چون حرّ بن يزيد مردم را ديد مصمّم بر قتل امام عليه السّلام شدند و فرياد آن حضرت بشنيد كه مى فرمود: «اما من مغيث يغيثنا بوجه اللّه اما من ذابّ يذبّ عن حرم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آيا فريادرسى هست كه در راه خدا به فرياد ما رسد؟ آيا مدافعى هست كه شرّ اين مردم را از حرم پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بگرداند».
حرّ چون اين بديد با عمر سعد گفت: اى عمر راستى با اين مرد كار زار خواهى كرد؟ گفت:
و اللّه جنگى كنم كه افتادن سرها و بريدن دستها در آن آسانترين كارها باشد.
حرّ گفت: اين پيشنهاد كه كرد (يعنى بگذاريد بازگردد) قبول نمى كنيد؟ عمر گفت: اگر كار به دست من بود مى پذيرفتم و ليكن امير تو راضى نشد.
پس حرّ بيامد و دور از مردم به كنارى ايستاد و يكتن از عشيرت او با وى بود با قرة بن قيس گفت: امروز اسب خويش را آب دادى قرّة گفت: و اللّه به خاطرم گذشت و انديشه كردم كه مى خواهد از جنگ كناره جويد و در كارزار حاضر نگردد و دوست ندارد من ببينم. گفتم: آب نداده ام اكنون مىروم و آن را آب مى دهم. پس از آنجاى كه بود دورتر شد و قسم به خدا كه اگر مرا بر كار خود آگاه كرده بود من هم با او رفته بودم به امام عليه السّلام مى پيوستم پس اندك اندك با حسين عليه السّلام نزديك شد مهاجر بن اوس گفت: چه انديشه دارى مى خواهى بر وى حمله كنى؟
حرّ جواب نداد و اندام او را لرزه گرفته بود مهاجر با او گفت: در كار تو سخت حيرانم به خدا سوگند كه از تو چنين موقفى نديدم و اگر مرا از دليرترين اهل كوفه پرسيدندى از تو در نمى گذشتم حرّ گفت: و اللّه خود را ميان دوزخ و بهشت مخيّر مىبينم و بر بهشت چيزى نمى گزينم هر چند مرا پاره پاره كنند و بسوزانند آنگاه اسب بر انگيخت.
(ملهوف) و آهنگ خدمت حسين عليه السّلام كرد دست بر سر نهاد مى گفت: «اللّهمّ اليك انبت و فتب علىّ فقد ارعبت قلوب اوليائك و اولاد بنت نبيّك».
يعنى: «بار خدايا سوى تو بازگشتم توبه من بپذير كه هول و رعب در دل دوستان تو و فرزندان رسول تو افكندم».
(ارشاد و كامل) پس به حسين عليه السّلام بپيوست و با او گفت فداى تو شوم يا بن رسول اللّه منم كه راه بازگشتن بر تو بستم و همراه تو شدم و در اينجاى بر تو تنگ گرفتم و نمى پنداشتم اين مردم پيشنهاد تو را نپذيرند و كار را بدينجا كشانند و به خدا سوگند كه اگر دانستمى چنين شود كه اكنون مى بينم هرگز راه بر تو نگرفتمى و اينك پشيمانم و به خدا از كار خويش توبه كنم آيا تو براى من توبه اى بينى؟
حسين عليه السّلام فرمود: آرى خدا توبه تو را بپذيرد فرود آى. گفت: اگر سوار باشم براى تو بهترم از پياده و بر اين اسب ساعتى پيكار كنم و آخر كار من به نزول كشد.
(ملهوف) و گفت: چون من نخست به جنگ تو آمدم خواهم پيش از همه نزد تو كشته شوم شايد دست در دست جدّ تو زنم روز قيامت. و سيّد فرمود: مقصود حرّ اول قتيل پس از توبه او بود براى آنكه گروهى پيش از وى كشته شدند. پس حسين عليه السّلام او را اذن جهاد داد.
(ارشاد و كامل) پس حسين عليه السّلام فرمود: خدا بر تو ببخشايد هر چه انديشه دارى بجاى آور او جلوى حسين عليه السّلام بايستاد و گفت: اى اهل كوفه لامّكم الهبل و الغير اين بنده صالح خدا را خوانديد وقتى آمد او را رها كرديد و گفتيد در راه تو جانبازيم آنگاه شمشير بر او كشيديد او را نگاهداشته ايد و گلوگير او شده ايد و از همه جانب او را در ميان گرفته نمىگذاريد در اين زمين پهناور خدا به سويى رود و مانند اسير در دست شما مانده است بر سود و زيان خويش قدرت ندارد او را و زنان و دختران و خويشان او را از اين آب فرات مانع شديد كه يهود و نصارى و مجوس از آن مىنوشند و خوك و سگ اين دشت در آن مى غلطند و اينها از تشنگى به جان آمده اند پاس حرمت محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را در ذريّت او نداشتيد خدا روز تشنگى شما را سيراب نگرداند. پس گروهى با تير بدو حمله كردند او پيش آمد و مقابل حسين عليه السّلام ايستاد.
روان شد سوى جيش رحمت حق
به حق پيوست و با حق گشت ملحق
بگفت اى شه منم آن عبد گمراه
كه بگرفتم سر راهت به اكراه
دل دلدادگان عشق يزدان
شكستم من به نادانى و طغيان
ندانستم كه اين قوم ستمكار
بود مقصودشان پيكار دادار
خطايم بخش اى شاه عدوبند
گنه از بنده و عفو از خداوند
يم عفو ازل شد در تلاطم
گنه گرديد از آن نامور گم
چو بخشيدش خطا شاه خطابخش
روان شد سوى ميدان فارس خش
بگفت اى قوم بدكيش زنازاد
همان حرّم و ليكن گشتم آزاد
اميرى برگزيدم در دو عالم
كه باشد بهترين فرزند آدم
بود حق آشكارا از خميرش
نبى پيدا ز سيماى منيرش
رجز خواند و نصيحت كرد و تهديد
بر آن آهن دلان سودى نبخشيد
سبط در تذكره گويد: حسين عليه السّلام بانگ زد شبث بن ربعى و حجاز و قيس بن اشعث و زيد بن الحارث را كه: مگر شما سوى من نامه نفرستاديد؟ آنان گفتند: ما نمى دانيم تو چه مى گويى؟ حرّ بن يزيد يربوعى از مهتران آن قوم بود گفت: چرا به خدا نامه نوشتيم و ماييم كه تو را بدينجا كشانديم خدا باطل و اهل باطل را دور گرداند من دنيا را بر آخرت اختيار نمى كنم آنگاه اسب خويش را برانگيخت و به سپاه حسين عليه السّلام پيوست و حسين عليه السّلام با او گفت: و اللّه تو آزادى در دنيا و آخرت.
(ابن نما) روايت شده است كه حرّ با حسين عليه السّلام گفت: چون عبيد الله مرا سوى تو روانه كرد از كوشك او بدر آمدم و از پشت سر آوازى شنيدم كه اى حرّ شاد باش كه بخيرى رو دارى من سر به پشت گردانيدم و نگريستم كسى را نديدم و گفتم: اين چه بشارتى است كه من به پيكار حسين عليه السّلام مى روم و با خود انديشه نمى كردم كه پيروى تو كنم امام عليه السّلام فرمود: بخير بازرسيدى…
كشته شدن حرّ بن يزيد (ره)
(طبرى) پس حرّ رجز خواندن گرفت و مى گفت:
آليتُ لا اقتل حتّى اقتُلا
وَ لَن اُصابَ اليَومَ اِلّا مُقبِلا
اَضرِبُهُم بِالسَّيفِ ضَرباً مُقصِلا
لاََنا كِلاً عَنهُم وَ لا مُهَلّلاً
و هم مى گفت:
اِنَّى اَناَ الحُرُّ وَ مَأوى الضَّيفِ
اَضربُ فِي اَعناقِكُم بِالسَّيفِ
عَن خَيرِ مَن حَلَّ مِنى وَ الخَيفِ
اَضرِبُكُم و لا اَرى مِن حَيف
پس او و زهير بن قين كار زارى صعب كردند اگر يكى حمله مى كرد و گرفتار مى شد ديگرى مى تاخت و او را مى رهانيد و ساعتى چنين كردند آنگاه پيادگان بر حرّ حمله كردند و او را كشتند ( این عبارت را در نسخه طبری نیافتم.)عبيد الله بن عمرو بدائى از بنى البدار بطنى از كنده گفت:
سعيد بن عبد اللّه لا تنسينّه و لا الحرّ اذ واسى زهيرا على قسر
قتال نيشابورى در روضة الواعظين آورده است كه حسين عليه السّلام پس از كشته شدن حرّ نزديك او آمد و خون از او جارى بود گفت: بهبه اى حرّ تو حرّى، (...) يعنى آزاد مردى (...) يعنى آزاد مردى (...) در دنيا و آخرت چنان كه ناميدندت. آنگاه اين اشعار خواند:
لَنِعمَ الحُرُّ حُرُّ بِنِى رِياحٍ
صبورٌ عِندَ مُختَلَفِ الرَّماحِ
وَ نِعمَ الحُرُّ اِذ وَاسىَ حُسَيناً
فَجادَ بِنَفسِهِ عِند َالصَّفاحِ
و مانند اين شيخ صدوق از امام صادق عليه السّلام روايت كرد كه شيخ ابو على در منتهى المقال گويد: حر بن يزيد بن ناجية بن سعيد از بنى يربوع سين (يعنى از اصحاب حسين عليه السّلام.)
سيد نعمة اللّه جزايرى در انوار النّعمانيه گفته است: جماعتى از ثقات براى من حكايت كردند كه چون شاه اسماعيل بغداد را بگرفت به كربلا آمد و از بعض مردم شنيد بر حرّ طعن مى زدند نزديك قبر او رفت و به شكافتن آن فرمود بشكافتند او را مانند مردى خفته يافتند به آن هيأت كه كشته شده بود و دستمالى بر سرش بسته چون دستمال بگشودند خون روان شد هر چند خواستند به تدبيرى خون را بند آورند به دستمال ديگر ميسر نگشت پس حسن حال او ايشان را معلوم شد و بر قبر او بنايى فرمود كردن و خادمى معيّن انتهى.
مترجم گويد: در حديث پنجم از چهل حديث اول كتاب چيزى مناسب اين قصه بگذشت.
و مؤلف گويد: نسب شيخ حرّ عاملى صاحب وسائل به حر بن يزيد رياحى مى پيوندد به طورى كه برادرش شيخ على در درّ المسلوك گفته است.
منبع: دمع السجوم ترجمه کتاب نفس المهوم، شیخ عباس قمی، ترجمه ابوالحسن شعرانی، صص219-221؛234-236.