پس از صلح امام حسن (ع) چه اتفاقى افتاد

پس از صلح امام حسن (ع) چه اتفاقى افتاد

۱۵ دی ۱۳۹۴ 0

روزهای پس از صلح :

امام حسن، پس از صلح چند روزى در كوفه ماند دردهاى خود را فرومی خورد و افسردگى و غم رنجش می داد شيعيانش را مى ‏ديد كه از ناراحتى و درد، رنج می كشند و از شدت هيجان در برخورد و صحبت با او از حد معمول، فراترمی رفتند او با شكيبايى و متانت بسيار اينها همه را تحمل می كرد و سعى داشت با توضيح شرايط و زمينه‏ هايى كه وى را ناگزير به پذيرفتن صلح كردند و اختيار ديگرى نداشت، آنان را قانع كند و غم و ناراحتى‏شان را كاهش دهد و پس از اندك زمان كوتاهى، آماده گرديد تا به اتفاق برادران و اهل بيتش به مدينه جدش پيامبر (ص)، بازگردد.
بيشتر مورخين تصريح دارند كه او پس از صلح روزهاى اندكى را در كوفه باقى ماند و در حالى از آن خارج شد كه چندين برابر از شيعيان و هوادارانى را كه در مدينه و سر تا سر حجاز داشت در كوفه بجاى گذاشت و سؤال اينجاست كه آيا معاويه در ميان شرط هايى كه با او كرده بود اين شرط را هم كرده بود كه كوفه را به قصد مدينه ترك گويد چون وجود امام در كوفه چه بسا موجب گرد آمدن مردم به دور او و از آنجا تمرد ايشان بر وى (معاويه)میگرديد يا اينكه خود امام تنها به اين منظور كه باقى مانده عمر خويش را به دور از مردمى كه با او و پدرش عهدشكنى كرده بودند و سخت‏ترين دردها و ناراحتيها و غمها را ارزانى‏شان داشته بودند، كوفه را ترك گفت؟ در منابعى كه در اختيار داريم چيزى نيست كه نشان دهد معاويه با وى شرط كرده بود كه عراق را ترك گويد و احتمال اين بيشتر هست كه حضرت با اختيار خود آنجا را ترك گفت تا از حوادث و مشكلات مربوط به آن دور باشد و بر كنار از سياست و بازيهاى آن، به امورمردم و نيازهاى آنان بپردازد و گمان نمیكنم اگر هم قصد ماندن در كوفه را داشت معاويه اجازه اين كارش میداد.
وقتى مردم كوفه دانستند او تصميم به رفتن دارد زن و مرد گريه‏ كنان به وداعش در آمدند گريه آنها از اين جهت بود كه در اين دوران تازه، بخت و اقبالشان برگشته و سرنوشت تاريكى در انتظارشان بود شهر آنها كه تا كنون پايتخت و مركز همه شهرها محل تصميم گيريها بود و در آن كارگزاران ديگر شهرها تعيين می شدند و همه مالياتها به سوى آن سرازيرمی شد اينك همچون ديگر شهرها و تابع دمشق شده است.
ارتش معاويه كه تا ديروز دشمن آنها بشمارمی آمد امروز سر مست پيروزى و فتح، شهرشان را اشغال كرده و معاويه را شنيدند كه بر منبر امير المؤمنين، با خوش‏حالى و شادى،می گويد: من با شما جنگيدم تا بر شما حكمرانى كنم خداوند اين (حق) را به من داده و شما، چندان زير بار نمیرفتيد.
او به اتفاق اهل بيتش كوفه را ترك گفت و كاروانش، با پشت سر گذاردن صحرا و بيابان، به راه خود ادامه می داد وقتى به دير هند رسيد نگاهى مالامال درد و حسرت و سوز و گداز به پايتخت خود (كوفه) انداخت و اين بيت را از قول شاعر، به خاطر آورد:

من با كينه و نفرت، از ديار عزيزانم جدا نشدم                                                       آنها خودشان قدرت و موقعيتم را از من دريغ داشتند

درخواست معاویه از امام حسن علیه السلام برای جنگ با گروهی از خوارج:

پيش از آنكه اين كاروان، مسافت درازى را از كوفه طى كند فرستاده معاويه به او رسيد و از وى خواست كه به كوفه بازگردد تا با گروهى از خوارج كه در اطراف كوفه عليه وى سر به شورش برداشته بودند، بجنگد. او از بازگشتن خوددارى كرد و به معاويه نوشت: اگر قرار باشد با كسى از «اهل قبله» بجنگم پيش از هر كس، با تو خواهم جنگيد «1».

اقامت  امام حسن علیه السلام در یثرب

امام حسن علیه السلام  به راه خود ادامه داد و هر وقت كاروان او از روستا يا آبادى می گذشت مردمان آن به استقبال و خوشامدگويى ‏اش می پرداختند و از وى درباره صلح و علل و موجبات آن، جويامی شدند و امام (ع) نيز واقعيتهايى را كه وى را ناگزير به پذيرفتن صلح و واگذارى قدرت به معاويه ساختند، بر ايشان بازمی گفت. وقتى كاروانش به يثرب (مدينه) رسيد اهالى آن به گرمى استقبالش كردند و با ديدن او پيامبر خدا را بياد آوردند كه وى‏ را بر شانه خود بلندمی كرد ومی فرمود: حسن از من است و من از اويم خداوندا من او را دوست دارم تو نيز دوستش بدار و هر كه را كه او دوستمیدارد نيز دوست بدار. او مدت ده سال در يثرب ماند و طى آن به خدمت اسلام و نشر تعاليم آن و تبليغ هر آنچه كه در خدمت اسلام و اسلاميان بود پرداخت به داد نيازمندانمیرسيد و از ستمديدگان حمايت می كرد و از فقرا و محرومين، دستگيرى می كرد.

اقدام معاویه پس از صلح

معاويه تنها چند ماهى پس از رسيدن به قدرت، به اذيت و آزار شيعه پرداخت و آنان را از شهرى به شهر ديگر مورد تعقيب و پيگرد قرارمی داد.

شماتت امام حسن علیه السلام از سوی اطرافیان برای پذیرفت صلح

آنها با تلخى، چنين فاجعه ‏ا ى را حس می كردند و از ظلم و جور معاويه و عمالش، بدو پناه می آوردند و على رغم اينكه از شرايطى كه امام را به كناره گرفتن از قدرت واداشت آگاه بودند، زخم زبانهايى بدتر از نيش شمشير، بر اومی زدند.

 ابو عامر شعبان بن ابى ليلى 

در اين زمينه ابو عامر شعبان بن ابى ليلى به او گفت: درود بر تو اى خوار كننده مؤمنان. و حجر بن عدى نيز وقتى از معاويه شنيد كه بر منبر كوفه، امير المؤمنين را مورد دشنام قرار داده است گفت: به خدا سوگند كه دلم می خواست تو آن روزمی مردى و ما نيز با تومی مرديم چرا كه ما على رغم ميل خود بازگشتيم (و عقب نشستيم) ولى آنها شاد و خوش‏حال، اين كار را كردند. و عدى بن حاتم الطائي نيز كه از شدت درد و اندوه چيزى نمانده بود تا از پاى در آيد به ايشان گفت: اى فرزند رسول خدا دلم می خواست پيش از آنكه كار را به معاويه واگذار كنى،می مردم؛ تو ما را از عدل به ستم و بيداد، رهنمون شدى و ما حقى را كه در آن بوديم ترك گفتيم و به باطلى كه از آن گريزان بوديم، وارد شديم و خودمان را دستى دستى، خوار كرديم.

و المسيب بن نجية

و المسيب بن نجية يكى از رادمردان و صالحانى كه به دوستى و اخلاص به خاندان اهل بيت، شهرت دارند، به او گفت: من در شگفتم از اينكه تو با داشتن چهل هزار نفر همراه، با معاويه بيعت كردند و براى خودت پيمان آشكار و وثيقه گويايى، نگرفتى شما با يكديگر شرط و شروطى گذارديد و آنگاه در برابر مردم آنچه را كه شنيده‏اى، به زبان آورد.

سليمان بن حرد

سليمان بن حرد نيز به او گفت: درود بر تو اى خوار كننده مؤمنان و با او با لحنى كه در خشونت و شدت شبيه لحن ديگر شيعيان بود، سخنش گفت همچنانكه يكى از يارانش نيز اينگونه مورد خطابش قرار داد كه: تو با واگذاردن قدرت به اين دار و دسته نابكار، خوارمان گرداندى. و از اين گونه سخنان دردآلودى كه از شيعيان و يارانش می شنيد سخنانش كه اگر جور و عذاب و شكنجه از سوى معاويه آن هم تنها به اين دليل‏كه به على و آل على دوستىمیورزيدند، نمی ديدند، هرگز به زبان نمیآمد و حضرت (ع) تحمل می كرد و انگيزه‏ هايى را كه آنان را وامی داشت اينگونه با وى برخورد كنندمی دانست و پاسخ او على رغم تفاوتهايى كه در شيوه بيان و فرمول داشت جملگى در اين مشترك بود كه وضع و برخورد اهل كوفه را با خود، توضيح شان می داد و زبونى آنها را در برخورد با وى و ستمگرى آنها را به سوى معاويه به گونه‏اى كه با اهل بيت خود و شيعيان خالص خود تنها ماند، تشريح می كرد.
على رغم اينكه آن دسته از شيعيانى كه از تسلط معاويه بر مسلمانان و سرنوشت آنها رنج میكشيدند و نسبت به مصالح اسلام و تعاليم آن غم و اندوه فراوانى را در دل، تحمل می كردند برخورد بيشتر مسلمانان محافظه ‏كارانه و ناشى از ترس از خلافت معاويه بود و حتى با برخوردى كه آن عده از كسانى كه در نبردى كه ميان على و حسن از يك سو و معاويه و طلحة و زبير از سوى ديگر در بصره و صفين درگير شد داشتند قابل مقايسه نبود. آنها معتقد بودند خلافتى كه معاويه براى خود مدعى بود و بدان سبب با على و حسن بن على، جنگيد اين خلافت حق آزادشده ‏ها و فرزندان آنها و حتى حق مسلمانان فتح مكه كه در سال هشتم هجرت اسلام آورده بودند و به فرض كه در اسلامشان صادق بودند، نبود.
حال آنكه برخى از ايشان از اينكه قدرت به دست بنى اميه بيفتد، نسبت به اسلام، احساس بيم و هراس داشتند و از پيامبر روايت كرده بودند كه فرموده بود: خلافت پس از من سى سال است و آنگاه به صورت ملكى گزنده در خواهد آمد. و گروهى از مسلمانان چنين گردشى را به عنوان تحولى در تاريخ اسلام كه داراى بدترين عواقب و نتايج بر جهان اسلام است، ارزيابى می كردند.
راويان روايت می كنند كه پس از آنكه حسن بن على در برابر معاويه، از قدرت كناره گرفت سعد بن ابى وقاص بر معاويه وارد شد و به او گفت: درود بر تو اى ملك.
معاويه خنده‏ اى كرد و گفت: اى ابو اسحاق چه می شد اگرمی گفتى: درود بر تو اى امير المؤمنين. سعد بن ابى وقاص پاسخش داد كه: تو اين را با خوش‏حالى و خنده می گويى ولى من به خدا سوگند كه خوش ندارم به آنچه كه تو بدان دست يافته ‏اى، دست يابم «2».

محکوم کردن خلافت معاویه 

همچنانكه از ابن عباس روايت كرده‏ اند كه گفته است: در معاويه خصلتى كه اورا به خلافت نزديك سازد، وجود ندارد.
و در تاريخ ابن كثير به نقل از ابو هريرة در رابطه با محكوم ساختن خلافت معاويه، آمده است كه رسول خدا فرمود: «خلافت در مدينه و سلطنت (و پادشاهى) در شام است».
و در النصائح الكافية به نقل از سفينة غلام رسول خدا (ص) در ميان آنچه كه ابن شيبة در سخن از سبك شمردن خلافت از سوى بنى اميه، استخراج كرده از وى نقل شده كه گفته است: ابن الزرقاء دروغ گفته است: آنها خليفه نيستند بلكه سلاطين و از بدترين سلاطين هستند و اولشان معاويه است.

ناراحتی معاویه از اعتراض عایشه به خلافت و پاسخ امام حسن علیه السلام

از جمله كسانى كه خلافت معاويه را محكوم ساخته عايشه است در اين رابطه در جلد چهارم شرح نهج البلاغة آمده است كه امام حسن (ع) بعد از سال جماعت [سالى كه صلح در آن اتفاق افتاد] نزد معاويه آمد. جا تنگ بود و امام پايين پاى معاويه نشست معاويه هر چه خواست صحبت كرد و آنگاه گفت: شگفتم از عايشه كه مدعى است من در جايى كه سزاوار نيستم قرار گرفته‏ ام و من حق ندارم كه در اين موقعيت قرار گيرم، او را چه به اين كارها خداوند از سر گناهانش بگذرد. كسى كه در اين مورد با من درگير بود، پدر اين كسى است كه اينجا نشسته كه خداوند او را ويژه اين مقام ساخته بود.
امام (ع) فرمود: اى معاويه آيا اين شگفت است؟ گفت: آرى به خدا. فرمود: آيامیخواهى شگفت‏تر از اين را برايت بگويم؟ گفت: چيست آن؟ فرمود: نشستن در صدر مجلس در حالى كه من پايين پاى تو نشسته ‏ام. معاويه خنديد و گفت: اى برادرزاده من به من گفته ‏اند كه تو چيزى از مامی خواهى؟ چه مبلغ می خواهى؟ فرمود: صد هزار تا.
گفت ما دستور داده‏ ايم سيصد هزار تا به تو بدهند برخيز و چهره بگشا كه بزرگوارى. وقتى امام حسن بيرون رفت يزيد فرزند معاويه به پدرش گفت: به خدا كه تعجب میكنم از مردى مثل تو كه كسى اينگونه با تو برخوردمی كند ولى تو در عوض اين همه پول به اومی دهى پاسخش داد: فرزندم حق، حق آنهاست و هر كس از ايشان نزد تو آمد او را درياب.

 أبو بكرة بن- الحارث ابن كلدة 

يكى ديگر از كسانى كه به قدرت رسيدن معاويه را محكوم كردند أبو بكرة بن- الحارث ابن كلدة برادر زياد از مادرش سمية بود. صاحب النصائح الكافية از عبد الرحمن- بن ابى بكرة روايت می كند كه گفته است: به اتفاق پدرم پيش معاويه بودم پدرم‏ استيلاى وى بر قدرت را محكوم كرد و از سخن پيامبر (ص) كه فرمود: خلافت پس از من سى سال است و پس از آن سلطنت می شود، برايش سخن گفت معاويه نيز به غلامانش دستور داد ما را از آنجا برانند و ما را به زور از آنجا راندند.

 صعصعة بن صوحان العبدى

و از جمله روايت هايى كه نقل شده اينكه معاويه از صعصعة بن صوحان العبدى پرسيد مرا چگونه خليفه ‏اى ديدى؟ ابن صوحان در پاسخش گفت: خليفه را چه به كسى كه پادشاهى را به زور بر مردم بدست آورده و با نخوت به اين مقام دست يافته و با دروغ و نيرنگ به چنين جايى رسيده است. به خدا كه تو در روز بدر، حتى يك نيزه هم پرتاب نكردى و هيچ شركتى در آن نداشتى. تو و پدرت در ميان كسانى كه به پيامبر خدا (ص) روى آوردند، كسى به شمار نمی آمديد و تو، آزاد شده و فرزند آزاد شده هستيد و اين پيامبر خدا بود كه شما را آزاد كرد حال از كى تا كنون آزاد شده، شايستگى خلافت پيدا كرده است؟
و دوست جانى او و كسى كه در بيشتر جنايتها و مفسده‏جوييهايش با او شريك در توصيف اومی گويد از همه مردم خبيث‏تر و نابكارتر است و طى سخنى كه مطرف بن- المغيرة از پدرش نقل كرده او را متهم به شرك صريح كرده كه ما طى بخشهاى قبلى، از آن ياد كرديم.

مامون عباسی

و در «مروج الذهبى» آمده است كه وقتى يكى از راويان، روايت مطرف بن المغيرة از پدرش درباره معاويه را براى مأمون عباسى بازگفت به منادى خود فرمان داد تا ندا دهد من از هر كس كه از معاويه به نيكى ياد كند و او را بر يكى از اصحاب پيامبر خدا (ص) برتر بداند، برائت می جويم «3». [و بدورم باد كه چنين كنم‏].

الحسن الصبرى

و الحسن الصبرى گفته است: چهار ويژگى در معاويه بود كه اگر تنها يكى از آنها هم در او بود،

  • يكى چيره شدنش بر اين امت گناهى بوده كه به يارى نادانان بدان موفق گرديده حال آنكه مشورتى در اين كار نشده و بزرگ مردانى در آن وجود داشتند
  • دومى جانشين ساختن پسرش بعد از خود حال آنكه از حال او و بى‏بندوباريش بى‏بندوباريش آگاه بود
  • و سومى منسوب كردن زياد به خود حال آنكه پيامبر خدا فرموده است: فرزند متعلق به پدر واقعى او است و سنگسار كردن سزاوار زناكار و فاسق است
  • و بالاخره چهارم: كشتن حجر بن عدى بن دست او پس واى بر او از حجر و ياران حجر. 

بسيارى از اين سخنان كه‏  بزرگان مسلمان در زمان او و پس از وى درباره ‏اش گفته‏ ا ند. بيشتر آنها بر آن بودند كه بدست گرفتن قدرت از سوى وى حادثه عظيمى در تاريخ اسلام است و آغاز دوران جديدى در اسلام بشمارمی آيد كه در آن اسلام و اصول آن و نيز حاميانش در معرض خطرناكترين خطرها، قرارمی گيرند.

 معتضد عباسى

در دوره معتضد عباسى، تاريخ معاويه و جنايات او و آنچه كه او و خانواده‏ اش با پيامبر (ص) كردند و نيز سخنانى كه معاصران و ديگران درباره ‏اش گفته بودند، منتشر گرديد و به خطبا دستور داده شد كه از جنايتها و حوادثى كه در زمان او جريان داشته سخن گويند و بر منبرها و در اجتماعات، لعنتش كنند.

و در انتها:

در هر حال، امام حسن مجتبى (ع) از سوى شيعيان خود و يارانى كه تاب تحمل ستمهاى معاويه را نداشتند مورد شديدترين انتقام و زخم زبانها قرارمی گرفت با وجودى كه بيشتر آنها شرايط دشوار و دردناكى كه وى را ناگزير به اجتناب از جنگ و دست- كشيدن از قدرت كردند، درك می كردند و بسيارى از بزرگان اسلام و رهبران آنها از اين حادثه دردناك كه نمايانگر كينه ديرين امويها نسبت به اسلام و مبلغان راستين و وفادار آن و در اين رابطه كه اسلام همه گونه پديده‏هاى جاهليت را از جامعه بركنده است و اين خود كينه امويها را تشديدمیب خشيد، دچار ضربه هولناكى گرديدند.

 

پی نوشت ها:

 (1) «الكامل» ابن اثير جلد 3 صفحه 308.

 (2) نگاه كنيد به صلح الحسن ص 268 به نقل از ابن الاثير در الكامل ج 3 صفحه 163 و «النصائح الكافية» صفحه 158.

 (3) نگاه كنيد به مروج الذهب جلد 2، صفحه 341 و 342.

منبع: زندگانى دوازده امام عليهم السلام / نويسنده: هاشم معروف الحسنى / مترجم محمد مقدس‏،  تهران‏:امير كبير،1382،ج1،صص505-515

 

 

کانال قرآن و حدیث را درشبکه های اجتماعی دنبال کنید.
آپارات موسسه اهل البیت علیهم السلام
کانال عکس نوشته قرآن و حدیث در اینستاگرام
تلگرام قرآن و حدیث
کانال قرآن و حدیث در ایتا
کانال قرآن و حدیث در گپ
پیام رسان سروش _ کانال قرآن و حدیث