيفتد ولي محال است كه با آن ضربه،ريشهي آن درخت خشك شود بلكه از نو برگهاي سرسبز ميروياند و مجدّداً ميوهي شاداب ميدهد. ]أ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ$تُؤْتِي اُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإذْنِ رَبِّها...[.[105] ريشهي اين درخت در عمق زمين ثابت است و شاخههايش به آسمان رسيده است و در هر زمان ميوهي خود را با اذن خدايش ميدهد.شما نميتوانيد آن را از ريشه بركنيد.به قول شاعر: ديدم كنار چناري كدو بُني----بر رُست و بر دويد برابر به روز بيست بوتهي كدويي زير درخت چناري روييده بود و بر اثر باران بهار و تابش خورشيد و وزش نسيم،شاداب و سرسبز گشته؛ به ساقهي درخت پيچيد و بيست روزه بالا رفت و از قامت درخت هم گذشت.سر خم كرد و نگاهي به اين درخت چنار انداخت و پوزخندي به او زد و گفت: تو چه كارهاي؟كجا بودي؟چند سالهاي؟ پـرسـيد از چـنار كـه تـو چـنـد سـالهاي؟ گفتا كه هست سال من افزونتر از دويست خـنديـد و گفت مـن ز قد تو به بيست روز---- بـگـذشتهام بگو تو را كاهـلـي ز چيست؟ بـا او چــنـار بـاز گـفــت كــاي كــدو------------- با تو مـرا هـنـوز نـه هـنگام داوري است فـردا كـه بر مـن و تـو وزد بـاد مـهرگان پيدا شود كه از من و تو هـر دو مرد كيست فعلاً مغرور شادابي و طراوت زودگذر خود هستي و پوزخند به من ميزني.صبر كن.چند روزي نگذرد كه باد خزان بوزد،چنان سيلي محكمي به صورتت بزند كه بيفتي و بپوسي و زير پاي من دفن شوي. اسلام نيز درخت ريشهداري است كه بيش از هزار سال از عمرش ميگذرد.توفانها برخاسته و به سينهاش خورده و در هم شكسته است و او همچنان بر سر پا ايستاده و سينه سپر كرده است.علي اميرالمؤمنين (علیه السلام)را ـ آنكه جان اسلام و روح قرآن و نفس پيامبر است ـ نود سال كوبيدند و بر سر منابر در مساجد مسلمانان لعن و سبّش كردند.[106]آنگونه كه در خطبههاي نماز جمعه لعن بر او رسميّت يافت؛[107]امّا نه تنها از بين نرفت،بلكه نامش بر قلب تاريخ حك شد.امروز زندهتر از رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم)و علي اميرالمؤمنين و حسين شهيد (علیهما السلام)در عالم كيست؟در اين دنياي پر غوغاي امروز از بالاي ماذنهها و از فرستندههاي ممالك اسلامي اين سرود روحبخش آسماني طنين انداز است:«اَشهَدُ اَنَّ مُحَمّداً رَسُولُ الله». پس اسلام براي هميشه برقرار و ثابت و استوار است.البتّه ممكن است ما از بركات اسلام محروم باشيم؛چرا كه افراد مخرّب و خاذل نميتوانند از اسلام سودي ببرند.تنها انسانهاي مروّج و ناصرند كه ميتوانند از اسلام بهرهمند باشند. ]...إنْ تَنْصُرُوا اللهَ يَنْصُرْكُمْ...[.[108] اگر شما ناصر دين خدا بوديد و هر كدام از هر راهي كه ممكنتان بود از حريم دين دفاع كرديد و در برابر مخرّبان دين ايستاديد،خدا نيز شما را كمك خواهد كرد. والسّلام عليكم و رحمة الله و بركاته
[1]ـ سورهي رعد،آيهي22. [2]ـ سورهي فصّلت،آيهي30. [3]ـ نهجالبلاغهي فيض،حكمت79. [4]ـ نهج البلاغهي فيض، خطبهي 3 . [5]ـ سورهي انسان،آيهي12. [6]ـ كافي،جلد2،صفحهي91. [7]ـ سورهي هود،آيهي115. [8]ـ سورهي برائت،آيهي120. [9]ـ سورهي بقره،آيهي156. [10]ـ بحارالانوار،جلد82 ،صفحهي90. [11]ـ سورهي بقره،آيات155و156. [12]ـ ستمگر. [13]ـ سورهي بقره،آيات 155 تا 157 . [14]ـ مستدرك الوسايل، جلد 12، صفحهي 376 . [15]ـ سورهي بقره ،آيهي 156. [16]ـ سورهي نساء،آيهي65. [17]ـ سورهي انفال،آيهي22. [18]ـ سورهي انفال،آيهي21. [19]ـ سورهي عنكبوت،آيهي45. [20]ـ خودداري. [21]ـ سورهي آل عمران،آيهي42. [22]ـ سورهي مريم،آيهي17. [23]ـ همان،آيهي20. [24]ـ بيماري كه علاج آن دشوار است. [25]ـ سورهي رعد، آيات 23 و 24 . [26]ـ معدن الاسرار، واعظ قزويني. [27]ـ آسيابان. [28]ـ بحارالانوار،جلد75،صفحهي121. [29]ـ بحارالانوار،جلد47،صفحهي383. [30]ـ بحارالانوار،جلد22،صفحهي145. [31]ـ كافي،جلد3،صفحهي196. [32]ـ سورهي يوسف،آيهي90. [33]ـ كافي،جلد2،صفحهي454. [34]ـ همان،صفحهي451. [35]ـ بحارالانوار،جلد71،صفحهي77. [36]ـ سورهي نوح ، آيهي 25. [37]ـ سورهي يوسف،آيهي88 . [38]ـ همان،آيهي90. [39]ـ سورهي يوسف،آيهي 90. [40]ـ كافي،جلد2،صفحهي87 . [41]ـ همان،صفحهي89 . [42]ـ كافي،جلد2،صفحهي90. [43]ـ سورهي بقره،آيهي153. [44]ـ سورهي هود،آيهي114. [45]ـ سورهي بقره،آيهي238. [46]ـ سورهي اسراء،آيهي78. [47]ـ كافي،جلد3،صفحهي271. [48]ـ سورهي هود،آيهي114. [49]ـ سورهي نساء، آيهي 74 . [50]ـ همان، آيهي 75 . [51]ـ سورهي انفال، آيهي 39 . [52]ـ سورهي محمّد،آيهي7. [53]ـ سورهي انفال، آيات 15 و 16 . [54]ـ سورهي آل عمران، آيهي 146 . [55]ـ سورهي نحل،آيهي42. [56]ـ سورهي طلاق،آيات2و3. [57]ـ سورهي توبه،آيهي129. [58]ـ يحارالانوار،جلد79،صفحهي137. [59]ـ بحارالانوار،جلد79،صفحهي137. [60]ـ سفينهْْ البحار،جلد2،صفحهي128،كلمهي(عبد). [61]ـ سورهي ص،آيهي41 [62]ـ همان،آيهي44. [63]ـ سورهي ص، آيهي42. [64]ـ سورهي ص،آيهي43. [65]ـ تفسير الميزان،جلد17،صفحهي225 و بحارالانوار،جلد12،صفحهي343. [66]ـ سورهي حج،آيهي61. [67]ـ سورهي يونس،آيهي31. [68]ـ سورهي بقره،آيهي73. [69]ـ سورهي يوسف،آيهي 84 . [70]ـ سورهي يوسف،آيهي 24. [71]ـ همان،آيهي101. [72]ـ سورهي يوسف،آيهي99. [73]ـ سورهي طلاق،آيهي 12. [74]ـ همان. [75]ـ همان. [76]ـ سورهي يوسف،آيهي90. [77]ـ بحارالانوار،جلد99،صفحهي150. [78]ـ نهجالبلاغهي فيض،خطبهي3. [79]ـ همان،خطبهي208. [80]ـ هندوانهي ابوجهل كه بسيار تلخ است. [81]ـ بحارالانوار،جلد10،صفحهي119. [82]ـ نهجالبلاغهي فيض،خطبهي3. [83]ـ نفس المهموم،صفحهي282. [84]ـ سورهي انبياء،آيهي36. [85]ـ همان. [86]ـ كافي،جلد4،صفحهي225. [87]ـ همان،جلد3،صفحهي513. [88]ـ ارشاد مفيد،جلد2،صفحهي98. [89]ـ احتجاج،جلد2،صفحهي24. [90]ـ احتجاج،جلد2،صفحهي24. [91]ـ اللهوف في قتلي الطفوف،صفحهي94. [92]ـ همان. [93]ـ سورهي بقره،آيهي165. [94]ـ با اين عبارت آمده است:«يا الهي صبراً علي قضائك و لا معبود سواك يا غياث المستغيثين». ينابيع المودهْْ لذوي القربي،جلد3،صفحهي82 و صحيفهْْ الحسين،صفحهي100. [95]ـ سورهي توبه،آيهي51. [96]ـ همان،آيهي52. [97]ـ سورهي محمد،آيهي7. [98]ـ سورهي حجر،آيهي9. [99]ـ مصباح المتهجّد،صفحهي721 و در صلوات بر آن حضرت نيز آمده است: «لعن الله قاتلك و لعن الله خاذلك».مفاتيح الجنان،صفحهي558. [100]ـ سورهي هود،آيهي27. [101]ـ كشف الغمّه،جلد2،صفحهي46. [102]ـ سورهي انشراح،آيهي4. [103]ـ احتجاج،جلد2،صفحهي34. [104]ـ سورهي سبأ،آيهي19. [105]ـ سورهي ابراهيم،آيات24و25. [106]ـ بحارالانوار،جلد39،صفحهي323. [107]ـ المستدرك حاكم،جلد3،صفحهي450. [108]ـ سورهي محمّد،آيهي7. |