سخنرانی آیت الله میرباقری: جلسه اول، معنای اسلام در آیات قرآن ذیل قیام سید الشهداء (ع)

سخنرانی آیت الله میرباقری: جلسه اول، معنای اسلام در آیات قرآن ذیل قیام سید الشهداء (ع)

۰۷ اسفند ۱۴۰۱ 0 صوتی و تصویری

جلسه اول، هیئت ثارالله: معنای اسلام در آیات قرآن ذیل قیام سید الشهداء (ع)

بررسی دو بیان از سیدالشهداء پیرامون درگیری دین حق و باطل

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم  الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين  وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِين  وَ اللَّعْنَةُ عَلَى أَعْدَائِهِم  أَجْمَعِين . سخن ما در این ایام، بیشتر پیرامون بیانی از سیدالشهداء علیه السلام می باشد که در مورد درگیری ادیان و مواجهه دین الهی با ادیان باطل است که این درگیری، تا مرحله ظهور دین الهی با ظهور امام زمان علیه السلام ادامه دارد. این بیان از سیدالشهداء، به دو گونه از ایشان نقل شده است که یک نقل آن بسیار معروف می باشد و علمای بسیاری از جمله سید بن طاووس آن را نقل کرده اند. طبق نقل معروف از این روایت، هنگامی که معاویه از دنیا رفت و یزید بر جای او نشست، یزید برای والی مدینه نامه نوشت که سیدالشهداء را دعوت کند و برای او از ایشان بیعت بگیرد و اگر بیعت نکرد ایشان را به شهادت برساند.
با دعوت او، حضرت سیدالشهداء که جمعی از بنی هاشم ایشان را همراهی می کردند، در این مجلس شرکت کردند. حضرت از نیت و انگیزه او، آگاه شدند لذا پس از اینکه او درخواست بیعت را مطرح کرد، اعلام نظر خود را به مجلس و زمان دیگری موکول کردند و برای اعلام نظر خود فرصت خواستند. فردای آن روز، مروان بن حکم حضرت را دیدند و به ایشان عرض کرد: «يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ إِنِّي  لَكَ  نَاصِحٌ  فَأَطِعْنِي تُرْشَدْ»(1) من خیرخواه شما هستم. اگر حرف من را بشنوی و از من اطاعت نمایی، راه را پیدا می کنی!
از این بیان مروان روشن می شود که به چه میزان خود را قبول داشته و به اصطلاح امروزی، اعتماد و اطمینان به نفس داشته است. در ادامه حضرت فرمودند: «وَ مَا ذَاكَ قُلْ حَتَّى أَسْمَعَ» سخنت چیست؟ بگو من سخن تو را می شنوم. مروان گفت: «إِنِّي آمُرُكَ بِبَيْعَةِ يَزِيدَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ فَإِنَّهُ خَيْرٌ لَكَ فِي دِينِكَ وَ دُنْيَاكَ» من به تو فرمان می دهم که با یزید بیعت کنی که خیر دنیا و آخرت تو در این است! که طبق نقل، امام حسین آیه شریفه «كُلِ  مُتَكَبِّرٍ لا يُؤْمِنُ  بِيَوْمِ الْحِساب »(غافر/27) را بر آنان تطبیق کردند.
حضرت پس از این جمله مروان فرمودند: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ »(بقره/156) که این جمله هنگام وارد شدن مصیبت های سنگین گفته می شود. کسانی که در مصیبت های سنگین واقع می شوند و می خواهند در این فضای مصیبت صبوری و برای خدا استقامت نمایند، این جمله «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ » (بقره/156)را می گویند. در اینجا نیز پس از سخن مروان، حضرت این جمله را که به استرجاع معروف است فرمودند که گویا بلاء و مصیبت بسیار عظیمی پیش آمده که برای عبور از این صحنه سخت باید به خدا تکیه کرد و «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ »(بقره/156) گفت چرا که «الَّذينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ  وَ إِنَّا إِلَيْهِ  راجِعُونَ »(بقره/156).
در ادامه فرمودند: «وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيدَ». اگر قرار است این مسیر کنونی که یزید حاکم باشد ادامه پیدا کند و راعی و راهبر و حاکم امت اسلامی یزید باشد، چیزی از اسلام باقی نمی ماند و «عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ» یعنی به تعبیری عامیانه، با آمدن یزید، فاتحه اسلام خوانده می شود. در ادامه فرمودند «وَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّي رَسُولَ اللَّهِ يَقُولُ الْخِلَافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلَى آلِ أَبِي سُفْيَانَ» خلافت بر آل ابی سفیان حرام است. پس از این سخن و سخنانی دیگر، مروان متوجه شد امام حسین راه پیشنهادی او را طی نمی فرماید و حاضر به این بیعت نمی گردند.
بنابراین، سخن ما پیرامون این روایت می باشد که مراد از آن اسلامی که با حکومت یزید و بیعت سیدالشهداء با او از بین می رود و چیزی از آن نمی ماند، چه اسلامی است؟ امام حسین بخاطر حفظ چه چیزی پا به میدان گذاشتند؟ پس طبق این بیان، حضرت می فرمایند اگر من با یزید بیعت نمایم، چیزی از اسلام باقی نمی ماند که یعنی برای حفظ اسلام، نباید با یزید بیعت کنم و قیام و مقابله و شهادت حضرت نیز به همین علت است.
همانگونه که گفتیم، روایت فوق، به دو نقل از امام حسین نقل شده است که نقل اول را اجمالا بیان کردیم. نقل دوم از این روایت، بیانی لطیف از امام صادق علیه السلام می باشد که حضرت در پاسخ به سوال حَمْزَةَ بْنِ حُمْرَان  آن را فرمودند. در این روایت آمده است که حمزة بن حمران از امام صادق سوال کرد: «ذَكَرْنَا خُرُوجَ  الْحُسَيْنِ  وَ تَخَلُّفَ ابْنِ الْحَنَفِيَّةِ عَنْهُ»(2) در محضر امام صادق از قیام امام حسین و تخلف محمد بن حنفیه از آن گفتگو شد که چرا او جزو متخلفین و جا مانده ها است؟
هرچند ممکن است که او به دلیل و ماموریتی خاص در کاروان سیدالشهداء نبود اما به هرحال در این بیان امام صادق می فرمایند: «يَا حَمْزَةُ إِنِّي سَأُحَدِّثُكَ فِي هَذَا الْحَدِيثِ وَ لَا تَسْأَلْ عَنْهُ بَعْدَ مَجْلِسِنَا هَذَا» من مطلبی را به تو می گویم که پس از آن سخن و شنیدنش، سخن دیگری نگویی و به عبارتی دیگر، گویا حضرت تمام مسئله را در این گفتار بیان فرمودند که دیگر جای سخنی باقی نماند. آن سخن چیست؟ فرمودند: «إِنَّ الْحُسَيْنَ لَمَّا فَصَلَ مُتَوَجِّهاً دَعَا بِقِرْطَاسٍ» هنگامی که امام حسین علیه السلام از مدینه خارج و متوجه مکه و عراق شدند، در یک منزل از منازل - که در برخی از نقل های دیگر نام آن مکان هم بیان شده- کاغذی خواستند که در آن نوشتند: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ  مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ إِلَى بَنِي هَاشِمٍ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّهُ مَنْ ألحق بِي مِنْكُمْ اسْتُشْهِدَ مَعِي وَ مَنْ تَخَلَّفَ لَمْ يَبْلُغِ الْفَتْحَ وَ السَّلَامُ».
این گفتگو و نامه، بین امام حسین و فرزندان هاشم است که تمام فرزندان حضرت امیرالمومنین را شامل می شوند و البته خاص آنان است. ای فرزندان بنی هاشم، اگر کسی همراه من بیاید حتما به شهادت می رسد و کسی که از من تخلف کند و با من همراهی ننماید، راه فتح بسته است. گویا حضرت می فرمایند که تنها راه فتح، گشایشِ با شهادت من است و سایر راه ها، راه فتح نیست. یعنی شما هر مسیر دیگری غیر از همراهی و شهادت با من را انتخاب کنید، خواه سکوت باشد خواه قیام، تنها راهی که برای فتح و گشایش وجود دارد، مسیری است که من می روم و آن مسیر، مسیر شهادت هست.
 پس گویا از این دو بیان معلوم می گردد انسدادی که در مسیر اسلام پیش آمده و خلافت از خلفای اول به شخصی همچون یزید منتقل شده و به این نقطه معلوم رسیده است، باعث شده است که کار به اینجا بکشد که چیزی از اسلام نمانده است که فرمود «وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيدَ». پس تنها راه برای گشایش و باز کردن این انسداد به وجود آمده در مسیر و جبهه حق، مسیر شهادت سیدالشهداء است و سایر راه ها، تماما مسدود شده و راه فتح و گشایش نیستند.
 

لزوم بررسی چیستی فتح حاصل از شهادت امام

اما این سوال به وجود می آید که این چه فتحی است که با شهادت سیدالشهداء رقم می خورد و این چه خطری است که برای اسلام پیش آمده است؟ در این انسداد تاریخی بر سر مسیر دین الهی و اسلام که با جریان سقیفه و پس از آن بنی امیه و یزید پیدا شده است، حضرت گشودگی و فتحی ایجاد می نمایند و مسیر اظهار دین را در عالم باز می کنند که در ادامه بحث به بررسی و توضیح آن می پردازیم. در این رابطه آیات قرآنی لطیف و روایات فراوانی وجود دارد که در این جلسه، یک آیه و روایات پیرامون و ذیل آن را مورد بحث قرار می دهیم و سایر مباحث را در جلسات آینده بررسی می کنیم.
 

اسلام یگانه دین الهی

در سوره مبارکه آل عمران که بحث های فوق العاده ای در این سوره وجود دارد، ارائه و بیانی خاص از دین وجود دارد که می فرماید: «إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللَّهِ الْاسْلَام»(آل عمران/19) یعنی دین در نزد خدا اسلام است. اینکه این اسلام چیست و منظور از تسلیم، تسلیم در برابر چیست و همچنین اینکه فرموده «عند الله»، منظور از نزد خدا بودن دین چه می باشد، نیاز به بحثی جداگانه دارد که در صورت فرصت از آن بحث خواهیم کرد. در ادامه می فرماید: «وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيَا بَيْنَهُمْ وَ مَن يَكْفُرْ بِايَاتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الحسَابِ»(آل عمران/19) اگر در این دین اختلاف شده، شما بدانید که این دین یکی بیشتر نیست و آن اسلام است.
اگر کسی بخواهد متوجه خداوند متعال گردد و به حضور الهی راه و تقرب پیدا کند، از طریق این دین باید صورت بگیرد چرا که این دین است که «عندالله» و در محضر خداست. همچنین گویا این آیه می فرماید دین تمام انبیاء نیز همین بوده است و آن دینی که در محضر خدا بوده و به ساحت انبیاء و از طریق آنان در عالم ما نازل می شده، دین اسلام بوده است.
اگر در امت ها و در تمام ادیان، مسیحیت، یهودیت و هر دین دیگری و حتی خود اسلام اختلافاتی پیدا شده و به عنوان مثال طبق روایات، دین یهود هفتاد و دو فرقه در آن ایجاد شده است، این اختلافات پس از آن است که دین بر آنان نازل شده و پیامبر الهی نیز آن را به مرحله عِلم و وضوح رسانده و مطالب لازم برای آنان روشن گشته است که فرمود: «وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ»(آل عمران/19). پس علت و ریشه این اختلاف با اینکه علم به این دین داشتند چیست؟ در همین آیه می فرماید: «بَغْيَا بَيْنَهُمْ»(آل عمران/19) ریشه آن اختلاف، زیاده خواهی و برتری جویی است.
مبدأ پیدایش اختلاف در دین در امت ها، بغی و زیاده خواهی است لذا اگر بین کسانی که به آنان کتاب دادیم در مورد دین اختلاف شده است، به این معنا نیست که دین متعدد است چرا که دین تمام انبیاء تنها یک دین و آن نیز دین عندالله یعنی اسلام است. همین دین است که انبیاء حامل آن بوده و برای امت خود آوره اند. اگر اختلافی پیدا شده، از سر بغی و زیاده خواهی است نه اینکه دین به آنان نرسیده یا پیامبری که مامور به ابلاغ آن بوده، آن را ابلاغ نکرده است. همین دین واحد است که به کمال می رسد و «الْيَوْمَ  أَكْمَلْتُ  لَكُمْ دينَكُم»(مائده/3) می گردد. لذا از آنجا که ابلاغ از جانب پیامبر صورت گرفته است، ایشان در حجه الوداع به مردم فرمودند: «هَلْ  بَلَّغْتُ » آیا دین را ابلاغ کرده ام؟ مردم عرضه داشتند بله. سپس ایشان فرمودند: «اللَّهُمَّ اشْهَد»(3) یعنی خداوندا تو شاهد باش من مأموریتم را انجام داده ام.
بنابراین اینگونه نبوده که انبیاء در رساندن آن حقیقت دین الهی کوتاهی کرده باشند بلکه دین به مردم ابلاغ می شده و برای آنان واضح می گشته است و انبیاء مأموریت انبیاء خود را به خوبی انجام می داده اند و اگر اختلافی شکل گرفته است، ناشی از بغی، زیاده خواهی و برتری جویی عده ای از مردم است که باعث نزاع و اختلاف در ادیان الهی می شود. اگر این بغی از بین رفته بود، این دین الهی که یک دین واحد است، به صورت حقیقت واحد به مردم می رسید و آنان ذیل همین دین زندگی می کردند.
 خداوند متعال در ادامه این آیات می فرماید: «وَ مَن يَكْفُرْ بِايَاتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الحسَابِ»(آل عمران/19). پس از اینکه آیات الهی به وسیله انبیاء نازل شد، جریان کفر به آیات شکل گرفت. آنان که مقابل این دین واحد الهی ایستادند و به خاطر بغی و سرکشی و زیاده خواهی تکثر ایجاد و اختلاف در دین ایجاد کردند، با محاسبه الهی روبرو می شوند که این محاسبه هم سریع الحساب است و همین الآن در محیط حساب الهی گرفتارند و به قیامت هم موکول نمی گردد چرا که خداوند «سریع الحساب» است.
 

تسلیم وجه بودن دین الهی و اسلام

در آیه بعدی می فرماید: «فَإِنْ حَاجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِىَ لِلَّهِ وَ مَنِ اتَّبَعَنِ وَ قُل لِّلَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ وَ الْأُمِّيِّنَ ءَ أَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُواْ فَقَدِ اهْتَدَواْ وَّ إِن تَوَلَّوْاْ فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلَاغُ وَ اللَّهُ بَصِيرُ بِالْعِبَادِ»(آل عمران/20) اگر آنان با شما محاجه کردند و سخن شما را نپذیرفتند، بگو من وجهم را تسلیم خدا کردم. این تسلیم، همان اسلامی است که در آیه «إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللَّهِ الْاسْلَامُ»(آل عمران/19) به آن اشاره فرمود و شاید توضیح اسلام همین باشد.
اسلام این است که «أَسْلَمْتُ وَجْهِىَ لِلَّه»(آل عمران/20)  یعنی باید وجه انسان تسلیم خدا شود. در این صورت است که انسان با حضرت حق مواجهه و به او تقرب پیدا می کند. این تسلیم وجه، دین، کار و اسلامِ نبی اکرم صلی الله علیه و آله است. این تسلیم وجه، هم شامل شخص پیامبر اکرم است که فرمود: «فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِىَ لِلَّهِ»(آل عمران/20) و هم شامل آنان که دنباله رو ایشان هستند که فرمود: «وَ مَنِ اتَّبَعَنِ»(آل عمران/20) یعنی آنان که شما را تبعیت می کنند نیز باید وجه خود را تسلیم خدا گردانند. این تسلیم وجه شاید تنها راه تقرب به خداوند متعال نیز باشد. یعنی اگر ما بخواهیم راه الهی را طی کنیم، تنها راه این است که تسلیم وجه داشته باشیم و وجه ما فقط متوجه خداوند باشد. اما اگر وجهه دیگری برای وجود ما بود و جای دیگری خضوع، خشوع و توجه کردیم و نسبت به غیر خدا سلم و تسلیم داشتیم، این عدول از دین اسلام است. دین اسلام این است که تمام وجه انسان تسلیم خداوند متعال گردد.
 

مشروط بودن تحقق اسلام به تحقق تسلیم وجه

 اگر وجه انسان، تسلیم خداوند متعال شود، حقیقت اسلام محقق شده است و حقیقت تسلیم وجه، به وسیله نبی اکرم واقع می شود و به همین خاطر است که نبی اکرم و امیرالمومنین وجه الله می شوند. وجه الله شدن آنان نیز اینگونه است که اگر سایر مردم بخواهند در برابر خداوند متعال تسلیم وجه داشته باشند، از طریق تسلیم شدن در برابر رسول حاصل می شود. چرا که تمام وجود انبیاء متوجه خداوند متعال است و تمام کسانی که پیرو حضرت هستند نیز باید متوجه خداوند متعال شوند. اسلامی که پیامبر اکرم و سایر انبیاء آورده¬اند، تسلیم وجه در برابر خداست و این تسلیم وجه، به تدریج، به مناسک و شرایع و قوانین و احکام که حدود این دین می باشند تبدیل می گردد.
بنابراین اصل دین نزد خداوند متعال اسلام است و تحقق این دین به تسلیم وجه محقق می شود به این صورت که وقتی انبیاء وجه خود را تسلیم خداوند متعال می نمودند، آن دین الهی در آنان محقق می شد و آنان حامل آن دین می شدند و آن را به امت خود ابلاغ می کردند. اگر امت پیامبران خواستار رسیدن به این دین بودند، بایستی وجه خود را تسلیم می کردند که بیان کردیم این تسلیم وجه از طریق انبیاء واقع می گردد. بنابراین مقام تمام انبیاء، مقام تسلیم وجه به خداوند متعال است و این تسلیم وجه برای امت پیامبران، از طریق انبیاء و با تبعیت از آنان محقق می شود که فرمود: «وَ مَنِ اتَّبَعَنِ».
خداوند متعال در ادامه آیات محل بحث می فرماید: «وَ قُل لِّلَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ وَ الْأُمِّيِّنَ ءَ أَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُواْ فَقَدِ اهْتَدَواْ وَّ إِن تَوَلَّوْاْ فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلَاغُ وَ اللَّهُ بَصِيرُ بِالْعِبَادِ»(آل عمران/20) به آنان که خداوند متعال پیش از شما کتاب داده و «أُمیین» -که شاید مراد از آن، کسانی است که برای آنان کتاب آسمانی نیامده و امت پیامبرانی مانند حضرت موسی و عیسی نیستند- بگو: «ءَ أَسْلَمْتُمْ» آیا شما نیز اسلام می آورید؟ مسیر پیامبر اکرم و پیروان من «أَسْلَمْتُ وَجْهِىَ لِلَّهِ وَ مَنِ اتَّبَعَنِ»(آل عمران/20)  است که وجه خود را تسلیم خداوند متعال نموده ایم و من میخواهم أمتی بسازم که همگی متوجه خداوند و تسلیم اویند. این تسلیم، طریق توجه است. اگر وجه انسان در مقابل خداوند متعال تسلیم نگردد، توجه به خداوند متعال حاصل نمی شود.
اینکه فرمود «أَسْلَمْتُ وَجْهِىَ لِلَّهِ»(آل عمران/20) یعنی اگر این اسلامِ وجه که طریق مواجهه انسان با خداوند متعال است حاصل، و وجهِ وجودی و تمام قوای او متوجه حضرت حق گشت، طریق تحقق اسلام حاصل شده است. در این آیه می فرماید به اهل کتاب و أمیین بگو آیا شما هم اسلام آورده اید و در برابر خداوند متعال تسلیم وجه می کنید؟ اگر اسلام آوردند و همراه شما تسلیم وجه کردند: «َفقَدِ اهْتَدَواْ» آنان نیز به وادی هدایت رسیده اند. اما «وَ إِن تَوَلَّوْاْ فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلَاغُ»(آل عمران/20) اگر آنان از این اسلام و تسلیم وجه، روی گردانی کردند، شما مأمور نیستید آنان را با جبر و اکراه وارد وادی دین نمایی چرا که حقیقت دین تسلیم وجه است و تسلیم وجه به هیچ وجه یک امر جبری نیست.
پس اگر آنان نقطه مقابل تسلیم وجه یعنی رویگردانی از اسلام را انتخاب کردند، شما دیگر وظیفه ای ندارید و «وَ اللَّهُ بَصِيرُ بِالْعِبَادِ»(آل عمران/20) خداوند متعال به بندگان و حالات آنان مشرف و بیناست و اینگونه نیست که اگر کسی تسلیم وجه کرد و دیگری رویگردان شد، از دید خدا مخفی باشد. همچنین اگر کسی در محضر خداوند متعال نفاق به خرج بدهد و از روی نفاق بگوید اسلام آورده ام، اینگونه نیست که خداوند متعال نفاق او را نبیند چرا که اسلام آوردن، تسلیم وجه و مواجهه با خداوند متعال است و خداوند به حال بندگان آگاه است.
بنابراین اگر اسلام آوردند و تسلیم وجه کردند، هدایت می گردند اما اگر شما را در این تسلیم وجه همراهی نکردند، شما مأمور نیستید آنان را با جبر و اکراه وارد وادی دین کنید چرا که حقیقت دین تسلیم وجه است و تسلیم وجه یک امر جبری نیست. این که قرآن کریم می فرماید: «لا إِكْراهَ  فِي  الدِّين »(بقره/256) هیچ اجباری در دین نیست، به این دلیل است که دین عبارت است از تسلیم وجه و تسلیم وجه چیزی نیست که بتواند به صورت جبری واقع شود. به عنوان مثال اگر کسی روی شخص دیگری را با اجبار به سوی قبله برگرداند، نمی توان گفت که آن شخص مجبور، تسلیم وجه کرده است چرا که تسلیم وجه فعلی اختیاری است که باید خود شخص به آن برسد. اگر خواستار وارد شدن در وادی اسلامی که از جانب و محضر خداوند نازل شده است می باشیم، باید هنگام رسیدن دین و هدایت الهی و جریان نوری که ما را به سمت خداوند و مقام قرب او راهبری می کند، تسلیم وجه نماییم. اگر تسلیم وجه نمودیم، وارد وادی اسلام می گردیم.
در نتیجه، دینداری و پذیرش ما نسبت به آن دین و آن حقیقت هدایت و نور و جریان هدایتی که با انبیاء الهی نازل شده است، هنگامی محقق می شود و می توان گفت ما هدایت شده ایم، که تسلیم گردیم که این اسلام همان تسلیم وجه است. همانگونه که وجود مقدس نبی اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: «أَسْلَمْتُ وَجْهِىَ لِلَّهِ وَ مَنِ اتَّبَعَنِ»(آل عمران/20)  ایشان با تمام وجود تسلیم وجه کردند و فقط متوجه خدا هستند و از غیر خداوند متعال رویگردانند. اگر ما نیز این را پذیرفتیم و مصداق «أَسْلَمُواْ» شدیم، آنگاه است که «فَقَدِ اهْتَدَواْ» و ما نیز به این جریان هدایت دست یافته ایم.
جریان هدایتی که به دست پیامبر اکرم در عالم نازل می شود، توسط انبیاء گذشته نیز بوده است و آنان نیز اسلام آورده اند اما ایشان در منزلت بالاتری این حقیقت را در دست دارند لذا تمام امت های گذشته که دنبال انبیاء خود حرکت کردند و صاحب کتاب بودند، آنان نیز باید بیایند دنبال رو ایشان باشند چرا که آنچه آنان در دست دارند، برای هدایتشان کافی نمی باشد بلکه باید پیرو شما باشند تا این هدایت به آنها برسد. اگر تسلیم وجه کردند، آن اسلامی که شما آوردید، به تبع شما به آنان نیز می رسد که فرمود: «فَقَدِ اهْتَدَواْ». اما «إِن تَوَلَّوْا» اگر تسلیم وجه نکردند و روی برگردان شدند «فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلَاغُ وَ اللَّهُ بَصِيرُ بِالْعِبَادِ»(آل عمران/20) تو تنها وظیفه ابلاغ را داری و خداوند متعال به حال بندگان مشرف است.
 

لزوم تسلیم محض بودن در برابر پیامبر اکرم

پس ما باید به آن دینی که در محضر خدا بوده است مسلم شویم که این همان جریان هدایت الهی و ولایت الله و به تعبیر قرآن، هدایت و نور الهی است که از محضر او نازل شده و تمام انبیاء الهی آن را آورده اند تا در عالم انسانی جاری گردد و باید تمام قوای ما به آن نورانی شود. ما باید آن اسلام را بپذیریم که به یک معنا، ایمان نیز همین اسلام است. البته در اینکه بین اسلام و ایمان چه نسبتی برقرار است، محل سخن و گفتگوی مفصل است اما به صورت اجمالی باید بدانیم که در آیات قرآن کریم گاهی از ایمان به همین اسلام تعبیر می شود.
مثلا در آیه ای می فرماید: «فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ»(نساء/65) ای پیامبر، به پروردگار تو قسم که آنان به ایمان نمی رسند مگر اینکه شما را در مشاجرات حَکَم و قاضی قرار دهند و علاوه بر آن اینگونه نیز باشند که «ثُمَّ لا يَجِدُوا في أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليماً»(نساء/65)  حتی در دل خود نیز نسبت به قضاوت و داوری شما، احساس دلتنگی، سختی و حرج نکنند و بلکه تسلیم محض باشند. تأویل این آیه با توجه به مطالبی که بیان شد روشن است.
در شأن نزول آن آمده است که بین زبیر و شخصی دیگر در مورد حق آبه زمین کشاورزی آنان و اینکه چه کسی در استفاده از آب اولویت دارد، اختلافی واقع شد که پیامبر اکرم در داوری خود، حق را به زبیر دادند. هنگامی که آن شخص دیگر از محضر رسول الله مرخص شد، گفت پیامبر اکرم به نفع قوم و خویش خود حکم کرد لذا خداوند متعال این آیه را نازل فرمود «فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا في أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليماً»(نساء/65) یعنی آنان ایمان نمی آورند مگر این که اولا شما را در مشاجرات بین خود حَکَم و داور قرار بدهند و علاوه بر این، هر حکمی که شما نمودی، در دل نیز بپذیرند و احساس دلتنگی نکنند و این است معنای مومن و مسلم شدن.
تسلیم وجه به خداوند متعال یعنی اینکه یعنی خداوند متعال حکم کند و خود و تمام قوای ظاهری و باطنی ما در مقابل حکم او، تسلیم باشد و آن را بپذیرد که فرمود: «وَ يُسَلِّمُوا تَسْليماً»(نساء/65). در روایتی ذیل این آیه آمده است که مراد این است اگر احساس حرج و دلتنگی کسی حتی در دل باشد و اظهار هم نکند، از وادی ایمان خارج است و چنین شخصی مومن نمی باشد. پس مومن آن کسی است که مقام تسلیم او به جایی می رسد که تمام قوای خودش را به گونه ای تسلیم می کند که حتی در دل و قلبش هم در مقابل حکم الهی حرجی ندارد.
البته لازم به ذکر است که این حکم پیامبر اکرم که لازم است در برابر آن تسلیم محض باشیم، دامنه گسترده ای دارد و محدود به قضاوت¬های ظاهری نیست و ما باید در برابر حکم های پیامبر تسلیم محض باشیم. بنابراین، حقیقت دین تسلیم وجه به خداوند متعال به گونه ایست که تمام قوای انسان در مقابل او تسلیم باشد و اگر این تسلیم صورت گرفت، حقیقت اسلام در وجود شخص جاری و او مسلم و مومن می گردد که طبق روایات، ایمان و اسلام از عالم بالا بر وجود انسان نازل می شود و این تسلیم ما، مقدمه تحقق اسلام در ماست.
 

تحقق دین در انبیاء و تابعین آنان با تسلیم وجه

تمام انبیاء الهی نسبت به آن دینی که در نزد خداوند است، تسلیم وجه می کردند و با این تسلیم وجه، حقیقت آن دین در آنان جاری و آنان حامل دین الهی، مسلم، مومن و وجه الله می شدند. اینکه حقیقت آن دین الهی که در انبیاء جاری می شد چه می باشد، نیازمند بحث مفصلی است که در جای خود و با بیان برخی از روایات روشن می گردد. پس از محقق شدن دین الهی در انبیاء عظام، نوبت امت آنان است که پیامبران الهی اسلامی را که به آنها رسیده بود برای امت خود می آوردند و به آنان ابلاغ می کردند و امت پیامبران باید با تسلیم وجه در برابر پیامبرشان، مسلم و مومن گردند.
زیرا پیامبری که برای هدایت آنان ارسال و رسول گشته است، حامل آن حقیقت و دین الهی است که فرمود: «هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دينِ الْحَقِّ»(توبه/33) این پیامبر، از جانب خداوند متعال برای دین حق و هدایت فرستاده است. اگر ما بخواهیم آن دینی که رسول آورده است و اول خودش به آن متدین شده است را بگیریم و به آن متدین شویم، باید دست به دامان اولیاء الهی گردیم. در روایتی آمده است: «إِنَّ شِيعَتَنَا آخِذُونَ بِحُجْزَتِنَا وَ نَحْنُ آخِذُونَ بِحُجْزَةِ نَبِيِّنَا وَ نَبِيُّنَا آخُذٌ بِحُجْزَةِ اللَّه  »(4) شیعیان دامن ما و ما دامن رسول الله و رسول الله حجزه و دامن الهی گرفته اند که در روایت دیگری حضرت این حجزه را به نور الهی تعبیر کردند که یعنی نورِ هدایتی از عالم بالا برای شما می آید خداوند است که نور آسمان ها و زمین است که ذیل آیه «اللَّهُ  نُورُ السَّماواتِ  وَ الْأَرْض »(نور/35) در روایتی می فرماید: «هُدَى مَنْ فِي السَّمَاءِ وَ هُدَى مَنْ فِي الْأَرْض  »(5).
بنابراین، مراد از حجزه و دامن در این روایت، آن جریان هدایت الهی است که بر نبی اکرم نازل می شود و حضرت به آن متمسک می گردند و که نور الهی در ایشان محقق می شود و ایشان مشکات نور می گردند و پس از ایشان نیز انبیاء و اولیاء الهی نیز به هدایت این نور نبی اکرم متسمک اند و آنان چراغدانی می گردند که نور نبی اکرم در آنها جاری می شود و پس از آنان نیز، شیعیان متمسک به نور امام هستند و این است همان جریان دین و معنای حجزه که فرمود حجزه و دامن، همان دین است که به آن متسمک می شوند.
پس این دین اسلام که در محضر خداست و جریان نور و هدایت الهی است، تنزل پیدا می کند و با تسلیم وجه توسط پیامبر اکرم و انبیاء الهی که فرمود «فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِىَ لِلَّهِ وَ مَنِ اتَّبَعَنِ»(آل عمران/20)  آن نور و حقیقت اسلام در وجود آنان محقق و «أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دينِ الْحَقِّ» (توبه/33)می شود و پیامبر، حامل و مأمور رساندن آن دین حق می شود. آنان که می خواهند از ایشان تبعیت کنند، باید تسلیم وجه کنند این تسلیم وجه در مقابل دین اسلام و دینی که محضر خداست، تسلیم وجه در مقابل خود آن پیامبر و دینی است که به او داده شده است. از آنجا که پیامبر در برابر خداوند متعال تسلیم وجه دارند، ما نیز باید به تسلیم وجه در برابر او برسیم.
 

تسلیم وجه در برابر پیامبر

پس از روشن شدن مباحث گذشته، حال جای این سؤال است که چگونه می توان وجه را به خداوند متعال تسلیم کرد و راه آن چیست؟ چگونه می توان به ساحت آن دین الهی ای که فرمود: «إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللَّهِ الْاسْلَامُ»(آل عمران/19) رسید؟ چرا که این دین الهی در انبیاء نازل می شود [نه بر خود مردم به صورت مستقیم]. راهکار رسیدن به دین الهی و تسلیم وجه امت انبیاء این است که امت ها، خود را تسلیم انبیاء الهی گردانند و این همان است که فرمود: «فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ» (نساء/65) بایستی امت انبیاء، در مشاجرات و اختلافاتی که پیش می آید، پیامبر را حَکَم قرار دهند و خود را به گونه ای تسلیم او نمایند که حتی در دل خود نیز نسبت به حکم ایشان، احساس دلتنگی هم نداشته باشند.
این تسلیم بودن، هنگامی واقع می شود که انسان به نقطه ای از معرفت و عمل می رسد که پیامبر را وجه الهی قرار دهد و به چیز دیگری توجه نمی کند. اگر شخصی متوجه غیر شد، نمی تواند به خداوند متعال تسلیم وجه نماید و بالاخره در موردی، با دین خدا درگیری و تقابل پیدا می کند. انبیاء عظام تسلیم وجه کردند و ما نیز باید به آنان تسلیم وجه کامل داشته و توجه محض به وجه پیدا کنیم که در این صورت، دین و اسلام در ما محقق می گردد و پایدار نیز می ماند.
اگر کسی در برابر پیامبر تسلیم وجه نمود، پیامبر و دین ترازوی وجودش می گردد. این که خداوند متعال می فرماید: «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ»(حدید/25) یعنی خداوند ترازویی به این انبیاء می دهند که این باید ترازو انسان باشد. اگر این ترازو، ترازوی امت شود تمام امور با با ترازوی انبیاء و میزان الهی وزن می شود. بنابراین، تسلیم وجه موجب می گردد که آن میزان و کتابی که با انبیاء آمده میزان ما گردد. به تعبیر دیگر، با این تسلیم وجه، خود انبیاء میزان انسان می گردد. بنابراین اگر آن دین و میزان و موازینی که پیامبر آورده -که قوانین الهی همان موازین هستند- در وجود ما جای گرفت در این هنگام است که مسلم می گردیم و با آن خود را تراز می نماییم و در یک کلام، حکم آن معیار ما می گردد.
در مقابل این تسلیم وجه، عدم تسلیم است که اگر تسلیم نگشتیم، موازین، اسلام و آن تسلیم وجهی که این پیامبر برای ما آورده است، در ما جاری نمی شود. پس لازم است وجه خود را تسلیم پیامبر نماییم چرا که ما قادر نیستیم به صورت مستقیم نسبت به خداوند متعال تسلیم وجه داشته باشیم و تسلیم شدن در برابر خداوند متعال، با واسطه تسلیم شدن در برابر پیامبر اوست لذا باید شعاع تسلیم وجه نبی اکرم در ما بیاید. همانطور که چون او عبد است و لذا در روایات نقل شده است «بِنَا عُبِدَ اللَّهُ»(6) یعنی این عبودیت شما، با عبودیت اولیاء الهی است، پس در بحث تسلیم وجه نیز پیامبر است که تسلیم وجه می کند. یعنی اگر ما بخواهیم تسلیم وجه کنیم باید از او تبعیت و به او تسلیم وجه داشته باشیم که نتیجه¬اش قرار گرفتن میزان پیامبر در وجود ما و سنجیدن تمام امور با آن می گردد.
 

نشانه تسلیم وجه بودن در برابر نبی اکرم

نشانه اینکه تسلیم وجه شده ایم این است که او هر حکمی بفرماید، ما در مقابل آن حکم احساس دلتنگی نمی کنیم خواه چه در مقام حکم یک حق آب در آبیاری زمین کشاورزی باشد -مانند مطلبی که نقل کردیم- و خواه بالاتر از آن. در جنگ حنین که پس از فتح مکه واقع شد و حدود دو هزار نفر از تازه مسلمانان قریش نیز به فرماندهی ابوسفیان در آن شرکت کردند، در حالت و مسیر پیچیده ای پیروزی به دست آمد. از آنجا که این سرزمین، ثروتمند بودند در این جنگ مسلمانان به غنیمت بی نظیری دست یافتند و غنائم فراوانی کسب کردند.
پیامبر اکرم در تقسیم غنایم، سیاست خاصی به کار بردند و بخش عمده این غنایم مانند اسب، شتر، شمشیر، نیزه، سپر، اموال و مانند آن ها را میان قریشیانی که جنگ را همراهی کرده بودند تقسیم نمودند. این نحوه تقسیم غنائم بر انصار گران آمد چرا که انصار بودند که پیامبر را در مدینه راه داده و در آن مسکن و ماوی داده بودند و همچنین در جنگ های فراوانی حضرت را یاری کرده بودند. به همین خاطر نزد فرمانده خود یعنی سعد بن عباده آمدند و گفتند که در تقسیم غنائم، آیا پیامبر حکم کرده و یا حکم از جانب خداوند است؟ اگر حکم خدا باشد ما قبول می کنیم اما اگر حکم پیامبر باشد، آن را قبول نمی کنیم. همین تفکیک بین حکم خدا و پیامبر، اولین گام انحراف آنان بود چرا که روشن است اگر کسی نسبت به پیامبر اینگونه قضاوت و داوری کند، نمی داند پیامبر تسلیم وجه دارد و ایشان تسلیم خدا می باشند.
پیامبری که دین و ترازوی الهی در دست اوست، حتما با ترازوی الهی وزن می کند. پس هنگامی که شرایط را می سنجد و حکم به این نحوه از تقسیم غنایم اینطوری می کند، بخاطر ترازوی خداست و از آن نشأت می گیرد که فرمود: «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ»(حدید/25). پس پیامبر خدا با کتاب و میزان الهی که دارد حکم می نماید بنابراین این نگاه و تفکیک بین حکم خدا و پیامبر، غلط است چرا که پیامبر جز حکم خدا حکمی ندارند.
پس از این سخن انصار با سعد بن عباده، او خدمت پیامبر رسید و سخنان آنان را بازگو کرد. حضرت پرسیدند آیا این سخن، سخن شماست و یا سخن رییس شماست؟ آنان در پاسخ عرضه داشتند رییس ما شما هستید. مجددا حضرت پرسیدند آیا این سخن شماست؟ گفتند بله سخن ما همین است. طبق روایتی که از امام صادق علیه السلام نقل شده است، هنگامی که آنان در محضر پیامبر هم این سخن را گفتند «فَحَطَّ اللَّهُ  نُورَهُم »(7) خداوند تمام نوری که در وجودشان بود را خاموش کرد که مراد از این نور، همان اسلام و دین نبی اکرم است که فرمود: «نَبِيُّنَا آخِذٌ بِحُجْزَةِ اللَّه» او دست به دامن نور الهی است و با تسلیم وجه، نور و هدایت الهی در ایشان جاری می شود و پس از آن، این هدایت به ما می رسد.
این اصحاب رسول اکرم، پیش از این قضیه تسلیم وجه کرده و مسلم بودند چرا که با نور نبی اکرم نورانی شده بودند. آنان با نور نبی اکرم، آخرت و حقایق را می دیدند و چشم شان به عالم نور باز شده بود و در یک کلام به گونه دیگری زندگی می کردند. اما با این عدم تسلیم وجه، خداوند این چراغ در وجودشان را خاموش کرد. اگر در تاریخ می بینید که همین انصار پس از رحلت پیامبر اکرم در سقیفه بنی ساعده حاضر شدند و جمله معروف «مِنَّا أَمِيرٌ وَ مِنْكُمْ  أَمِير» را گفتند، به خاطر این بود که در جنگ حنین نور آنان بخاطر همین عدم تسلیم وجه خاموش شد که فرمود: «فَحَطَّ اللَّهُ  نُورَهُم ».
وقتی آنان بر سر تقسیم کردن اسب و شتر نمی توانند سخن و حکم پیامبری را که حکم و تمام میزان الهی را در دست دارد و خودش ترازوی خداست قبول کنند، روشن است در حکم و مورد بسیار بزرگ تری همچون جانشینی و مسیر کل امت پس از او نیز نمی توانند سخن ایشان را بپذیرند. وقتی در امور پیش پا افتاده ای مانند حق آبه و اسب و شتر نمی توانید حکم پیامبر را که خودش میزان است بپذیرید، چگونه می توانید بر سر اصل راهی که حضرت پس از خود باز می کنند و برای ادامه وجودی خود و دین¬ الهی ترسیم می کنند تسلیم شوید؟ اینکه خطاب به امیرالمؤمنین عرضه می داریم: «السَّلَامُ عَلَى مِيزَانِ الْأَعْمَال » یعنی خود حضرت امیر میزان اعمال است.
بنابراین نزاع و محل بحث بر سر همین یک کلمه یعنی تسلیم وجه به خداوند است که آن، فعل نبی اکرم است. نبی اکرم است که می تواند تسلیم گردد و با خداوند مواجهه دارد. اوست که در روایتی در موردشان می خوانیم: «أَرَى رَسُولَهُ بِقَلْبِهِ مِنْ  نُورِ عَظَمَتِهِ  مَا أَحَب»(8) و الّا ما نمی توانیم تسلیم وجه داشته باشیم. البته از این باب که فرمود:«فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِىَ لِلَّهِ وَ مَنِ اتَّبَعَن»(آل عمران/20) ، پیروان پیامبر اکرم نیز دینشان تسلیم وجه بالله است اما طریقش تبعیت از رسول اکرم و او را در تمام امور حَکَم قرار دادن و تسلیم او بودن و او را میزان قرار دادن است که فرمود: «فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ» باید ایشان را میزان و ترازوی اعمال قرار داد و با آن تمام امور را سنجید.
این تعریف از دین، تعریفی اجمالی از آن دینی است که خداوند قرار داده که فرمود: «إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللَّهِ الْاسْلَامُ» این دین الهی، فقط یک دین است و تمامی انبیاء یک دین را آورده اند که همان دین عند الله است. در ابتداء خودشان به آن دین عندالله راه پیدا می کردند سپس که آن دین در آنان محقق و آنان رسول می شدند، ارسال آنان صورت می گرفت و آنان با آن دین الهی برای هدایت مردم می آمدند که فرمود: «أَرْسَلَ  رَسُولَهُ  بِالْهُدى  وَ دينِ الْحَقِّ»(توبه/33). پیامبران با آن نور الهی وآن چراغ الهی مبعوث می شدند و آن چراغ هدایت را در عالم روشن می کردند.
پس از این بعثت، اگر کسی به آنها تسلیم وجه می کرد و از طریق آنها به تسلیم وجه در برابر خداوند متعال تسلیم می رسید، آن نور در آنان جاری می شد و آنان نیز در مسیر هدایت قرار می گرفتند. بنابراین «وَ قُل لِّلَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ وَ الْأُمِّيِّنَ ءَ أَسْلَمْتُمْ َفإِنْ أَسْلَمُواْ فَقَدِ اهْتَدَواْ وَ إِن تَوَلَّوْاْ فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلَاغُ وَ اللَّهُ بَصِيرُ بِالْعِبَادِ»(آل عمران/20) ای پیامبر، به اهل کتاب و امیین بگو که اگر شما هم تسلیم بشوید هدایت می شوید. راه منِ پیامبر و کسی که از من تبعیت می کند، تسلیم است «فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِىَ لِلَّهِ وَ مَنِ اتَّبَعَنِ»(آل عمران/20) . اگر تسلیم وجه کردید، این اسلام و هدایت در شما جاری می شود و شما مسلم می گردید.
این که خداوند متعال می فرماید: «فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ  صَدْرَهُ لِلْإِسْلام »(انعام/125) یعنی اگر خداوند متعال بخواهد کسی را هدایت کند به او شرح صدر می دهد تا اسلام در وجودش محقق شود، مراد از اسلام در این آیه، همان دین عند الله و آن چراغ هدایت الهی است که در محضر خداست. باید این چراغ و هدایت و دین الهی، پس از نزول در ساحت انبیاء و تسلیم وجه توسط آنان در ساحت ما نازل شود لذا پس از «فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِىَ لِلَّهِ»(آل عمران/20) فرمود: «وَ مَنِ اتَّبَعَنِ»(آل عمران/20). یعنی این دین پس از انبیاء است که در ساحت تابعین آنان نازل می شود. و طریق نزول دین از ساحت انبیاء در وجود ما، تسلیم محض آنان شدن است که با این تسلیم شدن، هدایت در وجود تابعین انبیاء هم نازل می شود و آنان مسلم می گردند. این که سخن تمام انبیاء «نَحْنُ  لَهُ  مُسْلِمُون »(بقره/123) بود، به همین معناست.
تسلیم شدن برای ما که تابعین انبیاء می باشیم به این است که نسبت به این رسول که میزان خدا دستش است تسلیم محض باشیم و هر داوری و قضاوتی داشت و ما را به هر راهی که برد، احساس حرج نکنیم. اگر اینگونه شد حقیقت اسلام در ما جاری می شود. لذا می فرماید به تمام آنان که کتاب دارند و تمام آنان که امی هستند و کتاب ندارند بگو اگر شما نیز تسلیم وجه کنید و دنبال من حرکت می کنید هدایت شده اید. و الّا به صرف اینکه کتاب الهی دارید، برای شما کافی نیست. این کتابی که در دست شماست، باید شما را به پیامبر خدا می رساند و اگر به پیامبر خدا برسید و تسلیم وجه کنید، هدایت یافته اید و با هدایت من در عالم راه می روید و شما نیز مسلم می شوید. اما اگر رویتان را از این پیامبر برگرداندید از اسلام رویگردان شده اید.
 

جریان سلسله دین با جریان سلسله تسلیم وجه

بنابراین، تسلیم وجه یک دین بوده که تمامی انبیاء آن را می آوردند و دست به دست بین پیامبران می چرخیده است. هر پیامبری، آن اسلامی را که تا این مرحله رسیده است تحویل می گرفته و امت خود را یک قدم پیش می برده و به پیامبر بعدی خود تحویل می داده است. به همین خاطر است که فرمود اگر اهل کتاب با این کتاب به تو رسیدند، هدایت یافتند و اگر به تو نرسیدند و پشت کردند «َفإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلَاغُ»(نحل/82) شما مأمور نیستی آنان را به تسلیم در مقابل خودت وارد نمایی. البته دقت شود همانگونه که در مطالب قبلی بیان کردیم، مراد از اسلام در این بحث، بحث اسلام ظاهری نیست و ممکن است در برخی موارد حاکم اسلامی احکامی را الزامی کند. پس مراد ما، سخن از آن مسلم شدن انسان و آن تحقق حقیقتی است که باید خود شخص بدون اکراه بپذیرد که در آخر این آیه می فرماید: «وَ اللَّهُ بَصيرٌ بِالْعِباد»(غافر/44) یعنی خدا می داند که چه کسی با اکراه پذیرفته و چه کسی با تسلیم وجه.
 

جمع بندی

پس از روشن شدن مباحث مطرح شده، به روایت از امام حسین علیه السلام بر می گردیم. این دین الهی که از طریق انبیاء گذشته دست به دست شده و به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رسیده و به دست ایشان جاری شده است، در تقابل با دین مقابل که جریان دشمنان است، به چه مرحله ای رسیده است که حضرت می فرماید: «وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيدَ» چه اتفاقی افتاده است که برای حفظ اسلام، باید حضرت سیدالشهداء مسیر شهادت را انتخاب کند؟ چرا مسیر اظهار این اسلام و تحقق آن در امت -که حتما به اظهار هم می رسد- باید از بستر عاشورا عبور کند؟ ان شاء الله در جلسات آینده به توضیح این مطالب می پردازیم. و الحمد لله رب العالمین.
 

پی نوشت ها:

(1) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 44، ص: 326
(2) دلائل الإمامة (ط - الحديثة)، ص: 187
(3) تفسير القمي، ج 1، ص: 171
(4) المحاسن، ج 1، ص: 182
(5) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 115
(6) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 145
(7) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 411
(8) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 95
 
متن بالا سخنان آیت الله میرباقری به تاریخ 18 مرداد ماه 1400 است، که به مناسبت ماه محرم در مدرسه مبارکه فیضیه و در هیئت ثارالله ایراد فرمودند.

 

کانال قرآن و حدیث را درشبکه های اجتماعی دنبال کنید.
آپارات موسسه اهل البیت علیهم السلام
کانال عکس نوشته قرآن و حدیث در اینستاگرام
تلگرام قرآن و حدیث
کانال قرآن و حدیث در ایتا
کانال قرآن و حدیث در گپ
پیام رسان سروش _ کانال قرآن و حدیث