نقش ماوراى طبيعت در جامعه (از علامه طباطبایی)

نقش ماوراى طبيعت در جامعه (از علامه طباطبایی)

۰۲ اسفند ۱۳۹۳ 0 فرهنگ و اجتماع

 


يك رشته سخنانى كه تا حدى مى‌توان گفت: يادگار پيشينيان بوده و هنوز هم در ميان افكار ما جايى براى خود دارد و از گوشه و كنار افكار، خودنمايى مى‌كنند، مانند: «تأثير قضا و قدر» و «تأثير غيبى» و. . .


البته هر ساختۀ درونى را كه به نام «فكر» مى‌ناميم نمى‌توان گفت از مواد صحيح و با فرمولى درست تركيب يافته و آثار خوبى از خود بروز داده و اثر نيك و به‌سزايى در زندگى انسان دارد، زيرا ما در تكاپوى زندگى روزانۀ خود، پيوسته به اشتباهات زيادى از خود برخورده و به اصلاحش مى‌پردازيم، و حتى در اصلاحات خود نيز، تدريجا خورده‌هايى گرفته و در اصلاح آنها مى‌كوشيم.

كمترين توجه به اين نكته به انسان مى‌فهماند كه در زندگى خود و در به كار انداختن ابزار و تجهيزات وجودى در راه تأمين سعادت حيات، از غلط و خطا مصون نيست. و از نقطه‌نظر فلسفى نيز چنانچه انسان از خطا مصونيت داشته و در افكار خود صددرصد واقع‌بين بود، هرگز تكامل وجودى نصيبش نمى‌شد، و درنتيجه از حركت بازمانده و حال ثابتى پيدا مى‌كرد و در همان لحظۀ دوم فاتحۀ آفرينش خوانده مى‌شد، چنانكه اگر همۀ افكار انسان خطا بوده و هيچ‌گونه جنبۀ واقع‌بينى نداشت، زندگى به محيط بيرون از خودش انطباق پيدا نمى‌كرد و در همان لحظۀ دومين از ميان مى‌رفت،

و هرگز نمى‌توان باور كرد كه افكار انسان يا هر موجود متفكر ديگر، صددرصد خطا بوده و انطباقش به محيط جهان بيرون، از راه تصادف و اتفاق مى‌باشد همان پيدايش افكار و ادراكات نظرى درست و نادرست و به عبارت ديگر قرار گرفتن افكار از نظر واقع‌بينى در دو قطب مثبت و منفى است كه موجب پيشرفت تكاملى انسان بوده؛ و پيوسته او را به سوى مقصد نهايى خود مى‌كشاند.

انسان است كه با قريحۀ دانش دوستى و جبلت بحث از مجهولات خويش، پيوسته به اشتباهات خود پى برده، با فرمول‌هاى فكرى خود را در مقام تطبيق به خارج ناقص و نارسا ديده و اشتباهات و مجهولات روزانۀ خود را در صفحۀ ذهن يادداشت نموده و با نشاط تازه‌اى در گذشتۀ افكار خود تجديد نظر كرده و به طرح فرضيه‌هاى جديدى پرداخته و نتايج تازه‌تر و نظريات رساترى به دست آورده و در ماديات و معنويات زندگى پيش مى‌تازد.

نخستين گامى كه از همين بحث اجمالى برداريم، به اين نتيجه خواهيم رسيد كه انسان پيوسته مجهولات زيادى را دارد كه پيكرۀ زندگى او به آنها وابستگى دارد، و معلوماتى كه از علل و شرايط زندگى مادى و معنوى خود دارد، در برابر مجهولات وى بسيار كم و ناچيز است و شايد اگر بخواهيم نسبت بدهيم، علاوه بر اينكه از توانايى فكر بالاتر است، بلكه اساسا نسبتى تحقق نپذيرد «زيرا ميان متناهى و غيرمتناهى نسبتى نيست» در هر صورت زندگى انسان وابستگى به همۀ علل و شرايط معلوم و مجهول او داشته و نظامى كه در مجموعۀ جهان آفرينش حكومت مى‌نمايد، در انسان نيز حكومت مى‌كند. نه‌تنها نظام بسيار كوچكى كه در ميان معلومات ناچيز خود مى‌پندارد.

ارتباط ماوراى طبيعت و زندگى

علل و شرايطى كه در پس پردۀ جهل انسان پنهان و براى انسان پوشيده است، «غيب يا ماوراى طبيعت» ناميده مى‌شود، چنانكه مجموعه‌اى كه از معلومات و مجهولات تركيب يابد، باز براى انسان پوشيده و غيب است و اطلاعى كه انسان از عالم ماوراى طبيعت دارد، همين اندازه است كه پرده و پس پرده‌اى هست كه پيكرۀ زندگى او با آن بى‌ارتباط نيست.

هرگز انسان نمى‌تواند از اين حقيقت كه «زندگى انسانى ارتباطى به سبب غيبى دارد» چشم‌پوشى نموده و صددرصد دلگرم علل و شرايطى باشد كه براى وى معلوم بوده و در راه مقاصد زندگى به دست خود آنها را چيده است. حتى آنهايى كه «ايمان به غيب و ماوراى طبيعت» را جزء خرافات پنداشته و به‌عنوان اينكه يك عقيدۀ دينى تقليدى و خشك و يادگارى از عهد اساطير است و به باد مسخره مى‌گيرند، از خضوع نفسانى و اعتراف عملى به اين حقيقت ناگزير بوده و در كليات و جزئيات امور زندگى و سير و سلوك حياتى، از تأثير علل و اسباب بيرون از فكر، در امان نبوده و نمى‌توانند نگران پيشامدهاى غيرمترقبه نباشد!

البته معنى دلبستگى به تأثير غيبى اين نيست كه انسان در مقاصد حياتى خود از تأثير وسايلى كه در دست دارد و معلوماتى كه بايد آنها را به كار بندد، دست برداشته و در انتظار عامل غيبى بنشيند، زيرا اين رويه در حقيقت معلومات را در راه مجهولات فدا نمودن است كه هيچ خردى به آن فتوا نمى‌دهد.

بلكه همان دستگاه واقع‌بينى انسانى كه وجود مجهولات پس پرده را به وى گوش‌زد مى‌كند، تأثير معلومات را از اسباب و شرايط به او فهمانيده و با استفاده از آنها وادارش مى‌كند. اديان آسمانى نيز كه به ايمان به غيب و ماوراى طبيعت دعوت مى‌كنند، تأثير كار و كوشش را در زندگى انسان تأييد مى‌نمايند. قرآن شريف كه ايمان به تأثير غيبى را كرارا ذكر فرموده و در دعوت‌هاى دينى، حتى در دعوت نوح عليه السّلام نقل مى‌كند؛ راجع به كار كردن مى‌فرمايد: «وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسٰانِ إِلاّٰ مٰا سَعىٰ» نجم، آيه ٣٩؛ براى انسان جز كوشش و تلاش او چيزى نيست. و دربارۀ روز قيامت مى‌فرمايد: «يَوْمَ يَتَذَكَّرُ اَلْإِنْسٰانُ مٰا سَعىٰ»نازعات، آيه ٣۵. روز قيامت روزى است كه به ياد مى‌آورد انسان آنچه كه عمل كرده است. 

قانون ضمانت اجرايى لازم دارد

انسان در صورتى مى‌تواند به كمالات نوعى خود برسد و در زندگى سعادتمند شود كه با ساير افراد تشكيل اجتماع دهد و در انجام اعمال حياتى كه انواع و اقسام بسيارى دارد و يك فرد به‌تنهايى نمى‌تواند همۀ آنها را انجام دهد با ديگران همكارى نمايد.

اين امر، انسان اجتماعى را نيازمند به قوانين و مقررات مى‌سازد كه حافظ حقوق افراد باشد و بهره هركسى را از مزاياى جامعه مشخص نمايد. يعنى اشخاص در حدود وسع خود كار كنند و بعد نتايج كارها مبادله شود؛ به‌طورى‌كه هركسى به اندازۀ ارزش كار و وزن اجتماعى خود از كار ديگران بهره ببرد و زورمندى و ناتوانى موجب ستمگرى و ستمكشى نشود.

اين قوانين و مقررات، در صورتى مى‌توانند مؤثر باشند كه قوانين جزايى ديگرى براى تهديد بر تخلف و تشويق به اطاعت وجود داشته باشد و براى ضمانت اجراى آنها نيروى حاكمى با عدل و انصاف و به‌راستى و درستى بر جامعه، حكومت نمايد.

اين آرزو در صورتى تحقق مى‌يابد كه قوۀ مجريه از جرم اطلاع يابد و قدرت بر مجازات مجرم هم داشته باشد، ولى در صورتى كه جرم طورى ارتكاب شود كه كسى اطلاع پيدا نكند-چنانكه وقوع چنين جرم‌هايى كم نيست-مانعى براى ارتكاب جرم وجود نخواهد داشت. همچنين در صورتى كه حكومت نيروى كافى براى مجازات مجرمين نداشته باشد؛ يا سستى و سهل‌انگارى نمايد، تخلف از قوانين و تعدى به حقوق ديگران رواج خواهد يافت، زيرا انسان چنانكه بارها گفته شده سودجو مى‌باشد و همۀ موجودات را به نفع خود استخدام مى‌كند؛ هرچند مايۀ ضرر ديگران باشد.

بلاى بزرگ آنجاست كه همۀ قدرت‌ها در قوۀ مجريه و زمامدار متمركز شود و با اتكا به اين قدرت بى‌نظير ساير مردم را ضعيف شمرد و نيرويى براى تعديل ارادۀ او در كسى باقى نماند و درنتيجه؛ خواست او حاكم مطلق بر همه شئون مردم باشد. و تواريخ مملو از داستان‌هاى جباران و زورمندانى است كه به ناحق بر پشت خلق سوار شده و بناى زورگويى و بيدادگرى را گذاشته‌اند و هم‌اكنون نيز فراوان ديده مى‌شوند.

بنابراين، هرچند قوانين و مقررات عادلانه‌اى وضع شود و احكام جزايى سخت و تهديدكننده هم وجود داشته باشد، در عين حال جلو تخلف و ارتكاب جرم را جز بوسيلۀ اخلاق فاضلۀ انسانى نمى‌توان گرفت.

نظم و عدالتى كه در پاره‌اى از ملت‌هاى مترقى ديده مى‌شود، نبايد انسان را گول بزند و گمان كند كه قوانين و مقررات موجب برقرارى عدالت شده است، زيرا اساسا طرز فكر اين ملت‌ها با طرز فكر ديگران فرق دارد. آنها اجتماعى فكر مى‌كنند و خير و شر خود را همان خير و شر جامعه مى‌دانند، ولى هم ايشان صرف استفاده از ملت‌هاى ضعيف و استعمار كشورهاى عقب‌مانده مى‌شود.

همين كسانى كه تظاهر به عدل و داد مى‌كنند، نسبت به ملت‌هاى زيردست، همان رفتارى را دارند كه جباران و ستمگران پيشين نسبت به افراد داشته‌اند، با اين تفاوت كه امروز به جاى فرد جامعه گذاشته شده و الفاظ، معانى خود را از دست داده و به ضد معانى خود اطلاق مى‌شوند. آزادى و شرافت و عدالت و فضيلت، به چيزهايى اطلاق مى‌شود كه درواقع مصداق بندگى و ذلت و ظلم و رذيلت است.

بنابراين قوانين و مقررات از تخلف و نافرمانى در امان نمى‌ماند، مگر اينكه بر پايۀ اخلاق فاضلۀ انسانى قرار داده شود و اخلاق هم نمى‌تواند سعادت انسان را تضمين كند و او را وادار به انجام كارهاى شايسته نمايد، جز در صورتى كه متكى به «توحيد» باشد.

يعنى شخص ايمان داشته باشد به اينكه: جهان پهناورى كه انسان هم جزيى از آن است، خداى يگانه‌اى دارد كه هميشه و همه‌جا بوده و خواهد بود و كوچك‌ترين چيزى از علم او مخفى نمى‌ماند و قدرتش در برابر هيچ چيزى مغلوب نمى‌شود، اشيا را بر پايۀ كامل‌ترين نظام آفريده، نه به خاطر اينكه نيازى به آنها داشته باشد و سرانجام همه را به سوى خويش بازمى‌گرداند. به نيكوكار پاداش نيك و به بدكار كيفر دردناك مى‌دهد، سپس نيكوكاران در نعمت و بدكاران در نقمت و عذاب جاودانه خواهند ماند.

معلوم است كه اگر اخلاق متكى به چنين عقيده‌اى باشد، غم و همى براى انسان نمى‌ماند جز اينكه در كارهايش مراقب رضاى خدا باشد و تقوايش مانع از ارتكاب تخلف قانون و عمل حرام، خواهد بود. اگر اخلاق از چنين عقيده‌اى سرچشمه نگيرد، براى انسان هدفى جز بهره‌مند شدن از لذايذ زودگذر دنيا باقى نمى‌ماند، در نتيجه محدوديتى كه ممكن است براى خود قايل شود، در حدودى است كه بقاى اجتماع بر آن متوقف باشد، يا موجب مدح و ثناى ديگران در حق او گردد و بعد از مرگ، نام نيكش با خطوط زرين بر صفحۀ تاريخ باقى بماند. ولى مدح و ثناى مردم تنها نسبت به امورى است كه از آنها اطلاع داشته باشند.

بنابراين نمى‌تواند عامل انجام كارهاى نيك و ترك كارهاى زشت، در خفا و دور از چشم مردم شود. اما بقاى نام نيك و لذت بردن از آن‌كه غالبا در مورد فداكارى‌ها و جانبازى‌ها براى وطن به پشتيبانى از حكومت منظور مى‌گردد، نسبت به كسى كه ١٠٢

اعتقاد به حياتى پس از مرگ ندارد، چيزى جز يك عقيدۀ خرافى نيست كه با اندك تنبهى زايل مى‌شود. زيرا وقتى انسان نابود شد چگونه مى‌تواند از اينكه نامش به نيكى برده مى‌شود و مردم او را مدح و ثنا مى‌گويند لذت ببرد و كدام عاقلى است كه حاضر شود از حيات و سعادت خود براى خوشى ديگران چشم بپوشد، بدون اينكه كوچك‌ترين فايده‌اى براى او داشته باشد. پس اين امور نه ارزشى در برابر توحيد و ايمان به خدا دارند و نه مى‌توانند جاى آن را در جلوگيرى از ارتكاب گناه و مخالفت با قوانين و مقررات بگيرند.

نقش معاد در زندگى انسان

افرادى كه با تعاليم اسلامى آشنايى ندارند و مسايل اسلامى را مجزا از يكديگر مورد بررسى قرار مى‌دهند، سؤال مى‌كنند: ايمان به معاد و روز رستاخيز چه اثرى در اخلاق و اعمال انسان دارد؟ و كدام يك از شئون اساسى جامعۀ بشريت با آن اصلاح مى‌شود؟ زيرا نمى‌شود ترديد كرد كه جامعۀ بشرى با فعاليت افراد زنده و برپاست و فعاليت افراد نيز در اثر حس احتياج و پى بردن به نيازمندى‌هاى زندگى مى‌باشد.

انسان بواسطۀ علاقۀ شديدى كه به بقاى خود و لوازم بقا دارد، از دست يافتن هرچه كه در اين آرمان دخيل است دلخوش بوده و لذت مى‌برد و با تصور همين زندگى و مزايايى كه ممكن است در اين راه نصيبش گردد، نشاط كار پيدا كرده و با عزم و اراده به فعاليت خستگى‌ناپذير خود ادامه مى‌دهد.

از اين اعمال هركدام كه به هدف اصابت مى‌كند؛ موجب شدت و سرعت فعاليت انسان گرديده و عزم و ارادۀ بيشترى را به كار مى‌اندازد. و از اين راه است كه جامعۀ انسانى همين‌كه به جريان عادى خود افتاده و واجد يك نوع پيشرفتى گرديد؛ هر روز و هر ساعت در حركت پيشرفتى خود تندتر شده و جنب‌وجوش عميق‌تر و تازه‌ترى در آن به ظهور مى‌رسد و روشن است كه به ياد مرگ افتادن و فكر حيات اخروى و زندگى پس از مرگ در سر پرورانيدن، اگر عزم و ارادۀ فردى را فلج نكرده و چرخ روزافزون جامعه را از حركت بازندارد؛ هيچ‌گونه تأثيرى در اين سيروسلوك زندگى نداشته و روح تازه‌اى در قالبش نخواهد دميد.

در پاسخ اين پرسش به‌ظاهر فريبنده بايد گفت: جاى ترديد نيست  كه اديان آسمانى سازمان دعوت خود را تاحدى روى مسئوليت تكليفى و پاداش اعمال-

 يعنى روز جزا- گذاشته‌اند و مخصوصا در ميان آنها آيين مقدس اسلام اساس دعوت خود را روى سه اصل توحيد، نبوت و معاد گذاشته كه اعتقاد به معاد نيز يكى از آنهاست.

چنانكه اگر كسى در معاد ترديد داشته باشد، مانند كسى كه توحيد يا نبوت را نپذيرد، داخل حريم دين نشده و از جرگۀ مسلمين بيرون است، و از همين‌جا اهميتى كه اسلام به اعتقاد به معاد-مانند اعتقاد به توحيد و نبوت-مى‌دهد، روشن است.

با توجه به اين نكته كه اسلام آرمان تعليم و تربيت خود را احياى فطرت انسانى «به وجود آوردن انسان طبيعى» قرار داده است؛ مى‌توان به اين حقيقت پى‌برد كه اسلام، اعتقاد به معاد را يكى از اركان حياتى انسان طبيعى تشخيص مى‌دهد كه هيكل انسان حقيقى بدون آن، مانند تنى است بى‌روح كه مبدأ هر سعادت و فضيلت انسانى را از دست داده باشد.

و باز جاى ترديد نيست كه معارف و قوانين اسلامى يك سلسله مواد خشك و بى‌روح نمى‌باشد كه به‌منظور سرگرمى مردم يا به مقصد تعبد و تقليد خشك‌وخالى تنظيم شده باشد، بلكه مجموعه‌اى از مواد اعتقادى و روحى و عملى است كه با كمال تشكل و ارتباطى كه در ميان اجزاى خود دارد، به‌عنوان برنامۀ زندگى انسان و با در نظر گرفتن نيازمندى‌هايى كه آفرينش انسانى از خود نشان مى‌دهد تنظيم شده است.

چنانكه آيات قرآنى ذيل بهترين گواه اين مطلب مى‌باشد:

«يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا اِسْتَجِيبُوا لِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذٰا دَعٰاكُمْ لِمٰا يُحْيِيكُمْ»  انفال، آيه ٢۴. «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اَللّٰهِ اَلَّتِي فَطَرَ اَلنّٰاسَ عَلَيْهٰا» روم، آيه ٣٠. 

اى اهل ايمان چون خدا و رسول شما را به ايمان و عمل صالح دعوت كنند، اجابت كنيد تا به حيات ابدى رسيد-پس روى به جانب آيين پاك اسلام آور و پيوسته از طريق دين خدا كه فطرت خلق را بر آن آفريده پيروى كن.

بنابراين آيين اسلام فرقى با ساير قوانين مدنى كه در جامعه‌هاى مترقى به‌منظور تأمين نيازمندى‌هاى زندگى جامعه و حفظ منافع حياتى آن وضع شده ندارد، منتها فرق ريشه‌دارى كه ميان آيين خدايى و قوانين وضع‌شده بشرى مى‌توان يافت، آن است كه قوانين مدنى حيات انسانى را-كه مقررات قانونى برنامه اوست-همان زندگى مادى چند روزه فرض مى‌كنند و مشخص مواد قانونى را همان خواسته‌هاى عواطف اكثريت جامعه قرار مى‌دهند.

ولى آيين اسلام، حيات انسانى را يك زندگى جاويد و بى‌نهايت تشخيص مى‌دهد كه هرگز با مرگ قطع نشده و براى هميشه باقى و پايدار مى‌باشد، به نحوى كه خوشبختى و بدبختى آن سراى وى به تناسب صلاح و فساد اعمال اين سراى اوست و به همين جهت براى انسان برنامۀ حيات تعقلى تنظيم مى‌كند، نه حيات عاطفى.

از نظر قوانين مدنى خواست اكثريت افراد جامعه، لازم الاجرا بوده و يكى از مواد قانونى مى‌باشد، ولى به نظر دين آسمانى، مقرراتى در جامعه قابل اجراست كه حق و مطابق ميزان تعقل باشد، خواه با ميل و عاطفه اكثريت وفق دهد، يا نه.

دين آسمانى بيان مى‌كند: انسان طبيعى «بى‌آلايش خرافات و هوس‌بازى‌ها» به شعور فطرى خود، معاد را اثبات مى‌كند و درنتيجه خودش را داراى يك حيات جاويد مى‌بيند كه بايد تنها با تعقل كه موهبت اختصاصى انسانيت وى مى‌باشد، زندگى كرده و لحظه‌اى از لوازم اين واقع‌بينى خود غفلت نكند، نه مانند يك فرد مادى از مبدأ و معاد بى‌خبر، كه منطقى جز منطق مشترك حيوانى نداشته و آرزويى جز تسلط بر لذايذ مادى در دل خود نمى‌پروراند، ايمان به روز رستاخيز و اعتقاد به معاد در همۀ شئون فكرى و اخلاق روحى، و اعمال اجتماعى و انفرادى اين انسان واقع بين تأثير روشن دارد.

تأثير در شئون فكرى و اخلاقى

از اين راه است كه انسان خود را و همه‌چيز را با نظر واقع‌بينى آن نحو كه هست مى‌بيند. او خود را يك انسان موجود چندروزه‌اى محدود مشاهده مى‌كند كه جزيى است از اجزاى اين جهان گذران. وى و اجزاى ديگر جهان هستى، مجموعا يك قافله‌اى را تشكيل مى‌دهند كه شب و روز به سوى يك جهان ديگر پاينده و جاويدى در سير و حركت بوده و پيوسته در ميان «دفع» دست آفرينش (علت فاعلى) و «جذب» هدف و نتيجۀ آفرينش (روز معاد) سرگرم راه‌پيمايى مى‌باشد.

ازاين‌روست كه اين واقع‌بينى و طرز تفكر، عواطف و احساسات درونى وى را تعديل نموده و با اسلوبى كه مناسب چنين مقصد و هدفى است، محدود مى‌سازد.

كسى كه خود را بواسطۀ حوايجى كه دارد وابسته به همۀ اجزاى هستى گذران مشاهده  كرده، و مانند پر كاهى در پنجۀ امواج اين سيل هول‌انگيز بوده و افتان‌وخيزان رو به مقصد عمومى سير مى‌كند، ديگر اين خودبينى و گردن‌افرازى و سركشى‌هاى جاهلانۀ انسانى را به مغز خود راه نمى‌دهد، ديگر خود را سرسپردۀ شهوت‌رانى و هواپرستى و هوسبازى نمى‌كند، ديگر خود را در راه بيشتر از آنچه براى يك انسان چند روزى لازم است، اسير كوشش و تلاش بى‌خود نساخته و تبديل به يك ماشين خودكار بى‌اراده نمى‌نمايد و درنتيجه مقدار قابل‌توجهى از زد و خوردهاى زندگى فردى و اجتماعى انسان كاسته مى‌شود. ديگر مساعى خود را در يك رشته كارهايى كه مستلزم فداكارى و از ميان رفتن جان و مال مى‌باشد، هدر نمى‌بيند، زيرا اگر در راه نيكوكارى جان وى نيز از ميان برود، همانا زندگى چندروزۀ پرملال دنيوى را از دست مى‌دهد، ولى او با زندگى جاويد خود باقى است، و نتايج عالى فداكارى خود را يافته و با آنها خوش‌وقت خواهد بود.

ديگر مانند يك نفر مادى بى‌خبر از معاد در فداكارى‌هاى خود نيازى به يافتن يك رشته خرافات فريبنده و گمراه‌كننده ندارد. نمى‌خواهد به وى تلقين كنند كه فداكارى و ازجان‌گذشتگى در راه مقدسات اجتماع-مانند آزادى و قانون و وطن-نام نيك و پاينده‌اى براى انسان كسب مى‌كند كه بواسطۀ آن داراى يك زندگى جاويد پرافتخارى مى‌شود. درحالى‌كه اگر راستى انسان با مرگ نابود مى‌شود، زندگى و افتخار پس از مرگ مفهومى جز خرافه ندارد.

از همين‌جا بى‌اساس بودن سخنى كه در آخر سؤال گذشت روشن مى‌شود، و آن اينكه: تصور مرگ و جهان پس از مرگ نشاط كار و فعاليت زندگى را از دست انسان نمى‌گيرد. زيرا نشاط كار و فعاليت انسان معلول حس احتياج است و با تصور معاد حس احتياج از ميان نمى‌رود. گواه اين مطلب اينكه مسلمين در صدر اسلام كه بيشتر پيرو تعليمات دينى بودند و تصور معاد در قلوب‌شان بيشتر از همه‌وقت جلوه مى‌كرد، فعاليت اجتماعى حيرت‌آورى داشتند كه هيچ‌گونه طرف نسبت با فعاليت‌هاى بعدى‌شان نبود. بلى تصور معاد كارى كه مى‌كند اين است كه از افراط در ماديت و شهوت‌پرستى و خودكشى در راه خرافات و اوهام جلوگيرى مى‌نمايد.

ديگر از فوايد ايمان به معاد اين است كه روح انسان پيوسته با اين ايمان زنده است. او مى‌داند كه اگر مظلوميت يا محروميتى دامنگيرش شود و امروز نمى‌تواند حق خود را بازستاند، روزى در پيش دارد كه انتقام وى كشيده شده و حقش به او برخواهد  گشت و هر كار نيكى كه انجام دهد روزى از وى با بهترين طرزى تقدير خواهد شد.

از اين راه است كه انسان معتقد به معاد، مى‌داند كه اعمالش دايما تحت كنترل بوده و ظاهر و باطن اعمالش «پنهان و آشكار» پيش خداى دانا و بينا روشن بوده و روزى در پيش دارد كه با كمال دقت به حسابش رسيدگى خواهد شد، و اين عقيده عملى در انسان انجام مى‌دهد كه از دست صد هزار پليس مخفى و مأمور آگاهى برنمى‌آيد، زيرا همۀ آنها از بيرون كار مى‌كنند و اين يك نگهبان داخلى است كه هيچ سرى را از آن نمى‌شود پوشيد.

بررسى و تحليل اعتقاد، اخلاق و عمل

معنى تحت اللفظى سه كلمه: «اعتقاد» ؛ «اخلاق» و «عمل» را مى‌دانيم كه به حسب سير زندگى، هزارها مصداق، براى هريك از آنها، پيدا كرده و از نظر گذرانده‌ايم، گرچه ممكن است اشخاصى پيدا شوند كه بواسطۀ اختلاف لغت، اين مفاهيم سه‌گانه را از اين الفاظ- كه عربى مى‌باشند-نفهمند، ولى در عين حال، اين مفاهيم را شناخته، و الفاظ ديگرى را نماينده و نشان‌دهندۀ آنها مى‌دانند و روى‌هم‌رفته همه، با اين مفاهيم آشنا هستند.

«اعتقاد» به يك صورت فكرى مى‌گوييم كه انسان به آن ايمان و تصديق دارد؛ مانند اينكه مى‌گوييم: «دورۀ سال خورشيدى زمين روى چهار فصل بهار و تابستان و پاييز و زمستان گردش مى‌كند» ، «چنگيز خان مرد خونريزى بود» و مانند عقيدۀ مسلمانان:

«جهان هستى و هرچه در اوست آفريدۀ خداست» و «آفريدگار جهان يكى است و هر چه هستى و آثار هستى است، از اوست» و نظاير اينها. «اخلاق» به يك صورت ادراكى مى‌گوييم كه در درون انسان جاى‌گير شده و در هر موقع مناسب در درون انسان جلوه كرده، و او را به ارادۀ عمل وادار مى‌نمايد، چنانكه «انسان پردل» يك صفت درونى دارد، كه با هرگونه خطر قابل‌دفعى روبه‌رو مى‌شود، به هيجان آمده، و خودنمايى كرده، و به سوى مبارزه و دفاع دعوتش مى‌كند، و به عكس «انسان بزدل» حالتى در درونش نهفته كه با هر خطر مواجه شود، اعصابش را از كار انداخته، و به فرار و از ميان معركه در رفتن، وادارش مى‌كند.

و اين دو صفت «شجاعت» و «ترس» يا به لفظ خودمان «پردلى» و «بزدلى» دو خلق از اخلاق انسانى مى‌باشند، كه يكى پسنديده، و ديگرى ناپسند است، غالبا يكى از اين  دو صفت در ما وجود دارد و منشأ اثر است، با اين همه گاهى هم اتفاق مى‌افتد-به‌ويژه در اوايل زندگى-كه لوح درونى انسان از هر دو صفت پاك بوده، و هيچ‌يك از اين دو صفت ادراكى ثابت را ندارد. درنتيجه، در موارد خطر قطعى يا احتمالى حالش روشن نيست؛ گاهى در برابر حوادث ناگوار تهديدكننده، استقامت مى‌ورزد، و گاهى فرار را بر قرار ترجيح مى‌دهد.

«عمل» مجموعه‌اى است از حركات و سكنات، كه انسان باشعور و اراده براى رسيدن به يكى از مقاصد خود، روى ماده انجام مى‌دهد و طبعا هر عملى مركب از صدها و هزارها حركات و سكنات بوده، و يك واحد حقيقى نيست، ولى نظر به يكى بودن مقصد، صفت وحدت به اين حركات و سكنات مختلف داده، و او را با رنگ يگانگى، رنگين مى‌كنيم.

اگر تنها در يك نوبت غذا خوردن كه عمل واحد و يك كارش مى‌دانيم دقيق شويم؛ به‌آسانى درك مى‌كنيم كه خوردن يك لقمه غذا، حركات و سكنات زيادى، مثلا از دست و سر و دهان و گلو و مرى و معده. . . لازم دارد، كه انسان براى خاموش كردن آتش شهوت و پاسخ دادن داعيۀ گرسنگى كه در خود حس مى‌كند، مقصد «سير شدن» را مانند مقياس در دست رفته، با وى اندازه‌گيرى كرده و با كمال مهارت اين حركات و سكنات را، از اعضاى مربوط تنظيم نموده، و سپس نام واحد به رويش گذاشته، و اراده را به سوى وى برانگيخته، و عمل و فعل خود را به‌نام «يك نوبت غذا خوردن» انجام مى‌دهد.

به‌هرحال، عمل وقتى كه به ماده ارتباط نزديك پيدا كند، به قول خودمان: «عمل جوارحى بوده» و با دست و پا مثلا انجام گيرد، معنايش همين است، ولى عمل درونى كه همان فعاليت داخلى انسان است، در تنظيم اين حركات و سكنات بيرون از شمار، و پوشاندن لباس وحدت به آنها، از راه وحدت مقصد و بعث و تحريك اراده، حسابش از حساب عمل خارجى جداست، اگرچه نظير همان كثرت و تعدد حركات در وى نيز هست.

البته توجه داريد كه عمل خارجى با نام مخصوص خود؛ ممكن است مورد هرگونه تغيير و تبديل بشود، چنانكه انسان روزى با مواد خام مانند: ميوۀ خام و سبزى خام و حبوبات خام و گوشت خام تغذيه مى‌كرد، و روز ديگر كه تاحدى به راه و رسم زندگى، بهتر آشنا شده، غذاى پخته مى‌خورد و همچنين روزى غذا را به دست تناول  كرده و روزى با قاشق و چنگال ميل مى‌كند و در همه حال غذا است كه مى‌خورد، ولى عمل درونى وى، يعنى تنظيم حركات و سكنات متفرقه، از اعضاى مختلف، و رنگين نمودن آنها با رنگ وحدت، كه از ناحيۀ مقصد اخذ شده و بعث اراده، هرگز قابل تغيير و تبديل نبوده، و پيوسته به همان حال باقى است.

هيچ جاى ترديد نيست كه انسان «خواه متمدن باشد و خواه وحشى و عقب‌مانده» در خوردن غذا مثلا، اگر وحدت مقصد را فراموش كند، يا نام خوردن را كه ميان اين حركات و سكنات ربط داده، از خاطر خود دور دارد، همان لحظه، از كار خوردن باز مانده و حركات و سكنات مربوطه، از هم گسسته و متلاشى خواهند شد.

پيدايش اخلاق و رابطۀ آن با ايمان و عمل

با توجه به تحليلى كه در مثال «غذا خوردن» كرديم، روشن مى‌شود كه درمورد هر عملى، در حقيقت مقصد كار «مانند سيرى» بواسطۀ عواطف آميخته با شعور انسانى، به انسان جلوه مى‌كند، و انسان ابتدا به مطالعه درمورد به دست آوردن مقصد-از جهت موجبات و موانع داخلى و خارجى-پرداخته، و پس از گذرانيدن اين مرحله، نظر به ماهيت اين مقصد افكنده، و وحدت آن را در نظر گرفته، يك سلسله حركات و سكنات مناسب وى را كه از هر عضوى از اعضا برآورده خواهد شد، تشخيص داده و احصا نموده، و هركدام را در جاى لازم خود فرض كرده، (مثلا دست پيش از دهان، و دهان پيش از حلق بايد شروع به كار كنند) و بالاخره انتظامات لازمه را در ميان آنها برقرار ساخته، سپس بوسيلۀ اراده، دست به كار عمل مى‌شود.

چنانكه ملاحظه مى‌فرماييد، كار درونى، بيشتر از كار بيرونى اجزا و فعاليت لازم دارد؛ اگرچه همين كار درونى هم، مانند كار بيرونى در شعاع وحدت مقصد «به اعتقاد ما» لباس وحدت پوشيده و نام عمل واحد «تروى» ، «اتخاذ تصميم» «مهيايى براى كار» رويش مى‌گذاريم.

شگفت‌آورتر اينكه، در هر عمل كوچك و بزرگ كه شايد روزى هزارها بار به‌جا بياوريم، اين فعاليت درونى را مكرر مى‌كنيم، تفاوتى كه در ميان كارها از جهت فعاليت قبلى درونى پيدا مى‌شود، اين است كه كار بيرونى هرچه بيشتر مكرر شود، كار درونى آسان‌تر شده؛ و از دشوارى عمل مى‌كاهد، و بالعكس، زيرا در صورت تكرار، زمينۀ فعاليت درونى در مرتبۀ اولى فراهم شده، و حساب به‌كلى از دست نرفته است.

شما اگر كارى را كه هرگز نكرده‌ايد، بلكه به فكرش نيز نيفتاده‌ايد تصور كنيد، مشاهده خواهيد كرد كه برايتان چه‌اندازه سخت و دشوار است كه آن را انجام دهيد، زيرا همۀ فعاليت‌هاى درونى را «كه مثال سابق اجمالا اشاره نموديم» بدون هيچ‌گونه تداركات و آمادگى قبلى بايد انجام دهيد، و هزار رنج و تلاش در تهيۀ مقدماتش متحمل شويد. ولى اگر يك مرتبه انجام داديد، سختى و اشكال مرتبۀ اولى را نخواهد داشت، زيرا در مرتبۀ اولى، نوع مقتضيات و موانع را از نظر گذرانيده، و مقتضيات را تأييد كرده، و موانع را رد نموده، و از تأليف و تنظيم حركات عمل راحتيد، ديگر انجام دادن كار، مؤنه و زحمت زيادى ندارد، فقط مختصر مراجعه به صورت‌حساب سابق، مسئله را حل مى‌كند، و ازاين‌رو هرچه عمل مكرر شود، در تصميم جديد، با زحمت كمترى مواجه خواهد شد.

تكرار عمل، بالاخره به جايى خواهد رسيد، كه صورت عمل درونى؛ هميشه در ادراك و شعور انسان حاضر بوده و با كمترين توجهى، خودنمايى كرده؛ و اثر خود را خواهد بخشيد؛ مانند كشيدن نفس و نگاه كردن با چشم و سخن گفتن براى فهمانيدن مقاصد. آرى گاهى شدت ايمان به مطلبى عينا كار تكرار عمل را انجام مى‌دهد. به هر حال، اين‌گونه تصديقات ذهنى بستگى به عواطف را به نام اخلاق مى‌ناميم، و هم از اين‌رو است كه گفته‌اند: «اخلاق، ملكه‌ها و صورت‌هاى ثابت نفسانى است؛ كه در اثر آنها عمل مربوط، به‌آسانى از انسان سرمى‌زند» .

و از همين‌جا است، كه اخلاق را گاهى، از راه «تكرار عمل» و گاهى از راه «تلقين حسن و خوبى عمل» و گاهى از «هر دو راه» به دست مى‌آورند. انسان ترسو چنانكه گاهى، اين‌قدر در مخاطره پس از مخاطره مى‌افتد، كه ديگر خطر در پيشش از اهميت مى‌افتد، كه گاهى بواسطۀ تلقين قوى، و تحريكى مهيج، خود را در دهان مرگ مى‌اندازد.

و به حسب حقيقت، تأثير تكرار عمل، در پيدايش اخلاق به تأثير اعتقاد «صورت علمى» برمى‌گردد، زيرا كارى كه تكرار عمل در درون انسان انجام مى‌دهد، اين است كه امكان، و بى‌مانع، و مقتضى‌دار بودن عمل را به ذهن تلقين مى‌كند، تا كار به جايى مى‌رسد كه پيوسته، امكان عمل و زيبايى وى؛ در نظر انسان مجسم شده؛ و مجال تصور مخالف را نمى‌دهد. چنانكه كسى كه با خطرناك‌ترين درنده‌اى روبه‌رو شود؛ تصور هولناك وى به واسطۀ ترس و وحشت‌آورى كه به دنبال خود مى‌آورد، اصلا فرار را از خاطره انسان محو ساخته، و او را مانند چوب در جاى خود ميخ‌كوب مى‌سازد.

و اگر چنانچه گاهى تصور مخالف به ذهن خطور كند، جز در قيافۀ خيالى واهى و بى‌اثر جلوه نخواهد كرد، مانند كسى كه به امثال افيون و مشروبات الكلى عادت كرده و دلباخته گشته است. او با اينكه مضرات روحى و جسمى گرفتارى خود را مى‌فهمد، بواسطۀ ضعف تعقل، نمى‌تواند از خواست خانمان‌سوز خود دست بردارد.

از بيان گذشته روشن مى‌شود: اخلاق عموما در ميان علم و عمل واقع مى‌باشد و به عبارت ديگر: از يك طرف، با اعتقاد مرز مشترك دارد و از طرف ديگر، با عمل و فعل هم‌مرز مى‌باشد. و به لفظ ديگر؛ اخلاق همان اعتقاد به خوب، و بى‌مانع بودن فعل كه منشأ ارادۀ است مى‌باشد كه وقتى صورت استقرا و ثبوت پيدا كرد، و در واقع، براى انسان صفت درونى شد، به نام «خلق» ناميده مى‌شود.

اگر انسان بواسطۀ اسباب و عواملى از اعتقاد منصرف شود؛ در اثر آن؛ خلق مناسب خود را از دست خواهد داد، و همچنين اگر بواسطۀ عملى موفق به انجام نشود، يا عمل مخالف انجام دهد؛ كم‌كم خلق مناسب فعل، رو به زوال رفته، بالاخره به‌كلى از ميان خواهد رفت.

پس در حقيقت «اخلاق» هميشه از يك طرف در ضمانت «عمل» و از يك طرف در ضمانت «اعتقاد و ايمان» مى‌باشد؛ كسى كه ايمان به لزوم دفاع از حريم مقدسات خود نداشته باشد؛ محال است به فضيلت شجاعت متصف شود؛ و همچنين كسى كه هر بلايى به سرش بياورند؛ و هر لطمه و صدمۀ ناگوارى به حريم شرافتش وارد كنند؛ دست براى دفاع بلند نكرده، و از جاى خود نخواهد جنبيد؛ و براى هميشه از شجاعت محروم است.

اينكه مى‌گويند: «اخلاق در جامعه ضامن اجرا ندارد» ؛ سخن بيهوده‌اى است؛ زيرا ضامن اجرا كه چيزى مناسب خودش خواهد بود و با ارتباط مستقيمى كه اخلاق با اعتقاد و ايمان از يك طرف؛ و به فعل و عمل مناسب از يك طرف دارد؛ و با بهترين وجهى؛ مى‌توان موفقيت اخلاق را كنترل كرده؛ و به واسطۀ تقويت ايمان و اعتقاد از يك طرف؛ و مراقبت عمل و فعل از طرف ديگر؛ اخلاق را نگهبانى و نگهدارى نمود.

چگونه متصور است افراد جامعه‌اى؛ در محيط اعمال مناسب زندگى كنند و به  خوشبختى و كامروايى خود، در همان عمل ايمان داشته باشند؛ و با اين همه، خلق مناسب آن فعل نگهبان و ضامن بقا نداشته باشد.

اخلاق پشتيبان عملى لازم دارد

ما آشكارا مى‌بينيم كه در ممالك متمدن؛ كه قوانين و مقررات مملكتى به‌طور كامل اجرا مى‌شود؛ و افراد به كليات وظايف اجتماعى خود هم آشنا و هم پايبندند؛ اخلاق مناسب مواد قانونى عموميت داشته؛ و محكم و پابرجا هستند؛ و دروغ به همديگر نمى‌گويند و از ستم ناروا مى‌پرهيزند؛ خيانت به جامعه نمى‌كنند؛ بيگانه‌پرستى و وطن‌فروشى و سبك‌سرى و اهانت به قانون و مقدسات ملى نمى‌كنند. زيرا از يك طرف وظايف قانونى كه به جا مى‌آورند؛ و از طرف ديگر محيط مناسب و تبليغات خستگى‌ناپذير دولت؛ پشتيبان آن است.

و اگر احيانا اخلاق ناروايى از گوشه و كنارى خودنمايى كند، جنبۀ استثنايى دارد؛ چنانكه با وجود مدنيت خلاف قانون‌هايى نيز استثنائا تحقق مى‌پذيرد. ولى اخلاقى كه اصلا پشتيبان عملى ندارد، مانند پرهيز از بى‌بندوبارى‌هاى جنسى؛ و پرهيز از عوارض اخلاقى؛ باده‌گسارى و غير آنها، با وجود تبليغات شديد و قوى، دولت‌ها نمى‌توانند، آنها را در جامعه مستقر سازند، و حتى نمى‌توانند اخلاق مخالف آنها را متزلزل سازند؛ و هرروز يك شكست تازه‌اى نصيب دستگاه‌هاى مجهز و نيرومند تبليغاتى مى‌شود.

بديهى است در جامعه‌اى كه مثلا، شراب الكلى به جاى آب خوراكى به نوزادان در گهواره و به كودكان در كودكستان و. . . داده شود؛ و ساليانه ميليون‌ها بطرى مشروبات الكلى؛ تهيه و استعمال شود، و يا بوسه و. . . جاى تعارفات رسمى را بگيرد؛ و تبليغات هرچه شديدتر؛ و دامنه‌دارتر هم شود؛ چيزى جز ياوه‌گويى محسوب نخواهد شد.

در چنين جامعه‌اى، پاسخ هزارها تبليغات يك بيت از اشعارى است كه امثال شكسپير و لامارتين در وصف مى و معشوق سروده‌اند. علت اينكه دنياى متمدن؛ گرفتار انحطاط اخلاقى گرديده، اين نيست كه اخلاق ضامن اجرا ندارد؛ بلكه اين است كه مواد قوانين جارى طورى تنظيم نشده كه با يك قسمت از اخلاق فاضلۀ انسانى متناسب باشد.

كوتاه سخن اينكه: اخلاق در پيدايش و بقاى خود، ارتباط و بستگى خاصى از يك جانب به ايمان و عقيده؛ و از جانب ديگر؛ به مقام عمل دارد؛ كه بود و نبود و بقا و زوال آنها؛ در اخلاق كاملا دخيل است.

اكنون بايد ديد آيا مقام عمل نيز نظير همان ارتباط و بستگى را به مقام ايمان و عقيده و مقام اخلاق دارد؟ و آيا ايمان و عقيده نيز نظير همان ارتباط را به مقام اخلاق و عمل دارد؟ آيا خويشاوندى و بستگى آنها مانند بستگى سه برادر باهم برابر؛ يا نظير نسبت پدر و فرزندى مى‌باشد؟

و آيا اسلام در قوانين خود؛ اين روابط را تا چه‌اندازه معتبر دانسته و منظور داشته است؟ و روش‌هاى اجتماعى ديگر در اين قسمت چه نظرى دارند. اينها سؤالاتى است كه پاسخ اجمالى آنها از بحثهاى گذشته روشن مى‌باشد.

 


منبع: معنویت تشیع, علامه سید محمد حسین طباطبایی.  
کانال قرآن و حدیث را درشبکه های اجتماعی دنبال کنید.
آپارات موسسه اهل البیت علیهم السلام
کانال عکس نوشته قرآن و حدیث در اینستاگرام
تلگرام قرآن و حدیث
کانال قرآن و حدیث در ایتا
کانال قرآن و حدیث در گپ
پیام رسان سروش _ کانال قرآن و حدیث