شرح خطبه فدکیه به همراه فایل صوتی، حجت‌الاسلام میرباقری: جلسه چهارم

شرح خطبه فدکیه به همراه فایل صوتی، حجت‌الاسلام میرباقری: جلسه چهارم

۲۷ آذر ۱۴۰۱ 0 صوتی و تصویری
 

شرح خطبه فدکیه(4): امتحان به پذیرش ولایت برای ظهور و تحقق باطن دین و توحید

 

صف بندی دو جبهه حق و باطل

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین. یكی از مقدماتی كه علاوه بر آن بیانات جلسات قبل قابل پی جویی هست، بحث صف بندی هایی است كه بین جبهه ها در قرآن و در معارف اهل بیت بیان شده. دو دسته صف بندی، در قرآن كاملاً آشكار هست. یكی آن صف بندی ای كه در آغاز سوره بقره به آن اشاره شده كه مردم به سه دسته تقسیم شدند: متقین و كفار و منافقین. یك دسته بندی دیگری است كه باز در سوره حمد به آن اشاره شده كه جمعیت ها را به سه دسته تقسیم كرده: مُنعَمُ علیهم، مغضوبین و ضالین. این دسته بندی ها و خصوصیاتی كه برای این صفوف و مقاصدشان، راه شان و اهداف شان ذكر می شود و میدان های درگیری كه برای آنها طراحی می شود، در فهم آن صحنه میدانی که بعد از رحلت نبی اكرم صلی الله علیه و آله و سلم اتفاق افتاده به ما كمك می كند.
یك صف بندی بسیار مهم دیگری هم در قرآن هست كه در مقابل مومنین، متقین و جبهه حق، دو جبهه را تعریف می كند: یكی جبهه نفاق است و دیگری جبهه كفر. خدای متعال در آغاز سوره بقره داستان حضرت آدم و بعد مدار این صف بندی و میدان های درگیری را تعریف می كند و بعد هم سوره به طرف جریان بنی اسرائیل می رود که بحث سیر كلی سوره است. برای اینكه توضیح داده بشود كه چه كسانی در صف منافقین قرار می گیرند، روایتی را كه علی ابن ابراهیم نقل كرده و مرحوم طبرسی هم در تفسیر خود دارند، تقدیم می کنم که ذیل آیه بیستم سوره لقمان خدای متعال می فرمایند «أَ لَم تَرَوا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُم ما فی السَّماوات وَ ما فی الأَرض وَ أَسبَغَ عَلَیكُم نعَمَهُ ظاهرَه وَ باطنَه وَ منَ النَّاس مَن یجادلُ فی اللَّه بغَیر علمٍ وَ لا هُدىً وَ لا كتابٍ مُنیرٍ»(لقمان/20) خدای متعال صحبت از نعمت های ظاهری و باطنی كه بر ما فرو ریخته به میان آورده است. در تفسیر علی بن ابراهیم از وجود مقدس امام باقر علیه السلام نقل كردند كه حضرت فرمودند «وَ أَسبَغَ عَلَیكُم نعَمَهُ ظاهرَه وَ باطنَه قَالَ أَمَّا النّعْمَةُ الظَّاهرَةُ فَهُوَ النَّبيُّ وَ مَا جَاءَ به منْ مَعْرفَة اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ وَ تَوْحيده وَ أَمَّا النّعْمَةُ الْبَاطنَةُ فَوَلَايَتُنَا أَهْلَ الْبَيْت وَ عَقْدُ مَوَدَّتنَا- فَاعْتَقَدَ وَ اللَّه قَوْمٌ هَذه النّعْمَةَ الظَّاهرَةَ وَ الْبَاطنَةَ وَ اعْتَقَدَهَا قَوْمٌ ظَاهِرَهُ وَ لَمْ يَعْتَقِدُوا بَاطِنَهُ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ يا أَيُّهَا الرَّسُولُ لا يَحْزُنْكَ الَّذِينَ يُسارِعُونَ فِي الْكُفْرِ مِنَ الَّذِينَ قالُوا آمَنَّا بِأَفْواهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُم»(1) نعمت ظاهری، وجود مقدس نبی اكرم و بعثت ظاهری ایشان و دینی است كه دعوت به توحید و معرفت خدای متعال می کند. که نعمت ظاهری و آشكار است؛ یعنی شاید معنای ظاهر بودنش هم آشكار بودن این نعمت است و این نعمت را مسلمان ها می بینند. نعمت توحید و معرفت جزو نعمت هایی است كه خدای متعال به وسیله نبی اكرم، نازل كرده است.
آن نعمت باطنی كه خدای متعال نازل و جاری كرده ولایت ما اهل بیت و گره خوردن با مودت ما و پیوند با محبت ما است. بعد فرمودند که عده ای، هم به نعمت ظاهری گرویدند هم به نعمت باطنی. و بعضی هم اعتقاد به این نعمت ظاهری پیدا كردند، عقدی با او برقرار كردند ولی با نعمت باطنی، عقد و ارتباطی برقرار نكردند. این بیان حال آن كسانی است كه ظاهر را قبول كردند و باطن را قبول نكردند. قرآن وقتی آنها را توصیف می كند، می فرماید كه اینها كسانی هستند كه ایمان شان افواهی است و ایمان قلبی نیست.
 

نعمت ظاهری و نعمت باطنی از منظر آیات و روایات

جریان نفاق، همین جا معنا می شود؛ البته نفاق یك عرض عریضی دارد. در روایات كسی كه خضوع ظاهری اش از خشوع باطنی اش بیشتر است، یك مرتبه ای از نفاق را دارد. این نفاق هایی است كه مغفور و مورد بخشش خدای متعال هست، اینها مقصود نیست. آن نفاقی كه صف در مقابل مومنین و متقین را تشكیل می دهد، مقصود ما است. یك عده ای هستند كه هم ظاهر دین و هم باطن دین را پذیرفتند. عده ای هستند كه ظاهر دین را پذیرفتند، که پذیرش زبانی می شود «قالُوا آمَنَّا بأَفواههم وَ لَم تُؤمن قُلُوبُهُم»(مائده/41). در روایات مكرر از فریقین نقل شده كه حضرت فرمودند اگر كسی ادعا كند كه من به نبی اكرم ایمان دارم ولی به اهل بیت من و به به امیر المومنین ایمان نداشته باشد، این دروغ می گوید. این معنایش این است كه ظاهر و باطن ایمان، یك عقد به هم پیوسته ای است و اگر كسی به ظاهر اقرار كرد و باطن را نپذیرفت؛ در واقع ایمان به ظاهر هم ندارد و فقط یك ادعا است. در روایت ذیل آیه 41 مائده است که می فرماید «وَ اعْتَقَدَهَا قَوْمٌ ظَاهِرَهُ وَ لَمْ يَعْتَقِدُوا بَاطِنَهُ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ يا أَيُّهَا الرَّسُولُ لا يَحْزُنْكَ الَّذِينَ يُسارِعُونَ فِي الْكُفْرِ مِنَ الَّذِينَ قالُوا آمَنَّا بِأَفْواهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ فَفَرِحَ رَسُولُ اللَّهِ عِنْدَ نُزُولِهَا إِذْ لَمْ يَتَقَبَّلِ اللَّهُ تَعَالَى إِيمَانَهُمْ إِلَّا بِعَقْدِ وَلَايَتِنَا وَ مَحَبَّتِنَا»، خدای متعال این آیه را نازل فرمود و ظاهر آیه این است كه خدای متعال ایمان اینها را قبول نكرده و فرموده اینها ایمان شان زبانی است در واقع لسان آیه، لسان ردّ این ادعای اینها است. حضرت خوشحال شدند كه خدای متعال، ایمان را قبول نكرد مگر با ولایت و محبت اهل بیت «إِلَّا بِعَقْدِ وَلَايَتِنَا وَ مَحَبَّتِنَا».
در روایات نعمت ظاهری و باطنی را اینگونه معنا کردند «أَمَّا النِّعْمَةُ الظَّاهِرَةُ فَهُوَ النَّبِيُّ ص وَ مَا جَاءَ بِهِ مِنْ مَعْرِفَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ تَوْحِيدِهِ وَ أَمَّا النِّعْمَةُ الْبَاطِنَةُ فَوَلَايَتُنَا أَهْلَ الْبَيْتِ وَ عَقْدُ مَوَدَّتِنَا» نعمت ظاهری را وجود مقدس نبی اكرم و نعمت باطنی را ولایت و محبت اهل بیت دانستند؛ البته باید معنا کنیم که چطور ایشان ظاهر و اهل بیت باطن هستند. احتمالات زیادی وجود دارد؛ یك احتمالش این است که از نعمت نبی اكرم و معرفت و توحید تعبیر شده به نعمت ظاهری، به خاطر اینكه آشكار است و همه، این را می فهمند كه یك نعمت معنوی است كه خدای متعال به واسطه نبی اكرم، بر ما ارزانی داشتند؛ اما آن نعمت دوم، نعمت پوشیده ای است كه جز اهل سرّ، به آن نعمت توجه نمی كنند؛ یعنی آنهایی كه اهل باطن اند، آن نعمت را می فهمند و تا ایمان نیاورند، اسرار آن نعمت بر آنها گشوده نمی شود.
احتمال دیگر این است كه آنچه حضرت از نبوت و توحید آوردند یك ظاهری دارد که ظاهرش همین نبوت ظاهری و معارفی است كه آوردند؛ اما باطن همه این معارف، ولایت خود نبی اكرم و اهل بیت شان هست. باید توجه داشت که گرچه نعمت باطنی، ولایت اهل بیت هست؛ اما این ولایت، در عرض ولایت نبی اكرم نیست؛ بلکه ادامه همان ولایت نبی اكرم است؛ یعنی ولایت نبی اكرم، نعمت باطنی و نبوت شان كه آشكار است، نعمت ظاهری است و این، ظاهر همان باطن است و باطن و ظاهر، با هم هماهنگ اند. این به معنای برتری ولایت اهل بیت از توحید و نبوت نبی اكرم نیست بلكه به معنای این است كه دین و نبوت و توحید و معارفی كه نبی اكرم آوردند، ظاهری دارد و باطنی. ورود به عرصه ظاهری اش، ایمان ظاهری و ورود به عرصات باطنی این حقیقت و نعمتی كه آوردند، ورود به باطن ایمان می شود.
باطن حقیقت نبوت و توحیدی كه حضرت آوردند، ولایت خودشان است و ولایت اهل بیت، ادامه همین ولایت است. در این نشئات ما ولایت اهل بیت را هیچ وقت، در عرض ولایت نبی اكرم تعریف نمی كنیم بلكه ادامه همان و از شئون ولایت نبی اكرم(ص) می دانیم. كما اینكه همه شئون اهل بیت، در این دار عالم دنیا و در این نشئه از شئون نبی اكرم تعریف شده است؛ البته در نشئات دیگر بر اساس روایات اینگونه است «وَ أَنَّ أَروَاحَكُم وَ نُورَكُم وَ طینَتَكُم وَاحدَه طَابَت وَ طَهُرَت»(3)؛ ولی به اینجا كه می رسیم، از هم جدا می شوند. در وایتی حضرت فرمودند که تا صلب عبدالمطلب، یك نور بیشتر نبودیم. بعد ما جدا شدیم، یكی شد من و یكی هم امیرالمومنین علیه السلام. در این نشئه كثرت به این صورت است. امیرالمومنین می فرمایند «أَنَا عَبدٌ من عَبید مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله و سلم»(2) همچنین ائمه علیهم السلام مكرر فرمودند كه نسبت آنها و همه خلایق با نبی اكرم در روز قیامت اینگونه است «آخذٌ بحُجزَه اللَّه وَ نَحنُ آخذُونَ بحُجزَه نَبینَا وَ شیعَتُنَا آخذُونَ بحُجزَتنَا»(3). اینها برای این نشئات است و اگر گفته می شود كه نعمت ظاهری، ولایت اهل البیت علیهم السلام است این ولایت در عرض ولایت نبی اكرم نیست كه مسئله ساز بشود و بگویید که در این روایت، توحید و نبوت ظاهر فرض شده و ولایت باطن. پس یك معنا این بود كه این ظاهر و باطن، به معنای آشكار و غیر آشكار بودن است.
یك معنا این است كه حقیقت ایمان و توحید و نبوت، یك ظاهری دارد و یك عمقی که عمق آن ولایت نبی اكرم هست. اگر كسی به آن محیط ولایت وارد نشود و تسلیم به آن ولایت نشود و آن ولایت در او محقق نشود، توحید و نبوت را هم درك نكرده است. معنای این روایت هم همین است «مَن مَاتَ وَ لَم یعرف إمَامَ زَمَانه مَاتَ میتَه جَاهلیه»(4) و البته قرائن دیگری هم هست.
 

دسته بندی انسانها بر اساس پذیرش یا عدم پذیرش ولایت

بنابراین مردم سه دسته هستند؛ یك دسته ای كه در مقابل ظاهر و باطن ایمان می ایستند؛ یعنی نه حاضرند مظاهرش را قبول كنند و نه باطن دین را كه حقیقت ولایت نبی اكرم هست می پذیرند و حاضر نیستند زیر چتر آن ولایت به سر ببرند. یك دسته هم هستند كه ظواهر این دین و ولایت نبی اكرم را قبول می كنند اما باطنش كه سرپرستی نبی اكرم و اهل بیت شان كه بر اساس احادیث «وَلَایتُنَا وَلَایه اللَّه الَّتی لَم یبعَث نَبیاً قَطُّ إلَّا بهَا»(5) این ولایت همان ولایت الله است را قبول نمی كنند؛ یعنی ظواهر را می پذیرند، اما باطن را قبول نمی كنند. از این آیه ای كه تلاوت كردم، معلوم شد كه این ظاهر هم فقط ادعای زبانی است؛ زیرا این ظاهر و باطن، از هم تفكیك پذیر نیستند و باطن همان ظاهر است. اگر كسی این ظاهر را ادعا كرد و باطن را نپذیرفت، در واقع از محیط این ولایت خارج است. نكته اش این است كه بر اساس تعبیری كه قرآن دارد، اگرچه ما در انتخاب این محیط ولایت آزادیم اما ولایت، تعطیل پذیر نیست «اللَّهُ وَلی الَّذینَ آمَنُوا یخرجُهُم منَ الظُّلُمات إلَى النُّور وَ الَّذینَ كَفَرُوا أَولیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یخرجُونَهُم منَ النُّور إلَى الظُّلُمات»(بقره/257). آنهایی كه دین داری شان به پذیرش ولایت الله منتهی نمی شود و مومن حقیقی نیستند، از محیط دین بیرون می روند ولی داخل در محیط ولایت اولیاء طاغوت می شوند؛ یعنی راه سومی ندارد. این طور نیست که بگوییم اگر كسی تحت ولایت نبی اكرم نیست، تحت ولایت شیطان هم نیست؛ زیرا محیط ولایت، خلأ ندارد. اگر كسی باطن دین كه حقیقت ولایت نبی اكرم است را قبول نكرد و تسلیم به این ولایت نشد؛ وارد در محیط ولایت اولیاء طاغوت می شود و این دیگر اهل ایمان نیست و اگر یك نور ظاهری هم داشته، آن نور ظاهری هم از او گرفته می شود.
 

اجتناب از ترجیح فرع بر اصل و عدم تبری از گناه در کلام اهل بیت

این روایت در ذیل همین آیه شریفه سوره بقره هست، که ابن ابی یعفور به حضرت عرض كرد: من با مردم معاشرت دارم؛ گروهی از مخالفان شما، اهل صدق و امانت و امثال اینها هستند و به عكس، بعضی از دوستانتان، اهل صدق و امانت و امثال این صفات ظاهری نیستند. این شخص ظاهراً یك تلقی غلطی از مسئله داشت، حضرت این تلقی را می خواستند اصلاح بكنند. در معارف اهل بیت، با دو تا انحراف، به شدت مقابله شده است: اول انحراف كسانی که می گفتند حقیقت دین و توحید عبارت است از اشخاص و محبت آنها و ولایت آنها؛ كه مقصود، نبی اكرم و اهل بیت شان بودند. حقیقت كفر هم، ائمه كفر و ولایت آنها هستند. تا اینجا حرف خوبی است، یعنی طبق این حدیث «نَحنُ أَصلُ كُل خَیرٍ وَ من فُرُوعنَا كُلُّ برٍّ... وَ عَدُوُّنَا أَصلُ كُلّ شَرٍّ وَ من فُرُوعهم كُلُّ قَبیحٍ وَ فَاحشَه»(6)؛ تا اینجا محل بحث نیست؛ ولی بعد یك نتیجه غلطی می گرفتند، که اگر كسی تبری از ولایت ائمه كفر جست و از ولایت آنها بری شد و تولی به ولایت ائمه نور و هدایت پیدا كرد و متولی به ولایت آنها بود؛ دیگر وارد وادی ایمان شده و از كفر نجات پیدا كرده است و عمل، مهم نیست. ابن خطاب ها، و آنهایی كه از طرف حضرت لعن و طرد شدند؛ یكی از عقائد انحرافی شان همین بوده است. ائمه علیهم السلام با این انحراف، به شدت مقابله كردند. روایات فراوانی داریم که ناظر به این معنا است و اگر این كلید به دست بیاید، تعارض این روایات به راحتی حل می شود؛ ائمه مكرر فرمودند «لَا تَذهَبَنَّ بكُمُ المَذَاهبُ»(7)؛ یعنی این مذاهب و طریق های مختلف، شما را با خودشان نبرند؛ باید اهل تقوا و ورع باشید، ما نمی توانیم برای شما كاری انجام بدهیم؛ یا کاری انجام نمی دهیم. این روایات مكرر است و در كافی و غیر آن ابوابی دارد؛ که ناظر به همین انحراف و مغالطه است كه فرع را رها می كردند و خیال می كردند اگر كسی به اصول رسید، دیگر التزام به فروع لازم نیست. روایت مفصلی حضرت خطاب به مفضل دارند که همین معنا را باز می كنند؛ او این نكته دقیق را یا اشتباه فهمیده یا مغالطه كرده است؛ حضرت می فرمایند: اینكه ولایت ما، اصل دین است و طریق بندگی خدا است، محل بحث نیست «وَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى إنَّمَا أَحَبَّ أَن یعرَفَ بالرّجَال وَ أَن یطَاعَ بطَاعَتهم فَجَعَلَهُم سَبیلَهُ وَ وَجهَهُ الَّذی یؤتَى منهُ»(8)؛ یعنی خدای متعال اراده كرده كه از طریق ما طاعت و شناخته بشود، ما را سبیل و وجه خودش قرار داده است؛ ولی معنی ندارد كسی متمسك به ولایت ما باشد و فروع ما را رها كند؛ كأنه عمل، فرع بر تولی به ولایت ما است. شجره ولایت اهل بیت، تا مرحله عمل هم می آید. باید ایمان كه ولایت اهل بیت است، در ظواهر انسان هم آشكار بشود.
در باب ایمان و كفر، در كتاب كافی و غیر آن روایاتی است که می فرماید ایمان، از قلب شروع می شود ولی بر جوارح مبثوث و منتشر می شود. بنابراین ولایت باید در جوارح بیاید و وقتی در جوارح جاری شد، معنایش همان عمل است. بنابراین تولی عملی، شرط ولایت اهل بیت است. حضرت می فرماید که معنی ندارد كسی اصل ولایت ما را قبول كند، اما نسبت به فروعش بی تفاوت و لااُبالی باشد. مومن، نسبت به عمل لااُبالی نیست. گرچه ممكن است که لَمَم، خطا و یا معصیت داشته باشد. از ائمه مكرر سوال كردند كه محبین شما، معصیت می كنند؟ حضرت فرمودند که بله، گناهان كبیره هم ممكن است از آنها سر بزند. در روایات بابی است به نام «بَابُ اللَّمَم» که این آیه قرآن را توضیح می دهد «إلاَّ اللَّمَمَ»(نجم/32) مومن، لمم دارد؛ یعنی گناه سیره و طبیعت و سرشتش نیست، و حتی متمایل به گناه هم نیست ولی لغزش دارد. این مورد یکی از انحرافاتی بود كه ائمه با آن به شدت مقابله كردند و در روایت فراوانی هم فرمودند که این اشتباه است كه كسی بگوید: نیاز به عمل نیست؛ یا بگوید ما از دشمنان تبری می جوییم و دیگر تبری از گناهان لازم نیست. ائمه فرمودند اگر كسی گناه بكند، فسق عملی مرتکب شده است؛ ولو شیعه ما باشد، اما فاسق العمل است. به وجود مقدس موسی بن جعفر عرض شد: بعضی از دوستان شما ارتكاب گناه می كنند، آیا بگوییم که اینها فاسق اند؟ حضرت فرمود: بگویید فاسق العمل اند، اما طیب الروح اند. عرض كرد؛ از آنها تبری بجوییم؟ فرمود: از عمل شان، نه از خودشان. اگر مومن اند تبری از خودشان، تبری از ما است. بنابراین این مغالطه ظاهر و باطن است كه اگر كسی باطن دین را داشت، دیگر تعلق به ظواهر دین و مناسك دین لازم نیست و از آن طرف هم اگر كسی تبری از باطن كفر جست، دیگر تعلق به ظواهرش اشكالی ندارد؛ حضرات معصومین فرمودند که این هم نمی شود؛ یعنی اگر متولی به ما هستید، باید به فروع شجره طیبه هم متمسك باشید و اگر از شجره زقوم و شجره خبیثه تبری می جویید؛ از فروعش هم باید تبری بجویید. باطن دین، تولی و تبری است ولی ظاهرش همین مناسك و شرایع است. نمی شود انسان نسبت به ظاهر دین و مناسك و شریعت، لااُبالی باشد. مومن، لااُبالی نیست اگرچه لمم هم داشته باشد.
انحراف دیگری كه ائمه با آن مقابله كردند، جایگزین كردن فروع، به جای اصول است؛ یعنی افرادی که وقتی می خواستند مقایسه كنند، با فروع می سنجیدند و می گفتند دشمنان ائمه ظاهرشان متقی است اما دوستان آنها ظاهر خوبی ندارند. با این انحراف هم معصومین به شدت مقابله كردند. روایات متعدد داریم، یک نمونه ابن ابی یعفور است که به حضرت عرض كرد: بعضی از دوستان شما، اعمال ظاهری شان خوب نیست؛ به عكس، دشمنان شما، ظاهر خوبی دارند. حضرت هیئت شان را عوض كردند و روی دو سر دو زانو نشستند، گویی می خواهند سخن جدی ای بگویند، بعد هم یك نگاهی گویا از سر غضب کرده و فرمودند ابن ابی یعفور «لَا دِينَ لِأُولَئِكَ وَ لَا عَتْبَ عَلَى هَؤُلَاءِ ثُمَّ قَالَ أَ لَا تَسْمَعُ لِقَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ يَعْنِي مِنْ ظُلُمَاتِ الذُّنُوبِ إِلَى نُورِ التَّوْبَةِ وَ الْمَغْفِرَةِ لِوَلَايَتِهِمْ كُلَّ إِمَامٍ عَادِلٍ مِنَ اللَّه»(9). اینهایی كه می گویی اهل صدق و وفاء هستند، اینها دین ندارند. آن دوستان ما هم كه می گویی گناه می كنند، آنها سرزنش نمی شوند. راوی می گوید: من خیلی تعجب كردم. حضرت آن آیه را خواندند، فرمودند كه قرآن كه خواندید ذنوب، خروج از دایره ولایت الله است و توبه، بازگشت به ولایت الله است؛ چیزی غیر از این نیست. آنهایی كه اهل ایمان اند؛ خدای متعال، آنها را از وادی ظلمات ولایت اولیاء طاغوت به سمت نور بیرون می برد؛ ولو اینكه گناهانی داشته باشند ـ كه باعث ورود آنها به وادی ظلمات شده باشد. در بعضی از روایات این باب تعبیر خیلی تندتری دارد که خیلی عجیب است؛ می فرمایند: «لأَنَّ سَیئَات الإمَام الجَائر تَغمرُ حَسَنَات أَولیائه وَ حَسَنَات الإمَام العَادل تَغمرُ سَیئَات أَولیائه»(10)؛ یعنی اینهایی كه كفر به توحید و ولایت ما می ورزند ـ كه كفر به ولایت ما همان كفر به توحید است ـ ولو نور اسلام را هم داشته باشند ، اما وقتی در كفه ترازو می گذاری؛ اگر كسی خودش در محیط ولایت ائمه جور بود، ظلمات آن ائمه جور همه حسنات این شخص را محو می كند. واضح هم هست زیرا «وَ الَّذینَ كَفَرُوا أَولیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یخرجُونَهُم منَ النُّور إلَى الظُّلُمات أُولئكَ أَصحابُ النَّار هُم فیها خالدُونَ»(بقره/257). كسی كه دركفه ترازوی بنی امیه قرار می گیرد، ممکن است قرآن هم تلاوت كند ولی بعد می رود به نفع معاویه حكم می كند؛ یعنی تحت چتر ولایت معاویه چیزی از این قرآن خواندنش اگر هم چیزی بوده، نمی ماند. بنابراین این دو تا انحراف، دو انحرافی است كه ائمه به شدت باها آنها مقابله كردند، ابوابی هم در روایات دارد.
 

منافقین از منظر قرآن و روایات

سه جبهه در تصویر صف بندی بر اساس ایمان داریم؛ جبهه كسانی كه ظاهر و باطن شان مومن است؛ یعنی به تعبیر جامع تر هم ظاهر دین را پذیرفتند، هم باطن دین را؛ هم به نعمت ظاهری و هم به نعمت باطنی معتقد شدند؛ هم ظاهر دین نبی اكرم را پذیرفتند و هم باطن آن را. دینی كه حضرت آوردند، ظاهرش شرایع و اعتقادات و باطنش ولایت خودشان است كه از طریق این شرایع، باید به آن باطن راه پیدا کرد؛ این شریعه ها باید انسان را به آن باطن و سرچشمه حقیقی برساند.
دوم، عده ای هستند كه نه ظاهر را می پذیرند و نه باطن را و در این صف بندی از اول، مناسك و شریعت را هم قبول نمی كنند. عده ای هستند كه ظاهر را قبول می كنند و ظاهراً اسلام دارند و نبی اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را می پذیرند ولی باطناً قبول نمی كنند، که همان جبهه نفاق است. اصل نفاق، این است كه توحید و نبوت را در ظاهر پذیرفته ولی در باطن نپذیرفته است؛ آن نعمت باطنی كه باطن همین نبوت و توحید است، حقیقت ولایت است كه اگر كسی وارد وادی ولایت نشد، به وادی نبوت و توحید راه پیدا نمی كند . چنانچه در روایات هم آمده است «كَلمَه لَا إلَهَ إلَّا اللَّهُ حصنی» و نیز «وَلَایه عَلی بن أَبی طَالبٍ حصنی». كلمه در این احادیث صرفاً كلمه لفظی نیست؛ این كلمه لا اله الا الله، همان وادی ولایت و حقیقت ولایت و شجره طیبه است كه شجره توحید و ولایت است. حالا این صف بندی را اگر در قرآن دنبال كنید؛ این منافقین، یك طرح های بسیار پیچیده و عظیمی دارند و از همان آغاز قرآن، خدای متعال توضیح می دهد كه اینها چه خصوصیات ظاهری و باطنی ای دارند. یكی از خصوصیات شان این است «وَ إذا قیلَ لَهُم لا تُفسدُوا فی الأَرض قالُوا إنَّما نَحنُ مُصلحُونَ أَلا إنَّهُم هُمُ المُفسدُونَ وَ لكن لا یشعُرُونَ»(بقره/11-12)؛ از منظر قرآن اینها ائمه فسادند، اما خودشان را مصلح می دانند. كسی كه اهل نفاق شد، خصوصیتش این است كه راه فساد را می رود و شعور این مطلب را که راه فساد را می رود، ندارد.
در قرآن باز یك تعبیری دارد كه می فرماید «وَ منَ النَّاس مَن یعجبُكَ قَولُهُ فی الحَیاه الدُّنیا وَ یشهدُ اللَّهَ عَلى ما فی قَلبه وَ هُوَ أَلَدُّ الخصام»(بقره/204)؛ یعنی منافق بسیار حرف های شگفت انگیزی می زند و خدا را هم شاهد بر قلب خودش می گیرد كه آنچه من می گویم، به آن حقیقتاً هم معتقدم و تظاهر نمی كنم، قرآن می فرماید كه سخت ترین دشمن ها، اینها هستند. بعضی آیه را این طوری معنا كردند که اینهایی كه واقعاً باطل را حق می بینند و معتقد به آن هستند، اینها «أَلَدُّ الخصام» اند؛ و می گویند که ما دنبال اصلاح امور جامعه و مردم و اصلاح نفوس هستیم؛ ولی در واقع كج می فهمند.
بنابراین جبهه نفاق، می تواند از یك انحراف عمیق و جدی شروع بشود و تا این مرزها هم پیش می رود. خیلی از اینهایی كه اتفاقات بعد دوران رحلت را به نفع امت می دانند، جزو همین دسته هستند كه مشمول همین آیه می شوند «وَ یشهدُ اللَّهَ عَلى ما فی قَلبه وَ هُوَ أَلَدُّ الخصام»؛ و یا «وَ إذا قیلَ لَهُم لا تُفسدُوا فی الأَرض قالُوا إنَّما نَحنُ مُصلحُونَ». در همین خطبه حضرت می فرمایند: شما به بهانه جلوگیری از فتنه، این كار را كردید ولی «أَلا فی الفتنَه سَقَطُوا وَ إنَّ جَهَنَّمَ لَمُحیطَه بالكافرینَ»(توبه/49).
بنابراین این صف بندی، در فهم تحلیل حضرت نسبت به شرایطی كه اتفاق افتاده دخیل است. كاملاً پیدا است كه یك جریان نفاق هست که جریان بسیار گسترده ای است و ائمه ای هم دارد که حول حضرت جمع شدند. شاید اصلی ترین دشمنان حضرت که همان «أَلَدُّ الخصام» هستند، همین ها باشند که می خواهند اصلاح بكنند؛ زیرا اعتقادشان این است که پیامبر اوضاع را به هم زدند و مشكل درست كردند و اینها می خواهند اوضاع را به مدار طبیعی خودش برگردانند! ظلماتی كه آنها دارند هم در این مسیر قابل تحلیل است.
این جبهه عرض بسیار عریضی دارد و نحوه ورودش به دستگاه نبی اكرم و نیز نحوه تحمل حضرت نسبت به این دستگاه نفاق، یك امر بسیار لطیفی است. خدا رحمت كند یكی از اساتید بزرگ می فرمودند: در اوایل انقلاب، یك مسئله اجتماعی پیش آمد كه من خیلی نگران این مسئله بودم و سوال برایم بود كه حالا حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) چطور این مسئله را تحمل می كنند. در حال مکاشفه یا هر چیز دیگری، تمام قامت روی تخت دراز كشیده بودم که ایشان را در مقابل خودم دیدم و صدای ایشان هم مثل بلندگو پخش می شد. فرمودند وجود مقدس رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)، منافقین را تحمل كردند كه حركت عالَم به سوی خدای متعال تسریع بشود. این را هم توضیح بدهم که این کلام فقط به شخص این استاد بزرگوار می خورد و علامت حقانیت مكاشفه است؛ زیرا حرف، حرف بلندی است.
حضرت، منافقین را تحمل كردند كه حركت عالَم به سوی خدای متعال تسریع بشود. خیلی تحمل سختی بود که به اینها دختر بدهند و از اینها دختر بگیرند و یك شبكه ای به این صورت پیدا بشود؛ اما حضرت آنها را طوری تحمل كردند كه باورشان شد که می توانند از حضرت بهره ببرند؛ پس آمدند و دور حضرت جمع شدند و حضرت بار خودشان را روی دوش اینها به آن مقدار ممكن گذاشتند.
 

تاثیر ملائکه و شیاطین بر وقایع عالم

نكته دیگری كه باز در فهم خطبه حضرت و در تحلیل شرایط دخیل است، این است كه عواملی كه در رخدادهای عالَم انسانی دخیل اند، همه مربوط به ما انسان ها نیستند بلكه از عالم ملائكه و عالم شیاطین هم در عالم ما حضور دارند. همین طوری كه در تدبیر امور خیر، ملائكه واسطه هستند؛ شیاطین هم در خیلی از اتفاقاتی كه در جامعه انسانی می افتد، حضور واقعی دارند. یك جاهایی بوده كه گاهی شیطان، مستقیم حضور پیدا می كرده است كه نسبت به امم گذشته مكرر بوده؛ اما در دوره های بعدی و در حال حاضر، كم شده است. به عنوان مثال در داستان حضرت ابراهیم خلیل، شیطان در ذبح حضرت اسماعیل و مواقف دیگر عملاً مجسّم می شود. برای سایر انبیاء هم می آمد و مجسّم می شد و وسوسه می كرد. در زمان نی مکرم اسلام هم در چند جا تصریح شده که یكی در قصه «لیله المبیت» است كه شیطان ظاهر شد و مسیر را به دشمنان حضرت نشان داد؛ یكی در سقیفه بود كه روایاتش هم موجود هست. شیطان گاهی حضور ظاهری پیدا می كرد و گاهی هم از طریق قوای خودش كار می كند و با یك عده ای مراوده مستقیم دارد؛ با عده ای هم مراوده مستقیم ندارد اما تصرفاتش از طریق وسوسه و غیر مستقیم است.
علی أی حال حوادثی كه در عالم انسانی اتفاق می افتد، بر اساس معارف قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) واضح است كه بی ارتباط با وقایعی كه در عالم شیاطین و مهمتر از آن در عالم ملائكه اتفاق می افتد، نیست. وقایع ما، یك وقایع به هم پیوسته است و این نگاه هم طبیعتاً در فهم بیانات حضرت در خطبه و در تحلیل اتفاقاتی كه بعد از جریان رحلت افتاده، كاملا واضح است. ایشان توضیح می دهند كه چطور شیطان حضور پیدا كرد و شما را ندا داد و شما هم به دنبالش حركت كردید. لزومی ندارد ما اینها را بر شیاطین انس حمل بكنیم؛ بلكه همان شیاطین جن هم هستند و تصرفات شان در شكل گیری این وقایع كاملاً مشهود است. روایات هم در این زمینه، فراوان هستند.
 

امتحان انسان و ملائکه به حقیقت توحید از مجرای ولایت

نكته آخری را كه به عنوان مقدمه عرض بكنم این است كه برای تحلیل این اتفاقی كه افتاده و فهم بعضی از نكات خطبه، این هم لازم است كه همه امتحاناتی كه ما داریم، امتحانات ظاهری است. اصلی ترین امتحان و سخت ترین امتحان، امتحان به اصل توحید است.
وجود مقدس امیرالمومنین(ع) در خطبه قاصعه چنین بیان كردند كه خدای متعال ملائكه مقرّبین خودش را هم به همین امر حقیقت كبریا و عزت خودش امتحان كرده است «الحَمدُ للَّه الَّذی لَبسَ العزَّ وَ الكبریاءَ وَ اختَارَهُمَا لنَفسه دُونَ خَلقه وَ جَعَلَهُمَا حمًى وَ حَرَماً عَلَى غَیره وَ اصطَفَاهُمَا لجَلَاله وَ جَعَلَ اللَّعنَه عَلَى مَن نَازَعَهُ فیهمَا من عبَاده ثُمَّ اختَبَرَ بذَلكَ مَلَائكَتَهُ المُقَرَّبینَ لیمیزَ المُتَوَاضعینَ منهُم منَ المُستَكبرین»(11) حضرت داستان امتحان ملائكه به امر كبریا و عزت خدای متعال، را مطرح می کنند و صحنه امتحان را هم طوری چیدند كه صف ها از هم جدا بشود. خدای متعال برای اینكه این امتحان محقق بشود، آدم را از گل آفرید، گل هم چهل روز پیش روی ملائكه افتاده بود و آن را می دیدند بعد فرمود «فَإذا سَوَّیتُهُ وَ نَفَختُ فیه من رُوحی فَقَعُوا لَهُ ساجدینَ»(حجر/29) بر آدم سجده كنید. حضرت می فرمایند: «وَ لَو أَرَادَ اللَّهُ أَن یخلُقَ آدَمَ من نُورٍ یخطَفُ الأَبصَارَ ضیاؤُهُ وَ یبهَرُ العُقُولَ رُوَاؤُهُ وَ طیبٍ یأخُذُ الأَنفَاسَ عَرفُهُ لَفَعَلَ وَ لَو فَعَلَ لَظَلَّت لَهُ الأَعنَاقُ خَاضعَه وَ لَخَفَّت البَلوَى فیه عَلَى المَلَائكَه وَ لَكنَّ اللَّهَ سُبحَانَهُ یبتَلی خَلقَهُ ببَعض مَا یجهَلُونَ أَصلَهُ تَمییزاً بالاختبَار لَهُم وَ نَفیاً للاستكبَار عَنهُم وَ إبعَاداً للخُیلَاء منهُم» یعنی خدای متعال می توانست همین جسم آدم را جدای از روح که فوق این عوالم بود به گونه ای بیافریند كه همه تواضع كنند؛ اما خدای متعال با مجهولات امتحان می كند. امتحان اصلی، امتحان به توحید و خشوع و سجده است.
باطن و سرّ همه دین داری، خشوع در مقابل جلال و كبریاء الهی و پذیرش الوهیت خدای متعال و سجده در مقابل الوهیت حضرت حق است؛ منتهی طریق این امتحان، جریان ولایت است؛ اینکه حضرت از این مسیر خطبه را آغاز می كنند و در پایان خطبه قاصعه كه شأن خودشان و اهل بیت و موقف شان را نسبت به وجود مقدس رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) را بیان می كنند؛ به گمان من برای بیان همین است كه توجه بدهند كه شما به ما امتحان می شوید که امتحان به توحید است؛ خیلی به ظاهر نگاه نكنید، همین ابلیس هم گول ظاهر را خورد كه نتوانست امتحان بدهد. اصلی ترین امتحان، یعنی امتحان به توحید از طریق امتحان به امر ولایت اتفاق می افتد كه انسان حاضر باشد در مقابل ولی خدا تسلیم محض بشود و خودسپاری بكند، حتی آنجایی كه بر خلاف میل انسان یا حتی فهم انسان حكمی می كنند.
«فَلا وَ رَبّكَ لا یؤمنُونَ حَتَّى یحَكّمُوكَ فیما شَجَرَ بَینَهُم ثُمَّ لا یجدُوا فی أَنفُسهم حَرَجاً ممَّا قَضَیتَ وَ یسَلّمُوا تَسلیماً»(نساء/65)؛ در ذیل این آیه این روایت در كافی نقل شده که فرمودند «لَو أَنَّ قَوماً عَبَدُوا اللَّهَ وَحدَهُ لَا شَریكَ لَهُ وَ أَقَامُوا الصَّلَاه وَ آتَوُا الزَّكَاه وَ حَجُّوا البَیتَ وَ صَامُوا شَهرَ رَمَضَانَ ثُمَّ قَالُوا لشَیءٍ صَنَعَهُ اللَّهُ أَو صَنَعَهُ رَسُولُ اللَّه أَلَّا صَنَعَ خلَافَ الَّذی صَنَعَ أَو وَجَدُوا ذَلكَ فی قُلُوبهم لَكَانُوا بذَلكَ مُشركینَ»(12). بعد آن آیه شریفه 65 نساء را فرمودند . شأن نزول آیه هم این است که مشاجره ای بین زبیر و شخصی بود و حضرت داوری كردند و او نپذیرفت و گفت به نفع فامیل خودش داوری كرده است؛ بعد این آیه نازل شد. حضرت آیه را خواندند بعد فرمودند «عَلَیكُم بالتَّسلیم»
امتحان اصلی این است که انسان بتواند تسلیم محض در مقابل ولی خدا و خلیفه الهی بشود و همه امتحان های قبلی، مقدمه این امتحان اند. همه آن امتحان های ظاهری از جمله شركت در جهاد و كشتن و كشته شدن و انفاق كردن و مهاجر شدن و انصار شدن، مقدمه یك سیر بعدی است. نباید ما خیال كنیم اینجا كار تمام شده و جامعه مومنین رسیده است.
در سیر تاریخی بنا است حقیقت توحید و ولایت عطا بشود؛ اول ظاهر دین عطا شد، مردم نبوت حضرت و توحید را به ظاهر قبول كردند؛ چون بنا است دری به سوی باطن توحید گشوده بشود و اسرار باطنی عطا بشود كه این امر به عصر ظهور منتقل شد، حضرت فرمودند دیگر تمام شد تا وقتش برسد؛ زیرا بنا بود درهایی از باطن این نعمت گشوده بشود و حقیقت دین و باطن دین به ولایت امیرالمؤمنین ظهور پیدا كند؛ چنانچه قرآن می فرماید «الیومَ أَكمَلتُ لَكُم دینَكُم وَ أَتمَمتُ عَلَیكُم نعمَتی وَ رَضیتُ لَكُمُ الإسلامَ دیناً»(مائده/3). آن حقیقت بنا بود ظهور پیدا كند و آن باطن آشكار بشود؛ زیرا مردم در وادی ظاهر دین آمده بودند «یدخُلُونَ فی دین اللَّه أَفواجاً»(نصر/2) ولی باطن دین، آشكار نشده بود. برای اینكه این باطن عطا بشود، نیاز به تحمل است و اگر تحمل نباشد، باطن دین عطا نمی شود. برای ظهور و تحقق باطن دین و حقیقت ولایت باید یك امتحان سخت نسبت به امر توحید انجام می شد؛ این امتحان، بعد از حضرت گرفته شد و سخت ترین امتحان بود؛ لذا نباید تعجب كنیم كه انصار و كسانی كه آن همه فداكاری كردند در این امتحان شكست می خورند. حضرت صدیقه طاهره هم خطاب به آنها می كنند و می گویند «یا مَعَاشرَ الفتیه وَ أَعضَادَ الملَّه»(13)؛ از آنها تعبیر به «فتیه» یعنی اهل فتوت می کنند؛ چون اینها بازوهای دین هستند؛ اما در عین حال همین هایی كه اهل فتوت و بازوی اسلام بودند، وقتی حضرت استنصار می كنند، جواب نمی دهند؛ چون امتحان خیلی سختی است. این نکته هم در تحلیل خطبه، دخیل است كه اصلی ترین و سخت ترین امتحانی كه حتی در مسیر سلوك شخص برای عبور از مراحل و آشکار شدن حقایق اتفاق می افتد، امتحان به خشوع در مقابل خدای متعال است كه طریقش تسلیم شدن به ولی خدا است. ولایت طریق توحید است؛ یعنی اگر كسی از این صراط رفت، به توحید می رسد. اینكه ائمه علیهم السلام ولایت شان باب حطه است و در روایات و قرآن می فرمایند «نَحنُ بَابُ حطَّتكُم»(14) یا «وَ ادخُلُوا البابَ سُجَّداً وَ قُولُوا حطَّه نَغفر لَكُم خَطایاكُم»(بقره/58)؛ یعنی طهارت و پاك شدن منوط به این است كه انسان از این در «سُجَّداً» وارد بشود و تقاضای «حط» بكند و بگوید ما ولایت را قبول كردیم، خدایا! گناهان ما را «حط» بكن و این اتفاق می افتد؛ اتفاقاً توبه حضرت آدم هم همین است «فَتَلَقَّى آدَمُ من رَبّه كَلماتٍ فَتابَ عَلَیه»(بقره/37)؛ یعنی آن كلمات كه مقامات اهل بیت هست القاء می شود، و او باید تلقی كند و اگر تلقی كرد، به او رجوع می شود و حتی خطایش پاك می شود؛ ولی اگر وقتی این كلمات القاء شد، تلقی نكرد خوبی هایش هم محو می شود. این اصلی ترین امتحان است.
ائمه باب حطه هستند «وَ البَابُ المُبتَلَى به النَّاس» یعنی ورود به وادی توحید و باطن توحید از طریق اهل بیت می باشد؛ چنانچه در روایات هم وارد شده که «أَنَا مَدینَه العلم وَ عَلی بَابُهَا» و یا «أَنَا دَارُ الحكمَه وَ عَلی بَابُهَا» و حكمت هم در روایات به «طَاعَه اللَّه وَ مَعرفَه الإمَام»(15) تعبیر شده است. حقیقت توبه و بندگی، در باطن ولایت نبی اكرم هست و ورود به آن باطن، از این باب است و ورود هم همراه با تواضع باید باشد. تواضع هم، خشوع و بندگی در مقابل خدای متعال است. بنابراین امتحان اصلی امم و آحاد برای تكمیل نفوس و سیر باطنی جوامع و سیرشان تا مرحله ظهور توحید و درك عصر ظهور و دریافت حقیقت توحید، از طریق امتحان به توحید و بندگی، آن هم از طریق موضوع خلافت واقع می شود و به اندازه ای كه در موضوع خلافت، امتحان پس می دهند؛ درهای حقیقت به رویشان گشوده می شود.
 

بلوغ ایمان و معرفةالامام در دوره امام رضا علیه السلام

همین جا من یك نكته ای را اشاره كنم، جامعه شیعه، سر هر امامی فرقه فرقه و شعبه شعبه شدند و این تفرق تا دوره امام رضا علیه السلام بود. علمای بزرگ شیعه به اوج معرفت رسیدند، به امام خردسال امتحان شدند؛ چون بزرگترین علماء در دوره امام رضا، بودیم و جامعه شیعه، هم خیلی گسترده شده بود و هم عالمان بزرگی داشت. وقتی اینها به امام تسلیم شدند، یك باب دیگری از ولایت به رویشان گشوده شد. خواصی مثل جابر بن یزید جعفی را بگذارید كنار، حتی مرحله عرفان و معرفت عمومی شیعه به امام، رشد كرد. این یک امتحان اجتماعی بود که مرحله جدیدی از ظهور حقیقت توحید و ولایت برای جامعه شیعه و مرحله جدیدی از ایمان و استكمال ایمان بود. خیلی امتحان سختی بود و ایمان بسیار قوی لازم داشت؛ لذا به حدی معرفت الامام عطا شده كه دیگر بعد از آن، انشعاب جدی، در جامعه شیعه نداریم؛ زیرا این امتحان را خوب پس دادند. ذیل آیه منسوب به حضرت یحیی «وَ آتَیناهُ الحُكمَ صَبیا»(مریم/12)؛ روایتی است که حضرت فرمودند همین طوری كه در نبوت، خدای متعال گاهی كسی را در سنین رشد پیغمبر می كرد مثل حضرت یوسف و گاهی در سنین صباوت؛ در امامت هم دقیقاً همین طور است. خدای متعال این امتحان را گرفت و وقتی این امتحان را دادند، یك بلوغ در ایمان جامعه شیعه پیدا شد و منزلت دیگری از ایمان اجتماعی و تحمل ولایت اتفاق افتاد كه مقدمه ورود به عصر غیبت و رشد جامعه شیعه است.
 

ظهور باطن دین در عصر قیام حضرت ولی عصر

مهمترین امتحانی كه برای سیر جامعه در مراحل قرب تا رسیدن به عصر ظهور و آمادگی برای رجعت و قیامت از جامعه گرفته می شود، امتحان در موضوع توحید، و به تعبیر دیگر امتحان در موضوع ولایت است. جریانی كه بعد از رحلت وجود مقدس رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم اتفاق افتاد، این جریان بود و این، موضوع اصلی ای است كه بعد از رحلت اتفاق افتاد.
در تحلیل این خطبه، یكی از سوالاتی كه می كنند همین است که چرا در روایات شیعه خیلی زود گفته شده «ارْتَدَّ النَّاسُ بَعْدَ النَّبِيِّ إِلَّا ثَلَاثَةَ نَفَرٍ الْمِقْدَادُ بْنُ الْأَسْوَدِ وَ أَبُو ذَرٍّ الْغِفَارِيُّ وَ سَلْمَانُ الْفَارِسِيُّ ثُمَّ إِنَّ النَّاسَ عَرَفُوا وَ لَحِقُوا بَعْدُ»(16) یعنی سه نفر بودند و در قولی وارد شده که یك نفر دیگر آن هم نه به صورت کامل بود؛ می گویند: این چه حرفی است می زنید؛ پس پیامبر چكار كردند؛ آیا این همه تلاش نکردند؟ در جواب می گوییم: بله، جامعه را تا یك جایی آوردند؛ اما بر اساس قرآن که می فرماید «إنَّما أَنتَ مُنذرٌ وَ لكُلّ قَومٍ هادٍ»(رعد/7). در روایت فرمودند که حضرت نبی اکرم منذر هستند، ما اهل بیت هادی هستیم. این هدایت، در عرض هدایت حضرت نیست بلکه ادامه هدایت حضرت، از طریق ائمه است. چنانچه رسول الله فرمودند «إنّی تَاركٌ فیكُمُ الثّقلَین». هیچ وقت امامت را از حضرت جدا نكنیم؛ بلکه امامت ادامه نور حضرت و مَثَل نور الهی است كه در ائمه تجلی می كند. همه ائمه بیت النور حضرت اند. نبی اکرم یک جریان عمومی آوردند که به فرموده قرآن «یدخُلُونَ فی دین اللَّه أَفواجاً»(نصر/2) مردم فوج فوج وارد شدند و ظاهر دین را قبول كردند ولی وقتی آن امتحان برای عبور از یك منزلت به یك منزلت دیگری پیش آمد كه اگر دنبال حضرت حركت می كردند، حقیقت ولایت ظاهر می شد، در آن امتحان رد شدند. آنچه كه در عصر ظهور اتفاق می افتد، این است که حجاب، از حقیقت ولایت و باطن دین برداشته می شود؛ همان حجابی که بعد از رحلت نبی اکرم روی باطن دین افتاد «وَ اللَّیل إذا یغشى»(لیل/1) تا ظهور اتفاق بیفتد «وَ النَّهار إذا تَجَلَّى»(لیل/2).
روایتی ذیل این آیه هست «وَ الفَجر... وَ اللَّیل إذا یسر»(فجر/1-4) که می فرماید «هی دَولَه حَبتَرٍ فَهی تَسری إلَى قیام القَائم علیه السلام»(17). بنابراین امتحانی كه اتفاق افتاد، امتحان به پذیرش باطن دین و باطن توحید و جریان این نعمت باطنی بود كه اگر می پذیرفتند، این نعمت واقع می شد. یكی از معانی ظهور هم همین است که آن نعمت باطنی، به عرصه ظهور می رسد. اما بعد از رحلت رسول الله صلی الله علیه و آله در این امتحان، جامعه عقب گرد كرد و لذا ظهور آن حقیقت به تأخیر افتاد، و بجای آن دوره «أَو كَظُلُماتٍ فی بَحرٍ لُجّی»(نور/40)، و دوره «وَ اللَّیل إذا یغشى»(لیل/1) فراگیر شد تا برسد به آن دوره ای كه دوباره تحمل حقیقت ولایت در یك امتحان، برای جامعه شیعه واقع بشود و آن حجاب برداشته بشود و آن حقیقت ظهور پیدا كند.
در خطبه همین را حضرت با یك بیان لطیفی توضیح دادند كه این اتفاقی كه افتاد، بسیار پر دامنه است. اگر در موضوع ولایت، جامعه امتحان خوبی می داد؛ درهای نعمت باطنی و ابواب توحید گشوده می شد و حقایق پنهانی آشكار می شدند و اسرار توحید عطا می شد. ولی فعلاً آن اسرار مكتوم مانده و در حجاب است تا ان شاء الله در امتحان بعدی، به تدریج جامعه رشد پیدا كند و آن سه نفر و نصفی به یك مجموعه ای تبدیل بشوند كه تحمل داشته باشند تا آن حقیقت در عصر ظهور به صورت اجتماعی عطا بشود. این مقدمات، برای ورود به خطبه كافی است. ان شاء الله اگر خدای متعال توفیق داد سیر خطبه را، در جلسه بعد عرض می كنم. اللهم صل علی محمد و آل محمد...
 

پی نوشت ها:

(1) تفسير القمي، ج 2، ص: 165
(2) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 90پ
(3) عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج‏1، ص: 126
(4) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 376
(5) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 437
(6) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏8، ص: 242
(7) تحف العقول، النص، ص: 303
(8) بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج‏1، ص: 531
(9) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 375
(10) الأمالي (للطوسي)، النص، ص: 634
(11) نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 286
(12) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 390
(13) الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج‏1، ص: 102
(14) تفسير العياشي، ج‏1، ص: 45
(15) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 185
(16) الإختصاص، النص، ص: 6
(17) تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة، ص: 766
 

 

کانال قرآن و حدیث را درشبکه های اجتماعی دنبال کنید.
آپارات موسسه اهل البیت علیهم السلام
کانال عکس نوشته قرآن و حدیث در اینستاگرام
تلگرام قرآن و حدیث
کانال قرآن و حدیث در ایتا
کانال قرآن و حدیث در گپ
پیام رسان سروش _ کانال قرآن و حدیث