بین نماز، وقت دعا گریه می کنی با هر بهانه، در همه جا گریه می کنی
یاد آن روز که ما را به اسارت بردند هرچه گل بود از آن باغ خزان پژمردند
از گلستان لاله هاي پرپرم آيد به ياد از نيستان داغ هاي خاطرم آيد به ياد
خاک بقيع تا بدنش را به بر گرفت در ماسوي شراره ي جانسوزتر گرفت
سالها ديده ي من خواب نداشت تا چهل سال دلم تاب نداشت
اى اهل شام مظهر لطف خدا منم مقصود ز آفرينش ارض و سما منم