جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 6، ص1
از نامه هاى آن حضرت به مردم كوفه هنگام حركت از مدينه به بصره [در اين نامه كه با عبارت «من عبد اللّه علىّ امير المؤمنين الى اهل الكوفة، جبهة الانصار و سنام العرب» (از بنده خدا، على امير مؤمنان به مردم كوفه، گزيده ترين ياران و برجستگان عرب) شروع مى شود، ابن ابى الحديد پس از توضيح درباره برخى از لغات و اصطلاحات و لطايف آن و اعتراض به قطب راوندى، كه كوفه را دار الهجرة دانسته است، بحث تاريخى زير را آورده است]:
اخبار على (ع) به هنگام حركت به بصره و فرستادگان و پيامهاى او به مردم كوفه:
محمد بن اسحاق از قول عموى خود، عبد الرحمان بن يسار قرشى، چنين روايت كرده است كه چون على (ع) در حال حركت به بصره در ربذة فرود آمد، محمد بن جعفر بن ابى طالب و محمد بن ابى بكر صديق را به كوفه گسيل داشت و براى آنان اين نامه را نوشت.
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 6، ص2
ابن اسحاق عبارت زير را هم در همين نامه افزوده است: براى من داشتن برادرانى چون شما و يارانى براى دين، نظير شما، بسنده است- در راه خدا سبك بار و سنگين بار حركت كنيد و با اموال و جانهاى خود جهاد كنيد كه آن براى شما بهتر است، اگر دانا باشيد. ابو مخنف مى گويد: صقعب براى من نقل كرد كه خود، از عبد الله بن جناده شنيدم كه مى گفت: چون على (ع) در ربذة فرود آمد، هاشم بن عتبة بن ابى وقاص را پيش ابوموسى اشعرى كه در آن هنگام امير كوفه بود، گسيل داشت كه مردم را براى حركت بسيج كند و همراه او براى ابو موسى چنين مرقوم فرمود: از بنده خدا على، امير مؤمنان، به عبد الله بن قيس. و سپس، من هاشم بن عتبه را پيش تو گسيل داشتم تا مسلمانانى را كه پيش تو هستند نزد من روانه كنى تا آهنگ قومى كنند كه بيعت مرا گسسته و شيعيان مرا كشته اند، و در اسلام اين كار بزرگ را پديد آورده اند. اينك چون هاشم پيش تو رسيد مردم را با او روانه كن كه من تو را بر آن شهرى كه در آن هستى به حكومت مستقر نكرده ام، مگر اينكه از ياران من بر حق و بر اين كار باشى. و السلام.
در روايت محمد بن اسحاق چنين آمده است، كه چون محمد بن جعفر و محمد بن ابوبكر به كوفه رسيدند، از مردم خواستند بسيج شوند و حركت كنند. گروهى از مردم كوفه شبانه پيش ابوموسى رفتند و گفتند: با رأى خويش ما را راهنمايى كن كه در مورد بيرون شدن همراه اين دو مرد و پيوستن به على (ع) چه كنيم. ابو موسى گفت: راه آخرت اين است كه در خانه هاى خود بنشينيد و راه دنيا اين است كه با آن دو برويد، و بدين گونه مردم كوفه را از حركت با ايشان منع كرد. چون اين خبر به دو محمد رسيد نسبت به ابو موسى درشتى كردند و او گفت: به خدا سوگند كه بيعت عثمان برگردن على و من و شما هنوز باقى است و اگر بخواهيم جنگى انجام دهيم، با هيچكس غير از كشندگان عثمان جنگ نخواهيم كرد. آن دو از پيش ابو موسى بيرون رفتند و به على پيوستند و خبر را به او گزارش دادند.
روايت ابو مخنف چنين است كه مى گويد: چون هاشم بن عتبه به كوفه آمد،
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 6، ص3
ابو موسى، سائب بن مالك اشعرى را فرا خواند و با او رايزنى كرد. او به ابو موسى گفت: از آنچه براى تو نوشته شده است پيروى كن، ولى ابو موسى نپذيرفت و آن نامه را پوشيده بداشت و كسى را پيش هاشم گسيل و او را تهديد كرد و بيم داد.
سائب مى گويد: پيش هاشم رفتم و از انديشه ابو موسى آگاهش ساختم و او براى على (ع) نامه زير را نوشت: براى بنده خدا، على امير مؤمنان، از هاشم بن عتبة. و سپس اى امير مؤمنان من نامه ات را براى اين مرد سر سخت دور از دوستى كه كينه و دغلى از او آشكار است، آوردم. مرا به زندان تهديد كرد و از كشتن بيم داد. من اين نامه را همراه محلّ بن خليفه، كه از افراد قبيله طى و از ياران و شيعيان توست، براى تو فرستادم. او از آنچه پيش ماست آگاه است، هر چه مى خواهى از او بپرس و نظر خويش را براى من بنويس. و السلام.
گويد: چون محلّ نامه هاشم را به حضور على (ع) آورد، نخست به آن حضرت سلام كرد و سپس گفت: سپاس خداوندى كه حق را به اهل آن رساند و آن را در جايگاه خود نهاد و اين كار را گروهى ناخوش مى دارند، كه به خدا سوگند پيامبرى محمد را هم، كه درود خدا بر او و خاندانش باد، ناخوش مى داشتند، آن چنان كه با او مبارزه و جنگ كردند و خداوند مكر آنان را به گلوى خودشان برگرداند و بدبختى و درماندگى را به ايشان مقرر فرمود. اى امير المؤمنين به خدا سوگند كه همراه تو، با ايشان در همه جا جنگ خواهيم كرد و اين به منظور حفظ حرمت رسول خدا (ص) در افراد خاندان او خواهد بود، كه مردم پس از رحلت رسول خدا (ص) دشمن ايشان شدند.
على (ع) به او خير مقدم و سخن پسنديده فرمود و او را پهلوى خود نشاند و آنگاه نامه هاشم را خواند و درباره مردم و ابو موسى اشعرى از او پرسيد، كه در پاسخ گفت: به خدا سوگند اى امير المؤمنين، به او اعتماد ندارم و ايمن نيستم كه اگر يارانى پيدا كند كه ياريش دهند، بر خلاف تو قيام نكند. على (ع) فرمود: به خدا سوگند در نظر من هم امين و خير خواه نيست. تصميم گرفتم بر كنارش سازم. اشتر پيش من آمد و از من خواست او را همچنان بر حكومت كوفه باقى بدارم و گفت: مردم كوفه به او خشنودند و بدين سبب او را پايدار بداشتم.
ابو مخنف مى گويد: على (ع) پس از رسيدن محل بن خليفه، كه از مردم طى بود،
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 6، ص4
عبد الله بن عباس و محمد بن ابى بكر را پيش ابو موسى گسيل داشت و همراه آن دو نامه زير را براى او نوشت: از بنده خدا على، امير مؤمنان، به عبد الله بن قيس، و سپس، اى جولاهى زاده پست فرومايه، به خدا سوگند چنين مى پنداشتم و مى ديدم كه دورى تو از وصول به خلافت كه خداوندت شايسته آن ندانسته و براى تو بهره اى در آن قرار نداده است، ترا از اينكه فرمان مرا رد و بر من خروج كنى باز مى دارد. اينك ابن عباس و ابن ابى بكر را پيش تو فرستادم. آن دو را در امور مربوط به كوفه و مردمش آزاد بگذار و از كارگزارى ما در حالى كه سرزنش و رانده شده اى كناره بگير. بايد چنين كنى و گرنه به آن دو فرمان داده ام كه با تو جنگ كنند، كه خداوند چاره سازى خيانت پيشگان را به سامان نمى رساند و اگر آن دو بر تو پيروز شوند، ترا پاره پاره خواهند كرد. و سلام بر آن كس كه نعمت را پاس دارد و به پيمان و بيعت خويش وفادارى كند و به اميد عافيت عمل نمايد.
ابو مخنف مى گويد: و چون خبر و چگونگى كار ابن عباس و محمد بن ابى بكر به على (ع) نرسيد و ندانست كه آن دو چه كرده اند، از منزل ربذة حركت كرد و به ذوقار فرود آمد. آنگاه پسر خويش حسن (ع) و عمار بن ياسر و زيد بن صوحان و قيس بن سعد بن عباده را همراه نامه اى براى مردم كوفه به آن شهر گسيل فرمود. آنان حركت كردند و چون به قادسيه رسيدند، مردم ايشان را استقبال كردند و چون وارد كوفه شدند، نامه على (ع) را كه چنين بود براى مردم كوفه خواندند: از بنده خدا على امير مؤمنان، به مسلمانانى كه ساكن كوفه اند. و سپس، من كه به اين راه بيرون آمده ام، يا مظلوم هستم و يا ظالم، يا ستمگرم يا بر من ستم شده است. اينك هر كس را كه اين نامه ام به او مى رسد، به خدا سوگند مى دهم كه حركت كند و پيش من آيد. اگر مظلوم هستم ياريم دهد و اگر ظالم و ستمگرم مرا به پوزش خواهى وا دارد. و السلام.
ابو مخنف مى گويد: موسى بن عبد الرحمان بن ابى ليلى، از قول پدرش براى من نقل كرد كه مى گفته است: همراه حسن و عمار ياسر از ذوقار حركت كرديم و چون به قادسيه رسيديم، حسن و عمار آنجا فرود آمدند و منزل ساختند. ما هم با ايشان فرود آمديم.
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 6، ص5
عمار حمايل شمشير خويش را به گردن آويخت و شروع به پرس و جو درباره مردم كوفه و احوال ايشان كرد و شنيدم مى گفت: در نفس خود هيچ اندوهى بزرگتر و مهم تر از اين ندارم، كه اى كاش جسد عثمان را از گورش بيرون آورده و با آتش سوزانده بوديم.
گويد: و چون حسن و عمار وارد كوفه شدند، مردم پيش ايشان فراهم آمدند. حسن برخاست و سپس گفت: اى مردم ما آمده ايم تا شما را به خداوند و كتابش و سنّت پيامبرش فرا خوانيم و به سوى كسى دعوت كنيم كه فقيه تر فقيهان مسلمانان است و دادگرتر از همه كسانى كه آنان را دادگر مى دانيد، و برتر از همه كسانى كه آنان را برترى مى دهيد. او وفادارترين كسى است كه با او بيعت كرده ايد. كسى است كه قرآن بر او عيبى نگرفته و سنّت او را به نادانى منسوب نساخته است، و كمى سابقه او را بر جاى خود ننشانده است. شما را به سوى كسى فرا مى خوانيم كه خداوند او را به رسول خويش با دو قرابت مقرب ساخته است، يكى قرابت دين و ديگرى قرابت خويشاوندى نزديك. به سوى كسى كه از همه مردم در هر فضيلتى پيشى گرفته است. به سوى كسى كه خداوند رسول خود را به وجود او از مردم- كه از يارى دادنش خود دارى مى كردند- بى نياز ساخته است. او به پيامبر (ص) نزديك شد، در حالى كه مردم از او دور بودند و با پيامبر (ص) نماز گزارد، در حالى كه مردم مشرك بودند و همراه او پايدارى و جنگ و مبارزه كرد، در حالى كه مردم مى گريختند و خاموش مى ماندند. او پيامبر (ص) را تصديق كرد، در حالى كه ديگران تكذيبش مى كردند. كسى كه هيچ روايتى بر ردّ كارهاى او نيامده و هيچ سابقه و پيشى گرفتنى همپايه سابقه و پيشى گرفتن او نيست. اينك او از شما يارى مى طلبد و شما را به حق فرا مى خواند و فرمانتان مى دهد كه به سويش حركت كنيد كه او را يارى دهيد و با او همكارى كنيد. براى جنگ با گروهى كه بيعت او را گسسته اند، و ياران صالح او را كشته اند و كارگزارانش را پاره پاره كرده اند و بيت المال او را به تاراج برده اند. اينك خدايتان رحمت كناد، آهنگ محضر او كنيد، و امر به معروف و نهى از منكر كنيد و كارهايى را كه صالحان فراهم مى آورند فراهم آوريد.
ابو مخنف مى گويد: جابر بن يزيد، از تميم بن حذيم ناجى براى من نقل كرد كه مى گفته است: حسن بن على (ع) و عمار بن ياسر پيش ما آمدند تا مردم را براى بردن پيش على (ع) حركت دهند. نامه على هم همراهشان بود و چون از خواندن آن نامه فارغ شدند،
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 6، ص6
حسن كه جوانى كم سن و سال بود برخاست و گفت: به خدا سوگند من از كمى سن و سال او و دشوارى آن كار براى او بيمناك بودم. مردم از هر سو چشم به او دوختند و مى گفتند: بار خدايا سخن پسر دختر پيامبران را استوار بدار. حسن (ع) دست خود را به ستونى نهاد و بر آن تكيه داد و به سبب بيمارى كه داشت دردمند بود و چنين گفت: سپاس خداوند نيرومند در هم شكننده را، خداوند يكتاى چيره و بزرگ و بلند مرتبه «يكسان است از شما آن كس كه سخن را پوشيده بدارد يا آن را آشكار سازد و آنكه در تاريكى شب خويشتن پوشيده مى دارد و آنكه در روز آشكار كننده خود است» او را بر اين آزمون پسنديده و نعمتها كه ظاهر است و بر آنچه خوش و ناخوش مى داريم، از آسايش و سختى مى ستايم. و گواهى مى دهم كه پروردگارى جز خداى يگانه نيست كه او را انبازى نيست و محمد بنده و فرستاده اوست كه خداوند با پيامبرى او بر ما منّت گزارده است و او را به رسالت خويش ويژه فرموده است، و وحى خود را بر او نازل كرده و او را بر همه خلق خود برگزيده و به سوى آدميان و پريان گسيل داشته است، به روزگارى كه بتها عبادت مى شد و از شيطان فرمانبردارى مى گرديد و خداى رحمان انكار مى شد. و درود و سلام خدا بر او و خاندانش باد و خدايش او را برترين پاداش، كه به مسلمانان ارزانى مى دارد، عنايت كناد. و سپس همانا من چيزى جز آنچه مى شناسيد براى شما نمى گويم. همانا امير مؤمنان، على بن ابى طالب، كه خداوند كارش را به سامان بدارد و نصرتش را عزت بخشد، مرا پيش شما گسيل فرموده و شما را به راه درست و راست و عمل به كتاب خدا و جهاد در راه خدا فرا مى خواند و اگر چه ممكن است در حال حاضر در اين دعوت چيزى كه ناخوش مى داريد باشد، ولى در آينده و آخرت به خواست خداوند چيزى كه خوش مى داريد، در آن نهفته خواهد بود. و شما به خوبى مى دانيد كه على مدتى به تنهايى با رسول خدا (ص) نماز گزارده است و در ده سالگى خويش او را تصديق كرده است، وانگهى همراه پيامبر (ص) در همه جنگهاى او شركت كرده است. كوشش و جهاد او در راه رضاى خداوند و فرمانبردارى از پيامبر (ص) و آثار پسنديده اش در اسلام، چنان است كه خبرش به شما رسيده است و پيامبر (ص) همواره از
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 6، ص7
او خشنود بوده است و اين خشنودى تا هنگامى ادامه داشته است كه على چشمهاى پيامبر (ص) را پس از رحلت آن حضرت به دست خويش بست و به تنهايى و در حالى كه فرشتگان يارانش بودند او را غسل داد و فضل،